تکمله یی بر تروریسم فرهنگی
امروز در روزنامهی " شرق" نوشته یی در واکنش به نقد من بر مواضع آقایان فرهادپور و مهرگان (در مقالهی تروریسم فرهنگی) چاپ شد (روی عنوان کلیک کنید). با خواندن آن احساس کردم بسیاری از نکاتی را که آنجا مطرح شده، پیشاپیش در مقالهی "روشنفکران رسانه یی و اسب دموکراسی" پاسخ داده ام و در اینجا، با سپاس از اظهار لطفی که نویسنده نسبت به بنده داشته، نکاتی دیگر را یادآور خواهم شد -- هرچند معتقد ام که نوشتهی آقای نجفی نه تنها بسیاری از پرسشهای مرا بیپاسخ گذاشته، بل باز هم پیگیر همان رویه یی است که از آن بیم دارم: بیم دارم که این همه نقل قول از دوستان مراد فرهادپور جز شواهدی دمنشان (به سیاق آن مثل معروف) نباشد. اما پیش از پرداختن به این نوشته، این را میگویم که نسخهی تازه یی از برخی بخشهای مقالهی مذکور خود به همراه بخشی از متن زیر تهیه کردهام که، به عنوان جوابیهی رسمی، برای آقای حامد یوسفی میفرستم تا ایشان، بنا به ضوابط، نسبت به درج آن در صفحهی خود اقدام کند
دربارهی "نقد مخرب": با نویسنده موافق ام که در چارچوب فکری مراد فرهادپور "نقد" همان "نقد مخرب" است، و من هم دقیقا" همین دیدگاه را خوش ندارم. من هم میدانم که آن ترجمه (ترجمهی خانم جبلی از "پدیدارشناسی روح" هگل) خالی از اشکال نیست، چه بسا ترجمهی درخشانی هم نیست (به هر حال فکر میکنم همهی ما که نیم نگاهی به ترجمهی انگلیسی کتاب هگل انداخته باشیم این را اذعان میکنیم)، اما حرف من دو چیز است: یک این که من با تخریب اینچنینی موافق نیستم و دو این که روش تخریب به کار رفته را، نظیر بسیاری برخوردهای دیگر نویسندگان آن، تروریستی یافتهام – این که آقای نجفی توان تشخیص صحت و سقم ترجمه ها بدون مراجعه به متون اصلی را داشته دلیل نمیشود خود را در موضع پدرخواندگی نسبت به خواننده نشانده و به جای او تصمیم بگیریم
در مورد رورتی، و این که من دانسته یا ندانسته گردانندگان شرق را به بیتوجهی متهم کردهام: مساله به گمانام این نبوده، چون اغلب آن مطالبی را که آقای نجفی ذکر کرده دیدهام. شاید بیان من نارسا است، گو این که تاکید کرده بودم منظورم "واکنش رسمی" است. با این حال میپذیرم که اطلاق لفظ "تنها" به این واکنش بدون اشاره به دیگر واکنشهایی که از دید من حائز اهمیت نبوده قابل سرزنش است. شاید باید به جای این مینوشتم "جان کلام"، "نکتهی اصلی"، یا "نمونهی ناب" -- توضیحی که گردانندگان صفحهی اندیشهی شرق (احتمالا" آقای مهرگان)، هفتهی گذشته، در بالای ترجمهی آقای نجفی از مقالهی بدیو آوردهاند همین را نمیگوید؟ سوای این، همهی حرف من سر رورتی همانی است که آقای نجفی هم در ادامه آورده: میخواهم بدانم چطور نویسنده یی که حتا دو تا متن درست و حسابی دربارهی رورتی نخوانده (حالا از خودش پیشکش) به خود اجازه میدهد حرفهای او را "ترهات" بخواند؟
جالب آن که، پاسخی که آقای نجفی میدهد خود بخشی از صورت مساله است. این که آقای اباذری در کتاباش رورتی را آن گونه معرفی کرده برای من دو معنا بیشتر ندارد: یا کمسوادی نویسنده را میرساند و یا غرضورزی او را. دیگر این که، اتفاقا" همین مرید و مراد بازی است که آقای نجفی قویا" آن را رد میکند اما در عمل به آن پایبند است. این که ایشان به صرف گفتهی مراد آن را بپذیرد عین مریدوارگی است. آقای نجفی با یک جستوجوی کوچک میتوانست بفهمد از کسی که " فلسفه و آینهی طبیعت" او، کتابی در باب فلسفهی پساتحلیلی، را بزرگترین اثر فلسفی آمریکایی در نیمهی دوم قرن بیستم خواندهاند، یا کسی چون هارولد بلوم او را "جذابترین فیلسوف زمانهی ما" خوانده، بعید است که چنان ترهاتی بگوید
