August 30, 2006

رامین جهانبگلو آزاد شد (؟)


Labels:

August 14, 2006

کپی لفت

امروز از دوستی شنیدم انگار، روز شنبه، روزنامه­ی «کارگزاران» مطلب من درباره­ی زیدان را منتشر کرده. رفتم ببینم ماجرا چه بوده. روزنامه را که نداشتم، سایت­شان هم که پکیده بود. زنگ زدم روزنامه. بامزه است. می­بینم مسئول سرویس اندیشه اتفاقن آدم موجه و محترمی است که از قضا در نمایشگاه کتاب هم گپ­وگفتی با هم داشته­ایم. می­گویم دوست عزیز، این ماجرای چاپ مطلب من صحت دارد؟ می­گوید بله، من مطلب­تان را خواندم و خوش­ام آمد و گفتم منتشرش کنیم. می­گویم خب بهتر نبود به من می­گفتید و بعد اقدام می­کردید؟ می­گوید بله، عذر تقصیر داریم، البته من به فلان همکار سپرده بودم شما را در جریان بگذارد، که ایشان رفته سفر، یادش رفته بگوید، و کذا و کذا. می­گویم حالا که کار از کار گذشته، لااقل لطف کنید و یک توضیحی بنویسید که این مطلب بدون هماهنگی با من منتشر شده. می­گوید نیازی نیست، چون ما یک لیدی نوشته­ایم و آن­جا توضیح داده­ایم که مطلب انتخاب خود ما است و خودمان دخل و تصرف­هایی هم در متن مربوطه کرده­ایم!
خب این قضیه­ی کپی رایت و حق مولف و غیره و غیره ظاهرن هیچ جوری به خرج اهالی مطبوعات ما نمی­رود. همین چندوقت پیش نبود که دکتر کاشی به این­گونه رفتارهای نامتمدنانه اعتراض کرد؟ پس چرا باز هم با این همه ادعا به بدیهی­ترین حقوق هم احترام نمی­گذارند و این­طور از سر بی­مسئولیتی رفتار می­کنند؟ مگر من پایین صفحه­ام ننوشته­ام «نقل نوشته­ها مجاز و انتشار آن­ها منوط به اجازه­ی نویسنده است»؟ خب، این هم نتیجه­ی آن تذکار! یک تماس کوتاه با نویسنده و صلاح و مشورت با او این­قدر کار سختی است؟ پس آن ای­میل وامانده برای چیست؟ نمی­دانم این­ها پیش خودشان چه فکری می­کنند. آخر نمی­دانند این مطالب برای این رسانه تنظیم شده و با توجه به این زمینه منتشر می­شوند و در صورت تمایل به انتشار مکتوب­شان، برای مخاطبان متفاوت با رسانه­یی متفاوت و در فضایی متفاوت، باید بازنویسی شوند؟ فکر نمی­کنند که شاید نویسنده اصلن نخواهد فلان مطلب­اش در فلان نشریه منتشر شود؟ (که در این مورد مشخص هم من هيچ علاقه­یی،‌ نه به چاپ آن نوشته به این صورت نه به انتشار آن در نشریه­یی به آن صورت، نداشتم).
کار دیگری که از دست­ام بر نمی­آید؛ فقط از آن آدم فرهیخته می­خواهم قدری به اساس غیراخلاقی و عواقب غیرفرهنگی اقدام­اش فکر کند: دوست اهل اندیشه، آخر به چه حقی، بی هیچ ملاحظه، این متن بی­صاحاب را بر می­دارید و به صلاح­دید خودتان جرح و تعدیل هم می­کنید و این­قدر احساس مسئولیت نمی­کنید که از مولف­اش کسب اجازه کنید؟

پس­نوشت
نسخه­ي اينترنتي روزنامه را تازه ديدم. مطلب مجيد زهري را هم كنار متن من منتشر كرده­اند و طبعن از پاسخ من به مجيد و پاسخ متقابل او به من خبري نيست. از ليد كذايي هم نشاني ديده نمي­شود.

