لاکان یا لکان؟
شیوهی ثبت و ضبط اسامی غیرفارسی (عمدتا" غیرعربی) به زبان فارسی (با خط عربی) از دیرباز محل مناقشه بوده، امروزه به علاوه محمل فخرفروشیهای نابهجا یا لجاجتها و سماجتهای کودکانه، و در نهایت سوءتفاهمهای بیثمر هم شده. از این رو، در این مجال میکوشم، با اتکا به مثالهای آشنا، خطوط اصلی طرحی در راستای رویکردی منضبط و منظم به ضبط اسامی غیرفارسی در متون فارسی را ترسیم کنم.
*
آنچنان که من از تجربهی کمابیش خویش در امر ترجمه و دغدغهی دائم خود در مورد مسائل و مشکلات ضبط اسامی غیرفارسی در متون فارسی دریافتهام، بحث اصلی در این باره را باید با توجه به سه عامل 1) صحت و دقت در برگردان اسامی بر اساس تلفظ صحیح و دقیق آنها در زبان اصلی، 2) ویژگیها و پیشینههای فرهنگی زبان فارسی، و 3) محدودیتهای آوایی زبان فارسی و محدودیتهای الفبایی خط عربی، مد نظر قرار داد.
*
آنچنان که من از تجربهی کمابیش خویش در امر ترجمه و دغدغهی دائم خود در مورد مسائل و مشکلات ضبط اسامی غیرفارسی در متون فارسی دریافتهام، بحث اصلی در این باره را باید با توجه به سه عامل 1) صحت و دقت در برگردان اسامی بر اساس تلفظ صحیح و دقیق آنها در زبان اصلی، 2) ویژگیها و پیشینههای فرهنگی زبان فارسی، و 3) محدودیتهای آوایی زبان فارسی و محدودیتهای الفبایی خط عربی، مد نظر قرار داد.
1) به نظر میرسد که در بحث نگارش نامهای غیرفارسی به فارسی، عامل اول نقش اصلی را ایفا میکند، و باید بکند. این یعنی که تلاش برای ثبت تلفظ صحیح و دقیق همواره عامل تعیینکنندهی اصلی در این میان خواهد بود. وظیفهی هر مترجم و مولف باکفایتی آن است که، با احاطهی مکفی که بر زبان مبدأ دارد، اسامی متعلق به آن زبان را بهدرستی (در عین صحت و دقت) به زبان مقصد منتقل کند. این وظیفه بهویژه هنگامی حالت خطیر مییابد که برخی اسامی برای نخستینبارها به زبان ما منتقل میشوند و مترجم باید، بهویژه برای ایجاد پیشینهی فرهنگی (عامل دوم) مثبت در زبان خود وسواس بسیار به خرج دهد.
ضبط ناصحیح و غیردقیق بسیاری از اسامی عمدتا" نوظهور، که امروزه بهوفور در متون ترجمه یافت میشوند، عمدتا" به دو دلیل مرتبط با همین عامل اول رخ میدهد. دلیل اول تاسی غیرانتقادی به سابقهای است که مترجمان معاصر در کوتاهمدت از خود به جا گذاشتهاند. مثال شخصی من در اینجا طبعا" میتواند «لاکان» (Lacan) باشد، که خود در آثار اولیهام آن را به همین صورت (ناصحیح و / یا غیردقیق) ضبط کرده بودم، اما با توجه به این واقعیت که سابقهی ورود این نام به زبان بهزحمت به یک دهه میرسید، بر آن شدم تا در نخستین کتاب عمدهای که دربارهی او به این زبان در میآید و برای نخستبار نام این روانکاو برجستهی فرانسوی و پر حرف و حدیث را بر جلد خود میگذارد، آن را بهصورتی صحیحتر و / یا دقیقتر ضبط کنم – یعنی بهصورت «لکان»، که به تایید هر خوانندهای که اندک آشنایی با زبان فرانسه دارد، و صدالبته به تصدیق شخص بابک احمدی که نخستبار فارسیزبانان را به طور گسترده با نام او آشنا کرده، صحیحتر و دقیقتر است؛ مثال غیرشخصی هم میتواند اسم نظریهپرداز ادبی بلندآوازه، «بارت» (Barthes) باشد که، چنان که میدانیم، نخستبار(ها) در فارسی بهصورت «بارتس» ضبط شده اما بهزودی صورت صحیح «بارت» جای آن را گرفت.