سوای آن جستاری که آقای نجفی اشاره کرده، خود من دو سه سال پیش مقالهی او در مورد فوکو و شناختشناسی را در "فوکو در بوتهی نقد" ترجمه کردهام. بابک احمدی هم در " کتاب تردید" خود به این مقاله اشاره کرده و استدلال آن را نابسنده یافته، اما این که من دوست و دوستدار بابک احمدی هستم دلیل نمیشود که موضع او را بپذیرم، من همچنان باور دارم که نقد رورتی بر فوکو نافذ است. دیگر این که، در ترجمهی دیگرم، "فرهنگ اندیشهی انتقادی"، مدخل نسبتا" کوچکی به رورتی اختصاص یافته، اما در بسیاری از مدخلهایی که کریستوفر نوریس دربارهی فلسفهی پساتحلیلی، فلسفهی علم، نسبیت هستیشناختی و ... نوشته بارهای بار و به تفصیل از آرای رورتی بحث کرده و در واقع به او تاخته است (کاری که در پسگفتار "شالوده شکنی" هم کرده و "فلسفه و آینهی طبیعت" او را اثر نامطلوبی همراستا با "آینهی فرآوری" بودریار دانسته) ... حرف من این است که با همین اندک مایه یی که از رورتی به فارسی داریم هم میتوان او را جدیتر از اینها گرفت
اما رویکرد تروریستی یی که من به آن تاختم دغدغهاش اینها نیست. رورتی دو گناه بزرگ دارد: اول این که مدافع دموکراسی لیبرال بوده، و دوم این که در ایران مثل یک ستارهی آمریکایی از او استقبال شده. سخنرانی کذایی رورتی که تمام شد، وقت بیرون آمدن شنیدم که خانم روشنفکری میگوید: "بیا، این هم از مرتیکهی امپریالیست! حالا که ما فهمیدیم فلسفه چیست و دموکراسی ته اش چیست، آمده میگوید وای وای، فلسفه چیز به درد نخوری است، مبادا فلسفه بخوانید، فلسفه چه می داند چیست؟! – جالب این که وقتی این ماجرا را برای رورتی گفتم، انتظار داشتم قدری بخندد، که فقط متعجب شد و قدری هم متاثر
اینها را گفتم. این را هم میگویم که من از رورتی روایت کبیر نمیسازم. خیلی جاها به او انتقاد داردم. اما اینقدر هم هوا برم نداشته که فکر کنم میشود با یک کلمه این غول را دود کرد و به هوا فرستاد. البته ظاهرا" بعضیها اوراد مخصوص این کار را دارند. از دید آنها، حتا اگر رورتی واقعا" فیلسوف بزرگی هم باشد، باز هم پیشاپیش محکوم شده است. چون واقعا" بد جایی انگشت گذاشته، در مملکتی از دموکراسی لیبرالی سخن میگوید که جواز ورود به ساحت روشنفکریاش چپگرایی است. شاید اگر گناهاش این نبود بالاخره با او کنار میآمدند (از دید همین دوستان، زمانی دریدا فقط یک "سوغات پاریسی" بود، اما حریفاش که نباشند میگویند که ما با دریدا مشکل نداریم، مشکل ما دریدابازهای اند!). حرف من این است: میخواهید نقد کنید، بفرمایید. اما خواهش میکنم اینقدر کشف و کرامات از خود نشان ندهید. هایدگر را میخواهید نقد کنید؟ بسیار خوب، فقط خواهش میکنم نقد هفتاد سال پیش آدورنو را به اسم نقد نو به خورد ما ندهید. میخواهید رورتی را نقد کنید؟ بسیار خوب، اول لطفا" چند صفحه یی بخوانید و بعد
