بدباوري در نقد ترجمه ي رورتي
مهدي خلجي نقدي بر ترجمهي من از كتاب ريچارد رورتي – "Contingency, Irony, and Solidarity" – با عنوان «"بازيباوري" در ترجمهي رورتي» در سايت بيبيسي نوشته اما، از ديد من، نوشتهاش چنان كه بايد و شايد شكل نقادانه ندارد: اول، و بيش از همه از آن رو كه، بهشكلي نامنتظر، تنها به پارههاي نابسندهاي از اثر، كه ظاهرا" توجيهكنندهي برداشت بدبينانهي او بوده، توجه دارد: سواي آن همه بحثها دربارهي دريدا و نيچه و هايدگر، در كل نقد او حتا يك جمله در باب فصلهاي مطول مربوط به پروست، ناباكوف، و اورول – سخن رورتي در اين باره و برگردان من از آن – نيامده.
از همينجا و با توجه به اين نگاه ناقص، ميگويم كه توضيحات اوليهي او دربارهي آراي رورتي هم – در مقام مقابله نميگويم – بهشدت گمراهكننده اند: دو بند اول بخشي كه زير عنوان «تاريخمندي ايدهها» آمده تنها توضيحي سردستي و با اين حال گنگ از انديشهي رورتي به دست داده و اصلا" تصوير تمامنمايي از كرد و كار رورتي در كتاباش ترسيم نميكنند، و بند سوم با اتكاي نامستدل به ادعاي «ناقدان كتاب رورتي» در مورد اهداف او در اثر خود اين نتيجهگيري نادرست را ميكند كه: «بر اين قرار، رورتی در اين کتاب از حجت آوردن دقيق و مشروح بر شماری از دعاوی خود در میگذرد و خواننده را با آثار خود آشنا فرض میکند»، حال آن كه اين دقيقا" كاري است كه رورتي ميخواهد از آن احتراز كند: «حجت آوردن دقيق و مشروح» بر دعوياتي كه خود را از بند دقت و شرح مرسوم رهاندهاند.
دوم، انتقاد خلجي از مقدمهي مختصر من («پيشگفتار پنج صفحهاي» -- آن دو صفحه پينوشت هم كه حساب نيست): به دو دليل انتقاد او را نابهجا ميدانم: اول به همان دليل كه او خود در پايان بخش قبلي آورده: «خلاصه کردن انديشهي رورتی مانند تلاش برای تلخيص هر انديشهای میتواند خطرزا و فتنهانگيز باشد»؛ دوم، من اين حكم او را ميپذيرم كه در برگرداندن چنين متن مرجعي، «تعهد مترجم به خواننده نمیتواند با برگردان متن به انجام رسد»، اما تشخيص نحوهي اجراي اين تعهد طبعا" با خود مترجم بوده و من هم با توجه به مختصات متن و ترجيحام در مورد مواجههي مستقيم خواننده با نوشتهي رورتي، از تاليف مقدمهاي مطول و مرسوم منصرف شدهام. ميتوانم بپذيرم مقدمهي من «چيزی بيش از مدخل ناقص يک دايرةالمعارف کوچک فلسفی نمیگويد» اما بعيد ميدانم «بدون در دست داشتن درآمدی مشروح و تحليلی، خواننده ناگزير کورانه عصا» بزند – گو اين كه گمان نميكنم مترجم اصولا" مسئول رفع چنين كوريها و كمدانشيهايي باشد.
