January 07, 2005

(2) روشنفکران رسانه یی و اسب دموکراسی

نخست نگاهی کوتاه به ماجرای "روشنفکر رسانه یی" از نوع دوم می­اندازیم، که پیش از هرچیز ناگزیر به اثبات مشروعیت و صلاحیت خود برای کسب عنوان روشنفکری بود. روشنفکر نوظهور دینی با طرح ایده­ی جمع پذیری دین با دموکراسی به صحنه آمد و کوشید تا سنت دینی خود را به سنت دموکراسی پیوند زند، یا دقیق­تر، سنت دموکراسی را به سنت دینی خود پیوند زند – زیرا این­گونه روشنفکر رسانه­ یی بیش از آن که در اندیشه­ی رفورماسیون یا دین­پیرایی باشد در فکردین­آرایی بود، همچنان که باز هم بیش از آن که رفورمیست یا اصلاح­طلب باشد ریویزیونیست یا تجدیدنظرطلب می­نمود
اما دستور کار رسانه یی­ فوری­تر از آن بود که مجال درنگی در این حد بدهد. روشنفکر رسانه یی به­جای چالش بر سر مشروعیت، ترجیح داد تا با اخذ سازوبرگی مشابه با همتای سنتی خود، معضل را عجالتا" دور بزند. از این رو، نوشته های­اش به­زودی به نام­ها و نقل­قول­هایی از متفکران برجسته­ی عرفی مزین شد، ملغمه یی که از پوپر و ویتگنشتاین تا فوکو و هابرماس را در بر می­گرفت. با این حال، با فرو خفتن موج نخست رسانه­های این روشنفکران، بار دیگر ضرورت کسب مشروعیت مطرح شد و این بار روشنفکر دینی احتیاطا"، یا شاید اساسا"، برای تحکیم و تقویت موضع رسانه یی خود، در موضع مکالمه یی با روشنفکر عرفی و سنتی قرار گرفت: شاهد مثال­اش سلسله مصاحبه هایی که در " یاس نو" درباره­ی مفهوم "روشنفکری دینی" و نسبت آن با دموکراسی ترتیب داده شد. روشنفکر دینی ظاهرا" به جناح چپ منتسب بوده، اما از روز اول روشن بود که آبشخور فکری و فلسفی­اش جریانی راست­گرا دارد. هم از این رو، روشنفکری هم که به این مکالمه ابراز علاقه می­کرد از چهره­های سنتی روشنفکری عرفی ایران نبود، سنتی که ماهیتی قویا" چپ­گرا دارد و بعضا" به جناح راست نزدیک­تر است. بحث­انگیزترین این مصاحبه­ها هم مصاحبه­ی رامین جهانبگلو در رد مفهوم "روشنفکری دینی" و "دایره­ی مربع" خوادن آن بود، که واکنش شدیداللحن سروش را در پی داشت: واکنشی چنان از موضع استغنا و بل استهزا که برای بستن باب هر گفت­وگویی کفایت می­کرد. و به این ترتیب، روشنفکر دینی با بستن درهای مکالمه در واقع از نقش رسانه یی خود چشم پوشید، روشنفکری که این نقش را ایفا کرده بود صحنه را خالی کرد
روشنفکران دینی با چشم پوشی از رسانه­های همگانی، رسانه پردازان خود را نیز به تعطیلات طولانی فرستادند، زیرا دیگر کارکردی برای آنان قائل نبودند. تنها نقطه­ی قوت آنان خودآگاهی عمومی­شان نسبت به کارکرد رسانه یی خود بود، و البته از این نظر بر همتایان سنتی خود بی­شک برتری داشتند. اما سوای این، دستاورد آنان چشمگیر نبود: نه خواستند با روشنفکران عرفی راست­گرا مکالمه کنند، نه توانستند روشنفکران عرفی چپ­گرا را به گفت­وگو بکشانند، و نه در عمل سابقه­ی دموکراتیکی جا گذاشتند. تمام سازوبرگی که گرد آمده بود بی­مصرف شد، دیگر نه پوپر به کاری می­آمد، نه فوکو، نه هابرماس: آنان بیش از آن که آرای هر متفکری را "ابزاری برای اندیشه" بدانند، آن­ را به حد "اندیشه­ی ابزاری" تقلیل داده بودند. از این رو، با عقب­نشینی از سنگر رسانه­های همگانی، آنان نیز در نهایت به همان نخبه­گرایی و توده ­گریزی پناه بردند که همتایان­ چپ­گرای­شان از پیش به آن متلزم بودند. خیلی ساده، اسب دموکراسی برای آنان یا سرکش بود و یا راهوار نبود، اسبی سربه­هوا که به ناکجا می­رفت یا به آن­جا که نباید می­رفت یا اصلا" مناسب این زمین و زمان نبود: پای پیاده می­شد به مقصد رسید، با اسبی اینچنین چموش نه

Labels:

:: نقل نوشته ها مجاز و انتشار آن ها منوط به اجازه ی نويسنده است ::