اما همچنان که گفته شد، اگر از سهلگیریهای نوشتاری یا سرسری خواندنهای احتمالی بگذریم، اینگونه اشتباهات از سویی میتواند به دلیل عدم کفایت زبانی مترجم هم صورت بگیرد. این که نام «میشل فوکو» (Michel Foucault) بعضا" بهصورت «مایکل فوکالت» درج شود، یا بیاطلاعی مترجم از فرانسوی بودن این اسم را میرساند یا عدمآشنایی او با قواعد تلفظ در زبان فرانسه را – در حیطهی خارج از زبانهای انگلیسی و فرانسوی، اوضاع از این هم دشوارتر خواهد شد و حتا نامهای معمولی مثل Giovanni (جوواننی) و Sergio (سرجو) اشتباها" بهصورتهای نادرست «جیووانی» و «سرجیو» ثبت و ضبط میشوند. با این حال، روی هم رفته این قبیل اشتباهات تنها مختص برخورد مترجمان با اسامی غیر – انگلیسی (زبان اصلی ترجمه در ایران) نیست. بسیاری از مترجمان ما، از جمله خود من، به دلیل آن که در محیط انگلیسیزبان تحصیل یا تجربه نکردهاند، در بسیاری موارد ممکن است تنها به قواعد آموختهی خود برای تلفظ عبارات و اسامی در زبان انگلیسی اتکا کنند، و در نتیجه فاقد آشنایی مکفی با استثنائات یا بیقاعدگیها باشند – Stephen در اینجا میتواند مثال مناسبی باشد، چون هم «استفن» و هم «استیفن»، معادلهای رایج فارسی، تلفظهای نادرستی برای این نام اند و انگلیسیزبانها Stephen را هم مانند Steven «استیون» میخوانند.
وجه پیچیدهتر این ماجرا میتواند ضبط تلفظ نامهایی باشد که گرچه در یک زبان به شهرت رسیدهاند، اصالتا" متعلق به زبانی دیگر اند و هنوز هم در زبان دوم با تلفظ زبان اصلی به کار میروند، یا آن که ترجیحا" بهتر است با همان تلفظ زبان اصلی به کار روند: نام نظریهپرداز معروف معماری معاصر Robert Venturi آمریکایی را بر اساس قواعد زبان انگلیسی میتوان «رابرت ونچری» خواند، اما با آن که نام کوچک آن Roberto نیست، Venturi یک نام ایتالیایی است و بنابراین تلفظ دقیق این نام «رابرت ونتوری» خواهد بود. صورت وارون این مقوله هنگامی است که (با توجه به عامل دوم) یک نام در یک زبان از چنان پیشینهی استوار و پرباری برخوردار شده که توانسته تلفظ رایج خود را جایگزین تلفظ اصلی و اصیل آن کند: نظریهپرداز سیاهپوست آمریکایی و از پیشگامان مطالعات نژادی Du Bois نام دارد که بنا به اصالت فرانسوی ناماش باید «دوبوآ» خوانده شود اما در میان انگلیسیزبانان به «دوبویز» شهرت یافته و ترجیحا" میتوان آن را با همین تلفظ به فارسی برگرداند. از سوی دیگر میتوان به موارد بینابینی نظیر نام نویسندهی پسامدرنیست آمریکایی اشاره کرد که Kurt Vonnegut نوشته میشود، اما هم از نام کوچک و هم از تبارنامهاش چنین بر میآید که اصالتا" آلمانی است و نام خانوادگیاش باید «فونگوت» خوانده شود، اما صورت «وونگات» هم رایج و قابلاستفاده است. صورت سادهتر این ماجرا را هم میتوان در تلفظ نامهایی یافت که مشترکا" در زبانهای مختلف، با نوشتار مشابه اما با تلفظ متفاوت، به کار میروند: Joseph اگر انگلیسی باشد «جوزف»، اگر فرانسوی باشد «ژورف»، و اگر آلمانی باشد «یوزف» خوانده خواهد شد، همچنان که Jose در اسپانیایی «خوزه» و در پرتغالی «ژوزه» است.
