January 07, 2005

(3) روشنفکران رسانه یی و اسب دموکراسی

حال باید به دسته­ی دوم ازروشنفکران رسانه یی بپردازم که ماجرایی از دو جهت جذاب­تر دارد، از این رو که اکنون به یمن رسانه یی چون "شرق" به اوج شکوفایی رسیده، و از این رو که مثال­های ملموس­اش به­وفور در دسترس است. حال، آن عده از روشنفکرانی که همواره انزوای روشنفکری را بر غوغای رسانه­پردازی ترجیح ­داده اند، این فرصت را یافته اند تا آزادانه به اشاعه­ی افکار خود بپردازند: مشکل مشروعیت ندارند، و روشنفکری سکه یی است که سال­ها به نام آنان ضرب شده – گیرم که کل منظومه­ی فکری­شان را ستیز آدورنوواری با فرهنگ توده یی شکل ­دهد که با رسانه­ها سر ناسازی دارد: ناسازه­ی توده­ ستیزی از طریق رسانه­های توده یی به یمن نادیده­انگاری حل شده است
اما، همه این نیست که روشنفکر رسانه یی درک درستی از رسانه پردازی ندارد، در روشنفکری خود هم هنوز به الگویی منسوخ می­چسبد. او "روشنفکر عام" است (به معنایی که فوکو در اطلاق به روشنفکرانی چون سارتر یا چامسکی به کار می­برد) چیزی چون نسخه­ی نخستی از روشنفکر تازه به دوران رسیده­ی ایرانی، یا در بهترین حالت، نسخه­ی دست چندمی از برشت یا بنیامین. هم از این رو است که درباره­ی همه چیز می­نویسد، از بحث تخصصی فلسفه گرفته تا جایزه­ی نوبل و نرده­های میان خیابان. اما نه تنها از آن رو که باید صفحات رسانه­ را پر کند، بل به این خاطر که "روایت کبیر" ی دارد که هر پدیده یی را با آن توضیح می­دهد؛ نه تنها "نظریه یی برای همه چیز" بل "نظریه یی برای تمام فصول". از همین رو اهل ابداع نیست، کاشفی است کاهل، اغلب کشفیات دیگران را کشف می­کند. از همین رو آکادمی را خوش ندارد، نه از آن رو که دانش خود را افزون از آن می­یابد بل از این رو که فضای مکالمه را تاب ندارد. آکادمی را تک­گو می­داند، اما خود نیز تک­گویه­یی ساز می­کند و صدای دیگری نمی­شنود
این است که هنگامی که آهنگ دموکراسی اینچنین بلند به گوش می­رسد، روشنفکر رسانه یی نمی­شنود. نه فقط در دفاع از دموکراسی قلم نمی­زند، بل آشکارا علیه آن می­نویسد و استدلال می­کند: زیرا متکی به "سیاست مخالف­خوانی" است. از پسند عامه، از موافقت با عامه، از ذوق عوام، از تشابه و هم­اندیشی­، از حوزه­ی عمومی، در یک کلام، از اکثریت (روح دموکراسی) بیزار است، و در عوض شیفته­ی اختلاف، تفاوت، تفارق، دگراندیشی، و باز در یک کلام، "اقلیت" (بنیان هر نخبه­گرایی) است. مطلوب­ترین سامان ممکن از نظر او نه دموکراسی، بل نوعی چندک­سالاری است که در بهترین شکل ممکن به سرآمدسالاری نیچه­یی ختم خواهد شد. پس، چه جای تعجب که اولویت اول­اش ستیز با مد و پسند عامه باشد. دموکراسی از دید او تنها یک مد مسلط است و او در مخالفت با مدها و متن­ها همواره به "حاشیه­ها" توجه دارد، غافل از آن که حاشیه­ هم زمانی یا مد بوده یا به واسطه­ی او به متن می­آید و لاجرم مد خواهد شد. با این حال، برای فرار از متهم شدن به بی­مسئولیتی (در قبال مساله یی چون دموکراسی)، این ایده