November 11, 2006

نشناختني*

1. من اسير اين تناقض ام: از يك سو، باور دارم كه ديگرى را بهتر از هركسى مى‏شناسم و دانش‏ام را پيروزمندانه به رخ‏اش مى‏كشم («من تو را مى‏شناسم - من تنها كسى هستم كه تو را خوب مى‏شناسد!»)؛ و از سوى ديگر، اغلب از اين واقعيت آشكار جا مى‏خورم كه ديگرى نفوذناپذير، سركش، و درنيافتنى است. من نمى‏توانم درِ «ديگرى» را به روى خود بگشايم، به كنه ديگرى پى برم، و راز اين معما را كشف كنم. ديگرى از كجا مى‏آيد؟ ديگرى كيست؟ من فقط خود را خسته مى‏كنم، من هرگز اين را نخواهم دانست.

(X از همه‏ى افرادى كه من مى‏شناختم قطعاً نفوذناپذيرتر بود. چون تو هرگز هيچ‏چيزى از اميال او نمى‏دانستى: آيا شناختن يك نفر دقيقاً به همين معنى - يعنى شناختن اميال او - نيست؟ من زير و بم اميال Y را خوب شناختم، براى همين Y براى من كاملاً حالت تعريف‏شده پيدا كرد، و اين شد كه او را ديگر نه با هول و هراس بل‏كه با اغماض، آن‏طور كه مادرى فرزندش را دوست دارد، دوست دارم.)

برعكس: «من نمى‏توانم تو را بشناسم» يعنى «من هرگز نخواهم دانست كه تو درباره‏ى من واقعاً چه فكر مى‏كنى». من نمى‏توانم به كنه تو پى برم چون نمى‏دانم تو چه‏طور مى‏خواهى به كنه من پى برى.

2. خود را هلاك كردن، خود را به آب‏وآتش زدن براى چيزى نفوذناپذير، يك ايمان ناب است. بدل كردن ديگرى به معمايى حل‏ناشدنى كه زندگى من منوط به آن مى‏شود ديگرى را به مرتبه‏ى خدايى رساندن است؛ من هرگز قصد ندارم معمايى را كه ديگرى براى‏ام مطرح مى‏كند حل كنم: عاشق اوديپ نيست. پس همه‏ى كارى كه بايد بكنم قلب كردن و بدل كردن جهل خود به حقيقت است. اين راست نيست كه هرچه عاشق‏تر باشى بهتر درك مى‏كنى؛ همه‏ى آن‏چه عشق و عاشقى از من مى‏خواهد فقط درك اين حكمت است: ديگرى نشناختنى است؛ ماتى او پرده‏ى ابهامى به‏روى يك راز نيست، بل گواهى است كه در آن بازى بود و نمود هيچ‏جايى ندارد. پس من در مسرت عشق ورزيدن به يك ناشناس غرق مى‏شوم، كسى كه تاابد ناشناس خواهد ماند: سيرى عارفانه: من آن‏چه را نمى‏شناسم مى‏شناسم.

3. يا اين كه من، به‏جاى تلاش براى تعريف كردن ديگرى («او چيست؟»)، به خود رو مى‏كنم: «من چه مى‏خواهم، چه مى‏خواهم درباره‏ى او بدانم؟» چه خواهد شد اگر من بخواهم تو را نه به‏عنوان يك شخص بل به‏عنوان يك توان تعريف كنم؟ و اگر بخواهم خود را توانى ديگر در برابر توان تو مطرح كنم؟ اين خواهد شد كه: ديگرىِ من تنها با رنج و لذتى كه به من مى‏بخشد تعريف شود.

* رولان بارت، سخن عاشق (نشر مركز، 1383)، صص. 9-177.

Labels:

November 08, 2006

پيشامد، بازي، و همبستگي


«پيشامد، بازي، و همبستگي» هم بالاخره بعد از دو سال كه صرف ترجمه و ويرايش و آماده­سازي­اش كردم منتشر شد. با افزوده­هاي من، كتاب اكنون شامل مطالب زير است:

ريچارد رورتى
پيش‏درآمد
درآمد

بخش اول: پيشامد
1 پيشامد زبان
2 پيشامد خودبودگى
3 پيشامد جامعه‏ى ليبرال

بخش دوم: بازى و نظريه
4 بازى شخصى و اميد ليبرالى
5 خودآفرينى و وابستگى: پروست، نيچه، هايدگر
6 از نظريه‏ى بازى‏باور تا اشارات شخصى: دريدا

بخش سوم: قساوت و همبستگى
7 آرايشگر كاسبيم: ناباكوف و قساوت
8 آخرين روشنفكر در اروپا: اورول و قساوت
9 همبستگى