با این حال، معضل مهمی همچنان بهجا میماند و آن بیقاعده بودن یا قاعدهگریزیهای زبانی است. مساله این است که در بسیاری موارد، حتا مترجمان دانشآموخته و مجرب هم در تشخیص و تعیین تلفظ صحیح و دقیق یک نام، با توجه به دانش و تجربهی خود، ناکام میمانند، و به نظر میرسد در این موارد چارهای جز مراجعه به ترجیح گویندگان بومی زبان مبدأ نخواهد بود. برای مثال، همچنان که میدانیم، زبان فرانسه بهلحاظ تلفظ یکی از قاعدهمندترین زبانها بوده و شمار استثنائات و بیقاعدگیهای تلفظ در آن نسبتا" اندک است، اما تجربه نشان میدهد که مترجم بسیار مطلع هم نمیتواند صرفا" به دانش زبانی خود از زبان فرانسه اتکا کند: نام خانوادگی رماننویس شهیر فرانسوی Dumas نوشته اما «دوما» خوانده میشود و با این حال نام دیگر نویسندهی مشهور فرانسوی Duras نوشته و «دوراس» (و نه «دورا») خوانده میشود؛ یا، همچنان که باز میدانیم، s آخر در غالب اسامی فرانسوی تلفظ نمیشود، و با این حال نام مستعار نویسندهی فرانسوی و سردبیر «تل کل»، Sollers نوشته و «سولرس» (و نه «سولر») خوانده میشود؛ یا از این فراتر، در مورد تلفظ اسامی کمکاربرد یا کمسابقهای نظیر نام نظریهپرداز فمینیست فرانسوی، Cixous ظاهرا" حتا در میان خود فرانسویها هم اجماع و اتفاقنظری وجود ندارد. از سوی دیگر، برای ارائهی مثالی آسانیاب، هر خوانندهای در زبان انگلیسی قطعا" بارها به لغات همساختی (بهلحاظ ترکیب صامت و مصوت) نظیر nature و mature یا mind و wind برخورده که با این حال تلفظهای همسانی ندارند.
2) ویژگیها و پیشینههای فرهنگی زبان فارسی، بهعنوان عامل تعیینکنندهی دوم، در واقع یک عامل تعدیلکننده است. بسیاری از اسامی که امروزه برای برگردان آنها تلاش میکنیم، پیشینهی پردامنهای در زبان فارسی دارند و طبعا" هیچ مترجمی نمیتواند بدون توجه به این پیشینه، و با نادیده گرفتن زمینهها، با سماجت افراطی در برگردان صحیح و دقیق اسامی، معادلهای تازهای ارائه کرده و انتظار پذیرش بیچونوچرای آنها را داشته باشد: Thomas از دیرباز در زبان فارسی بهصورت «توماس» و نه «تامس» (تلفظ صحیحتر و دقیقتر) ضبط شده و حتا در اسامی ارمنی رایج در فارسی نظیر «طوماسیان» (توماسیان) صورت استواری پیدا کرده، و بنابراین تغییر آن شاید چندان ضرورتی نداشته باشد؛ Donald را در زبان فارسی مدتها است که «دونالد» خواندهایم و بنابراین انتظار آن که نام Donald Barthelme را «دانلد بارتلمی» بنویسیم و بخوانیم همانقدر چالشانگیز است که بگوییم خوانندگان فارسی باید بهجای «مکدونالد» از تعبیر صیحیحتر و دقیقتر «مکدانلد» (یا حتا «مکدانلدز») استفاده کنند، یا این که انتظار داشته باشیم نام رئیسجمهور اسبق آمریکا را «رانلد ریگان» (و در صورت افراطیتر، «رانلد ریگن») تلفظ کنند؛ همچنین است که با توجه به طیف نامهایی نظیر ریگان، مورگان، ...، ضبط نام دیگر نویسندهی پسامدرنیست آمریکایی، Brautigan بهصورت «براتیگن» و نه «براتیگان» تنها در حد یک قاعدهگریزی بیثمر در زبان مقصد به نظر خواهد رسید؛ یا بهعنوان یک مثال رایج، پسوند son انگلیسی در فارسی در اکثر قریب به اتفاق موارد بهصورت «سون» و نه «سن» («برانسون»، و نه «برانسن») نوشته و خوانده شده، یا حتا در موردی روشنتر، پسوند ton انگلیسی با آن که بعضا" «تن» و نه «تون» نوشته شده، باز هم «تون» خوانده میشود («نیوتن»)، و بنابراین اصرار در حذف مصوت «و» از آن چندان مفید فایده نمینماید – یک مثال بسیار روشنتر در این زمینه میتواند نام کارآگاه خصوصی معروف سر آرتور کانن دویل باشد: Sherlock Holmes که ما از دیرباز آن را «شرلوک هولمز» نوشته و خواندهایم، حال آن که اغلب میدانیم صورت صحیح و دقیق آن «شرلاک هومز» است.
