پاسخ من به پاسخ مهدي خلجي
مهدي عزيز
تو در نامهات از كنار برخي ايرادات من بيتفاوت گذشتي و آنها را بيپاسخ گذاشتي، من هم از تاكيد دوباره بر آنها ميگذرم. اما از بابت آنچه نوشتهاي نكاتي را عجالتا" در اين نامه يادآور ميشوم – عين نامه هم را مطابق متن قبلي در وبلاگام ميگذارم.
1. نوشتهاي «در پاسخ خود "ناقد متبحر" ترجمهات را به اصنافِ اوصاف مذموم خواندهای و کمدانش و نافروتناش نامیدهای که ورای پاسخ به نقد است. من کوشیده بودم در عوض، ترجمهی تو را آماج بگیرم و مترجم را به صفتی متصف نکنم.» مينويسم كه من هم كاري جز آنچه تو كردي نكردم: تو با استناد به متنام من مترجم را به كمکاری و بيراههروي متهم كردهاي، من هم نوشتهام كه «متن» تو «نشانگر» و «نماينده» ي كمدانشي و بيتواضعي مولف آن بوده، و بس -- وگرنه، من كاري به كليت شخصيت مهدي خلجي ندارم: ميگويم اينجا اينگونه ظاهر شدهاي.
2. در مورد «بدبيني» باز از آدم باهوشي چون تو عجب دارم كه چهطور منظور مرا در نيافتهاي: منظور من ابدا" اخلاقي نيست: من عمدا" نوشتهام «"بد"بيني» كه منظورم بد (معيوب، ناقص، نادرست) ديدن است و از همين رو در عنوان متنام از اين نگرش به «بدباوري» تعبير كردهام (چه كنم: بازيباور ام ديگر!)
3. ميپرسي چرا بايد در باب ساير فصلهاي كتاب – سخن رورتي و برگردان من از آن – سخني ميگفتي؟ و در ادامه ميگويي كه مقصودت از آن نوشته «نقد ترجمه است و بس و به هیچ رو سودای شرحی ولو کوتاه از آرای رورتی ندارد.» دو نكته در نظرم ميآيد:
الف) اگر هم من و هم خوانندگان بي بي سي بپذيريم كه آن منظور در آن قالب مصرح و محقق شده، حق دارم از تو، تويي كه نگاهي جزئينگرانه داري اما در نتيجهگيري نقدت حكم كلي صادر ميكني، بخواهم كه به عنوان سنجشگر ترجمه نگاه كليتر و جامعتري به برگردان اثر داشته باشي و از كنار آن همه تعابير و تفاصيل ديگر كه من در ترجمه آوردهام بيتفاوت نگذري.
ب) اعتراف ميكنم تا پيش از خواندن اين نامه، با وجود عنوان نوشتهات (كه من آن را فقط به تاكيد عامدانهي تو بر ناگوار بودن ترجمهام تعبير كرده بودم) گمان نميكردم قصد تو اصولا" نقد ترجمهي من بوده و بس. كه اگر از اين قصدت آگاه بودم، «دوستانه» از تو ميخواستم از اين انديشه درگذري: نه از آن رو كه از نقد تو باكي و ابايي دارم، بل به اين دليل كه «رسانه» ي انتخابي تو براي ابلاغ «پيام» ات را نادرست ميدانستم، و ميدانم. از تو ميپرسم: آيا از ديد خودت رسانهي يكسويهاي (به هردو معنا) مثل «بي بي سي» محل مناسبي براي چنين نقدي بود؟ آيا گمان ميكردي روال كار آن رسانه، قاعدهي بازي آن با مخاطباناش، درخور چنين نقدي است؟ مگر نه اين كه آن رسانه اصولا" به معرفي و مرور آگاهيبخش / انتقادي كتابهاي تازه منتشرشده ميپردازد و نقد تخصصي و فني به معنايي كه تو مد نظر داشتهاي نه در آن جايي دارد و نه قالب آن مجالي براي درك مناسب مخاطب از متن تو پديد ميآورد – گمان ميكني مخاطب عام آن رسانه جز آن چند خط پاياني و آن احكام اغراقاميز چيز ديگري در يادش خواهد ماند؟ راستي چرا چنين نقدي را در رسانهاي مثل «راديو زمانه» يا «نيلگون» يا امثال اينها منتشر نكردي تا هم درخورتر باشد و هم من و تو در موضعي برابر امكان بازي پيدا كنيم؟ چرا بازي را در بستري به راه انداختي كه ميدانستي پيشاپيش دست حريفات را در آن بستهاي؟ تو متنات را در قالب غيرانتقادي رسانهي فراگيري به نام «بي بي سي» عرضه كردي و من پاسخام را در اين وبلاگ نحيف و ناتوان از رقابت بايد عرضه كنم: پس، اگر بحث اخلاق و بياخلاقي باشد، اين تنها كار غيراخلاقي (اخلاق نقادي را ميگويم) تو از ديد من است.
3. در مورد مقدمهي من، اين پرسش استفهامي را پيش كشيدهاي كه «آنچه دربارهی پیشگفتار ترجمه نوشتهای چگونه میتواند خوانندهی کتاب را قانع کند؟» ميداني مشكل من با تو چيست؟ اين كه تو بهعنوان «يك خواننده» ميخواهي نمايندگي قاطبهي خوانندگان را بر عهده بگيري – از همين رو متنات را «آمرانه» ميخوانم – و بنابراين در پايان نقدت از جانب خود بهجاي همه حكم صادر ميكني: سواي نواقص فني و تخصصي كه در نقدت ديدم، از جمله به اين دليل بوده كه اينگونه دست به قلم بردن را نامتواضعانه خواندهام.
مقدمهي من تو را قانع نكرده، اين درست (اصولا" من نوشتن مقدمات منظور نظر تو را خوش ندارم – به دلايلي كه اگر خواستي بعدا" دربارهاش بحث ميكنيم)؛ اما در عجب ام كه («كتابشناسي» به كنار) چرا از «موخره» يادي نكردي و اين ظن را نبردي كه علت اصلي افزودن آن جبران آشنايي احتمالا" اندك خواننده با نويسنده، آن هم به يمن كلام خود او، بوده؟
4. در پاسخ اين پرسش، «اینکه زبان رورتی "زبان فلسفهورز مجرب انگلیسی و آن هم برای خوانندگان انگلیسی زبان" است، توجیه خوبی برای نثر پردستانداز و گاه نامفهومِ مترجم است؟» جواب مجدد من بيتعارف مثبت است.