خلجي در بخش بعدي ميگويد: «روشن است که رورتی در مقام نظريهپرداز، برای خوانندهي عام نمینويسد. خواندن آثار وی بدون چيرگی بر انديشههای فليسوفانی که وی به تصريح يا تلويح بدانها ارجاع میدهد، ممکن نيست. اما اين امر به خودی خود نه انديشه و نه زبان رورتی را دشوار نمی کند. برخلاف بسياری از آثار فلسفی، زبان نوشتارهای او بسی روان و بی گير و گرفت است» و اين گفته را مبناي نقد خود، بهعنوان سنجشگر ترجمه، بر دشواري و پيچيدگي ترجمهي من ميگيرد، اما اين نكتهي زيرنهاديتر را از ياد ميبرد كه زبان رورتي اگر هم بنا به ادعاي او «بسي روان و بي گير و گرفت» باشد، اين زبان در واقع زبان فلسفهورز و مجرب انگليسي و آن هم براي خوانندگان انگليسيزبان است: اگر نه، نفس همان ايراداتي كه او از ترجمهي عنوان اثر ميگيرد نشان ميدهد كه برگرداندن چنين زبان – به ادعاي او – «سهل و ممتنع» ي به فارسي و براي فارسيزبانان تا چه حد دشوار خواهد بود.
در سنجش و ارزيابي اين نكته كه ترجمهي من تا چه حد نادرست و / يا نادقيق بوده، خلجي بدوا" به برگردان عنوان اثر اشاره ميكند و برابرنهادهاي من براي contingency و irony را نادقيق و نادرست مييابد. حال آن كه از ديد من، توضيحات او خود تا حدود زيادي توجيهكنندهي انتخابي است كه من كردهام: من «امكان» (و بنابراين «ممكن»)، معادل پيشنهادي رشيديان، را معادلي نادقيق و در اينجا قطعا" نادرست ميدانم (پس با possibility و possible و معناي خاص و عام آنها – فلسفي و غيرفلسفي -- چه كنيم؟)؛ همچنين «ناضرور» (معادل پيشنهادي آشوري در ازاي contingent و نه contingency – خلجي حتا دقت نكرده كه آشوري براي حالت اسمي اين اصطلاح از آوردن معادلي بر وجه منفي ضرورت، مثلا" «ناضروري»، به دلايل آشكار احتراز و در عوض، از جمله، از لفظ «پيشايند» استفاده كرده) از ديد من رساناي معناي مد نظر رورتي نبوده، مصرا" معتقد ام آنچه رورتي وصف ميكند نزديكي بيشتري با برابرنهاد من دارد؛ همچنين، «بازي» و «بازيباور» را بسيار مفهومتر و روشنتر از آيروني و آيرونيست ميدانم و اتفاقا" بهگمانام لفظ «بازي» (غيرجدي / شوخي) در زبان ما بهخوبي يادآور نقطهي مقابل خود يعني جديت و قطعيت ميشود.
البته طبعا" من، بهعنوان خواننده و علاقهمند آثار رورتي، گزينش خود را درستتر و به مقصود مولف نزديكتر ميدانم، اما مسئله فقط اين نيست: مسئلهي مهمتر كه سنجشگر ترجمه از ياد برده اين كه من، در مقام مترجم، در عين حال كه از پيشينههاي مورد اشارهي او و همچنين بسياري موارد ديگر كه در متناش متذكر نشده آگاه ام، در عين اين آگاهي، تاويل خودم را دارم و تا جايي كه تاويل من كاملا" بيراه و بيربط و بيجا نباشد نميتوان تاويل ديگر (هر تاويل رقيب) ي را از ميدان به در كنندهي تاويل من / مترجم شمرد – و اين بدبختانه همان كاري است كه خلجي هم در مقدمات بحث و هم در نتايجاش نقدش ميكند.