با این حال، به نظر میرسد که در رابطه با این عامل تعدیلکننده، معیار مشخص و منضبطی برای پیروی وجود ندارد: نام Faulkner در فارسی ابتدا بهصورت ناصحیح «فالکنر» ثبت و ضبط شد و بهزودی صورت صحیح «فاکنر» جای آن را گرفت؛ Henry فرانسوی در گذشته در فارسی به «هانری» برگردانده شده، اما (با توجه به این که «ه» در زبان فرانسه نوشته اما خوانده نمیشود) امروزه صورت صحیحتر آن، «آنری»، هم تا به آن اندازه روج یافته که گزارشگران تلویزیونی اکنون بازیکن معروف فرانسوی را تییری «آنری» مینامند – گو این که همین گزارشگران، دیگر بازیکن معروف فرانسوی را بهغلط امانوئل «پتی» (Petit) و نه بهدرستی «پوتی» میخوانند.
از این رو، بهراستی معلوم نیست که یک مترجم یا مولف تا کجا باید پیشینهها را پاس داشته و تا کجا به اصلاحات خودخواسته دست زند. اما آنچه روشن است این که هر افراط و تفریطی در این حیطه به رویکردی ناکارآمد بدل شده، در نهایت نتیجهی منفی یا معکوسی در پی خواهد داشت: اصرار بر این که Jacques فرانسوی «ژک» و نه «ژاک» نوشته و خوانده شود فقط از نوعی سعی بیفایده و سماجت تبخترآمیز خبر میدهد که نه مطبوع مینماید و نه مقبول میافتد.
پرداختن به چندوچون و چرایی رواج برخی تلفظها و در نهایت ساختهشدن پیشینههای مد نظر ما هم بحث درازدامنی میخواهد. روی هم رفته، به نظر میرسد سوای «محدودیتهای آوایی زبان فارسی و محدودیتهای الفبایی خط عربی» (که به عنوان عامل سوم در ادامه به آن خواهم پرداخت)، عوامل دیگری نیز در جهتدهی و تعدیل این مسیر موثر افتادهاند که در جای خود باید مورد توجه و تامل قرار گیرند – از جملهی این عوامل جانبی، بهعنوان مثالی بارز، میتوان به معذوریتها و محدودیتهایی اشاره کرد که در برگردان اسامی حاوی عبارات و اشارات جنسی اعمال میشوند: نام فیلسوف و متاله برجستهی دانمارکی را در فارسی اغلب بهنادرستی «کیهرکگور» و نه بهدرستی «کیرکگور» ضبط میکنند، همچنان که نام فیلمساز بزرگ بوسنیایی را اشتباها" «کاستاریکا» و نه بهصورت صحیح «کوستوریتسا» ضبط کردهاند.
آنچنان که تا به اینجای باید روشن شده باشد، بحث حاضر اصولا" و عمدتا" در باب اسامی افراد و اشخاص مصداق مییابد، اما در صورتی که دامنهی بحث به اسامی و نامهای تاریخی و جغرافیایی گسترش یابد بهسادگی روشن خواهد شد که پیشینهی فرهنگی تا چه حد میتواند اولویت اصلی را پیدا کند: ما فارسیزبانان Plato را در هر حال «افلاطون» یا نهایتا" «افلاتون» مینویسیم و میخوانیم، و با توجه به تسلط تلفظهای فرانسوی در زبان فارسی،Aeschylus را «آشیل»، و نه با تلفظ اصیل یونانی آن «آیسخولوس»، مینویسیم و میخوانیم – در واقع، طیف خوانشهای عربی، فرانسوی، و انگلیسی از اسامی یونانی، که هرسه هم در فارسی به کار میروند (مثلا" هراقلیط، هراکلیت، و هراکلیتوس، هرسه در ازای Heraclitus) بهخوبی میتواند لزوم توجه به پیشینهها و زمینهها را نشان دهد؛ از سوی دیگر، Jerusalem را ما نه «جروزالم» بلکه «اورشلیم» و حتا با توجه به تاریخیت متن خود «بیتالمقدس» مینویسیم، پایتخت لهستان، Warsaw را نه «وارساو» بلکه قطعا" «ورشو» میخوانیم، یا باز با توجه به تاریخیت جغرافیا، برای Granada ی اسپانیا بین معادلهای «گرانادا» و «غرناطه» دست به انتخاب میزنیم.