5. در مورد contingency، باز به تاكيد ميگويم، من معادل «پيشامد» را در زبان فارسي به منظور او نزديكتر ميبينم و معادل و منظور تو را بيراه ميدانم: «امكان» اولا" در زبان فني – فلسفي خلط معنايي – مفهومي با possibility ايجاد ميكند و ثانيا" در زبان فارسي داراي دلالت ضمني «توانايي» است كه بهكلي به منظور رورتي بيربط است – از اين نظر، «احتمال» باز از «امكان» دقيقتر و مستوفاتر مينمايد، اما «پيشامد» به دليل تقابل مفهومياش با الزام و ضرورت، طبعا" بارها دقيقتر و نزديكتر است – آن همه تاكيد رورتي بر «تصادف» (بيش از چهل بار در متن مذكور) براي برجسته كردن اين همسويي بسنده نيست؟
در ادامه مينويسي كه معادل نامانوس «پيشامد» چنان به نظر ميرساند كه «گويا رورتي كلمهي تازهاي را در مقام اصطلاح جعل كرده». اين ادعاي تو تنها در صورتي موجه مينمود كه معادل فارسي مكفي و مستمر و يگانهاي براي اين اصطلاح وجود ميداشت و من آن را ناديده ميگرفتم – گو اين كه باز هم در صورت وجود چنين معادلي، من خود را محق ميدانستم تا در صورت امكان معادلي مناسبتر عرضه كنم: discourse را در فارسي از ديرباز به «گفتار» برگرداندهاند و مترجماني مثل من در برگرداندن آثار فوكو معادل نوين «گفتمان» و «سخن» را مرجح شمردند و به كار بردند، contingency كه جاي خود دارد.
6. دربارهي آيروني و بازي، من هم جز ارجاع دادن مجدد خواننده به متن رورتي حرف تازهاي براي گفتن ندارم.
7. در مورد «تاويل»: من و تو آنقدر باهوش هستيم كه مقصود سمت مقابل را بهفراست دريابيم ، پس باز هم بيشتر بحث نميكنم.
8. در مورد hard scientific fact: ميپذيرم كه در اينجا ميتوانستم معادل مفهوميتر، مكفيتر، و رساتري انتخاب كنم، اكنون كه آن پارهمتن را دوباره ميخوانم اذعان دارم كه دقت لازم را در برگرداندن آن به خرج ندادهام، اما هنوز از تاكيد تو بر ناموجوديت hard science و soft science سر در نميآورم. اولا" برابر گرفتن hard science با exact science براي از ميدان به در كردن تقابل مذكور از ديد من قابلقبول نيست. ثانيا" معادلگذاري مفهومي براي اين دو اصطلاح در فارسي به آساني هم ميسر نميشود (مثلا" آشوري در برابر hard science «علوم استوار» را آورده، اما از آنجا كه نميتوانسته در برابر متضادش از تعبير «علوم نااستوار» استفاده كند از خير مدخل soft science ميگذرد). ثالثا" «سخت» و «نرم» در اينجا معناي لفظي ندارند: وقتي قرارداد كردهايم كه «سختافزار» و «نرمافزار» را در ازاي hardware و software به كار بريم، آيا ميتوانيم ايراد كنيم كه مگر افزار سخت و نرم هم وجود دارد؟ رابعا" در مورد دانش انگليسي، فرض كن چيزي به نام new criticism وجود دارد و قرار است تركيب new critical theorists را فهم كنيم: آيا منظور از آن «نظريهپردازان انتقادي نوين» است يا «نظريهپردازان منتسب به نقادي نو»؟
9. در بند بعدي ادعا ميكني «كمتر صفحهای از ترجمهی تو را فارغ از گیر و گرفتهای زبانی یا ابهام یافتم.» اما مثالات باز بسنده نيست. واقعا" نميدانم چگونه «بنيان مستحكم» نداشتن را به «بيبنيان» بودن و بعدا" به «حرف بيمبنا زدن» تعبير ميكني؟ -- بگذريم كه انگليسيآموزيات در مورد اصطلاحاتي كه معنايشان در هر فرهنگ دمدستي هم مندرج بوده براي من برخورنده است.
10. در مورد بند ماقبل آخر: من از آن فقط اين را ميفهم كه مهدي خلجي اگر روزي دست در كار ترجمهي متني شود حتما" مقدمهي مبسوط و مطولي بر آن مينويسد و ذيل هر اصطلاحي كه بهزعماش پيچيده ميرسد توضيحات مفصلي ميآورد – اين پسند او است و من هم پسند خودم را دارم؛ وگرنه، در مورد «مفهومباوري» و «نامانگاري»، در اواخر متن گذشته مقصودم را بهصراحت مطرح كردهام.
11. در آخر نوشتهاي «من در برابر متنی بودم که به سختی گمان میبرم خواننده فارسی معنای محصلی از کلیت آن به دست آورد.» باز هم همان مشكل اصلي و اساسي: تويي كه سالياني از كشور دور اي و از منتشرات و معادلات اين سالها ظاهرا" چندان مطلع نبودهاي و نيستي، يا دستكم اطلاع جامع و مكفي نداري، چرا بهجاي خوانندگان فارسي تصميم ميگيري؟ آيا حتما" بايد از خوانندگاني نام ببرم كه نه تنها كتاب رورتي با ترجمهي مرا خوانده و فهم كردهاند، بلكه نفس ترجمه هم برايشان چنان كه تو گفتي نامفهوم نبوده و از قضا همين دو معادل بهشدت نادقيق را بسيار رسا يافتهاند؟
من به اين برخورد ميگويم بيتواضعي: من حتا در مورد همان ترجمهي «فلسفه و اميد اجتماعي» كه خودم ويراستار ناتماماش بودم و رسما" و كتبا" از آن انتقاد كردم، نميگويم كه خوانندهي ايراني از مطالعهي آن هيچ بهرهاي نخواهد برد؛ نميتوانم ادعا كنم كه بعد از ترجمهي ديهيمي و اين كتاب و كتاب ديگري كه باز هم آذرنگ ترجمه كرد (و ظاهرا" تو از وجودش بياطلاع اي: «كشور شدن كشور» را ميگويم)، بعد از مصاحبههاي متعددي با رورتي كه ترجمهاش به فارسي در آمده، بعد از مقالات مختلفي كه از رورتي و دربارهي او ترجمه و تاليف شد، رورتي هنوز براي ايرانيان ناآشنا است. اما انگار براي تو دشوار نيست كه، با اتكا به نكاتي كه خودت هم دستكم معتقد اي بحث بسياري از آنها نه نادرستي بلكه نادقيقي بوده، همهي كار مترجمي را به هيچ بگيري و ديگران را هم از به بازي گرفتن آن برحذر بداري. ميدانم كه مسخره است، اما نتيجهي منطقي آن ادعا اين استدعا است كه مهدي خلجي عزيز، مرحمت كن، منت بگذار و خودت اثري از اين آقاي رورتي ترجمه كن تا ما ايرانيهاي بينوا بالاخره بفهميم اين بنده خدا چه ميگويد!