را سرلوحه دارد که روشنفکری نه پاسخ دهی، که پرسش­گری است، بازهم غافل از این که هر پرسشی متضمن سنخی از پاسخ­ها است – چه زیبا (گویا) است ترجمه­ی فارسی " پرسش­گری به­جای پاسخ­گویی": " نادان­نمایی سقراطی"! او با این ایده مخالف است که جهان اکنون، چه بسا چون همیشه، آکنده از پرسش­هایی است که باید به آن­ها پاسخ داد یا این که از آن­ها چشم پوشید، یا به گفته­ی اورتگا یی گاست: "ما زندگی نمی­کنیم تا اندیشه کنیم، ما اندیشه می­کنیم تا زندگی را حفظ کنیم". روشنفکر رسانه یی این را باور ندارد: تمام تلاش­اش پرسش­انگیزی در عرصه­یی است که "سودمندی" آن برای اکثریت را "تاریخ" شاهد است
روشنفکر رسانه یی، در عین حال که می­خواهد سیاست­نگر باشد، همه چیز را سیاست­زدایی می­کند، زیرا تنها سیاست رادیکالی را باور دارد که از فرط رادیکالیت­، از مرز هر محافظه­کاری هم می­گذرد. فراتر از این، سیاست رادیکال هم تنها چپ است و او هم مراقب، تا مبادا لیبرالی از گرد راه رسیده، این دارایی اختصاصی را به یغما برد. اغلب می­گوید که "حقیقت" را باور ندارد، در واقع "حقانیت" برخی حقیقت­ها را باور ندارد، وگرنه از حقیقت خود اطمینان خاطر دارد. در دنیایی که حقیقت می­تواند "مصلحت­آمیزترین مصلحت ممکن" باشد، روشنفکر رسانه یی در سودای اوتوپیای ایدئال حقایق از پیش تعریف­شده است. هم از این رو است که "سیاست حقیقت" ی را در پیش می­گیرد که مجوز صدور احکامی در نفی همه­ی بدیل­های ممکن را می­دهد. جامعه را منقاد نقد خود می­بیند و از سراب­های راست­گرا بر حذر می­دارد (گویی که توده منتظر مانده تا او تازه­ترین تئوری در نقد بدیل­های موجود را با نسخه­برداری از آثار آدورنو تکمیل کند). زیرا "سیاست حقیقت" اربابان حقیقی خود را دارد و این جایگاهی است که به هیچ رو تفویض نخواهد شد. حتا این که در دموکراسی­های دنیا، آکادمی سیاسی از آکادمی فلسفه­ها جدا است نه نشانی از سیاست مصلحت­گرایانه­، بل نشانی از انحطاط، از دموکراسی توده یی یا رمانتیک، عوام­سالاری و "والایش سرکوب­گرانه" است. باور ندارد که دموکراسی و فلسفه لازم و ملزوم هم نیستند، که دموکراسی تعریفی ندارد، تنها تجربه یی دارد، تاریخی دارد، و این تنها وجه اشتراک­اش با فلسفه است
پیش از این­ها، روشنفکران رسانه یی را بعضا" به نوعی تروریسم، تروریسم فرهنگی، متهم کردم (بنگرید به آرشیو دسامبر 2004). حال اتهام خود را تکرار می­کنم چون باور دارم که رهیافت هردو یکی است. نه از آن رو که تروریست­ها هم دموکراسی را باور ندارند (هر که دموکراسی را باور نداشت تروریست نیست)، بل از این رو که آنان نیز همچون تروریست­ها "منطق مکالمه" را باور ندارند، و از آن مهم­تر، هم این و هم آن بنیادگرایانی پرشروشور اند. هردو تا قیام قیامت استدلال خواهند کرد که آن­چه آن­ها باور دارند این نیست که در تجربه­ی تاریخی صورت بسته، این تنها سوء استفاده یا سوء تعبیری از اصول اساسی بوده. و این است که با تنظیم دستگاه عریض طویلی برای تشخیص اصل­ها از بدل­ها، هماوردان خود را شبه­ روشنفکر، نظریات رقیب را شبه نظریه، و هر واقعه­ی ناسازی را توهمی از "واقعیت" می­دانند