توضيح مسئول محترم سرويس انديشه
جناب آقاب يزدانجو! گلايه شما و كامنت‌هاي دوستان را خواندم و ضمن آن‌كه پيشتر نيز عرض كرده بودم برخي ملاحظات را دوباره ياد آور مي‌شوم: 1) ما در صفحات روزنامه هيج گاه بنا را بر پر كردن صفحات نگذاشتيم. اگر مطلب شما را كار كرديم به اين دليل بوده كه واجد اهميت دانستيم. 2) شما اگر به نسخه چاپي روزنامه نگاهي مي‌انداختيد خبري از آن اشاره كذايي بود! 3) عذر تقصير نمي‌آوريم چرا كه واقعيت همانگونه بود كه عرض كردم. 4) ما براي تغيير يك كلمه از متن هر عزيزي كه به ما مطلب مي‌دهد خود را موظف مي‌دانيم كه رضايت او را جلب كنيم. 5) نيازي به سوت كشيدن مغز و از اين قبيل نيست.ما را چه به اين‌كه ديگران چه مي‌كنند. نيازي به توجيه كردن هم نداريم اگر خطايي كرده باشيم كه به لحاظ حرفه‌اي كرديم، با روي باز پذيراييم. فقط حيف كه در اين سامان حرف را ديگر نمي‌خرند! چه نيكو مي‌گفت آرتور كلاف:اگر حتي نابود هم شوم، حقيقت را مي‌پذيرم!
توضيح من براي ايشان
گمان­ام، معلوم است كه قصد من تخطئه­ي كل كار سرويس انديشه و مسئول محترم آن نبوده، مي­خواستم به اين بهانه مساله­ي مكرري را به سهم خود مطرح كنم و ظرفيت و صلاحيت مخاطب­ام هم شرط امكان اين انتقاد بود و خوشحال ام كه اتفاقن شما هم در عمل همين مسئوليت­پذيري را نشان داديد. ممنون و موفق باشيد.

August 04, 2006

از فلسفه به تاریخ



این اواخر بارها از دل­زدگی و سرخوردگی­ام از فلسفه گفته­ام. حالا فلسفه برای من در حد یک بازی – به معنای مثبت کلمه – است: تا حدودی قواعدش را می­شناسم و بعضن هم از این بازی لذت می­برم، و بس. اما روگردانی­ام از فلسفه مقارن بوده با روی­آوری به تاریخ. به دو دلیل. اول همسخنی و همسنخی history و story که من دورمانده از ادبیات را دوباره به راه خود آورد. و دوم این احساس که آن­چه ما ایرانیان در فلسفه­­گرایی جسته­ایم در تاریخ­نگری یافتنی است. البته این سال­ها من هم سهمی در این فلسفه­پراکنی و تاریخ­گریزی داشته­ام­، عذاب وجدانی هم داشته­ام از این بابت، و تنها کاری که از دست­ام برآمده کوششی بوده برای پیراستن کارنامه­ی پراشکال خود و در نهایت پایان دادن به این پروسه – هرچه هست، این (سوء)سابقه­یی است که از خود به جا گذاشته­ام و اتفاقن اگر تاریخی بنگرم چاره­یی جز «مسئولیت­پذیری / پاسخ­گویی» در قبال آن آن ندارم.
صدمین سال­گرد مشروطه است، و از قضا عطف توجه­ من از فلسفه به تاریخ هم مصادف بوده با جلب توجه­ام به تاریخ مشروطه. تحت تاثیر رورتی، چرخش فکری من تا مدت­ها سلبی و استعاری بود، اما آن­چه این چرخش را ایجابی و عینی کرد آثار مورخی است که باید به این بهانه ادای احترامی کنم به او: از بخت­یاری من بود که در این میانه با آثار آجودانی آشنا شدم، بس دیر اما بالاخره آموختم «ما هنوز نیازمند بازخوانی تاریخ مشروطه­ ایم زیرا مسائل ما همچنان مسائل صدر مشروطه است.»

:: نقل نوشته ها مجاز و انتشار آن ها منوط به اجازه ی نويسنده است ::