12. يك نكته را صميمانهتر ميگويم: اگر تو كلا" كار مرا بيارزش يافتهاي كه من ديگر حرفي ندارم، اما اگر ارزشهايي هم بر آن مترتب ميشوي، بايد بداني مقصود من از تاكيد وافر بر اين انتظار كه تو جنبههاي مثبت و موفق كارم را هم ببيني اين نبود كه تحسين و ستايش بشنوم (از اين بابت كم نشيندهام)، مقصودم اين بود كه سيماي آنارشيستياي را كه تو با اين نقدت در ذهنام ساخته بودي بشكنم، خوش نداشتم تو را هم در سلك دنكيشوتهايي مجسم كنم كه فقط با توپ و تشر زدنهايي كه آخرش اين كليشه ميشود كه «ما اصلا" مترجم خوب نداريم و همهي ترجمهها افتضاح است و به مفت نميارزد و چه و چه» ميخواهند از تردامنان اين عرصه تبرا بجويند. آشوري عزيزمان عنوان كتاب نيچه را قطعا" غلط ترجمه كرده (خودش هم ميداند كه «فراسوي خير و شر» است نه «فراسوي نيك و بد») و در كار ترجمهاش كاستي كم نيست: پس بايد بگوييم كه كار آشوري بيارزش بوده و نيچه را هنوز هم نميشناسيم؟ ميدانم كه از ديد تو اين قياس مناسبي نيست، اما تو بهنسبت در نظر بگير.
13. نكتهي آخر: استدلالها به كنار: چه كنم، احساسام اين است كه عمد داشتهاي از هرچه نافي نقاديهاي تو بوده بياعتنا بگذري و در عوض از هر وسيلهي ممكن براي خوارداشت كارم بهره بگيري – نميتوانم كتمان كنم كه اين ظن را شكل و شاكلهي نقدت هم تقويت ميكند: نه مشخصات كتاب را آوردهاي و نه از طرح جلدش استفاده كردهاي، در عوض جلد كتاب اصلي را آوردهاي و سر آخر هم كاري كردهاي كه من به هر صورت آن را توهينآميز تلقي ميكنم: ياد كردن از ترجمهي مورد نقد و بررسي با عنواني كه خودت آن را درست ميداني!
با دوستي و تجديد احترام
پيام
تو در نامهات از كنار برخي ايرادات من بيتفاوت گذشتي و آنها را بيپاسخ گذاشتي، من هم از تاكيد دوباره بر آنها ميگذرم. اما از بابت آنچه نوشتهاي نكاتي را عجالتا" در اين نامه يادآور ميشوم – عين نامه هم را مطابق متن قبلي در وبلاگام ميگذارم.
1. نوشتهاي «در پاسخ خود "ناقد متبحر" ترجمهات را به اصنافِ اوصاف مذموم خواندهای و کمدانش و نافروتناش نامیدهای که ورای پاسخ به نقد است. من کوشیده بودم در عوض، ترجمهی تو را آماج بگیرم و مترجم را به صفتی متصف نکنم.» مينويسم كه من هم كاري جز آنچه تو كردي نكردم: تو با استناد به متنام من مترجم را به كمکاری و بيراههروي متهم كردهاي، من هم نوشتهام كه «متن» تو «نشانگر» و «نماينده» ي كمدانشي و بيتواضعي مولف آن بوده، و بس -- وگرنه، من كاري به كليت شخصيت مهدي خلجي ندارم: ميگويم اينجا اينگونه ظاهر شدهاي.
2. در مورد «بدبيني» باز از آدم باهوشي چون تو عجب دارم كه چهطور منظور مرا در نيافتهاي: منظور من ابدا" اخلاقي نيست: من عمدا" نوشتهام «"بد"بيني» كه منظورم بد (معيوب، ناقص، نادرست) ديدن است و از همين رو در عنوان متنام از اين نگرش به «بدباوري» تعبير كردهام (چه كنم: بازيباور ام ديگر!)
3. ميپرسي چرا بايد در باب ساير فصلهاي كتاب – سخن رورتي و برگردان من از آن – سخني ميگفتي؟ و در ادامه ميگويي كه مقصودت از آن نوشته «نقد ترجمه است و بس و به هیچ رو سودای شرحی ولو کوتاه از آرای رورتی ندارد.» دو نكته در نظرم ميآيد:
الف) اگر هم من و هم خوانندگان بي بي سي بپذيريم كه آن منظور در آن قالب مصرح و محقق شده، حق دارم از تو، تويي كه نگاهي جزئينگرانه داري اما در نتيجهگيري نقدت حكم كلي صادر ميكني، بخواهم كه به عنوان سنجشگر ترجمه نگاه كليتر و جامعتري به برگردان اثر داشته باشي و از كنار آن همه تعابير و تفاصيل ديگر كه من در ترجمه آوردهام بيتفاوت نگذري.
ب) اعتراف ميكنم تا پيش از خواندن اين نامه، با وجود عنوان نوشتهات (كه من آن را فقط به تاكيد عامدانهي تو بر ناگوار بودن ترجمهام تعبير كرده بودم) گمان نميكردم قصد تو اصولا" نقد ترجمهي من بوده و بس. كه اگر از اين قصدت آگاه بودم، «دوستانه» از تو ميخواستم از اين انديشه درگذري: نه از آن رو كه از نقد تو باكي و ابايي دارم، بل به اين دليل كه «رسانه» ي انتخابي تو براي ابلاغ «پيام» ات را نادرست ميدانستم، و ميدانم. از تو ميپرسم: آيا از ديد خودت رسانهي يكسويهاي (به هردو معنا) مثل «بي بي سي» محل مناسبي براي چنين نقدي بود؟ آيا گمان ميكردي روال كار آن رسانه، قاعدهي بازي آن با مخاطباناش، درخور چنين نقدي است؟ مگر نه اين كه آن رسانه اصولا" به معرفي و مرور آگاهيبخش / انتقادي كتابهاي تازه منتشرشده ميپردازد و نقد تخصصي و فني به معنايي كه تو مد نظر داشتهاي نه در آن جايي دارد و نه قالب آن مجالي براي درك مناسب مخاطب از متن تو پديد ميآورد – گمان ميكني مخاطب عام آن رسانه جز آن چند خط پاياني و آن احكام اغراقاميز چيز ديگري در يادش خواهد ماند؟ راستي چرا چنين نقدي را در رسانهاي مثل «راديو زمانه» يا «نيلگون» يا امثال اينها منتشر نكردي تا هم درخورتر باشد و هم من و تو در موضعي برابر امكان بازي پيدا كنيم؟ چرا بازي را در بستري به راه انداختي كه ميدانستي پيشاپيش دست حريفات را در آن بستهاي؟ تو متنات را در قالب غيرانتقادي رسانهي فراگيري به نام «بي بي سي» عرضه كردي و من پاسخام را در اين وبلاگ نحيف و ناتوان از رقابت بايد عرضه كنم: پس، اگر بحث اخلاق و بياخلاقي باشد، اين تنها كار غيراخلاقي (اخلاق نقادي را ميگويم) تو از ديد من است.
3. در مورد مقدمهي من، اين پرسش استفهامي را پيش كشيدهاي كه «آنچه دربارهی پیشگفتار ترجمه نوشتهای چگونه میتواند خوانندهی کتاب را قانع کند؟» ميداني مشكل من با تو چيست؟ اين كه تو بهعنوان «يك خواننده» ميخواهي نمايندگي قاطبهي خوانندگان را بر عهده بگيري – از همين رو متنات را «آمرانه» ميخوانم – و بنابراين در پايان نقدت از جانب خود بهجاي همه حكم صادر ميكني: سواي نواقص فني و تخصصي كه در نقدت ديدم، از جمله به اين دليل بوده كه اينگونه دست به قلم بردن را نامتواضعانه خواندهام.