مثال مجسم این ماجرا را می­توان در جنجالی یافت که روشنفکران رسانه یی بر سر بدیو، به عنوان قهرمان سنگر چپ­گرایی و ضدیت با دموکراسی، و رورتی، به عنوان متهم ردیف اول دفاع از دموکراسی لیبرال، به راه انداخته اند، دعوایی به واقع ساختگی، نه از این رو که این دو همساز اند، بل به این خاطر که تقابل آن­ها بی­تناسب است، آن­ها هماورد هم نیستند. یکی اعتبارش را از آثار خود درباره­ی دولوز دارد و دیگری اشتهارش را از ابداعات­اش در فلسفه­ی پساتحلیلی و بنیان­ستیزی پراگماتیستی می­گیرد (از بابت مد هم، یکی دو سه سالی مد شد و از مد افتاد، و دیگری دو سه دهه مد بود و هنوز هست: یکی "سوغاتی پاریسی" است و دیگری محموله­ی مضری که اتفاقا" پاریسی­ها تحویل­اش نمی­گیرند). در هر حال، این تقابل از آن سنخی نیست که بین هابرماس با فوکو یا دریدا برقرار بوده، که اگر بود، قطعا" رورتی در برابر فیلسوفی چون هابرماس می­ایستاد نه بدیو. اسباب این تقابل هم مضحک است: متهم کردن رورتی به نسبیت­گرایی پسامدرن یا بدیهی دانستن برتری دموکراسی یا باور به پایان تاریخ! این­جا است که روشنفکر رسانه یی پرسش­گری سقراطی را هم کنار می­گذارد و تنها تشکیک می­کند -- "سوفسطائیان جدید" عنوانی بیش­تر برازنده­ی خود او است، برازنده­ی ژیژک و بدیو است، نه پسامدرن­هایی چون رورتی و دریدا. اما این تقابل برای روشنفکر رسانه یی معنا دارد. او (کاری به کار) مخاطب ندارد: او پابند "توهم توطئه" است. به محض آن که چیزی با استقبال عام مواجه شود ماشین هیولاوار بدبینی خود را به کار می­اندازد و موضوع و مخاطب، هردو، را زیر می­گیرد. بیهوده است بگویید آن چه "ترهات" می­خواند بعضا" کتابی است با تاثیر تعیین­کننده بر انبوهی از اندیشمندان، در کمتر از دو دهه پانزده بار به چاپ رسیده، به بیست و پنج زبان زنده­ی دنیا درآمده، و چه و چه: روشنفکر رسانه یی اعتنایی ندارد، او از پیش می­داند که این­ همه توطئه­ی (نو) لیبرالیست­ها برای سروری بخشیدن به عمال فرهنگی خود است
برای او، برای آنان، اسب دموکراسی همان اسب تروا است، امپریالیست­ها در آن سنگر گرفته اند تا جهان سومی­ها را از درون مغلوب کنند. یا اگر اسب تروا نیست رخش هم نیست و بنابراین اصلا" اسب نیست. یا اسب نجیبی نیست، موذی است و می­خواهد سوارش را زمین بزند. یا ظاهرا" اسب سالمی است اما پر از تناقضات درونی است و جهاز هاضمه­اش به زودی از کار خواهد افتاد و خواهد مرد (تاریخ دقیق مرگ­اش را پزشک حاذقی از نزدیکان آدورنو پیش بینی کرده بود و ژیژک هم وعده داده که این اسب در واترلو سقط خواهد شد). یا گیرم اسب چابکی باشد، اما استر لنگ بعضی­ها به آن شرف دارد. یا اسب پیشکشی هم که باشد، دندان که هیچ، تک تک موهای اش را هم باید شمرد. یا اصلا" اسب­سواری خطر دارد و کار خوبی نیست. یا به هر حال اسب است، مرکب خوبی است برای کسی که حوصله­ی سفر دارد، اما چه جایی از همین­جا بهتر؟