دربارهی بدیو: من مخالفتی با کشف و معرفی کسی ندارم. فقط به نظرم بدیو هم دارد مضحکه میشود. باز هم حرفام این است: لطفا" بدیو را بخوانید! که اگر خوانده بودید میدانستید آن "حادثه" یا به قول شما "رخداد" ( کاری به این ندارم که چیزی چون فرضا" "انقلاب فرانسه" را در واژگان بدیو باید رخداد خواند یا حادثه، این مهم نیست) در کار او آنقدر هم که شما گمان میکنید ارتجاعی نیست. میخواهید بدیو را با ژیژک یککاسه کنید؟ خب چه اشکالی دارد، اما لطفا" هم شباهتهای این دو را لحاظ کنید (مثلا" این که هردو دریدا و پسامدرنها را مدرنیستهای دوآتشه یا سوفسطائیان جدید میدانند) و هم تفاوتهایشان را (مثلا" این که مواضع متضادی در قبال لکان و روانکاوی دارند)؟
دربارهی تلفظ اسم: تلفظ اسم بدیو فخرفروشی نیست. فقط این است که اسم او هنوز شاید صد بار هم به فارسی ثبت نشده، بنابراین بهتر است که با تلفظ دقیقتر رواج پیدا کند (هرچند نارساییهای خط فارسی احتمالا" اجازهی تلفظ کاملا" دقیق این اسم را نمیدهد: باز هم احتمالا حرف آخر اسم او را با صدای " ئو" ی کوتاه تلفظ میکنیم نه با " او" ی کشیده). اصراری هم اگر باشد اصراری است از جنس کاربرد " لکان" به جای "لاکان" یا اخیرا" " دولوز" به جای " دلوز"، یک پیشنهاد، که قرار نیست چیز زیادی را عوض کند
باز هم "تا جایی که میدانم": در برخی موارد دانستن یا کم دانستن یا ندانستن تغییری در اصل مساله نمیداند. این که آقای نجفی تا جایی که میداند، تنها کتاب دریدا با ترجمهی من منتشر شده مایهی مسرت است، اما این که بداند "ساختار، نشانه، و بازی در گفتمان علوم انسانی"، یا " لکان، دریدا، کریستوا" و "شالوده شکنی" هم با ترجمهی من درآمده تغییری در صورت مساله نمیدهد: من که نمیخواهم به خاطر کارم باجخواهی کنم. خیلیهای دیگر هم سوای من دربارهی دریدا نوشتهاند یا ترجمه کردهاند، و بهتر و بدترش هم اینجا اهمیتی ندارد. و آنها که باید بدانند، اتفاقا" میدانند. مساله این است که دوستان دریداستیز سابق و دریدادوست فعلی، وقتی بساط سور مرگاش را میچینند فراموش میکنند عده یی از آشنایان را هم دعوت کنند، خودشان یکباره دریداشناس میشوند و در صفحهی اول روزنامه دال و مدلول سوسور را توضیح میدهند و ...، که این هم برای تفریح عوام بد نیست
دربارهی "نقد مخرب": با نویسنده موافق ام که در چارچوب فکری مراد فرهادپور "نقد" همان "نقد مخرب" است، و من هم دقیقا" همین دیدگاه را خوش ندارم. من هم میدانم که آن ترجمه (ترجمهی خانم جبلی از "پدیدارشناسی روح" هگل) خالی از اشکال نیست، چه بسا ترجمهی درخشانی هم نیست (به هر حال فکر میکنم همهی ما که نیم نگاهی به ترجمهی انگلیسی کتاب هگل انداخته باشیم این را اذعان میکنیم)، اما حرف من دو چیز است: یک این که من با تخریب اینچنینی موافق نیستم و دو این که روش تخریب به کار رفته را، نظیر بسیاری برخوردهای دیگر نویسندگان آن، تروریستی یافتهام – این که آقای نجفی توان تشخیص صحت و سقم ترجمه ها بدون مراجعه به متون اصلی را داشته دلیل نمیشود خود را در موضع پدرخواندگی نسبت به خواننده نشانده و به جای او تصمیم بگیریم
در مورد رورتی، و این که من دانسته یا ندانسته گردانندگان شرق را به بیتوجهی متهم کردهام: مساله به گمانام این نبوده، چون اغلب آن مطالبی را که آقای نجفی ذکر کرده دیدهام. شاید بیان من نارسا است، گو این که تاکید کرده بودم منظورم "واکنش رسمی" است. با این حال میپذیرم که اطلاق لفظ "تنها" به این واکنش بدون اشاره به دیگر واکنشهایی که از دید من حائز اهمیت نبوده قابل سرزنش است. شاید باید به جای این مینوشتم "جان کلام"، "نکتهی اصلی"، یا "نمونهی ناب" -- توضیحی که گردانندگان صفحهی اندیشهی شرق (احتمالا" آقای مهرگان)، هفتهی گذشته، در بالای ترجمهی آقای نجفی از مقالهی بدیو آوردهاند همین را نمیگوید؟ سوای این، همهی حرف من سر رورتی همانی است که آقای نجفی هم در ادامه آورده: میخواهم بدانم چطور نویسنده یی که حتا دو تا متن درست و حسابی دربارهی رورتی نخوانده (حالا از خودش پیشکش) به خود اجازه میدهد حرفهای او را "ترهات" بخواند؟
