من نفرت انگیز ام
(monstrueux) هیولایی
عاشق ناگهان پی می برد که معشوق را در دام بیداد خود اسیر کرده: او که موجودی قابل ترحم بوده، حال به هیولایی بدل شده است
در فایدروس افلاتون، سخن لیسیاس سوفسطایی و سخن سقراط جوان (تا پیش از آن که ابراز ندامت کند) هردو بر این اصل متکی است: عاشق (به خاطر سنگینی اش) برای معشوق غیرقابل تحمل است. و در ادامه ویژگی های آزارنده ی عاشق فهرست می شود: عاشق نمی تواند تحمل کند که کسی در چشم معشوق اش برتر از او یا همردیف با او باشد، و به همین خاطر می کوشد تا هر رقیبی را از میدان به در کند؛ عاشق معشوق را از طیفی از روابط و مناسبات موجود محروم می کند؛ عاشق، با هزار و یک ترفند توهین آمیز و برخورنده، تلاش می کند تا معشوق را در بی خبری نگه دارد، به گونه یی که فقط از چیزی باخبر شود که خود به اطلاع اش می رساند؛ عاشق در نهان خواهان مرگ عزیزترین کسان معشوق است: پدر، مادر، بستگان، دوستان؛ عاشق می خواهد که معشوق اش نه خانه یی داشته باشد نه خانواده یی؛ جد و جهد و تقلای هرروزه ی او خسته کننده و ملال آور است؛ عاشق تاب ندارد که حتا یک لحظه در شبانه روز تنها گذاشته شود؛ عاشق پیر (که این هم خود آزارنده است) مثل کارآگاهی مستبد رفتار کرده، دائم مغرضانه و با بدبینی معشوق را زیر نظر گرفته و جاسوسی اش را می کند، هرچند که حال چنین محدودیت هایی را برای خود قائل نیست، و بعدها حتا از بی وفایی و ناسپاسی و نمک نشناسی هم ابایی ندارد. عاشق، هرچه هم خود فرض کند، قلب اش مالال از احساسات سوء است: عشق او بلندنظرانه و بخشنده نیست
سخن عاشق دیگری را زیر بار خود خفه می کند، آن دیگری که زیر بار این گفتار عظیم و فراگیر، هیچ جایی برای زبان خود پیدا نمی کند. مساله این نیست که من دیگری را از سخن گفتن باز می دارم؛ من می دانم ضمایر را چگونه به لغزش وا دارم: "من سخن می گویم، تو گوش می کنی، پس ما هستیم" (پونژ). من، گاه، وحشت زده از واگشت این ضابطه آگاه می شوم: من که خود را فاعل می دانستم (فاعلی دربند: شکننده، حساس، قابل ترحم) می بینم به موجود احمقی بدل شده ام که با بی بصیرتی و بی هیچ ملاحظه یی پیش می تازد و همه چیز را با سخن خود زیر می گیرد و در هم می شکند؛ من عاشق موجودی نامطبوع ام، در ردیف آدم های خسته کننده قرار گرفته ام: آدم هایی که برخوردی به شدت تلخ و گزنده دارند، آدم هایی که آزار می دهند و عصبانی می کنند، از حد خود تجاوز می کنند، دسیسه چینی می کنند، همیشه طلب کار اند، می ترسانند وتهدید می کنند، یا به بیان ساده تر: آن هایی که حرف می زنند. من به شکل فاحشی خود را فریب داده ام
عاشق ناگهان پی می برد که معشوق را در دام بیداد خود اسیر کرده: او که موجودی قابل ترحم بوده، حال به هیولایی بدل شده است
در فایدروس افلاتون، سخن لیسیاس سوفسطایی و سخن سقراط جوان (تا پیش از آن که ابراز ندامت کند) هردو بر این اصل متکی است: عاشق (به خاطر سنگینی اش) برای معشوق غیرقابل تحمل است. و در ادامه ویژگی های آزارنده ی عاشق فهرست می شود: عاشق نمی تواند تحمل کند که کسی در چشم معشوق اش برتر از او یا همردیف با او باشد، و به همین خاطر می کوشد تا هر رقیبی را از میدان به در کند؛ عاشق معشوق را از طیفی از روابط و مناسبات موجود محروم می کند؛ عاشق، با هزار و یک ترفند توهین آمیز و برخورنده، تلاش می کند تا معشوق را در بی خبری نگه دارد، به گونه یی که فقط از چیزی باخبر شود که خود به اطلاع اش می رساند؛ عاشق در نهان خواهان مرگ عزیزترین کسان معشوق است: پدر، مادر، بستگان، دوستان؛ عاشق می خواهد که معشوق اش نه خانه یی داشته باشد نه خانواده یی؛ جد و