ريچارد رورتي*
ريچارد رورتى از بارآورترين و بحثانگيزترين «انديشهگران زمانهى ما» است. بارآورى او از بابت آثار بنيانستيزى است كه در طول دو دههى شصت و هفتاد در باب «فلسفهى تحليلى» پديد آورده، بردبارانه و بهدقت راه خود را بهسوى «فلسفهى پسا – تحليلى» و بهموازات آن «مصلحتباورى نوين» (نو – پراگماتيسم) گشوده، حاصل اين همه را مىتوان در عمدهترين اثر او در اين دوره، و يكى از مهمترين آثار فلسفى در نيمهى دوم قرن بيستم در آمريكا، «فلسفه و آينهى طبيعت» (1979) ملاحظه كرد. با اين حال، رورتى از معدود فيلسوفان آمريكايى است كه، در عين كوشش براى پىگيرى فلسفهى آنگلو - ساكسونى، بهويژه آثار فيلسوفان آمريكايى، از جيمز و ديويى گرفته تا كواين و ديويدسون، به كاوش در فلسفهى اروپاى قارهيى پرداخته و همسخن نيچه، هايدگر، ويتگنشتاين، دريدا، و ديگران شده – اين تأثيرپذيرى و تعامل فكرى تقريباً در تمام آثار او، از نخستين اثر مشهورش «چرخش زبانشناختى» (1967) گرفته تا واپسين اثر منتشرشدهى او بههمراه واتيمو («آيندهى دين» 2006)، نمودى نازدودنى دارد.
امروزه، تأثيرگذارى رورتى در فلسفهى تحليلى و ارزش و اهميت آثار او در اين عرصه كمتر جاى بحث دارد. در واقع، بحثانگيزى او بيشتر از بابت آثارى است كه از دههى هشتاد به اين سو، با پرداختن به مناسبات ميان سياست، فرهنگ، و جامعه و نسبت فلسفه با اين سه – از همه مهمتر در كتاب حاضر و همچنين در «فلسفه و اميد اجتماعى» (2000) – پديد آورده. در واقع، آثار سه دههى اخير رورتى است كه براى او بهعنوان يك فيلسوف «ليبرال – بورژوا»، بهتعبير خاص خود، و يك نظريهپرداز «پسا – مدرنيست» و بلكه مبلغ رويكرد «پسا – فلسفى»، بهتعبير غالب منتقدان، بدنامى و بلندآوازگى بهسزايى به ارمغان آورده.
از اين منظر، اكنون، به نظر مىرسد كه رورتى در آثار اين سه دهه سراسر درگير پيشبرد پروژهيى در مسير يك اوتوپياى ليبرالى و پسا - متافيزيكى (در ستايش از «تاريخنگرى»، «نامانگارى»، و «بازىباورى»، و در ستيز با «بنيانباورى»، «ماهيتباورى»، و «متافيزيكباورى») بوده، بنابراين شگفتى ندارد كه هم از سوى مدافعان سنتى و راستگراى مدرنيته و هم از سوى مبلغان اكنون چپگراى پسا - مدرنيته مورد حمله قرار گرفته – از يك سو به سست كردن مبانى فلسفى مدرنيته و از سوى ديگر به قومگرايى ارتجاعى متهم مىشود. با اين همه، رورتى ابايى از ادامهى كوششهاى خود هم براى ارزيابىهاى انتقادى از ميراث مدرنيته و متفكران عصر روشنگرى و هم براى تأمل بر تجربهى تاريخى غرب و توجيه ارزشهاى دموكراسى بهعنوان كارآمدترين شكل ادارهى اجتماعات انسانى، ندارد. پىآمد اين تلاش مضاعف هم طبعاً توجه به مسائل و معضلاتى است (از جمله، دموكراسى در روند جهانى شدن، حقوق بشر، تماسها/ تقابلهاى فرهنگى در عصر ارتباطات، حقوق اقليتها، تروريسم جهانى) كه اكنون گريبان دنياى غربى و دنياى در حال توسعه را گرفته است.