گذشته از اين، از ديد من، نه تنها مستندات او براي اثبات دعوياتاش بسنده نبوده («شمار اصطلاحاتی که نادقيق يا نادرست برگردانده شده، در متن بارها به کار رفته و بدفهمیها و نافهمیهای فراوانی را دامن زده اند، بسيار اند»)، بلكه آشنايي او با زمينهي بحثاش هم در حدي نيست كه پشتوانهي محكمي براي آن دعويات مطنطن باشد: خلجي در نقد معادلي كه من در ازاي hard scientific fact آوردهام، («دادههاي مبتني بر علوم سخت») ادعا ميكند كه اين معادل « يكسره بیمعنا است و چيزی به نام علوم سخت و نرم وجود ندارد.» متون فلسفهي علم به كنار، با يك جستوجوي سادهي اينترنتي ميشود فهميد كه اتفاقا" هم hard science وجود دارد و هم soft science و اگر او قدري در پيشينه و كاربرد اين اصطلاح دقت ميكرد متوجه ميشد كه نه تنها معادل من درستتر و دقيقتر از پيشنهاد او است بلكه در ادامه بحث «ابژكتيو و سوبژكتيو» هم براياش حل ميشد (براي مثال، نگاه كنيد به اين جستار آسانياب در ويكيپيديا كه در آغاز مدخل Hard Science ميگويد:
Hard science is a term used to describe certain fields of the natural sciences, usually physics, chemistry, and many fields of biology. The hard sciences rely on experimental, quantifiable data or the scientific method and focus on accuracy and objectivity. The hard sciences are often contrasted with 'soft sciences', which by contrast have less rigor.)
بعدتر، در نقد معادلهاي من در ازاي vocabulary و jargon («واژگان» و «زبانواره»)، باز هم اين معادلها را بيمعنا و نادرست ميداند و ميگويد بهجاي اينها «بايد» گفت: «دستگاه واژگاني» و «نظام مصطلحات». دو نكته: اول، اين «بايد» دقيقا" همان چيزي است كه من با آن مشكل دارم و گمان ميكنم متن آمرانهي خلجي هم درست از همين رو به بيراهه ميرود؛ ديگر اين كه، يا باز از همين رو، خلجي نميداند، يا نميخواهد بداند، كه «واژگان» معادل فني كاملا" جاافتادهاي در ازاي vocabulary است كه زبانشناسان و مترجمان فارسيزبان هم مدتها است كه آن را پذيرفتهاند (براي مثال نگاه كنيد به فرهنگ تخصصي داريوش آشوري – «فرهنگ علوم انساني» – كه تنها معادل فارسي اين اصطلاح را «واژگان» دانسته، يا فرهنگ عمومي حقشناس – «فرهنگ هزاره» – كه همين معادل را به عنوان اولين برابرنهاد آورده)، و از سوي ديگر «زبانواره» پيشنهاد كمكاربرد اما اغلب رسا و مناسبي است كه باز هم توسط برخي مترجمان و زبانشناسان به كار برده شده، بعيد ميدانم براي فارسيزبانان نامفهوم بوده باشد (براي مثال نگاه كنيد به «واژگان ادبيات و گفتمان ادبي» ويراستهي مهران مهاجر و محمد نبوي). مثالي كه باز هم اين بياطلاعي و بنابراين بيدقتي را عيانتر ميكند توضيحي است كه او در تعريف canon آورده و مقصود رورتي از آن را «رشتهای از اصول و قواعد و هنجارها»، «شبيه راهنمای نوشتن» دانسته و بنابراين معادل «آئيننامه» را درست ميداند: اول اين كه آن تعبير، همچنان كه من در پرانتزي توضيح دادهام، همچنين، اصولا" و مهما"، به معناي مجموعهاي از متون مرجع و متعبر در يك سنت ادبي – فلسفي است و رورتي هم اتفاقا" و دقيقا" همين معنا (دلالت متني و مكتوب) را از آن مستفاد ميكند؛ دوم آن كه او «بازي» من با اين مفهوم فارسي و اصل انگليسي آن را (كه بر اساس يك شباهت نوشتاري شكل گرفته و من آن را در پرانتزي برجسته كردهام) درنيافته و دقت ندارد كه باز هم دارم بر مبنايي موجه (يا دستكم قابلتوجيه) با خوانندهام «قرارداد» ميكنم.