جهد و تقلای هرروزه ی او خسته کننده و ملال آور است؛ عاشق تاب ندارد که حتا یک لحظه در شبانه روز تنها گذاشته شود؛ عاشق پیر (که این هم خود آزارنده است) مثل کارآگاهی مستبد رفتار کرده، دائم مغرضانه و با بدبینی معشوق را زیر نظر گرفته و جاسوسی اش را می کند، هرچند که حال چنین محدودیت هایی را برای خود قائل نیست، و بعدها حتا از بی وفایی و ناسپاسی و نمک نشناسی هم ابایی ندارد. عاشق، هرچه هم خود فرض کند، قلب اش مالال از احساسات سوء است: عشق او بلندنظرانه و بخشنده نیست
سخن عاشق دیگری را زیر بار خود خفه می کند، آن دیگری که زیر بار این گفتار عظیم و فراگیر، هیچ جایی برای زبان خود پیدا نمی کند. مساله این نیست که من دیگری را از سخن گفتن باز می دارم؛ من می دانم ضمایر را چگونه به لغزش وا دارم: "من سخن می گویم، تو گوش می کنی، پس ما هستیم" (پونژ). من، گاه، وحشت زده از واگشت این ضابطه آگاه می شوم: من که خود را فاعل می دانستم (فاعلی دربند: شکننده، حساس، قابل ترحم) می بینم به موجود احمقی بدل شده ام که با بی بصیرتی و بی هیچ ملاحظه یی پیش می تازد و همه چیز را با سخن خود زیر می گیرد و در هم می شکند؛ من عاشق موجودی نامطبوع ام، در ردیف آدم های خسته کننده قرار گرفته ام: آدم هایی که برخوردی به شدت تلخ و گزنده دارند، آدم هایی که آزار می دهند و عصبانی می کنند، از حد خود تجاوز می کنند، دسیسه چینی می کنند، همیشه طلب کار اند، می ترسانند وتهدید می کنند، یا به بیان ساده تر: آن هایی که حرف می زنند. من به شکل فاحشی خود را فریب داده ام
دیگری با سکوت مستمرش خود را از ریخت می اندازد، همانطور که در خواب های ترسناک، معشوق را می بینیم که بخش پایینی صورت اش کاملا" محو شده، اصلا" لب ندارد؛ و من، کسی که حرف می زند، سخن می گوید، نیز از ریخت افتاده ام: تک گویی از من یک هیولا می سازد، یک زبان غول آسا
این هم گزیده گویه یی از سخن عاشق، که من دوست اش دارم
این هم گزیده گویه یی از سخن عاشق، که من دوست اش دارم
Labels: Barthes
8 نظر:
اما این تک گویی ، این دام افکنی برای در خواست قربانی & این قربانگاه که از چیزی به نام عشق می سازیم ، حقیقتا وابسته به عشق است ؟ به راستی نتیجه ای از آنچه به عشق خوانده می شود است ؟ یا نتیجه ی کلی از هر خواست خود محور است ؟ در نهایت مگر نه اینکه هر خواست و خواسته ای که محوریت شخصی داشته باشد - از جمله آنچه به عشق می شناسیمش - به همین نقطه خواهد انجامید ؟
لولی وش
می بخشی که پابرهنه وارد وبلاگت شدم. فقط يک نکته خيلی کوچولو می خواستم بهت بگم؛ نکته ای به اصطلاح دستوری. نه اينکه دستور بدم خدای نکرده، منظورم دستور زبان فارسی است. اين که نوشتی «می بينم به موجود احمقی بدل شده ام» يک جوری از لحاظ دستوری درستِ درست نيست. مثلاً اگر جمله چند تا صفت ديگه داشت چکار می کردی؟ می نوشتی «به موجود احمقی و بزدلی و پُرخوری و». خوب اين جوری که خيلی زشت ميشه جمله ات. يا اينکه از اين بعد بنويسی « به موجودی احمق و بزدل و پُرخور و». حالا تا دلت بخوات می توانی صفت قطار کنی. چرا؟ چون حال اون «ی» معروف رو سر جای خودش نشوندی. گرفتی؟
تازه فهميدي؟؟؟؟
khobe belakahre khodetam fahmidi nefrat angizi!
خسته نباشید آقای یزدانجو.من شنیده ام که این بهترین کتاب بارت است. دلم می خواهد زودتر کل کتاب را بخوانم
آره، هستي، چه جور هم! يك فكري به حال خودت بكن!!
This comment has been removed by a blog administrator.
قربان بالاخره ما نفهیمدیم که شما نفرت انگیزید یا آقای رولان بارت یا آن عاشق بدبختی که شرح حالش را دارد می گوید؟!!
Post a Comment
<<< صفحه ی اصلی