با اين حال، بهموازات اين دغدغههاى اجتماعى و فرهنگى، رورتى «فلسفه» را همچنان بهعنوان يك كار تخصصى پى مىگيرد. او، از سويى، با جسارتى كمياب اذعان مىكند كه امروزه مطالعهى متون فلسفى تنها براى معدودى از مردم (مثلاً دانشجويان رشتههاى فلسفى) مىتواند مناسب يا مفيد باشد، و از ديگر سو خود بنا به «استعداد» و «علاقه» اش همچنان از پيچيدهترين بحثها و مناظرات فلسفى بر سر مفاهيم انتزاعى استقبال مىكند، كه نمود آن را مىتوان در سه مجموعه مقالات فلسفى كه در سالهاى 1991 و 1998 منتشر كرده ملاحظه كرد. افزون بر اين، ديگر عرصهى پژوهشى پربار براى رورتى ادبيات اروپايى و آمريكايى بوده (منصب آكادميك كنونىاش «استاد ادبيات تطبيقى» در دانشگاه استنفورد است)، اما اين دلبستگى به يك مشغلهى دانشگاهى محدود نمىشود – عمق اعتقاد رورتى به شيوهى انديشهى ادبى را در خط سيرى مىتوان ملاحظه كرد كه او براى يك جامعهى انسانىِ آرمانى ترسيم مىكند، مسيرى كه در گذر از مذهب به فلسفه و از فلسفه به ادبيات مىرسد. از اين رو، همچنان كه در كتاب حاضر بهشدت به چشم مىآيد، آثار ادبى در تكوين و تكامل ديدگاههاى تازهى رورتى نقش برجستهيى ايفا كردهاند، و در واقع ادبيات عرصهيى است كه فلسفهى او از ديرباز و تا به امروز مرهون آن مانده است.
رورتى متفكرى (بهمعناى مصطلح) «راديكال» نيست، محافظهكارى است كه مىخواهد ديدگاههاى دموكراتى خود را با توجه به بهترين روشنگرىهاى فرهنگ اروپايى و رهآوردهاى رؤياى آمريكايى به پيش برد. پس، بهجاى تلاش براى ريشهكن كردن اميدهاى جامعهى ليبرالى و زدودن آمال اوتوپيايى و جذب شدن در «فرهنگ مخالفخوانى» ماركسيستهاى اروپايى يا «مكتب كينتوزى» (عنوانى كه بلوم به چپ جديد آمريكايى داده)، رورتى خواهان حفظ و حراست از نهادهاى دموكراسى و تلاش بيشتر براى ارزشهاى آزادى در قالب قانونمدارى و برابرىخواهى در يك جامعهى ليبرالى است. كتاب كنونى (1988) هم در واقع داستانى دربارهى آيندهى چنين جامعهيى است، اما نويسنده اين بخت را داشته تا دگرگونىهاى دو دههى اخير (از فروپاشى ديوار برلين و پىرفتهاى آن تا يازده سپتامبر و پىآمدهاى آن) را هم درك كرده، به تعديل و تصحيح ديدگاههاى خود دست يازد. از همين رو، او كه خود زمانى از مدافعان و مبلغان نظريهپردازان راديكال فرانسوى بوده، اكنون آراى آنان را هرچه بيشتر به ديدهى ترديد مىنگرد: از دلسپردگى اوليه به نظريهى ليوتار در باب «پايان روايتهاى كبير» دست مىكشد، شورش راديكال و عافيتطلبانهى فوكو در برابر شناختشناسى غربى را بىفايده و حتا ملالآور مىبيند، و شالودهشكنى دريدايى را هم اكنون از آنچه زمانى تصور مىكرده پرمدعاتر و كمجاذبهتر مىيابد.
اين همه، از يك جهت، پىآمد سوءظن هميشگى رورتى به «عامانگارى» يا «جامعگرايى» (جهانرواباورى) است كه او صورت وارون آن را در بطن آراى اغلب نظريهپردازان پسا - مدرنيست تشخيص مىدهد. و اين در حالى است كه او خود، بهدور از احساساتىگرى و اصرار بىدليل بر تكثرگرايى فرهنگى، همچنان بر منش قوممدارانهى معرفت بشرى و در واقع بر خصلت فرهنگىِ شناخت انسانى تأكيد كرده، در نتيجه واقعبينانه مىپذيرد كه روند ناگزير جهانىشدن ناچار بهمعنى كمرنگتر شدن برخى از فرهنگهاى كمتوانتر خواهد بود؛ پس، بهجاى تلاش براى كشف مشتركاتى موهوم ميان عموم فرهنگها، بايد براى ابداع و استمراربخشى به مكالمهى بينفرهنگى تلاش كرد. او خود از معدود متفكران امروزى است كه ايدهى مكالمهى فكرى و فرهنگى را در كار و در آثار خود تحقق بخشيده، سواى مكاتبات پراكنده و همچنين پروژهيى با بسيارى از روشنفكران غيرآمريكايى و غيرغربى، علاوه بر مجموعه مصاحبههاى متعددى كه منتشر كرده، مجلداتى را هم به تبادلنظر مكتوب ميان خود و منتقداناش اختصاص مىدهد – يك نمونهى درخشان آن «رورتى و ناقدان او» است كه در سال 2000 انتشار يافته و مقالات انتقادى فيلسوفان معاصر دربارهى ديدگاههاى رورتى را بههمراه جوابيههاى مشروح او به آنها شامل مىشود.