جالب آن که، پاسخی که آقای نجفی میدهد خود بخشی از صورت مساله است. این که آقای اباذری در کتاباش رورتی را آن گونه معرفی کرده برای من دو معنا بیشتر ندارد: یا کمسوادی نویسنده را میرساند و یا غرضورزی او را. دیگر این که، اتفاقا" همین مرید و مراد بازی است که آقای نجفی قویا" آن را رد میکند اما در عمل به آن پایبند است. این که ایشان به صرف گفتهی مراد آن را بپذیرد عین مریدوارگی است. آقای نجفی با یک جستوجوی کوچک میتوانست بفهمد از کسی که " فلسفه و آینهی طبیعت" او، کتابی در باب فلسفهی پساتحلیلی، را بزرگترین اثر فلسفی آمریکایی در نیمهی دوم قرن بیستم خواندهاند، یا کسی چون هارولد بلوم او را "جذابترین فیلسوف زمانهی ما" خوانده، بعید است که چنان ترهاتی بگوید
سوای آن جستاری که آقای نجفی اشاره کرده، خود من دو سه سال پیش مقالهی او در مورد فوکو و شناختشناسی را در "فوکو در بوتهی نقد" ترجمه کردهام. بابک احمدی هم در " کتاب تردید" خود به این مقاله اشاره کرده و استدلال آن را نابسنده یافته، اما این که من دوست و دوستدار بابک احمدی هستم دلیل نمیشود که موضع او را بپذیرم، من همچنان باور دارم که نقد رورتی بر فوکو نافذ است. دیگر این که، در ترجمهی دیگرم، "فرهنگ اندیشهی انتقادی"، مدخل نسبتا" کوچکی به رورتی اختصاص یافته، اما در بسیاری از مدخلهایی که کریستوفر نوریس دربارهی فلسفهی پساتحلیلی، فلسفهی علم، نسبیت هستیشناختی و ... نوشته بارهای بار و به تفصیل از آرای رورتی بحث کرده و در واقع به او تاخته است (کاری که در پسگفتار "شالوده شکنی" هم کرده و "فلسفه و آینهی طبیعت" او را اثر نامطلوبی همراستا با "آینهی فرآوری" بودریار دانسته) ... حرف من این است که با همین اندک مایه یی که از رورتی به فارسی داریم هم میتوان او را جدیتر از اینها گرفت
اما رویکرد تروریستی یی که من به آن تاختم دغدغهاش اینها نیست. رورتی دو گناه بزرگ دارد: اول این که مدافع دموکراسی لیبرال بوده، و دوم این که در ایران مثل یک ستارهی آمریکایی از او استقبال شده. سخنرانی کذایی رورتی که تمام شد، وقت بیرون آمدن شنیدم که خانم روشنفکری میگوید: "بیا، این هم از مرتیکهی امپریالیست! حالا که ما فهمیدیم فلسفه چیست و دموکراسی ته اش چیست، آمده میگوید وای وای، فلسفه چیز به درد نخوری است، مبادا فلسفه بخوانید، فلسفه چه می داند چیست؟! – جالب این که وقتی این ماجرا را برای رورتی گفتم، انتظار داشتم قدری بخندد، که فقط متعجب شد و قدری هم متاثر