مقدمهي من تو را قانع نكرده، اين درست (اصولا" من نوشتن مقدمات منظور نظر تو را خوش ندارم – به دلايلي كه اگر خواستي بعدا" دربارهاش بحث ميكنيم)؛ اما در عجب ام كه («كتابشناسي» به كنار) چرا از «موخره» يادي نكردي و اين ظن را نبردي كه علت اصلي افزودن آن جبران آشنايي احتمالا" اندك خواننده با نويسنده، آن هم به يمن كلام خود او، بوده؟
4. در پاسخ اين پرسش، «اینکه زبان رورتی "زبان فلسفهورز مجرب انگلیسی و آن هم برای خوانندگان انگلیسی زبان" است، توجیه خوبی برای نثر پردستانداز و گاه نامفهومِ مترجم است؟» جواب مجدد من بيتعارف مثبت است.
5. در مورد contingency، باز به تاكيد ميگويم، من معادل «پيشامد» را در زبان فارسي به منظور او نزديكتر ميبينم و معادل و منظور تو را بيراه ميدانم: «امكان» اولا" در زبان فني – فلسفي خلط معنايي – مفهومي با possibility ايجاد ميكند و ثانيا" در زبان فارسي داراي دلالت ضمني «توانايي» است كه بهكلي به منظور رورتي بيربط است – از اين نظر، «احتمال» باز از «امكان» دقيقتر و مستوفاتر مينمايد، اما «پيشامد» به دليل تقابل مفهومياش با الزام و ضرورت، طبعا" بارها دقيقتر و نزديكتر است – آن همه تاكيد رورتي بر «تصادف» (بيش از چهل بار در متن مذكور) براي برجسته كردن اين همسويي بسنده نيست؟
در ادامه مينويسي كه معادل نامانوس «پيشامد» چنان به نظر ميرساند كه «گويا رورتي كلمهي تازهاي را در مقام اصطلاح جعل كرده». اين ادعاي تو تنها در صورتي موجه مينمود كه معادل فارسي مكفي و مستمر و يگانهاي براي اين اصطلاح وجود ميداشت و من آن را ناديده ميگرفتم – گو اين كه باز هم در صورت وجود چنين معادلي، من خود را محق ميدانستم تا در صورت امكان معادلي مناسبتر عرضه كنم: discourse را در فارسي از ديرباز به «گفتار» برگرداندهاند و مترجماني مثل من در برگرداندن آثار فوكو معادل نوين «گفتمان» و «سخن» را مرجح شمردند و به كار بردند، contingency كه جاي خود دارد.
6. دربارهي آيروني و بازي، من هم جز ارجاع دادن مجدد خواننده به متن رورتي حرف تازهاي براي گفتن ندارم.
7. در مورد «تاويل»: من و تو آنقدر باهوش هستيم كه مقصود سمت مقابل را بهفراست دريابيم ، پس باز هم بيشتر بحث نميكنم.
8. در مورد hard scientific fact: ميپذيرم كه در اينجا ميتوانستم معادل مفهوميتر، مكفيتر، و رساتري انتخاب كنم، اكنون كه آن پارهمتن را دوباره ميخوانم اذعان دارم كه دقت لازم را در برگرداندن آن به خرج ندادهام، اما هنوز از تاكيد تو بر ناموجوديت hard science و soft science سر در نميآورم. اولا" برابر گرفتن hard science با exact science براي از ميدان به در كردن تقابل مذكور از ديد من قابلقبول نيست. ثانيا" معادلگذاري مفهومي براي اين دو اصطلاح در فارسي به آساني هم ميسر نميشود (مثلا" آشوري در برابر hard science «علوم استوار» را آورده، اما از آنجا كه نميتوانسته در برابر متضادش از تعبير «علوم نااستوار» استفاده كند از خير مدخل soft science ميگذرد). ثالثا" «سخت» و «نرم» در اينجا معناي لفظي ندارند: وقتي قرارداد كردهايم كه «سختافزار» و «نرمافزار» را در ازاي hardware و software به كار بريم، آيا ميتوانيم ايراد كنيم كه مگر افزار سخت و نرم هم وجود دارد؟ رابعا" در مورد دانش انگليسي، فرض كن چيزي به نام new criticism وجود دارد و قرار است تركيب new critical theorists را فهم كنيم: آيا منظور از آن «نظريهپردازان انتقادي نوين» است يا «نظريهپردازان منتسب به نقادي نو»؟
9. در بند بعدي ادعا ميكني «كمتر صفحهای از ترجمهی تو را فارغ از گیر و گرفتهای زبانی یا ابهام یافتم.» اما مثالات باز بسنده نيست. واقعا" نميدانم چگونه «بنيان مستحكم» نداشتن را به «بيبنيان» بودن و بعدا" به «حرف بيمبنا زدن» تعبير ميكني؟ -- بگذريم كه انگليسيآموزيات در مورد اصطلاحاتي كه معنايشان در هر فرهنگ دمدستي هم مندرج بوده براي من برخورنده است.
10. در مورد بند ماقبل آخر: من از آن فقط اين را ميفهم كه مهدي خلجي اگر روزي دست در كار ترجمهي متني شود حتما" مقدمهي مبسوط و مطولي بر آن مينويسد و ذيل هر اصطلاحي كه بهزعماش پيچيده ميرسد توضيحات مفصلي ميآورد – اين پسند او است و من هم پسند خودم را دارم؛ وگرنه، در مورد «مفهومباوري» و «نامانگاري»، در اواخر متن گذشته مقصودم را بهصراحت مطرح كردهام.
11. در آخر نوشتهاي «من در برابر متنی بودم که به سختی گمان میبرم خواننده فارسی معنای محصلی از کلیت آن به دست آورد.» باز هم همان مشكل اصلي و اساسي: تويي كه سالياني از كشور دور اي و از منتشرات و معادلات اين سالها ظاهرا" چندان مطلع نبودهاي و نيستي، يا دستكم اطلاع جامع و مكفي نداري، چرا بهجاي خوانندگان فارسي تصميم ميگيري؟ آيا حتما" بايد از خوانندگاني نام ببرم كه نه تنها كتاب رورتي با ترجمهي مرا خوانده و فهم كردهاند، بلكه نفس ترجمه هم برايشان چنان كه تو گفتي نامفهوم نبوده و از قضا همين دو معادل بهشدت نادقيق را بسيار رسا يافتهاند؟
من به اين برخورد ميگويم بيتواضعي: من حتا در مورد همان ترجمهي «فلسفه و اميد اجتماعي» كه خودم ويراستار ناتماماش بودم و رسما" و كتبا" از آن انتقاد كردم، نميگويم كه خوانندهي ايراني از مطالعهي آن هيچ بهرهاي نخواهد برد؛ نميتوانم ادعا كنم كه بعد از ترجمهي ديهيمي و اين كتاب و كتاب ديگري كه باز هم آذرنگ ترجمه كرد (و ظاهرا" تو از وجودش بياطلاع اي: «كشور شدن كشور» را ميگويم)، بعد از مصاحبههاي متعددي با رورتي كه ترجمهاش به فارسي در آمده، بعد از مقالات مختلفي كه از رورتي و دربارهي او ترجمه و تاليف شد، رورتي هنوز براي ايرانيان ناآشنا است. اما انگار براي تو دشوار نيست كه، با اتكا به نكاتي كه خودت هم دستكم معتقد اي بحث بسياري از آنها نه نادرستي بلكه نادقيقي بوده، همهي كار مترجمي را به هيچ بگيري و ديگران را هم از به بازي گرفتن آن برحذر بداري. ميدانم كه مسخره است، اما نتيجهي منطقي آن ادعا اين استدعا است كه مهدي خلجي عزيز، مرحمت كن، منت بگذار و خودت اثري از اين آقاي رورتي ترجمه كن تا ما ايرانيهاي بينوا بالاخره بفهميم اين بنده خدا چه ميگويد!