Labels:

15 نظر:

Anonymous Anonymous مي نويسد:

پیام عزیز
همانطور که قبلا هم برایت نوشته بودم , قسمت اول مقاله ات را که خواندم دو سه نکته به ذهنم رسید که متاسفانه با خواندن قسمت دوم و سوم نه تنها حل نشد بلکه شدت یافت. البته از آنجا که در قسمت دوم بیشتر یک بحث تاریخی را مطرح کرده اید و در قسمت سوم به نوع خاصی از پدیده به تعریف خودتان روشنفکر رسانه ای, روی سخن من بیشتر متوجه همان بخش اول خواهد بود. چرا که نوع سوم با ارجاعی که به شرق داده اید برایم آشنا نیست و لحن مطلبتان نیز بیشتر رویکردی ادبی و کنایه جویانه یافته. اما نکاتی در مورد همان بخش اول بیشتر:
اول اینکه دقیقا مشخص نکرده ای که منظور از رسانه , رسانه در معنای عام است یا رسانه گروهی؟ هرچند که با اشاره به روزنامه در بخش سوم مطلب این ظن شدت می یابد که رسانه گروهی و اختصاصا جراید مد نظر است که خوب حضور روشنفکران در این عرصه چندان چیز تازه ای نیست و می توان حتی ادعا کرد که این رسانه از بدو پیدایش با حضور این دسته رونق گرفته است و به اصطلاح چرخش چرخیده.
دوم- همینطور است تعریف روشنفکر و روشنفکری
سوم- اصولا روشنفکر و رسانه دو مقوله اساسا مجزا و غیر قابل مقایسه اند. روشنفکری یک جریان فکری و انسانی است ولی رسانه یک ماهیت تکنولوزیکی دارد. ممکن است رسانه ای توان روشنگری پیدا کند اما این امر تنها در سایه حاکمیت جریان های روشنفکری فردی یا گروهی در آن امکان پذیر است و گرنه یک رسانه به خودی خود تنها یک ابزار انتقال داده ها بیش نیست. و از همین روست که اصطلاح روشنفکر رسانه ای نیز رسا و گویا نیست و شاید ابهامی که بر تمام مطالبتان سایه انداخته باشد از همین روست.
شاد باشید دوست من

9:03 PM  
Anonymous Anonymous مي نويسد:

جناب یزدانجو، با عرض ارادت. نوشته اندیشمندانه ای بود، هرچند بنده در فهم برخی قسمتهای آن مشکل داشتم. پیشنهاد می کنم آن را در یکی از نشریات معتبر منتشر کنید.

11:22 PM  
Anonymous Anonymous مي نويسد:

استاد عزیزم، بحثتان جالب بود و از یک نظر تکان دهنده بود. پاینده باشید.

4:10 PM  
Anonymous Anonymous مي نويسد:

سلام. خسته نباشد آقای یزدانجو. امیدوارم روشنکفران ما بحث شما را بطور جدی پیگیری کنند، چون به هر حال ارزش پیگیری را دارد و لازم است که دیگران هم وارد گفتگو بشوند. حدس من این است که شما یک جریان کلی را دارید نقد می کنید. من خودم وقتی آن مطلب اول (تروریسم فرهنگی) را در شرق خواندم فکر کردم شما با بعضی از دوستان مشکل شخصی دارید، اما وقتی این مطلب را خواندم طور دیگر فکر کردم. به نظرم بحثی است که بد نیست خودتان آن را بیشتر بشکافید.
ارادتمند

7:15 PM  
Anonymous Anonymous مي نويسد:

salam

you have a lovely blog

but you know something, when i save your blog for readinh it later, your blog colors change in a way that it seems impossible to read. please look to this problem seriously

thank you very much
soodaroo

2:30 AM  
Anonymous Anonymous مي نويسد:

البته ترمز هم خوب است.
شما چنان موشک وار عمل می کنید که دوستان پدافند موشکی ساخته اند، برادر من بعضی ها دوست ندارند ببینند بعضی ها تند تند عمل می کنند، خوب دیگر...
ولی بی انصافی نکنیم شما بزرگترین موشک باران سالهای اخیر در حیطه فارسی کردن را راه انداخته اید و فقط در زمینه ترجمه غزلهای پاپ آقای ش.ش به پای شما می رسند.
شما حتی وبلاگتان هم به سرعت ترجمه پیش نمی رود،خوب از آقایان چه انتظاری داری ؟(در قیاس میشود یازده هزار کلمه در روز)
، آن کوچولو ژولیده (نمی دانم چرا اینقدر جماعت روشنفکرجوان به هم شبیهند، انگار...) چنان افاضاتی را در روزنامه ،فتیله وار زمین می ریزد که انسان فکر می کند ما شا اله ، خود والترهم روزی فکر نمی کرد بشرجهان سوم چنین پیشرفت کند.
خوب دیوار شما هم کوتاه، بابی جان هم پر ایراد.
میدانی که تمام این جنگهای موشکی بر سر تاج تخت بابک است، و چون گفته آمده بابی وصیت کرده دست چپش را بکنند و هر انگشتش را به کسی معلوم بدهند
.این وضعیت هنگامی است که انقلاب می شود و همه دنبال کسب قدرتند.
سلطنتش به پایان رسیده و دوستان دشمنی می کنند
حتما پس از مرگش آشوری که خدا هزارو چهارصد سال زنده نگاهش دارد
اسطوره او را نیز مانند احمد فردید میشکند.
( بت شکنی آشوری روح منی آشوری)
شما نیز باید از اکنون حواست باشد که اینها همه بودجه دارند...