پس مسئله فقط اين نيست كه خلجي سليقه و تاويل خود را بر سليقه و تاويل من مرجح دانسته و از اين فراتر، سليقه و تاويل مرا نادرست و نابهجا و از آن خودش را درست و بهجا ميداند (ترجمهي پيشنهادي او از بندي كه در پايان كار آورده از ديد من چيزي جز همين «بد»بيني نيست)؛ مهمتر: او اصلا" دقت ندارد كه من معادلها را با خواننده «قرارداد» كردهام، مسئله براي من تا حد امكان نزديك شدن به مفهوم مد نظر مولف و از آن پس بنا كردن بر مبنايي «نامانگارانه» بوده، حال آن كه او برخلاف رويكرد نامانگارانهي من، رويكردي صرفا" مفهومباورانه در پيش گرفته و ميخواهد، بنا به سليقهي خود، كل مفهوم اصلي را در ترجمه بازسازي كند: كاري كه از ديد مترجم اين اثر (و صد البته مولف آن) نه ممكن، نه مطلوب، و نه مطبوع است.
در خاتمه، بعد از اين همه بدبيني و بدخواني (دريغ از يك نكتهي مثبت كه در سرتاسر كار و كليت كتاب ديده باشد)، خلجي، با اشاره – تنها وجه موجه اما باز هم اغراقآميز نقدش -- به اين كه «خطاهاي چاپي هم در اين كتاب فراوان و آزارنده اند»، در نهايت نتيجه ميگيرد كه ترجمهي من «نمیتواند منبعی معتبر برای شناخت انديشهي ريچارد رورتی به شمار آيد. پس هنوز می توان تأکيد کرد که رورتی، انديشمندی ناشناخته در ايران باقی مانده است.»
اين نتيجهگيري از نقدي ناقص و ناپخته، سنجشي سست و سرسري، متني مشوش و آكنده از دعويات گزاف، و نوشتهاي نشانگر كمدانشي ناقد و نمايندهي بيتواضعي او براي بيشآموزي، بعيد نيست.
از همينجا و با توجه به اين نگاه ناقص، ميگويم كه توضيحات اوليهي او دربارهي آراي رورتي هم – در مقام مقابله نميگويم – بهشدت گمراهكننده اند: دو بند اول بخشي كه زير عنوان «تاريخمندي ايدهها» آمده تنها توضيحي سردستي و با اين حال گنگ از انديشهي رورتي به دست داده و اصلا" تصوير تمامنمايي از كرد و كار رورتي در كتاباش ترسيم نميكنند، و بند سوم با اتكاي نامستدل به ادعاي «ناقدان كتاب رورتي» در مورد اهداف او در اثر خود اين نتيجهگيري نادرست را ميكند كه: «بر اين قرار، رورتی در اين کتاب از حجت آوردن دقيق و مشروح بر شماری از دعاوی خود در میگذرد و خواننده را با آثار خود آشنا فرض میکند»، حال آن كه اين دقيقا" كاري است كه رورتي ميخواهد از آن احتراز كند: «حجت آوردن دقيق و مشروح» بر دعوياتي كه خود را از بند دقت و شرح مرسوم رهاندهاند.
دوم، انتقاد خلجي از مقدمهي مختصر من («پيشگفتار پنج صفحهاي» -- آن دو صفحه پينوشت هم كه حساب نيست): به دو دليل انتقاد او را نابهجا ميدانم: اول به همان دليل كه او خود در پايان بخش قبلي آورده: «خلاصه کردن انديشهي رورتی مانند تلاش برای تلخيص هر انديشهای میتواند خطرزا و فتنهانگيز باشد»؛ دوم، من اين حكم او را ميپذيرم كه در برگرداندن چنين متن مرجعي، «تعهد مترجم به خواننده نمیتواند با برگردان متن به انجام رسد»، اما تشخيص نحوهي اجراي اين تعهد طبعا" با خود مترجم بوده و من هم با توجه به مختصات متن و ترجيحام در مورد مواجههي مستقيم خواننده با نوشتهي رورتي، از تاليف مقدمهاي مطول و مرسوم منصرف شدهام. ميتوانم بپذيرم مقدمهي من «چيزی بيش از مدخل ناقص يک دايرةالمعارف کوچک فلسفی نمیگويد» اما بعيد ميدانم «بدون در دست داشتن درآمدی مشروح و تحليلی، خواننده ناگزير کورانه عصا» بزند – گو اين كه گمان نميكنم مترجم اصولا" مسئول رفع چنين كوريها و كمدانشيهايي باشد.