12. يك نكته را صميمانهتر ميگويم: اگر تو كلا" كار مرا بيارزش يافتهاي كه من ديگر حرفي ندارم، اما اگر ارزشهايي هم بر آن مترتب ميشوي، بايد بداني مقصود من از تاكيد وافر بر اين انتظار كه تو جنبههاي مثبت و موفق كارم را هم ببيني اين نبود كه تحسين و ستايش بشنوم (از اين بابت كم نشيندهام)، مقصودم اين بود كه سيماي آنارشيستياي را كه تو با اين نقدت در ذهنام ساخته بودي بشكنم، خوش نداشتم تو را هم در سلك دنكيشوتهايي مجسم كنم كه فقط با توپ و تشر زدنهايي كه آخرش اين كليشه ميشود كه «ما اصلا" مترجم خوب نداريم و همهي ترجمهها افتضاح است و به مفت نميارزد و چه و چه» ميخواهند از تردامنان اين عرصه تبرا بجويند. آشوري عزيزمان عنوان كتاب نيچه را قطعا" غلط ترجمه كرده (خودش هم ميداند كه «فراسوي خير و شر» است نه «فراسوي نيك و بد») و در كار ترجمهاش كاستي كم نيست: پس بايد بگوييم كه كار آشوري بيارزش بوده و نيچه را هنوز هم نميشناسيم؟ ميدانم كه از ديد تو اين قياس مناسبي نيست، اما تو بهنسبت در نظر بگير.
13. نكتهي آخر: استدلالها به كنار: چه كنم، احساسام اين است كه عمد داشتهاي از هرچه نافي نقاديهاي تو بوده بياعتنا بگذري و در عوض از هر وسيلهي ممكن براي خوارداشت كارم بهره بگيري – نميتوانم كتمان كنم كه اين ظن را شكل و شاكلهي نقدت هم تقويت ميكند: نه مشخصات كتاب را آوردهاي و نه از طرح جلدش استفاده كردهاي، در عوض جلد كتاب اصلي را آوردهاي و سر آخر هم كاري كردهاي كه من به هر صورت آن را توهينآميز تلقي ميكنم: ياد كردن از ترجمهي مورد نقد و بررسي با عنواني كه خودت آن را درست ميداني!
با دوستي و تجديد احترام
پيام
Labels: Rorty
11 نظر:
رهگذر ترجمه
1. نویسنده ی آن نقد این وظیفه ی جدی خواننده را که باید خود نیز تکاپو و پژوهشی داشته باشد، از دوش او برداشته و بر گرده ی مترجم گذاشته است، این اولین خطا. اصولاً وظیفه ی مترجم این نیست که لقمه را بجود و در دهان خواننده بگذارد، بلکه کار جدی تر او کشاندن خواننده به یک دیالوگ با متن و مشارکت در فهم آن است. شک نکنید که کار فهم ترجمه ی رورتی هم به زودی با منابع ثانویه ای که درباره ی او ترجمه خواهد شد، آسان تر خواهد شد. تجربه ی ترجمه نشان داده که هر فیلسوفی به محض ترجمه شدن موجی از کتاب های پیرامون فلسفه ی خود را نیز به وادی ترجمه می کشد. کار معرفی و فلسفه ی فیلسوف را به عهده ی شارحان بگذاریم و مترجم را فقط در قبال ترجمه ی اثر مخاطب قرار دهیم که این کار بسیار علمی تر است. .
2. بدبینی را باز هم منتقد محترم بد خوانده است! استفاده ی یزدانجو از این کلمه به معنای سوظن نیست؛ بلکه به معنای زاویه دید اشتباه، بدفهمی یا همان بد نگاه کردن به یک موضوع است نه بدگمانی به معنای اخلاقی!
3. حتا اگر عنوان کتاب هم اشتباه ترجمه شده باشد، این دلیل بر بد بودن کل ترجمه نیست و این نوع نگاه مطلق گرا که اجزائی نادرست، نامفهوم یا ... از ترجمه را برای رد کردن کل یک ترجمه کافی می داند، چندان علمی نیست.
4. زبان نقد آقای خلجی زبانی ثقیل، نامعمول و فرهیخته نماست که فهم را بیهوده دشوار می کند و همین امر خلاف اصول اولیه نقد محسوب می شود.
5. اگر این فرد یک جستجوی کوچک هم در صفخات فارسی زبان می کرد می دید که خشایار دیهیمی هم پیشنهادی بای آیرونی داده است، که مسلماً از آوردن اصل کلمه ی انگلیسی مناسب تر به نظر می رسد و با این تحقیق بازی یا کنایه یا – به ترجمه ی خشایار دیهیمی... - را به همان آیرونی برنگرداند تا ثابت کند که با اصول ترجمه آشنا نیست و نمی داند که بهترست خواننده ی به قول او ناآشنای فارسی زبان را در همان خوانش اول عنوان کتاب، با یک معما یا کلمه ی مبهم به نام "آیرونی" درگیر نکند. (این مورد واقعاً بی سلیقگی منتقد بود.) تعجب می کنم که این افراد با این فارسی ضعیف چطور در آن رسانه ی جهانی کار می کنند. اما به هر حال contingency باید امکان ترجمه می شد. و در مورد آیرونی یا بازی که دیهیمی آن را نادان نمایی ترجمه کرده باید ببینیم آقای خلجی عبارت irony of fate را غیر از بازی سرنوشت چگونه به فارسی ترجمه می کند؟ البته من هم به جای آیرونی آقای خلجی "کنایه جویی"، یا همان "کنایه" را پیشنهاد می کنم، چون کنایه یا کنایه جویی نیز نوعی "بازی" با وضعیت است. در این میان اشاره ای هم به ترجمه ی آشوری شده است که ترجمه ی آن عنوان به هیچ وجه اشتباه نیست، بلکه از نظر اصطلاحی غیر دقیق است!
6. بررسی ترجمه ی رورتی به دور از اصول علمی نقد ترجمه و بدون مثال های روشن تر و بیشتر از متن ترجمه، و فقط بیشتر برای نفی-اگر بدبینانه نگوییم برای تخریب- نوشته شده است و نشان می دهد که نه تنها رورتی بلکه نقد نیز در نزد منتقدان ترجمه ی رورتی هنوز امری غریب است و تعریف و مبانی دقیق و جافتاده ای ندارد؛ زیرا نقد نقاط قوت یک ترجمه را هم نشان می دهد، که جای خالی آن در بررسی ضعیف آقای خلجی خلأی جدی ایجاد کرده بود.