3:58 PM  
Anonymous Anonymous مي نويسد:

I don't understand how Adorno's ideas can be applied to what is happening in Iran. What Adorno criticizes is the cultural consequences of Enlightenment in the industrial societies of Europe and the northern America. His despise for the "mass" culture comes from a totally different place, and the "mass" culture he talks about is very different from the Iranian mass culture.
The Iranian mass culture is not a production of a huge culture industry looking for profit (which doesn't practically exist in Iran,) but a result of the government propaganda, folklore, and traditional values. We don't have MGM, Fox, or Warner Brothers shaping people's mind. What we have is a government-sponsered TV and radio whose horrible programs directly represent the government's views, and a weak movie industry which is absolutely connected to the establishment. How can we talk about Adorno's "mass culture" in such a society?

8:59 PM  
Blogger پيام يزدانجو مي نويسد:

یک توضیح کلی اما بی ربط: از مشکلی که دوست عزیز، سودارو، مطرح کرده باخبر ام. علت اش را من درست نمی دانم، و چاره اش فعلا" این که متن به صورت آف لاین خوانده شود.

10:18 PM  
Anonymous Anonymous مي نويسد:

جناب یزدانجو، جسارتا می خواستم پیشنهاد کنم سری هم به وبلاگ آقایان فرهادپور و مهرگان بزنید. مخصوصا مطلب آخر و مخصوصا قسمت نظراتش خواندنی است. احسان

12:07 AM  
Anonymous Anonymous مي نويسد:

در ضمن من پیشنهاد چاپ مقاله تان در روزنامه شرق را هم داده ام. امیدوارم از این پیشنهاد استقبال کنید. احسان خسروی

12:35 AM  
Anonymous Anonymous مي نويسد:

Ehsan,
Would you give us Farhadpoor's weblog address?

1:17 PM  
Blogger پيام يزدانجو مي نويسد:

Dear Ehsan, thanks; I have read the relevant materials. And dear The Other, the address is: www.debsh.com

3:49 PM  
Anonymous Anonymous مي نويسد:

I really don’t want to criticize this weblog and its megalomaniac direction, but it is necessary to correct the wrong information about Alain Badiou, published here. Badiou has been an important philosopher since 70’s, one of Sartre’s best students and friends since he was 19. His real importance comes around in 1985 with publishing ‘Being and Event’, a grand work in ontology, logic and mathematics. Despite his radical positions, the importance of this book was undeniable, somehow that today, beside Deleuze, Derrida and Levinas, he is one of the four candidates for the title of ‘The 20’th Centurty French Philosopher’. By the end of 2005 all of Badiou’s books will be translated and published in English and there are more than a conference a year dedicated to him. Zizek, constantly quotes Badiou because he gets validity from him and not vice versa.

4:24 PM  
Anonymous Anonymous مي نويسد:

In my opinon, Yazdanjoo, as his text indicates, has not understated Badiou, his is against overstating him. Also, he is against undersatating Rorty, not with oversatating him.

7:19 PM  
Anonymous Anonymous مي نويسد:

اوضاعی است واقعا. این آقای یزدانجو بیچاره دادش درآمده که قضیه این حرفها نیست. بادیو و رورتی کدام است. مساله چیزی دیگری است و آنوقت باز آقای روشنفکرتر از مایی پیدا شده و دنبال این می گردد که بادیو را به عرش اعلی برساند. آقاجان شما هم که باز به حاشیه چسبیده اید. اصل مساله را ول کرده اید. حالا اصلا آقای بادیو بشود بزرگترین فیلسوف فرانسه، بودریار و لیوتار و فوکو هم به درک. اصلا اینها چه ربطی دارد به حرف این بنده خدا؟

8:01 PM  

Post a Comment

<<< صفحه ی اصلی

:: نقل نوشته ها مجاز و انتشار آن ها منوط به اجازه ی نويسنده است ::