خلجي در بخش بعدي ميگويد: «روشن است که رورتی در مقام نظريهپرداز، برای خوانندهي عام نمینويسد. خواندن آثار وی بدون چيرگی بر انديشههای فليسوفانی که وی به تصريح يا تلويح بدانها ارجاع میدهد، ممکن نيست. اما اين امر به خودی خود نه انديشه و نه زبان رورتی را دشوار نمی کند. برخلاف بسياری از آثار فلسفی، زبان نوشتارهای او بسی روان و بی گير و گرفت است» و اين گفته را مبناي نقد خود، بهعنوان سنجشگر ترجمه، بر دشواري و پيچيدگي ترجمهي من ميگيرد، اما اين نكتهي زيرنهاديتر را از ياد ميبرد كه زبان رورتي اگر هم بنا به ادعاي او «بسي روان و بي گير و گرفت» باشد، اين زبان در واقع زبان فلسفهورز و مجرب انگليسي و آن هم براي خوانندگان انگليسيزبان است: اگر نه، نفس همان ايراداتي كه او از ترجمهي عنوان اثر ميگيرد نشان ميدهد كه برگرداندن چنين زبان – به ادعاي او – «سهل و ممتنع» ي به فارسي و براي فارسيزبانان تا چه حد دشوار خواهد بود.
در سنجش و ارزيابي اين نكته كه ترجمهي من تا چه حد نادرست و / يا نادقيق بوده، خلجي بدوا" به برگردان عنوان اثر اشاره ميكند و برابرنهادهاي من براي contingency و irony را نادقيق و نادرست مييابد. حال آن كه از ديد من، توضيحات او خود تا حدود زيادي توجيهكنندهي انتخابي است كه من كردهام: من «امكان» (و بنابراين «ممكن»)، معادل پيشنهادي رشيديان، را معادلي نادقيق و در اينجا قطعا" نادرست ميدانم (پس با possibility و possible و معناي خاص و عام آنها – فلسفي و غيرفلسفي -- چه كنيم؟)؛ همچنين «ناضرور» (معادل پيشنهادي آشوري در ازاي contingent و نه contingency – خلجي حتا دقت نكرده كه آشوري براي حالت اسمي اين اصطلاح از آوردن معادلي بر وجه منفي ضرورت، مثلا" «ناضروري»، به دلايل آشكار احتراز و در عوض، از جمله، از لفظ «پيشايند» استفاده كرده) از ديد من رساناي معناي مد نظر رورتي نبوده، مصرا" معتقد ام آنچه رورتي وصف ميكند نزديكي بيشتري با برابرنهاد من دارد؛ همچنين، «بازي» و «بازيباور» را بسيار مفهومتر و روشنتر از آيروني و آيرونيست ميدانم و اتفاقا" بهگمانام لفظ «بازي» (غيرجدي / شوخي) در زبان ما بهخوبي يادآور نقطهي مقابل خود يعني جديت و قطعيت ميشود.
البته طبعا" من، بهعنوان خواننده و علاقهمند آثار رورتي، گزينش خود را درستتر و به مقصود مولف نزديكتر ميدانم، اما مسئله فقط اين نيست: مسئلهي مهمتر كه سنجشگر ترجمه از ياد برده اين كه من، در مقام مترجم، در عين حال كه از پيشينههاي مورد اشارهي او و همچنين بسياري موارد ديگر كه در متناش متذكر نشده آگاه ام، در عين اين آگاهي، تاويل خودم را دارم و تا جايي كه تاويل من كاملا" بيراه و بيربط و بيجا نباشد نميتوان تاويل ديگر (هر تاويل رقيب) ي را از ميدان به در كنندهي تاويل من / مترجم شمرد – و اين بدبختانه همان كاري است كه خلجي هم در مقدمات بحث و هم در نتايجاش نقدش ميكند.