«پيشامد، بازى، و همبستگى» بىشك بارآورترين و بحثانگيزترين اثر رورتى است، كتابى كه در كمتر از دو دهه حدود بيست بار تجديد چاپ و به بيش از بيست زبان ترجمه شده. سواى دشوارىهاى آشكار انديشهى رورتى (همانچه اغلب خوانندگان و در واقع نا - خواندگان متون او از آن غافل ماندهاند)، و گذشته از مشكلات معمول در برگردان اثرى از اين دست، مهمترين دشوارى در ترجمهى اصطلاحات رورتى در عين حفظ معانى خاصى است كه او مد نظر دارد. در واقع، رورتى اصطلاحشناسى خاصى اختيار مىكند كه اكثر معادلهاى فارسى در ازاى آن رسا نبوده، سوى ديگرِ اين دشوارى استفادهى رورتى از معناى ريشهيى واژهها است. در نتيجه مترجم چارهيى جز استفاده از برابرنهادههاى «قراردادى» نيافته – با اين حال از توضيح و تذكر هم در صورت لزوم و در حد اقل آورده شده.
برگردان فارسى دربردارندهى دو پيوست هم هست. اول متن كامل و بازنگريستهى «فلسفه و دموكراسى»، و دوم «كتابشناسى» كه طبعاً تنها آثار اصلى، برخى از تأليفات مشترك، و بعضى از متون معتبرتر دربارهى رورتى را شامل مىشود.**
________________________________________________
* يادداشت من در آغاز كتاب
** پينوشتها را در متن كتاب ميتوانيد مطالعه كنيد.
امروزه، تأثيرگذارى رورتى در فلسفهى تحليلى و ارزش و اهميت آثار او در اين عرصه كمتر جاى بحث دارد. در واقع، بحثانگيزى او بيشتر از بابت آثارى است كه از دههى هشتاد به اين سو، با پرداختن به مناسبات ميان سياست، فرهنگ، و جامعه و نسبت فلسفه با اين سه – از همه مهمتر در كتاب حاضر و همچنين در «فلسفه و اميد اجتماعى» (2000) – پديد آورده. در واقع، آثار سه دههى اخير رورتى است كه براى او بهعنوان يك فيلسوف «ليبرال – بورژوا»، بهتعبير خاص خود، و يك نظريهپرداز «پسا – مدرنيست» و بلكه مبلغ رويكرد «پسا – فلسفى»، بهتعبير غالب منتقدان، بدنامى و بلندآوازگى بهسزايى به ارمغان آورده.
از اين منظر، اكنون، به نظر مىرسد كه رورتى در آثار اين سه دهه سراسر درگير پيشبرد پروژهيى در مسير يك اوتوپياى ليبرالى و پسا - متافيزيكى (در ستايش از «تاريخنگرى»، «نامانگارى»، و «بازىباورى»، و در ستيز با «بنيانباورى»، «ماهيتباورى»، و «متافيزيكباورى») بوده، بنابراين شگفتى ندارد كه هم از سوى مدافعان سنتى و راستگراى مدرنيته و هم از سوى مبلغان اكنون چپگراى پسا - مدرنيته مورد حمله قرار گرفته – از يك سو به سست كردن مبانى فلسفى مدرنيته و از سوى ديگر به قومگرايى ارتجاعى متهم مىشود. با اين همه، رورتى ابايى از ادامهى كوششهاى خود هم براى ارزيابىهاى انتقادى از ميراث مدرنيته و متفكران عصر روشنگرى و هم براى تأمل بر تجربهى تاريخى غرب و توجيه ارزشهاى دموكراسى بهعنوان كارآمدترين شكل ادارهى اجتماعات انسانى، ندارد. پىآمد اين تلاش مضاعف هم طبعاً توجه به مسائل و معضلاتى است (از جمله، دموكراسى در روند جهانى شدن، حقوق بشر، تماسها/ تقابلهاى فرهنگى در عصر ارتباطات، حقوق اقليتها، تروريسم جهانى) كه اكنون گريبان دنياى غربى و دنياى در حال توسعه را گرفته است.