پيوست‏ها
فلسفه و دموكراسى
كتاب‏شناسى
نمايه‏ى نام‏ها

براي من، اين كتابي است كه بيش از هر ترجمه­ي ديگري زمان برده و بيش از هر كار ديگر درگيرم كرده: در واقع، اگر بخواهم از سه كتاب سرنوشت­ساز زندگي­ام ياد كنم اول خاطرات لوئيس بونوئل، «با آخرين نفس­هاي­ام» را نام مي­برم، دوم «در سايه­ي اكثريت­هاي خاموش» ژان بودريار، و سومي هم كه بي­شك همين كتاب رورتي است – سه كتابي كه نه فقط روياها كه واقعيت زندگي­ام را ساخته­اند.
با اين حال، اين كتاب آخر يك خاصيت ديگر هم براي­ام دارد، اين كه واقعا" آخرين كاري است كه مي­خواستم يا مي­توانستم براي ترجمه انتخاب كنم – نه اين كه رورتي ختم كلام باشد، فقط اين كه مدت­ها است حس مي­كنم ديگر بايد بساط ترجمه را رها كنم و، اگر شد، قدري زندگي كنم، بخوانم، و بنويسم – از بخت­ياري­ام بود كه چنين كتابي خاتمه­ي پروژه­اي شد كه اين هفت سال گذشته پي گرفتم.
غم نان به كنار، از بابت بهانه­هايي كه پيش آيد، کارهای پراکنده را احتمالا" ادامه خواهم داد. اما باز هم بگويم: اين آخرين و، خوش­بختانه از ديد خودم، ارزنده­ترين كار در كارنامه­ي مترجمي من خواهد بود – و تا اين لحظه، تنها كتابي كه مي­خواهم از خوانندگان خواهش كنم كه بخوانند.

Labels: ,

November 02, 2006

شالوده­شكني


ترجمه­ي تازه­ام از «شالوده­شكني» بر اساس «ويراست سوم انگليسي» را نشر مركز منتشر كرده. كتاب شامل سرفصل­هاي زير است:

يادداشت مترجم
سپاس‏گزارى
درآمد

1. ريشه‏ها: ساختارگرايى و نقادى نو
از كانت تا سوسور: زندان‏خانه‏ى مفاهيم
نقادى نو در راه ساختارگرايى؟
رولان بارت
فراسوى نقادى نو

2. ژاك دريدا: زبان عليه خود
كورى و بينش: شالوده‏شكنى نقادى نو
زبان، نوشتار، تفاوت
فرهنگ، طبيعت، نوشتار: روسو و لوى - استروس

3. از آوا تا متن: نقد دريدا بر فلسفه
پديدارشناسى و/ يا ساختارگرايى؟

4. نيچه: فلسفه و شالوده‏شكنى
نيچه، افلاتون، و سوفسطائيان
شالوده‏شكنى روى دو چرخ
نوشتار و فلسفه
نيچه و هايدگر
چتر نيچه

5. بين ماركس و نيچه: سياست شالوده‏شكنى
دريدا درباره‏ى هگل
ماركسيسم، ساختارگرايى، و شالوده‏شكنى
نيچه در برابر ماركس؟
فوكو و سعيد: سخن‏سرايى قدرت؟

6. ارتباط آمريكايى
شالوده‏شكنى «بى‏قيدوبند»: جفرى هارتمن و جى. هيليس ميلر
پل دومان: سخن‏سرايى و خرد
شالوده‏شكنى در محدوديت؟
«زبان عادى»: چالشى از سوى اوستين
هارولد بلوم
دريدا و بلوم درباره‏ى فرويد

7. نتيجه‏گيرى: سازهاى مخالف
ويتگنشتاين: زبان و شكاكيت

پس‏گفتار ويراست دوم: تأملاتى ديگر بر شالوده‏شكنى، پسامدرنيسم، و سياست نظريه
پس‏گفتار ويراست سوم

براى مطالعه‏ى بيش‏تر
كتاب‏شناسى
نمايه‏ى نام‏ها

در بخش «يادداشت مترجم» اين­طور نوشته­ام:

از هر نظر كه بنگريم، سده‏ى بيستم شاهد چشم‏گيرترين دگرگونى‏ها - پس‏رفت‏ها و پيش‏رفت‏ها - در تاريخ تفكر بشرى بوده، و در اين ميان ژاك دريدا (1930-2004) بيش از هر انديشه‏گر ديگرى در متن تحولات فلسفى نقش‏آفرينى كرده، متفكرى كه دست‏كم در سه دهه‏ى آخر عمرش همواره از او به‏عنوان بزرگ‏ترين فيلسوف زنده ياد مى‏شد و به هنگام مرگ‏اش ترديدى در اين نبود كه جهان يكى از مهم‏ترين متفكران خود، شايد تأثيرگذارترين انديشه‏گر قرن بيستم، را از دست داده است.
با اين حال، با وجود اعتبار بى‏بديلى كه دريدا اكنون دارد، آن‏چه امروزه با عنوان «شالوده‏شكنى» اشتهارى اين‏چنين عظيم و آسان پيدا كرده در واقع ره‏آورد آثارى است كه بى‏شك از پيچيده‏ترين و ديرياب‏ترين آثار پدپدآمده در عرصه‏ى فلسفه‏ورزى‏هاى امروزى بوده، آن‏چه او در چهار دهه‏ى گذشته در قالب آثار بسيار خود عرضه كرده از دقيق‏ترين و دشوارترين انديشه‏هايى است كه تاريخ تفكر به خود ديده است. اين دقت و دشوارى خود دليل بسنده‏يى است براى نگارش انبوهى از آثار اغلب راه‏گشا و راه‏نما براى خوانندگان ناآشنا يا كم‏آشنا با دريدا. كتاب كريستوفر نوريس از نخستين و بهترين درآمدهايى است كه به اين منظور نوشته شده، با گذشت بيش از دو دهه از انتشار ويراست نخست (1982) آن همچنان مؤثر و پرمخاطب مى‏نمايد. با اين حال، در كنار آثارى كه در اين فاصله پديد آمده و همچنين با توجه به دگرسويى‏ها در انديشه‏ى دريدا، اين اثرى است كه اكنون بيش از آن كه يك متن سراسر معتبر و از هر جهت جامع به نظر رسد، به‏منزله‏ى تأويل تاريخ‏مند يكى از مهم‏ترين و مشهورترين مفسران دريدا به شمار مى‏رود. اهميت و ارزش اين تأويل از اين بابت مضاعف مى‏شود كه، به‏جاى بحث از تك‏تك آثار دريدا و ديگر شالوده‏شكنان پيروىِ او، يا بررسى تأثير آثار آنان در زمينه‏هاى مختلف فكرى و فرهنگى و حتا هنرى، به تشريح و تفسير راهبردهاى خوانش و نوشتار شالوده‏شكن و پى‏آمدهاى آن براى انديشه‏ى امروزى مى‏پردازد.
به موازات تحولات رخ‏داده در سال‏هايى كه از انتشار اوليه‏ى كتاب مى‏گذرد، نويسنده هم به چرخش‏هاى فكرى چشم‏گيرى دست زده، هرچه بيش‏تر از مواضع پيشين خود عدول كرده و در نهايت در »پس‏گفتار« هايى كه بر ويراست دوم (1991) و سوم (2002) نوشته اين دگر - انديشى‏ها را به نمايش مى‏گذارد. با وجود ناهمرايى با بسيارى از نكاتى كه نوريس در اين دو پس‏گفتار آورده، متن اصلى آن اندازه ارزش و اهميت داشت كه به‏رغم گذشت پنج سال از انتشار ترجمه‏ى پيشين‏ام (شيرازه، 1380)، كتاب را با افزوده‏ها و اصلاحات كنونى‏اش، با ترجمه‏يى تازه، از نو به فارسى در آورم. اميد كه آموزنده باشد.

و يك نكته: در مورد انتخاب معادل «شالوده­شكني» در ازاي Deconstruction حرف و حديث بسيار است. به­طور خلاصه، من اين معادل را از چندين جهت بر معادل­هاي ديگر مرجح مي­دانم، از جمله: اول، باز هم بر اين باور ام كه اين يك «قرارداد» است؛ دوم، به­لحاظ مفهومي چالش­انگيزتر مي­نمايد؛ سوم، به اين نتيجه رسيده­ام كه دريدا در دوره­­اي كه اين اصطلاح را مطرح كرده واقعا" در صدد «شكستن شالوده­ها» بوده؛ چهارم، اين معادل قابليت تركيب­سازي مناسبي در زبان فارسي دارد؛ پنجم، به اين ترتيب ويژگي (خصوصيت) و تفاوت (تمايز) خود با معادل­هاي غيرفني را حفظ مي­كند: روي هم رفته، شايد معادلي به قدر كفايت دقيق نيست، اما به قدر ضرورت اكيد هست. و با اين حال، بحث مستدل در اين باره مجال مفصل­تري مي­طلبد كه شايد در آينده فراهم شد.

Labels: ,

:: نقل نوشته ها مجاز و انتشار آن ها منوط به اجازه ی نويسنده است ::