گذشته از اين، از ديد من، نه تنها مستندات او براي اثبات دعوياتاش بسنده نبوده («شمار اصطلاحاتی که نادقيق يا نادرست برگردانده شده، در متن بارها به کار رفته و بدفهمیها و نافهمیهای فراوانی را دامن زده اند، بسيار اند»)، بلكه آشنايي او با زمينهي بحثاش هم در حدي نيست كه پشتوانهي محكمي براي آن دعويات مطنطن باشد: خلجي در نقد معادلي كه من در ازاي hard scientific fact آوردهام، («دادههاي مبتني بر علوم سخت») ادعا ميكند كه اين معادل « يكسره بیمعنا است و چيزی به نام علوم سخت و نرم وجود ندارد.» متون فلسفهي علم به كنار، با يك جستوجوي سادهي اينترنتي ميشود فهميد كه اتفاقا" هم hard science وجود دارد و هم soft science و اگر او قدري در پيشينه و كاربرد اين اصطلاح دقت ميكرد متوجه ميشد كه نه تنها معادل من درستتر و دقيقتر از پيشنهاد او است بلكه در ادامه بحث «ابژكتيو و سوبژكتيو» هم براياش حل ميشد (براي مثال، نگاه كنيد به اين جستار آسانياب در ويكيپيديا كه در آغاز مدخل Hard Science ميگويد:
Hard science is a term used to describe certain fields of the natural sciences, usually physics, chemistry, and many fields of biology. The hard sciences rely on experimental, quantifiable data or the scientific method and focus on accuracy and objectivity. The hard sciences are often contrasted with 'soft sciences', which by contrast have less rigor.)
بعدتر، در نقد معادلهاي من در ازاي vocabulary و jargon («واژگان» و «زبانواره»)، باز هم اين معادلها را بيمعنا و نادرست ميداند و ميگويد بهجاي اينها «بايد» گفت: «دستگاه واژگاني» و «نظام مصطلحات». دو نكته: اول، اين «بايد» دقيقا" همان چيزي است كه من با آن مشكل دارم و گمان ميكنم متن آمرانهي خلجي هم درست از همين رو به بيراهه ميرود؛ ديگر اين كه، يا باز از همين رو، خلجي نميداند، يا نميخواهد بداند، كه «واژگان» معادل فني كاملا" جاافتادهاي در ازاي vocabulary است كه زبانشناسان و مترجمان فارسيزبان هم مدتها است كه آن را پذيرفتهاند (براي مثال نگاه كنيد به فرهنگ تخصصي داريوش آشوري – «فرهنگ علوم انساني» – كه تنها معادل فارسي اين اصطلاح را «واژگان» دانسته، يا فرهنگ عمومي حقشناس – «فرهنگ هزاره» – كه همين معادل را به عنوان اولين برابرنهاد آورده)، و از سوي ديگر «زبانواره» پيشنهاد كمكاربرد اما اغلب رسا و مناسبي است كه باز هم توسط برخي مترجمان و زبانشناسان به كار برده شده، بعيد ميدانم براي فارسيزبانان نامفهوم بوده باشد (براي مثال نگاه كنيد به «واژگان ادبيات و گفتمان ادبي» ويراستهي مهران مهاجر و محمد نبوي). مثالي كه باز هم اين بياطلاعي و بنابراين بيدقتي را عيانتر ميكند توضيحي است كه او در تعريف canon آورده و مقصود رورتي از آن را «رشتهای از اصول و قواعد و هنجارها»، «شبيه راهنمای نوشتن» دانسته و بنابراين معادل «آئيننامه» را درست ميداند: اول اين كه آن تعبير، همچنان كه من در پرانتزي توضيح دادهام، همچنين، اصولا" و مهما"، به معناي مجموعهاي از متون مرجع و متعبر در يك سنت ادبي – فلسفي است و رورتي هم اتفاقا" و دقيقا" همين معنا (دلالت متني و مكتوب) را از آن مستفاد ميكند؛ دوم آن كه او «بازي» من با اين مفهوم فارسي و اصل انگليسي آن را (كه بر اساس يك شباهت نوشتاري شكل گرفته و من آن را در پرانتزي برجسته كردهام) درنيافته و دقت ندارد كه باز هم دارم بر مبنايي موجه (يا دستكم قابلتوجيه) با خوانندهام «قرارداد» ميكنم.