با اين حال، بهموازات اين دغدغههاى اجتماعى و فرهنگى، رورتى «فلسفه» را همچنان بهعنوان يك كار تخصصى پى مىگيرد. او، از سويى، با جسارتى كمياب اذعان مىكند كه امروزه مطالعهى متون فلسفى تنها براى معدودى از مردم (مثلاً دانشجويان رشتههاى فلسفى) مىتواند مناسب يا مفيد باشد، و از ديگر سو خود بنا به «استعداد» و «علاقه» اش همچنان از پيچيدهترين بحثها و مناظرات فلسفى بر سر مفاهيم انتزاعى استقبال مىكند، كه نمود آن را مىتوان در سه مجموعه مقالات فلسفى كه در سالهاى 1991 و 1998 منتشر كرده ملاحظه كرد. افزون بر اين، ديگر عرصهى پژوهشى پربار براى رورتى ادبيات اروپايى و آمريكايى بوده (منصب آكادميك كنونىاش «استاد ادبيات تطبيقى» در دانشگاه استنفورد است)، اما اين دلبستگى به يك مشغلهى دانشگاهى محدود نمىشود – عمق اعتقاد رورتى به شيوهى انديشهى ادبى را در خط سيرى مىتوان ملاحظه كرد كه او براى يك جامعهى انسانىِ آرمانى ترسيم مىكند، مسيرى كه در گذر از مذهب به فلسفه و از فلسفه به ادبيات مىرسد. از اين رو، همچنان كه در كتاب حاضر بهشدت به چشم مىآيد، آثار ادبى در تكوين و تكامل ديدگاههاى تازهى رورتى نقش برجستهيى ايفا كردهاند، و در واقع ادبيات عرصهيى است كه فلسفهى او از ديرباز و تا به امروز مرهون آن مانده است.
رورتى متفكرى (بهمعناى مصطلح) «راديكال» نيست، محافظهكارى است كه مىخواهد ديدگاههاى دموكراتى خود را با توجه به بهترين روشنگرىهاى فرهنگ اروپايى و رهآوردهاى رؤياى آمريكايى به پيش برد. پس، بهجاى تلاش براى ريشهكن كردن اميدهاى جامعهى ليبرالى و زدودن آمال اوتوپيايى و جذب شدن در «فرهنگ مخالفخوانى» ماركسيستهاى اروپايى يا «مكتب كينتوزى» (عنوانى كه بلوم به چپ جديد آمريكايى داده)، رورتى خواهان حفظ و حراست از نهادهاى دموكراسى و تلاش بيشتر براى ارزشهاى آزادى در قالب قانونمدارى و برابرىخواهى در يك جامعهى ليبرالى است. كتاب كنونى (1988) هم در واقع داستانى دربارهى آيندهى چنين جامعهيى است، اما نويسنده اين بخت را داشته تا دگرگونىهاى دو دههى اخير (از فروپاشى ديوار برلين و پىرفتهاى آن تا يازده سپتامبر و پىآمدهاى آن) را هم درك كرده، به تعديل و تصحيح ديدگاههاى خود دست يازد. از همين رو، او كه خود زمانى از مدافعان و مبلغان نظريهپردازان راديكال فرانسوى بوده، اكنون آراى آنان را هرچه بيشتر به ديدهى ترديد مىنگرد: از دلسپردگى اوليه به نظريهى ليوتار در باب «پايان روايتهاى كبير» دست مىكشد، شورش راديكال و عافيتطلبانهى فوكو در برابر شناختشناسى غربى را بىفايده و حتا ملالآور مىبيند، و شالودهشكنى دريدايى را هم اكنون از آنچه زمانى تصور مىكرده پرمدعاتر و كمجاذبهتر مىيابد.
اين همه، از يك جهت، پىآمد سوءظن هميشگى رورتى به «عامانگارى» يا «جامعگرايى» (جهانرواباورى) است كه او صورت وارون آن را در بطن آراى اغلب نظريهپردازان پسا - مدرنيست تشخيص مىدهد. و اين در حالى است كه او خود، بهدور از احساساتىگرى و اصرار بىدليل بر تكثرگرايى فرهنگى، همچنان بر منش قوممدارانهى معرفت بشرى و در واقع بر خصلت فرهنگىِ شناخت انسانى تأكيد كرده، در نتيجه واقعبينانه مىپذيرد كه روند ناگزير جهانىشدن ناچار بهمعنى كمرنگتر شدن برخى از فرهنگهاى كمتوانتر خواهد بود؛ پس، بهجاى تلاش براى كشف مشتركاتى موهوم ميان عموم فرهنگها، بايد براى ابداع و استمراربخشى به مكالمهى بينفرهنگى تلاش كرد. او خود از معدود متفكران امروزى است كه ايدهى مكالمهى فكرى و فرهنگى را در كار و در آثار خود تحقق بخشيده، سواى مكاتبات پراكنده و همچنين پروژهيى با بسيارى از روشنفكران غيرآمريكايى و غيرغربى، علاوه بر مجموعه مصاحبههاى متعددى كه منتشر كرده، مجلداتى را هم به تبادلنظر مكتوب ميان خود و منتقداناش اختصاص مىدهد – يك نمونهى درخشان آن «رورتى و ناقدان او» است كه در سال 2000 انتشار يافته و مقالات انتقادى فيلسوفان معاصر دربارهى ديدگاههاى رورتى را بههمراه جوابيههاى مشروح او به آنها شامل مىشود.