3) محدودیتهای آوایی زبان فارسی و محدودیتهای الفبایی خط عربی، بهعنوان سومین عامل تعیینکننده، عامل تحدیدکنندهی اصلی است. بر هرکس که اندک آشنایی با بحث حاضر دارد، پوشیده نیست که علت اصلی بسیاری از این دشواریها و پیچیدگیهای مطرحشده در این مقال را باید در این ماهیت و این میراث جست. در این میان، وظیفهی مترجم و مولف فارسی کاری جز آگاهییابی از محدودیتهای این میراث و تلاش برای گسترش دادن دامنههای آن در حد امکان نیست. البته همین ابتدا باید اذعان کرد که، بهطور کلی و در عرصهای فراتر از ضبط نامها هم، هر تلاشی برای عرصهگستری، با توجه به ظرفیتهای خط ما، اوج آنچنانی نداشته و به نظر میرسد تنها تلاش ممکن در این مسیر همان دقت در استفاده از امکانات موجود، و نه طبعا" تلاش برای ارائهی ابداعات ناکارآمد و ناقص (مثلا"، و بهعنوان نمونه، کوششهای داریوش آشوری برای تمایزگذاری بین انواع «ی» فارسی با افزودن «دو نقطه» در زیر آن یا جدانویسی آن در برخی موارد) خواهد بود. از این رو، در اینجا وجه دیگر این مساله، یعنی آگاهی مترجم و مولف فارسی از محدودیتهای خط خود، است که میتواند تعیینکنندهتر باشد.
محدودیتهای آوایی – الفبایی زبان و خط فارسی / عربی، یعنی «نبود برخی آواها در زبان فارسی و عدم درج برخی مصوتها در خط عربی»، چارهای جز تسلیم شدن به برخی نادرستیها و / یا بیدقتیها در ضبط اسامی غیرفارسی را نمیدهد. اما مهم در این میان رعایت نهایت دقت برای بهرهبرداری از حداکثر توان این زبان و این خط به جهت حفظ صحت است. در مورد اول، «نبود برخی آواها»، با مرور مثالهای گذشته، اکنون میتوانیم ادعا کنیم که با همهی تلاشها که برای بهبود تلفظها به خرج دادهایم، باز هم موفقیت ما در این زمینه نسبی است، و ناگریز در همین حدود هم خواهد ماند. میتوان Henry را «آنری» و نه «هانری» نوشت و خواند، اما شیوهی تلفظ r در زبان فرانسه (که میتواند چیزی بین غ و خ باشد) قابلدرج در زبان فارسی نیست؛ میتوان Lacan را «لکان» و نه «لاکان» نوشت و خواند اما میدانیم که n پایانی این واژه اصطلاحا" nasal (خیشومی) است و بهصراحت تلفظ نمیشود؛ حتا اگر Richard Brautigan را «ریچرد براتیگن» و نه حتا «ریچارد براتیگن» ثبت و ضبط کنیم، باز هم در انتقال نحوهی درست و دقیق تلفظ a و au ناکام خواهیم ماند؛ از سوی دیگر، بهعنوان مثالهایی دیگر، میدانیم که Vargas اسپانیایی را باید «بارگاس» و نه «وارگاس» خواند و بر همین اساس Vlasquez را باید «بلاسکز» و نه «ولاسکوئز» یا «ولاسکز» نوشت، اما با این حال این را هم میدانیم که z در اینجا نه صدای «ز» یا حتا «س» ی فارسی بلکه صدای «ث» ی عربی میدهد، و در نهایت حتا ثبت کردن آن بهصورت «بلاسکث» کارگشا نیست، همچنان که درج نام نویسندهی آرژانتینی، Cortazar بهصورت «کورتاثار» هم دردی را دوا نکرده و خوانندهی فارسی در هر صورت آن را «کورتاسار» تلفظ خواهد کرد. با این حال، همچنان که بهتاکید باید گفت، این ناکامی نسبی دلیلی برای دست شستن از هرگونه تلاشی برای رعایت صحت و دقت نخواهد بود. صدالبته بهتر است که نام فیلسوف معاصر فرانسوی، Deleuze را «دولوز» و نه «دلوز» ضبط کنیم، و در شرایطی که ضبط تلفظ صحیح دقیق همکار او، Guattari به فارسی تقریبا" ناممکن است (این نام باید با تسامح بهصورت «گتری» -- Gatari – تلفظ شود)، درج آن بهصورت «گاتاری» (Gaataari) بهتر و کماشتباهتر از «گتاری» خواهد بود – همچنان که پیش از اینها نام دیگر فیلسوف بزرگ فرانسوی، Batailles را برای سهولت و جلوگیری از اشتباهات بسیار محتمل، «باتای» (Baataai)، و نه بهدرستی «بتی» (Batai) و یا درست و غلط «بتای» (Bataai)، نوشته و خواندهایم.