پس مسئله فقط اين نيست كه خلجي سليقه و تاويل خود را بر سليقه و تاويل من مرجح دانسته و از اين فراتر، سليقه و تاويل مرا نادرست و نابهجا و از آن خودش را درست و بهجا ميداند (ترجمهي پيشنهادي او از بندي كه در پايان كار آورده از ديد من چيزي جز همين «بد»بيني نيست)؛ مهمتر: او اصلا" دقت ندارد كه من معادلها را با خواننده «قرارداد» كردهام، مسئله براي من تا حد امكان نزديك شدن به مفهوم مد نظر مولف و از آن پس بنا كردن بر مبنايي «نامانگارانه» بوده، حال آن كه او برخلاف رويكرد نامانگارانهي من، رويكردي صرفا" مفهومباورانه در پيش گرفته و ميخواهد، بنا به سليقهي خود، كل مفهوم اصلي را در ترجمه بازسازي كند: كاري كه از ديد مترجم اين اثر (و صد البته مولف آن) نه ممكن، نه مطلوب، و نه مطبوع است.
در خاتمه، بعد از اين همه بدبيني و بدخواني (دريغ از يك نكتهي مثبت كه در سرتاسر كار و كليت كتاب ديده باشد)، خلجي، با اشاره – تنها وجه موجه اما باز هم اغراقآميز نقدش -- به اين كه «خطاهاي چاپي هم در اين كتاب فراوان و آزارنده اند»، در نهايت نتيجه ميگيرد كه ترجمهي من «نمیتواند منبعی معتبر برای شناخت انديشهي ريچارد رورتی به شمار آيد. پس هنوز می توان تأکيد کرد که رورتی، انديشمندی ناشناخته در ايران باقی مانده است.»
اين نتيجهگيري از نقدي ناقص و ناپخته، سنجشي سست و سرسري، متني مشوش و آكنده از دعويات گزاف، و نوشتهاي نشانگر كمدانشي ناقد و نمايندهي بيتواضعي او براي بيشآموزي، بعيد نيست.
Labels: Rorty
9 نظر:
پيام عزيز
يک سوال: شما چرا نقد خود را در جواب مهدی که در بی بی سی چاپ شده به همان بی بی سی نفرستادی؟ يا فرستادی و چاپ نشد که اينجا گذاشته ای؟ - سيبستان
نه عزیز، (هنوز) نفرستاده ام، چون گمان نمی کردم (و گمان ندارم) که نقد مرا متقابلا" منتشر کنند. به هر حال اگر امکان اش باشد این کار را خواهم کرد
آدم ناخودآگاه ياد اين ضرب المثل مي افتد كه "گر تو بهتر مي زني بستان بزن"! اين آقاي خلجي با اين همه ادعا همان يك پاراگراف را هم نتوانسته است به قول خودش درست و بادقت ترجمه كند، آنوقت به كار پيام يزدانجو ايراد مي گيرد.