7. تنها- تأکید می کنم تنها- ایرادی که در مورد آقای یزدانجو جدی ست، آن که او در ترجمه کمیت را بر کیفیت و سرعت را بر دقت ترجیح می دهد، اکثر منتقدان داخلی در این مورد اتفاق نظر دارند، اما باز این هم دلیلی نمی شود که در یک سایت خبری- تحلیلی مانند بی بی سی بحثی مثل نقد ترجمه ی یک متن کاملاً فلسفی و تخصصی مطرح شود. موضوع هنگامی عادلانه به نظر می رسد که آقای خلجی لطف می کرد و دست کم پاسخ های سخت یزدانجو را هم منعکس می کرد یا دست کم این نظرات را در آن رسانه طی یک مصاحبه ی رادیویی مطرح می کرد.
اين مناظره قلمي براي من كه مدتي است مشغول نوشتن مطلبي در باب وضعيت علوم انساني در ايران هستم بسيار مفيد بود. به نظر من نفس ترجمه شدن اثري كه بقول جناب خلجي اثري دست اول است را بايد به فال نيك گرفت. در كارنامه پيام يزدانجو همين نكته مايه خوشوقتي است كه او اگر هم شتاب آلود به ترجمه دست يازيده است لا اقل متوني را برگزيده كه همين امروز در دانشگاههاي غربي در دوره هاي كارشناسي ارشد فلسفه ، مطالعات فرهنگي، نظريه انتقادي و ... به عنوان متن مرجع استفاده مي شود. همين شناسايي درست متون ارزشمند و همت استوار و پايداري در ترجمه آنها - علي رغم برخي مصلحت سنجي هاي محافظه كارانه و پدر سالارانه مخالفان ترجمه آثار پست مدرن - به نظر من كه از هم نسلان پيام يزدانجو هستم كوششي ستودني است. مگر مي توان توصيه كرد كه همه منتظر بنشينند تا "آن مترجم كامل موعود" از آسمان نازل شود؟ مگر مي توان سازمان نظام ترجمه راه انداخت و كارت شناسايي براي مترجمان "صاحب صلاحيت" صادر كرد؟ آيا اگر پيام يزدانجويي نبود وضع از اين كه هست بهتر بود ؟ و البته ...آيا راهي جز همين نقد ها براي اصلاح و تكميل چنين ترجمه هايي هست ؟
من توصیه می کنم اگر می خواهید بهتر از اینی که هستید باشید،یعنی از بخاهید مانند فیل شناسی در شب مولانا نباشید،که 2 تا کتاب را برای قومی که هیچ نمی دانند تفسیر کنید،چند مقاله برای چند مجله تراز اول پست مدرن بنویسید و ببینید آیا اکسپت می شود یا نه؟اگر شد،آنگاه مقاله خود را برای مردم ترجمه کنید.و بعد اجازه دهید یک فرد دیگر بلایی بر سر مقاله شما آورد که شما بر سر بعضه متن ها می آورید،بعد از احساس خودتان یک کقاله بنویسید.چون صحبت پژوهش شد این رو گفتم.
آرزو می کنم روزی برسد که ماخذ مردم برای علم و فلسفه،متون ناب،مجله های روز باشد،نه کتاب فروشی های میدان انفلاب.
توصیه می کنم یک بار در یک دانشگاه اروپایی که اتفاقا تبی داغ در پست مدرنیسم دارند.صحبت برای دانشجویان دانشگاه تهران که اسیر مد،و به قول شما رخوت هستند هنر نیست.
aghaaye Yazdaanju:
fekr mikonam dar aaan barahute ideology va beheshe tazahoraate falsafi yani Iran va iranians, tarjomei inchenin bishtar maayeye ghadrdaanist taa sarzaneshhaai inchenini, hich tarjomei niz kaamel nist va man fekr mikonam naghde yek kaare tarjome avvalan mibaayast tavassote aankas ke darin kaar khobreh ast anjaam girad dovvom agar chenaan neveshte shod na aanchenaan anchenaan naaghedash payaambare eslaahaat gardad, ke dar in soalam man ke cheraa afraadi ke chenin khobreand khod be zahmat nemyoftand taa kaari raa be anjaam rasaanand, beharhaal man fekr mikonam tarjom tamrin mikhaahad va kaare yek yaa do daffe nist, va khaanandeye irani ham benazaram aslan be moghadame nyaazi nadaarad, aayaa jenaabe khalaji che tazmini daarand k baraaye yek moghadam mofassal nabaayad baraaye chenaan jaameyei dobaare moghadamei degarnegaasht, khaandei ke be donbaal yaaaftanast na taghlid khod be donbaale aan khaahad raft va shaayad in ghaabele sotudan ast ke shomaa moghadamei mofassal naneveshtid ke tahlili baashad chon shomaa mikhaastid tarjomeh konid va marzhaaye khod raa shenaakhtid, beharhaal man fekr mikonam beharhaal emuze resaanehaa va daaneshgaahaa va besyaari az maraakez khaarej keshvar bishtar markaze naankhori hastand gheyre in ensaani montaghd va andishmand haasele tanhaa namaayandei ke daarad na chenaan naghdist balke noe nevshtaar va amalkarde khish ast, benazare man pardaakhtane cheniniye shomaa niz besurate shakhsi kaare dorosti nist chon aslan ahamyatei nadaarad shomaa mibaayast faghat darbaareh moghadameh va chand kalame tarjomeh shodeh paasokh taidi yaa enkaar midaadid va be zandegiye khod darin raaah ke khaandan va tarjomeh ast edaame dahid , aanke baayad daryaabad ruzi az gharaar gerftane in emkaane khaanshhaa sepaasgozaar khaahad bud, hamchenaan ke man be motarjemaaan khubo bade adabyaate dar iran dar zamane nojavaani va kudakyam arj minaham,
movafagh baashid
bebakhsid man fonte faarsyam hamishe dar dastres nadaaram agar emkaanash raa daarid tabdilash konid
baa sepas, Alireza Bonn
آقایی که از بن اظهار فضله کرده اند فراموش نکنند که ما از برکت بزدلانی مثل ایشان که لژ نشسته اند و مدام وراجی می کنند و مردم و مترجمان آنها را ابله و بی سواد فرض می کنند، به جایی نخواهیم رسید. اگر حرفی دارید بیایید در همین برهوت تا ببینیم چیزی برای گفتن دارید یا نه؟
شما که در آلمان هستید چند کتاب ترجمه کرده اید تا مردم این برهوت را از این وضع بیرون بیاورید؟ می دانم که پاسخی ندارید. بنابراین مثل آقای خلجی همانجا که هستید باشید و به برهوت فکر نکنید. چون به سرنوشت هدایت دچار می شوید!!!!!!!!!