اما در مورد دوم، وجه دیگر این خودآگاهی پذیرش کاستیهایی است که در خط عربی به دلیل عدم درج مصوتها و بعضا" اختلاط آوایی – الفبایی (بهویژه در مورد «و») وجود دارد. راهحلی که در نهایت در این زمینه به نظر میرسد یا اعرابگذاری مستقیم یا به یاری الفبا و با انتخاب الفاظ کمتر خطاپذیر و، دستکم در اولین مورد اشاره به اسامی مسالهساز در یک متن، باشد: برای متقاعد کردن خواننده به این که Husserl را Hosrel یا Sartre را Sarter نخواند ظاهرا" چارهای جز اعرابگذاری مستقیم و پرمشقت نداریم، اما در بسیاری از دیگر موارد این راهنمایی به یاری الفبای موجود هم میسر میشود: Deleuze در زبان فرانسه تلفظی نزدیک به Doloz دارد و بنابراین ضبط آن بهصورت «دولوز» هم نزدیکتر به مقصود بوده و هم از اشتباهات احتمالی، مثلا" تلفظ آن بهصورت Deloz و شاید Deluz جلوگیری خواهد کرد؛ نمایشنامهنویس مشهور فرانسوی، Genet در فارسی بهصورت «ژنه» ضبط شده و Jene خوانده میشود، حال آن که باید Jone خوانده شود، و بنابراین نوشتن آن بهصورت «ژونه» و یا «ژُنه» میتواند مشکلگشا باشد؛ Heiddeger در زبان آلمانی تلفظی بین Haaideger و Haideger دارد و بنابراین «هایدگر» در مقام مقایسه ضبط بهتری از «هیدگر» به نظر میرسد که ممکن است Hidger خوانده شود – همچنان که اگر «ل» بدون اعراب در ابتدای کلمات فارسی عمدتا" با صدای فتحه، و نه کسره یا ضمه، خوانده نمیشد، معادل «لکان» بهجای «لاکان» هم میتوانست در نوع خود مسالهساز باشد. با این حال، در مواردی (نه چنان اندک) هم ضبط تلفظ صحیح و دقیق اسامی غیرفارسی به خط ما، اگر نگوییم ناممکن، دستکم بسیار دشوار میشود: البته میتوان نام بنیانگذار زبانشناسی مدرن، Saussure را، از آنجا که تقریبا" Sosur و قطعا" نه Sosor خوانده میشود، «سُسور» و نه «سوسور» نوشت، همچنان که سردمدار فرانسوی پسامدرنیسم، Baudrillard در فارسی «بودریار» نوشته و بهصورت Budriaar خوانده میشود و با این همه میتوان با املای نامانوس و نامطبوع «بُدریار» خواننده را واداشت که این نام را بهصورت درستتر Bodriaar بخواند؛ اما گذشته از اینها، Foucault را باید Fuco خواند و در فارسی تقریبا" همگان «فوکو» را Foco میخوانند، Badiou را باید Badiu و نه Badio خواند و...: برای حل اینگونه معضلات مربوط به «و»، که هم مصوت ئوی کوتاه (o) و هم مصوت اوی کشیده (u) و هم صامت و (v) است، ظاهرا" راهی به نظر نمیرسد.
از آنچه تا کنون گفته شد، چنین بر میآید که زبان فارسی و خط عربی مجال اتخاذ هیچگونه راهبرد قاطع و قطعی برای انجام ترجمهی لفظی (transliteration) را نمیدهند، و مترجم و مولف باید در این راستا بیشتر بر راهکارهای زمینهای اتکا کند. همچنین، تاکیدی که در این بخش بر کمبودهای زبان فارسی و کاستیهای خط عربی گذاشتیم، احتمالا" این نکته را به میرساند که زبانهایی که با خط لاتین مینویسند از چنین مسائلی مبرای اند. در واقع، تا حدود زیادی هم اینگونه به نظر میرسد، آن هم به این دلیل ساده که این زبانها بهخاطر اشتراک خط، نیازی به ترجمهی لفظی ندارند و اکثر اسامی را عینا" با همان املای اصلی در متن خود درج میکنند. با این حال، این زبانها هم سراسر از بند چنین مشکلاتی رها نبوده و نیستند، اول به دلیل وجود تلفظهای مختلف برای الفاظ واحد در زبانهای مختلف، یعنی تفاوت آوایی در عین تشابه الفبایی (همچنان که برای مثال احتمال این که یک انگلیسی نام معمولی مثل Krzysztof لهستانی را بتواند بهدرستی بخواند معمولا" کم است)، و دوم به این دلیل که این زبانها هم در عین سلطهی غالب خود، ناگزیر به برقراری ارتباط بیشتر با زبانهای غیرغربی و در نتیجه لزوم ترجمهی لفظی از زبانهایی نظیر عربی را عملا" احساس کرده و البته با مشکلات آن نیز دستوپنجه نرم میکنند (مثلا" نام دبیر کل سازمان انرژی اتمی، البرادعی را در انگلیسی بهصورت Al-Baradai ضبط کردهاند، که در نتیجه اکثر خوانندگان انگلیسی آن را اشتباها" «البردای» میخوانند). با این حال، اختلاف بارزی که در این میان به چشم میآید امکانات بسیار گستردهتر خط لاتین برای ترجمهی لفظی و از سوی دیگر تلاش دیرینه و پردامنهی غربیها برای قاعدهگذاری و منضبطسازی روند ترجمههای لفظی بوده، و در مقام مقایسه، فارسیزبانان برای گام برداشتن در این مسیر راه دشوارتر و کمتر کارآمدی پیش رو دارند که با این همه چارهای هم جز پیمودن آن نیست.
