انتقاد از خود
بله، می دانم! شش ماه پیش، یکی از دوستان خبر داد که آقایی به نام انوشیروان گنجی پور دارد نقدی بر کارهای من می نویسد و به زودی منتشرش خواهد کرد، سر کار و محل قرار هم بارهای بار این را شنیده ام، و این تهدیدات تکراری حوصله ام را سر برده، نمی دانم این شمشیر داموکلسی که بعضی ها بالای سرم گرفته اند کی فرود می آید! خب اگر ایشان یا هرکس دیگری دنبال پیدا کردن سوتی های من می گردد خودم با کمال میل آدرس می دهم (یک موردش را همین دیروز در نوشته ی زیر گفته ام). خجالت هم ندارد؛ خودم هر کتاب ام را که قرار به تجدید چاپ اش شده، با صرف وقت و هزینه و با کمال پررویی ویرایش کرده ام، در مصاحبه ام با کتاب هفته گفتم این رویه ی من بوده و هست - و تاکیدم به حدی بود که جناب کیائیان گمان کرد که حتما" داستان هام را هم می خواهم دوباره ویرایش کنم! الان کتاب فوکو را فراموش کن شش ماه است که چاپ اش تمام شده، اما من به تجدید چاپ اش تن نداده ام، هنوز مشغول ویرایش ام، با مراد ثقفی و نشر شیرازه هم صحبت کردم و راهی برای ویرایش شالوده شکنی پیدا کرده ام ... این وسواس برای چیست؟ برای این من دارم از این خفت می میرم که کسی کارهای ام را نقد نمی کند! مجبورم که خودم خودم را نقد کنم! چه کنم؟
دو سال پیش با همکار مترجمی آشنا شدم؛ بهانه ی آشنایی هم این که ایشان در محفلی به دوست مشترکی که مدافع کار من بوده گفته بود کار این پسر ایراد دارد. برای اثبات حرف خود هم در جا یکی از کتاب های ام را باز کرده و گفته بود مثلا" همین کلمه، من نمی دانم این چه معادلی است، این کلمه یعنی چه، این غلط است. فرصتی پیش آمد، فرهنگ اندیشه ی انتقادی را که تازه در آمده بود زیر بغل زدم و خدمت رسیدم و بعد از ابراز ارادت و تقدیم آن وجیزه، خواهش کردم آن کلمه را هم بگوید، تا بیاموزم ... راستی، من این ننگ را کجا برم که با این همه هنوز هم نمی دانم آن کلمه چیست؟ نه، واقعا" چه اشکالی دارد که آن دوست نادیده هم نوشته اش را چاپ کند تا اگر نکته ی آموزنده یی دارد بیاموزم، اگر اشتباهی هست، که حتما" هست، اصلاح کنم
البته همه ی این ها که گفتم از باب شوخی بود، و می دانم که با آدم های جدی نمی شود شوخی کرد. حالا جدا" می گویم که از آن جا که آدم گمنامی هستم و سخت حرص شهرت می زنم و عقده ی خود کم بینی هم دارم، عاجزانه استدعا می کنم که آن عزیز و سایر عزیزان مطالب مربوطه را هرطور شده زودتر چاپ کنند
دو سال پیش با همکار مترجمی آشنا شدم؛ بهانه ی آشنایی هم این که ایشان در محفلی به دوست مشترکی که مدافع کار من بوده گفته بود کار این پسر ایراد دارد. برای اثبات حرف خود هم در جا یکی از کتاب های ام را باز کرده و گفته بود مثلا" همین کلمه، من نمی دانم این چه معادلی است، این کلمه یعنی چه، این غلط است. فرصتی پیش آمد، فرهنگ اندیشه ی انتقادی را که تازه در آمده بود زیر بغل زدم و خدمت رسیدم و بعد از ابراز ارادت و تقدیم آن وجیزه، خواهش کردم آن کلمه را هم بگوید، تا بیاموزم ... راستی، من این ننگ را کجا برم که با این همه هنوز هم نمی دانم آن کلمه چیست؟ نه، واقعا" چه اشکالی دارد که آن دوست نادیده هم نوشته اش را چاپ کند تا اگر نکته ی آموزنده یی دارد بیاموزم، اگر اشتباهی هست، که حتما" هست، اصلاح کنم
البته همه ی این ها که گفتم از باب شوخی بود، و می دانم که با آدم های جدی نمی شود شوخی کرد. حالا جدا" می گویم که از آن جا که آدم گمنامی هستم و سخت حرص شهرت می زنم و عقده ی خود کم بینی هم دارم، عاجزانه استدعا می کنم که آن عزیز و سایر عزیزان مطالب مربوطه را هرطور شده زودتر چاپ کنند
Labels: Ctriticism
12 نظر:
Dear Payam, my impression of the whole intellectual atmosphere in iran is that intellectuals only wish to wipe out the rest at all costs ... there are exceptions and many exceptions of course, but unfortunately they will be gradually flushed out into the swamp. So the only solution for you is ignoring them. if you challenge them, they push you into a vindictive negativity but obviously it is not what you want, is it? i have to say (and i have no shame to mention it) that most of iranian intellectuals (but not all of them) can't figure out the difference between mafia factionism and true collectivity. sadly, i see the same horizon in the west. best wishes for your projects.
well, i see there is finally some one has come up with a hefty comment on the whole intellectual movement of the day. but is all this mess going to be improved? no dice! alas if you let the flow flood you! yet they are going too flagrantly to be reacted silently, i know, but i , however, know that there ain't gonna be no criticism, the whole stuff is but a wash-out, and here i go for what the ANONYMOUS said up here.and you are supposedly going to do the best to watch what's going on, and to keep well away from the slip on such tricky steep!