در مورد آن دیگری هم که درخواست ارسال مقاله به خارج کرده بود باید گفت که بهترست از هر کسی مطابق با سیستمی که در آن آموزش دیده توقع داشته باشید. یک دانشجوی ایرانی نمی تواند مثل یک آمریکایی مقاله بنوسید آقای ا.م. و شما کشف مهمی نکرده اید این را به مرادتان هم بگویید!دانشجویان دانشگاه تهران بودند که در هجده تیر بر خلاف شما و پوشال های دیگر نشان دادند که چه کسی مرد عمل است. پس این قدر به جان دانشگاه و روشنفکر نق نزنید آقایان چپ چپول! که هنوز نمی دانید در کشوری که روشنفکر را زندانی می کنند نباید لیبرال دموکراسی را نقد کرد.
سلام. پيا يزدانجوي عزيز، بالاخره آنقدرها هم از تو نفرت ندارم كه نتوانم كامنتي برايت بنويسم. فقط ميخواستم بگويم اين بازي احمقانه كه در فضاي ترجمه به راه انداختهاي چندان مايه خوشحاليات نشود. مطمئن باش از كساني نيستم كه فقط از سر بغض و كينه اين مطالب را مينويسم. مدتها است كه در اين آشفتهبازار ترجمه در ايران پرسه زدهام و دستكم كار خوب و بد را از هم تشخيص ميدهم. صادقانه اعتراف ميكنم كه اكثر آثار تو بيمعنا و دهانپركن است. مطمئن باش كسي كه به طور جدي پيگير چيزي به اسم فلسفه يا تفكر باشد، چيزي جز ناسزا نثارت نميكند. نميدانم چرا و با چه انگيزهاي وارد اين كار شدهاي، ولي حتا اگر همچنان هم به اين حرفه علاقهمندي، بهتر است به وسوسه يك زندگي عادي تن دهي و هر چه زودتر يك حرفه آبرومند اجتماعي پيدا كني، تا هم خودت و همه اهالي كتاب و ترجمه و ... خيالشان آسوده شود. اگر توصيه دوستانه مرا جدي بگيري مطمئنا به نفعت خواهدشد. دست كم، ميتواني(با توجه به محبوبيت مسخرهاي كه داري)با يكي از دختران مورد علاقهات ازدواج كني و يك زندگي بيدردسر براي خودت بسازي. و با در نظرگرفتن هوش متوسطي كه در تو سراغ دارم، مطمئنم كه طي چند سال آينده به يك تاجر يا كاسب موفق بدل ميشوي، و احيانا چند سال بعد نيز از نعمت وجود دو بچه تپلي و ماماني بهرهمند خواهي شد. به حرفهايم فكر كن. يقين بدان صلاحت را ميخواهم. استمناء فكري و بازيهاي روشنفكرانه هم ديگر بس است. الان ديگر چند سالي هست كه همه از تراوشات ذهنيات منتفع شدهاند. تو را به خدا ديگر بس است.
اگر كامنت مرا نشان ندهي، ديگر از من توقع رعايت ادب و احترام و تندادن به ديالوگ را نكن. ولي اگر شهامتش را داشته باشي، آنگاه من هم با ادله و مدارك كافي، صحت سخنانم را تاييد خواهم كرد.
پیام یزدانجوی عزیز:
چندین مرتبه دو نامه شما و دو نامه دوست مترجمتان را با دقت خواندم،فارغ از بحث مطرح شده دال بر ضعف ترجمه اثر اخیرتان،یعنی با توجه بر این امر
که اگر دوست مترجمتان در ترجمه کتاب،کاملا با شما همدل و موافق بودند من بحثم را مطرح می کردم.سوژه این بحث هم می تواند تنها شما نباشد،بلکه می توان
این نامه را برای عده زیادی از دوستان و نویسندگان این دوره و زمانه،که از نسل ما(یعنی همان سال های 50-60)هستند تعمیم داد.
بزرگترین آفات فعلی ما عوام گرایی است.می توانم از تاریخ عمل چند مثال مطرح کنم.اما فقط به یک مورد بسنده می کنم.می دانید آینشتاین در اوایل این قرن در
یکی از جنبش های فیزیک مدرن[که اتفاقا خود در تکوین اولیه آن نقشی برجسته داشت]تردید کرد.زمان زیادی صرف کرد تا سرانجام به اصطلاح یک ضربه اساسی
را بر پیکره آن به همراه بوریس پودولسکی و ناتان روزن(که هر دو دستیارانش در پرینستون بودند، به ترتیب فیزیکدان و منطق دان)در سال 1935 وارد کرد.هر چند
اساس استدلال او و دوستانش امروز در تکوین نظریه کامپوترهای پر سرعت از لحاظ تئوریک نقشی اساسی بازی می کند.فردای چاپ مقاله در فیزیکال ریویو،ناتان روزن
یک مصاحبه عظیم با نیویورک تایمز کرد و روزنامه ها با تتیر درشت این عبارت را چاپ کردند:آینشتاین ثابت کرد مکانیک کوانتومی نا درست است.
هر چند استدلال آینشتاین حاوی مطلبی دیگر بود که بسیار فنی و تخصصی است،وقتی آینشتاین تیتر روزنامه را دید،با دیدن نام روزن،او را از همکاری با خود تا پایان عمر کنار
گذاشت.زیرا عقیده داشت جای بحث های علمی تراز اول روزنامه های پرفروش و امثالهم نیست،بلکه جای این قبیل بحث ها مجله های تخصصی علمی است.همین امر در مورد
مقاله ماشین زمان کیپ اس تورن در دهه 80 به چشم می خورد،که حتی ایشان یک مصاحبه با مجله ها نکردند.
از کلیت روایاتی از این دست که در علم و هنر و فلسفه زیاد به چشم می خورند،چنین بر می آید که علم،هنر و ... به شدت با عوام گرایی فاصله دارند.اما متاسفانه در این
سرزمین این مقولات بسیار عامیانه و سطحی شده اند.اگر پای بحث عده زیادی از بنشینیم همه صاحب نظر هستند،درباره پیچیده ترین مطالب به سادگی و بدون دقت نظر می دهند.
در حالی که اگر به بزرگان نگاه کنید بی درنگ در می یابید که با دقت حرف می زنند،حتی عده ای از برجستگان چندین مجلد مقاله های چاپ نشده داشتند.
باری،از نظر حقیر یک بار باید تکلیف را با خودمان مشخص کنیم.ما در چه رده ای قصد داریم کار کنیم و دوست داریم چه مخاطبانی داشته باشیم؟به هر حال خواهی نخواهی در
آینده یک سری به ما علاقه پیدا خواهند کرد و از ما به قولی استفسار خواهند کرد،اما ما چه کسانی را دوست داریم؟
آیا دوست داریم در یک کافه همه ما را استاد خطاب کنند؟آیا همین ما را بس که چند سال کرم کتاب باشیم،یک سری افکار آشفته و متداخل و بعضا متناقض پیدا کنیم و سپس تا
انتها در جا زنیم و با حرف های پیچیده مخاطبان خود را تا انتها نگاه داریم؟و...آیا دوست داریم عمل را ژورنالیستی کنیم؟وآیا دوست داریم مشمول جریان فیل شناسی در شب مولانا
شویم(که یک دوست تذکر دادند)؟
من یک بار شما را از نزدیک به توصیه خودتان دیدم.اگر منکر استعداد و قابلیت های شما شوم،جانب عدالت و انصاف را رعایت نکرده ام.تصور من از شما آن هست و به صورت
به القوه آن خواهد بود،که با استعداد و پشتکاری که در بالا کشیدن خود دارید یک محقق طراز اول باشید،و از معدود افرادی باشید که که در منابع معتبر غربی در رده علوم انسانی،تولید
علم کنند.این تصور من به صورت به القوه از شماست.زیرا جوهره علم راستین این است.مطالعه،غیبت های کوتاه مدت و تولید.