اینها را گفتم. این را هم میگویم که من از رورتی روایت کبیر نمیسازم. خیلی جاها به او انتقاد داردم. اما اینقدر هم هوا برم نداشته که فکر کنم میشود با یک کلمه این غول را دود کرد و به هوا فرستاد. البته ظاهرا" بعضیها اوراد مخصوص این کار را دارند. از دید آنها، حتا اگر رورتی واقعا" فیلسوف بزرگی هم باشد، باز هم پیشاپیش محکوم شده است. چون واقعا" بد جایی انگشت گذاشته، در مملکتی از دموکراسی لیبرالی سخن میگوید که جواز ورود به ساحت روشنفکریاش چپگرایی است. شاید اگر گناهاش این نبود بالاخره با او کنار میآمدند (از دید همین دوستان، زمانی دریدا فقط یک "سوغات پاریسی" بود، اما حریفاش که نباشند میگویند که ما با دریدا مشکل نداریم، مشکل ما دریدابازهای اند!). حرف من این است: میخواهید نقد کنید، بفرمایید. اما خواهش میکنم اینقدر کشف و کرامات از خود نشان ندهید. هایدگر را میخواهید نقد کنید؟ بسیار خوب، فقط خواهش میکنم نقد هفتاد سال پیش آدورنو را به اسم نقد نو به خورد ما ندهید. میخواهید رورتی را نقد کنید؟ بسیار خوب، اول لطفا" چند صفحه یی بخوانید و بعد
دربارهی بدیو: من مخالفتی با کشف و معرفی کسی ندارم. فقط به نظرم بدیو هم دارد مضحکه میشود. باز هم حرفام این است: لطفا" بدیو را بخوانید! که اگر خوانده بودید میدانستید آن "حادثه" یا به قول شما "رخداد" ( کاری به این ندارم که چیزی چون فرضا" "انقلاب فرانسه" را در واژگان بدیو باید رخداد خواند یا حادثه، این مهم نیست) در کار او آنقدر هم که شما گمان میکنید ارتجاعی نیست. میخواهید بدیو را با ژیژک یککاسه کنید؟ خب چه اشکالی دارد، اما لطفا" هم شباهتهای این دو را لحاظ کنید (مثلا" این که هردو دریدا و پسامدرنها را مدرنیستهای دوآتشه یا سوفسطائیان جدید میدانند) و هم تفاوتهایشان را (مثلا" این که مواضع متضادی در قبال لکان و روانکاوی دارند)؟
دربارهی تلفظ اسم: تلفظ اسم بدیو فخرفروشی نیست. فقط این است که اسم او هنوز شاید صد بار هم به فارسی ثبت نشده، بنابراین بهتر است که با تلفظ دقیقتر رواج پیدا کند (هرچند نارساییهای خط فارسی احتمالا" اجازهی تلفظ کاملا" دقیق این اسم را نمیدهد: باز هم احتمالا حرف آخر اسم او را با صدای " ئو" ی کوتاه تلفظ میکنیم نه با " او" ی کشیده). اصراری هم اگر باشد اصراری است از جنس کاربرد " لکان" به جای "لاکان" یا اخیرا" " دولوز" به جای " دلوز"، یک پیشنهاد، که قرار نیست چیز زیادی را عوض کند
باز هم "تا جایی که میدانم": در برخی موارد دانستن یا کم دانستن یا ندانستن تغییری در اصل مساله نمیداند. این که آقای نجفی تا جایی که میداند، تنها کتاب دریدا با ترجمهی من منتشر شده مایهی مسرت است، اما این که بداند "ساختار، نشانه، و بازی در گفتمان علوم انسانی"، یا " لکان، دریدا، کریستوا" و "شالوده شکنی" هم با ترجمهی من درآمده تغییری در صورت مساله نمیدهد: من که نمیخواهم به خاطر کارم باجخواهی کنم. خیلیهای دیگر هم سوای من دربارهی دریدا نوشتهاند یا ترجمه کردهاند، و بهتر و بدترش هم اینجا اهمیتی ندارد. و آنها که باید بدانند، اتفاقا" میدانند. مساله این است که دوستان دریداستیز سابق و دریدادوست فعلی، وقتی بساط سور مرگاش را میچینند فراموش میکنند عده یی از آشنایان را هم دعوت کنند، خودشان یکباره دریداشناس میشوند و در صفحهی اول روزنامه دال و مدلول سوسور را توضیح میدهند و ...، که این هم برای تفریح عوام بد نیست
Labels: Ctriticism
2 نظر:
سلام دوست من . نمي دانم از كجا يافتمت . چگونه به اينجا رسيدم . هر چه بود كويرزدهاي تشنه بودم . اينجا جويباري زلال. پايدار باشي . براي هميشه ديدنت بدون اجازه لينك دادم . يا حق
با حضورتان وبلاگ مرا شرمنده کردید. متشکرم. گاه و بیگاه با اجازه و بی اجازه میخوانم مطالبتان را اما اجازه ی ابراز نظر به خودم نمیدهم. همیشه فعال و همیشه سر افراز.
Post a Comment
<<< صفحه ی اصلی