>>> alas if you let the flow flood you!
Then let it be a flood to the Outside not this corruptive pseudo-flux to an intellectually reeked-up cesspool. A whole colony of new voices is emerging silently beneath this graveyard, the only question that remains: are they too join this mess or overcome it? (I’m simultaneously cynical and optimistic) Anyway, if you ever found yourself too tired of their artless games, just give me a clue, a buzz; I guess and hope, I can give you a narrow opening to more, let’s say, exciting and less exhausting zones of productivity (i know very well how they can suck all your energy). In the current situation, you should be a blade, a two-edged one ... while you are at war with this mob you should be at war with yourself too since the potential of this mob to spoil you without notice (even before your tendrils get a signal of what’s actually happening) is limitless. Be well
PS. Is this email functional?
i'm the ANONYMOUS:
by the way, is there any chance to have a more enhanced comment box; my windows doesn't have any farsi option and i noticed these comment boxes are technically weird (can't type english easily) ... but maybe it's a pathological symptom of my own machine,i dunno.
پیام، چرا اصلا به این جور نقدها فکر میکنی؟ کار خودت را بکن. جذب این فضای مریض ایران نشو. واقعیت اینه که من به عنوان خواننده ی کارهات و وب نوشتت انتظار خوندن این جور عکس العمل ها رو از تو ندارم. من میام این جا یه چیزی بخونم که منو به فکر وا داره - این انتظاریه که خودت ایجاد کردی - نه این که خاله زنک بازی های ایرون رو دوباره یادم بیاد. (آره، میدونم... خاله زنک بازی کلمه ی سکسیستیه. شما چه معادلی پیشنهاد می کنید؟
آقای یزدانجو،
این که شما خودتون کارهای خودتون رو نقد می کنین نه جای گفتن داره، نه باعث افتخاره. این وظیفه شماست. در هر حال من آدمی رو نمی شناسم که از اشتباه بری باشه، ولی چیزی که هست ترجمه های شما غلط و پیچیدگی، کم نداره. و خلاصه کلام متعارف نیست آن چنان.
البته نباید از یاد برد دید تیز بین بر آنچه که حتی شاید بشود گفت زمانش گذشته ، کار ارزش مندی ست . پیام عزیز ، در حقیقت این که می توانید نگاهی به آنچه که رفته یه دید اصلاح داشته باشید کرا با ارزشی ست . اما به راستی ، این دستگاه رمز شما - و نه رمزگان - گاهی نا شناخته می شود . به خصوص در واژه یابی ها به مخاظره می افتد . شاید چاپ شدن مظلب دوستان ، بتواند چیز هایی را به همه بیاموزد ... حتی خوشان .
شاد زی .
لولی وش
پیام عزیز! نقد نشدن کارهای تو دلیل بر بی ارزش بودن آن نیست و کلمه ی ننگ را اصلاً درست به کار نبرده اید! از طرف دیگر زیاد نقد شدن برخی از کارهایی که امروز می بینیم به نظر من کمی مشکوک است! چرا که پشت صحنه ی این نقد ها چیزی جز مطرح کردن و مطرح شدن نیست. در ضمن از لینک شما ممنون ام! فرهاد
راستی روی سایت نیلگون مطلبی در مورد دریدا می خواندم که در آن از آثار ترجمه شده ی وی صحبت کرده و نام خانوادگی مترجم کتاب مواضع را *پیام* دانشجو ذکر کرده بود. بد نیست یادآوری کنید!
فرهاد
خواستم از آن آقا یا خانمی که سه پله بالاتر اظهار لحیه فرموده اند که کار شما نه گفتن دارد نه جای افتخار، بپرسم که ایشان ارث پدرشان را از شما می خواهند که اینطور طلبکارانه حرف می زنند و برای شما تعیین تکلیف می کنند؟ آیا خود ایشان تا به حال یک کتاب منتشر کرده اند؟ حتم دارم که نه، چون اگر این کاره بودند اینطور حرف نمی زدند ...
پیام عزیز،
به شخصه انتقاد پذیری شما را تحسین می کنم و به این مطلب ایمان دارم که نقد ادبی کم بنیه ی ما و به خصوص مدعیانی که فکر می کنند باادبیات فارسی خواندن می دانند نقدچیست به امثال تو نیاز دارندتا کمی از فسیل شدگی مزمنشان فاصله بگیرند.بی نیاز از هرچیز و بی توجه به قال و قیل ها کارت را بکن، کاری که خیلی ها نتوانسته اند بروند سراغش. مرجان
Dear Payam, please check your email for the message.
Post a Comment
<<< صفحه ی اصلی