«پيشامد، بازى، و همبستگى» بىشك بارآورترين و بحثانگيزترين اثر رورتى است، كتابى كه در كمتر از دو دهه حدود بيست بار تجديد چاپ و به بيش از بيست زبان ترجمه شده. سواى دشوارىهاى آشكار انديشهى رورتى (همانچه اغلب خوانندگان و در واقع نا - خواندگان متون او از آن غافل ماندهاند)، و گذشته از مشكلات معمول در برگردان اثرى از اين دست، مهمترين دشوارى در ترجمهى اصطلاحات رورتى در عين حفظ معانى خاصى است كه او مد نظر دارد. در واقع، رورتى اصطلاحشناسى خاصى اختيار مىكند كه اكثر معادلهاى فارسى در ازاى آن رسا نبوده، سوى ديگرِ اين دشوارى استفادهى رورتى از معناى ريشهيى واژهها است. در نتيجه مترجم چارهيى جز استفاده از برابرنهادههاى «قراردادى» نيافته – با اين حال از توضيح و تذكر هم در صورت لزوم و در حد اقل آورده شده.
برگردان فارسى دربردارندهى دو پيوست هم هست. اول متن كامل و بازنگريستهى «فلسفه و دموكراسى»، و دوم «كتابشناسى» كه طبعاً تنها آثار اصلى، برخى از تأليفات مشترك، و بعضى از متون معتبرتر دربارهى رورتى را شامل مىشود.**
________________________________________________
* يادداشت من در آغاز كتاب
** پينوشتها را در متن كتاب ميتوانيد مطالعه كنيد.
Labels: Rorty
5 نظر:
طبق معمول !
خسته نباشید
مطلب لكان يا لاكان رو تازه ديدم. خيلي خوب بود واقعا از مترجمها انتظار ميره بيشتر راجع به اين جزئييات مهم بنويسند.
جناب پیام یزدانجو. با سلام و خسته نباشید.راستش به پیشامد و بازی و ... رورتی فکر کردم فکر نمی کنم اصطلاح پیشامد برای کانتینجنسی درست باشد. در فلسفه ی رورتی منظور از این کانتینجنسی مربوط به موقعیت فکت هایی است که از زاویه ی منطقی ضروری نیستند، به یک معنا می شود آن را در تخالف با ضرورت قرار داد. برایت خوبی ها را آرزو می کنم.علی
علي عزيز، من هم پيشامد را «كمابيش» به همين معنا فهم كرده ام. حتمن مي داني كه پيش از اين براي كانتينجنسي معادل «احتمال ناضرور» (غيرضروري) را انتخاب كرده اند، اما من با توجه به بار معنايي خود واژه و همچنين تاكيد مفهومي رورتي بر عامل «تصادف»، و همچنين به دلايل ديگر، با خواننده «قرارداد» كرده ام كه اين معادل را در ازاي آن واژه - مفهوم بپذيرد، و از همين رو حتا باكي نداشته ام كه معادل آيروني را «بازي» بگذارم. به هر حال، ممنون از اظهار نظرت.
راستش من هم از دست بعضي از ترجمه هاي پيام يزدانجو دل خوشي ندارم، بويژه در مورد معادلهايي كه مي سازه، اما برخورد اين آقا بنظرم خيلي جالب بود! داره به كسي كه كتاب رو ترجمه كرده و كلي دري وري راجه به رورتي بافته ياد مي ده كه فلان چيز چي مي شه (تازه فلان چيز اسم خود كتاب هم هست)! نه آقاجون! اگه مي خواي انتقاد كني كه اين رسمش نيست، نتيجه اش اين مي شه كه پيام يزدانجو هم با اين لحن "خوب علي كوچولو، حرف تو زدي حالا برو بازي تو بكن" جوابت رو بده!
Post a Comment
<<< صفحه ی اصلی