*
فایدهی این بحث درازدامن چیست؟ اگر بنا به تشویق مترجمان و مولفان و مخاطبان به فخرفروشی و ابراز فضل و اظهار لحیه باشد که هیچ؛ اما اگر این رعایت صحت و دقت در برگردان اسامی غیرفارسی به فارسی و اتخاذ راهکارهای هماهنگ و معقول و مقبول را، در نبود هرگونه راهبردی در این عرصه، دارای ارزشی از بابت تشویق به ایجاد انضباط زبانی و افزایش دانش خود از زبانهای دیگران انگاشته باشیم، بهگمانام این همه بحث بیفایده نخواهد بود. مهمتر آن که، چنین بحثی میتواند مقدمهی بحثهای حیاتیتری در باب نحوهی تعامل زبان فارسی با زبانهای بیگانه باشد. کمترین فایدهی پیگیری چنین بحثی در شرایط کنونی، در وضعیتی که زبان فرانسه، به دنبال دورهای تاثیرگذاری شدید و اکید، اکنون جای خود را به زبان انگلیسی بهعنوان ماخذ اصلی وامگیریهای آوایی در زبان فارسی داده، در سطح روزمره کمتر شاهد زبانپریشیهای بیمسمایی نظیر «سانتریفیوژ» (ترکیب «سانتریفوژ» فرانسه و «سنتریفیوج» انگلیسی) بوده و، فراتر از اینها، در درازمدت و در سطح کلان چارهای برای تعامل راهبردی با زبانهای موثر بر زبان خود بیابیم.
______________________________
یادآوری: اشارات اینترنتی به این مقال مجاز و در هر حال مطلوب، اما انتشار مشروح و مکتوب آن منوط به اجازهی مولف و در حال حاضر ممنوع میباشد!
Labels: Zaban e Farsi
12 نظر:
نمی توان قاعده ی مشخصی برای ترجمه ی نام ها تعیین کرد اما همان پرهیز از افراط و تفریط راه حل خوبی به نظر می رسد. این طرز فکر "آب كه از سر گذشت، چه يك ذرع چه صد ذرع ..." انگل ترجمه است: دانلد بارثلمی، دونالد بارتلمه!
ممنون؛ آن اشتباه لپی هم به لطف شما اصلاح شد. شاد باشید
کار تحقیقی ارزشمندی می شود.چون حتی اسامی به ظاهر شناخته شده تری مثل شکسپیر و بورخس را هم هنوز خیلی ها اشتباه تلفظ می کنند.
وجود یک مرجع مطمئن برای تلفظ درست اسامی لاتین واقعا لازم است.خیلی وقت ها پیش می آید که آدم با تفکرات کسی آشنا می شود ولی تلفظ درست نامش را نمی داند.اگر چنین کتابی داشته باشد از همان اول به آن مراجعه می کند.
البته من فکر می کنم تلفظ هایی مثل دونالد/دانلد بیشتر مربوط به آموزش انگلیسی اینجا است.چون تقریبا بیشتر لغات را اشتباه تلفظ می کنیم و نمی دانیم که تلفظ اشتباه بیشتر مواقع همان لغت اشتباه است نه لغت درست با لهجه ی خارجی!
پاینده باشید.
نقطه الف عزیز، آن مرجع مطمئن (اما نه طبعا" جامع) به فارسی وجود دارد و نشر فرهنگ معاصر آن را منتشر کرده؛ بحث مقاله ی من عمدتا" این نیست. من می خواهم بیشتر بر جنبه های نگارشی و فرهنگی ضبط اسامی تاکید کنم، که البته در این جا چندان به آن ها نپرداخته ام، وگرنه اطلاع یافتن از تلفظ درست و دقیق یک نام یک چیز است و شیوه ی انتقال و نگارش آن در زبان ما یک چیز دیگر. این چیز دیگر است که من می خواهم بیشتر آن را واکاوی کنم.