جناب یزدان جو گرامی، جوابیه شما را در پی مطلب منتشر در سایت بی بی سی خواندم بی آنکه اصل ترجمه شما را در این گوشه دنیا بتوانم ببینم. که البته دریغ. صرفنظر از پاسخ های سنجیده تان متاسفم که در برخی لحظات شما هم به سیاق ناقد محترم زبان به تهمت گشوده اید و ساحت گفتگو را آلوده کرده اید. آرزوی موفقیت و بهروزی شما را دارم
افشین
بيخود نيست كه كسي تا به حال جرئت نكرده كتابهاي شما را نقد كند. اينطور جواب دندان شكن دادن فقط از شما بر مي آمد آقاي يزدانجو!
اقای يزدانجو : سلام. فکر می کنم که همه ما ايرانی ها خيلی خوشحاليم که شاهد ترجمه اثار ماندنی فلسفی و علمی بزبان فارسی هستيم و من نه تنها خواننده گان بلکه که خود شما هم حتما ارزو می کنيد که بهترين ترجمه ها را تحويل مردم دهيد. و باز هم من فکر می کنم که اقای خلجی هم با همين نيت خوب به ترچمه شما انقاداتی کرده و اما شما بجای قدر دانی موضع شديدا دفاعی گرفته ايد. اينرا هم بياد داشته باشيد که ضد عشق نفرت نيست بلکه بی توجهی است. شخصی که ترجمه شما انتقاد می کنه حتما مه بشما و کارتان احترام قائل است و الا ignore ات کرده و بی علاقه گی نشان ميداد. جتی اگر اقای خلجی اشتباه و تند روی کرده باز هم اگر شما معتقد هستيد که با نيت خوب اينکار دا امجام داده باز هم شايسته قدر دانی است. هم خود شما و هم اقای خلجی هم در ترچمه اشتباهاتی داريد. مثلا اقای خلجی ؛ علوم سخت؛ را قبول ندارند در جاليکه در محاوره های روزمره و يا در ادبيات به چندان اکادميک به علوم تجربی علوم سخت و به علوم انسانی؛ علوم نرم؛ گفته می شه و يا مثلا کنن را ايده ترجمه کرده که به نظر من کنن به معنی " مجموعه نوشته هاست.؛ مثل وسترن کنن. خود شما هم دوبار در ترجمه " هارد ساینتفیک فکت" را " داده های مبتنی بر علوم سخت" ترجمه کرده اید که درستش " داده های محکم ( سخت) مبتنی بر علوم است. درمورد ایرنی فعلا نمی توانم چیزی بگم زیرا که من این کتاب را دارم ولی تا بحال نخوانده ام ولی صد در صد اطمینان دارم مه معنایش نمی تواند " بازی" باشد. من به دو کتاب دیگر در باره رورتی هم نگاه کردم که هیچ کدام ایرنی را با بازی یکی نگرفته اند. من در پیام دومی اسامی این دو کتاب را به انگلیسی من نویسم که پیاگیر شما پیام های مخلوط فارسی و انگلیسی را قاطی می کند.
موفق باشید.
سهند
These are two books that I looked in "on Irony".
1: Richard Rorty by Alan Malachowski published by Princeton University
2: Richard Rorty, Prophet and Poet of The New Pragmatism, by David L. Hall published by SUNY( State University of New York)
سهند
نکته ی جالب برای من این است که ظاهرا بی بی سی بیشتر از کتاب ها طرفدار دارد... امان از دست این رساانه هایِ.... واقعا زبانم بند آمده
دوستانی که از نشر مرکز خبر می آورند و با انتشارات شما کار می کنند از اخلاق حرفه ای شما گلایه دارند.وقتی نیمی از حق مترجم را به عنوان ویراستار برمی دارید دور از انتظار نیست در ترجمه هم حق امتنت را رعایت کرده باشید. به هر حال تفوت هایی میان شما و مثلا آقای جهاندیده که با آن وسواس کار می کنند وجود دارد.تا نباشد چیزکی مردم...
Post a Comment
<<< صفحه ی اصلی