پیام عزیز اگر زمانی هدفتان این بود که به مقام فعلی برسید،باید بگویم که آرزویتان محقق شده است.خیلی ها شما را می شناسند،بعضا در سخنرانی از شما دعوت می شود و...(بگذارید
از حاشیه کمتر بگویم،زیرا هدف تخریب افراد و اطرافیانشان نیست).
اما بینی و بین الله یک پرسش از شما می پرسم.آیا می توانید به جای سخنرانی در دانشگاه تهران،در یک دانشگاه در پاریس سخنرانی کنید و آن هم در محضر بزرگان و اهل فن رشته
مورد علاقتان؟و آیا می توانید به جای پرسش ها و پاسخ های مستدل به یک فرد که یا نیت بد دارد یا حسادت دارد یا راست می گوید،جواب اهل فن را دهید؟(در ضمن تماشگران شما نیز
اهل حقیقت باشند،نه دوستان و دشمنانتان،که یکی فحش دهد و دیگری تایید کند و در ضمن خود مسخ شده،و بازیچه سیستم مریض فکری و فلسفی موجود باشند)
پیام عزیز باید بگویم اگر فردی مقداری با هوش باشد می تواند به آسانی قلب و مغز عوام را تسخیر کند،و با روزی چند ساعت مطالعه و پرداختن به حرف های غریبه می تواند تا پایان
عمر بر صدر این امت قهرمان نشیند،اما اگر بخواهد خود را وقف علم و هنر راستین کند،به همتی پولادین نیاز دارد.به پرهیز از شهرت ها،به به ها،اه اه ها،استاد ها،....
آرزو می کردم که ای کاش با خود رقابت می کردید،و در این رقابت در مقابل هیچ موجودی خم به ابرو نمی آوردید.
صنعت ترجمه را در دوره فعلی با ازرش نمی دانم.حتی باعث بدتر شدن اوضاع می دانم.زیرا:
1-جنبش فکری آزاد از بین خواهد رفت،بلکه من اولا می بایست ختما تابع یک جنبش فکری موجود در بازار ترجمه باشم و در ثانی تنوع افکار و آزادی افکار منحصر به چند مرام می شود
که مترجم ها سلسله ورا به آنها می پردازند.
2-از جریان روز دنیا به شدت عقب می مانم،که هیچ دارای تعصب هم روی مرامی می شوم که عملا 40 سال از عمرش گذشته است.
3-در نهایت اطلاعاتم دست دوم،گزینشی و به شدت سست و غیر قابل اعتماد خواهد بود.
به هر حال خرف برای گفتن زیاد و زمان کم و قوانین نوشتاری محدود می باشد.
به امید روزی که همه عمیق تر،پر دل و جرأت تر در پرداختن به علم و هنر و تباه ساختن آینده خود،انسان تر و فرهیخته تر باشیم.
با تقدیم احترام
بهرام شاکرین
پیام عزیز!
پیش از هر چیز بگویم که وبلاگِ شما در مرورگر "موزیلا فایرفاکس" مشکل جدی دارد. فونت ها بیش از
اندازه بزرگ می شوند و کامنت ها نیز در کناره ی سمتِ راستِ وبلاگ روی هم آوار می گردند.
و اما درباره ی این بحث:
بنظرم جدی ترین نقدِ شما بر خلجی که ذیل عنوانِ "اخلاق نقادی" قرار داده اید، همان موردِ ب از بندِ سوم است. نقدِ یک متن تخصصی فلسفی را در رسانه ای چون بی بی سی طرح نمی کنند و معضل نابرابریِ نفوذِ اندکِ دفاعیه ی شما – صرفنظر از درستی یا نادرستی اش – در مقابل پرمخاطب بودنِ نقدِ خلجی به سبب انتشار در بی بی سی، بیش از همه متوجهِ خلجی ست و همانطور که گفتید انتخابِ "زمانه" یا "نیلگون" ( و خصوصاً این دومی) مکانِ فراخ و آرام تری برایِ این مباحثه در اختیار قرار می داد.
اما من مخالف ام که بر خلجی خرده گیری کنید که چرا محسنات و خوبیهایِ این ترجمه را بیان نکرده و فقط بدیهایش را به ظن خودش آفتابی ساخته است. نقد و سنجش شاید روی به ضعف ها و قوت ها توأمان داشته باشد، اما این نه به این معنی ست که در هر سنجش خرده گیرانه ای باید لزوماً مجال ای هم به بیانِ قوت ها و محسنات داده شود. دست بر قضا نقدِ بی رحمانه در نظر من بمراتب مفیدتر و راهگشاتر خواهد بود، چه اگر منصفانه باشد کاستی ها را گوشزد نموده و اگر غیرمنصفانه باشد، کاستی هایِ خودِ منتقد را بر ملا می سازد اما محسنات و نقاطِ قوت، هرگز اهمیتِ معایب و نقاطِ ضعف را نخواهند داشت.
ولی البته خرده گیری تان بر خلجی نسبت به اینکه تنها به سببِ شم زبانی اش و اینکه هر کجا متن ترجمه را نامفهوم یافته سراغ متن اصلی رفته و کل ترجمه را نه تماماً و نه بنحو تصادفی، با متن اصلی مقابله نکرده و در عین حال در فراز فرجامین نوشته ی خود، نتیجه گیریِ کلی نموده، بی شک وارد است. و بنظرم خرده گیریِ شما بر او به اینکه چرا به سایر فصل های کتاب نپرداخته، از همین رو باشد.
در بابِ نکاتِ فنی ترجمه هم عجالتاً به سببِ عدم صلاحیتِ لازم، سخنی نمی گویم.
سلام ...پیام یزدانجو را با ترجمه ی صید قزل آلا در آمریکا می شناسم
سلام پیام عزیز من تمام این کامنت ها را خواندم. دریغ از ذره ای قدرشناسی. حتی اگر کسی یک ترجمه هم نخوانده بود می فهمید چقدر بحث ها از پیش تعیین شده و فقط برای تخریب هستند. نمی دانم چه بگویم.مدتی فقط بخوان. نثرهای خیلی خوب فارسی را و شعرهای شاعران بزرگ را. می دانم که خیلی سخت است ترجمه نکنی. اما می خواهم به آن دو نفری که می شناسی نشان دهی که راه دیگری هم وجود دارد. اگر شش ماه این طور ادامه بدهی با سرعتی که در تو سراغ دارم می توانی سریع حافظه فارسی را پر کنی و دهان یک عده را ببندی. شاهرخ
Post a Comment
<<< صفحه ی اصلی