از لطف تان ممنون
آقای یزدانجوی گرامی.ممنون از پاسخ کامل و توضیح بجایتان.
مثل اینکه دچار بدفهمی شدم.من فکر کردم حاصل کار اگر بصورت کتاب باشد، چیزی شبیه کتاب آقای آشوری خواهد بود که در قسمت های مجزا اشتباهات رایج مشابه مثال زده می شود و توضیحی برای غلط بودنش و معادل درستش نوشته می شود.و کتاب مرجع هم هست.
فکر می کنم متوجه شدم که مقصود چیست.
اما در ايتاليايي سرجيو و جيوواني درست هستند. يعني اينجوري تلفظ ميشوند.
شما منظورتان از اين اسمها منبع ايتالياييشان بود يا زباني ديگر؟
ساراي عزيز، منظور من همان زبان ايتاليايي است. مي دانيد كه در اين زبان حرف
g
در حالت عادي صداي «گ» مي دهد و آن
i
كه بعدش مي آيد تنها كاركردش اين است كه صداي «گ» را به «ج» تبديل كند وگرنه خودش خوانده يا تلفظ نمي شود. مشابه اين قاعده را در بسياري از زبان هاي ديگر، مثل فرانسه و اسپانيايي، مي يابيد
نام
Gianni
هم كه بايد «جانني» و نه «جيانني» خوانده شود پيرو همين قاعده است.
مثال ديگري كه الان به ذهن ام مي رسد، نام خانوادگي چه گوارا
Guevara
است كه فارسي زبانان آن را
Govara
مي خوانند، حال آن كه بر اساس قاعده اي از همين سنخ در زبان اسپانيايي، بايد آن را
Gevara
خواند
آها، حال فهميدم چي گفتيد!
با سلام و تحیت بر جناب پیام یزدانجو.
به علت زیادی مطالب گرانتان اجازه دهید آنها را به صورت ذخیره بخوانم.
وبلاگ بنده را از نظرتان محروم نسازید.
موفق باشید
با گفته تان موافقم اما بلاخره تکلیف چیست؟ به نظر شما باید نام ها را از هر زبانی به فارسی بر می گردانیم با تلفظ همان زبان باشد.مثلا همان جوزف انگلیسی و یوزف آلمانی؟یا در تلفظ خورخه لوییس بورخس که یکی از استادانمان حورحه لوییس بورحس تلفظش می کرد (ومن هم جرات نداشتم بپرسم چرا؟). همانطور که خودتان هم اشاره کردید در همه زبانها این مشکل نمود دارد. البته این مشکل در زبان فارسی بیشتر هم هست چرا که فارسی زبان به هر حال تلفظ ساده تر و راحت تر را بر می گزینند. حتی در بسیاری موارد کلمات وارد شده از زبان های دیگر به فارسی هم شامل این مجموعه می شوند. فکر می کنم معضل این واژگان هم باید روزی حل شود. نمی دانم حالا این معادل یابی هم بر گرده ی مترجم است یافرهنگستان زبان فارسی. البته من خودم بر این باورم که اگر قرار است واژه ای از زبان دیگری وارد فارسی شود با تلفظ صحیح خودش باشد.( که البته همیشه هم ممکن نیست چون تعداد تحصیل کرده گانی که بتوانند با تلفظ صحیح و بر طبق اصول آواشناسی ادا کنند زیاد نیست.) به هر حال... من همیشه با ترجمه ی اسامی مشکل دارم و وقت زیادی از من می گیرد. سپاس از توجه شما به اینگونه ظرایف ترجمه. و ممنون به خاطر ترجمه ی زیبای "سخن عاشق" رولان بارت
پیام عزیز
نکته این جاست که اوضاع ترجمه توی مملکت مااسف بار تر از این حرفهاست که با اصلاح شیوه ی تلفظ و کتابت اسم ها درست بشه. از ترجمه ی رمان های عامه پسند و بازاری بگیر تا آثار متفکرانه تری مثل اونهایی که تو اهل ش هستی. مشکل هم این جاست که این جا، همون طوری که همه ی اهالی این خاک اهورایی، دکتر و سیاست مدار و دانشمند هسته ای و خلاصه همه-چیز-دان تشریف دارن، جملگی مترجم هم هستن...
Post a Comment
<<< صفحه ی اصلی