January 21, 2005

انتظار

(attente) انتظار
آشوب اضطرابی ناشی از انتظار معشوق را کشیدن، گرفتار تاخیرهای معمول: قرار ملاقات­ها، تلفن زدن­ها، نامه­ها، بازگشت­­ها

انتظار یک صحنه­آرایی دارد: من این صحنه را سامان داده، در آن دست برده، برهه یی را از آن حذف می­کنم، برهه یی را که آنگاه فقدان معشوق را مجسم کرده، همه­ی اثرات ماتمی ناپیدا را متجلی می­کنم. این صحنه همچون نمایشی به اجرا در می­آید

صحنه داخل یک کافه را نشان می­دهد؛ ما قرار ملاقاتی داریم، من منتظر ام. در درآمد کار، من، تنها بازیگر این نمایش (به دلیلی)، تاخیر دیگری را تشخیص داده و آن را خاطر نشان می­کنم؛ این تاخیر تا به این­جا تاخیری از جنس حساب و ریاضی است (من چندبار به ساعت­ام نگاه می­کنم)؛ درآمد با خطور یک فکر ناگهانی به ذهن­ام پایان می­گیرد: تصمیم می­گیرم "بد برداشت کنم"، و به این ترتیب خودم را از اضطراب انتظار خلاص کنم. حالا پرده­ی اول آغاز می­شود؛ این پرده پر از حدس و گمان­ها است: آیا زمان یا مکان را درست متوجه نشده؟ سعی می­کنم لحظه­ی تعیین قرارمان را به خاطر بیاورم، جزئیاتی را که بر سر آن توافق کردیم. حال چه باید کرد (آن هم با این حال پرتشویش)؟ به کافه­ی دیگری سر بزنم؟ تلفن کنم؟ اما اگر دیگری در فاصله­ی غیبت من بیاید؟ وقتی مرا نبیند شاید برود، و ... پرده­ی دوم پرده­ی خشم است: من آن غایب را به شدت سرزنش می­کنم: "با این همه، او می­توانست که ..."، "او خوب می­داند که ...". آه اگر بیاید و من بتوانم او را به خاطر نیامدن­اش سرزنش کنم! در پرده­ی سوم، من به اضطرابی تام و تمام می­رسم (خود را می­رسانم؟): اضطراب وانهادگی؛ من از این شکل دوم غیاب به نمودی از مرگ می­رسم: دیگری انگار مرده است: توفان اندوه؛ من در دل بر افروخته ام: این است آن نمایش. می­توان آن را با رسیدن دیگری کوتاه کرد: اگر دیگری در پرده­ی اول سر رسد، احوال­پرسی در آرامش برگزار خواهد شد؛ اگر در پرده­ی دوم سر رسد، "مشاجره" یی در می­گیرد؛ و اگر در پرده­ی سوم سر رسد، بازشناسی صورت خواهد گرفت: کاری متین و مرحمت­آمیز؛ من مثل پلیاسی که از حفره­های زیرزمینی سر بر آورده و زندگی دوباره می­یابد، عطر گل­های سرخ را در عمق سینه استشمام می­کنم

انتظار یک افسون است، من پی برده ام که اوضاع را نمی­شود عوض کرد. انتظار کشیدن برای یک زنگ تلفن به این ترتیب به ممنوعیت­های نامحدود و نامحسوس اذعان­ناپذیری منجر می­شود: من بیرون رفتن از اتاق و دستشویی رفتن را برای خود قدغن می­کنم، و حتا با تلفن حرف زدن را (تا مبادا خط اشغال شود)؛ اگر کسی دیگر به من تلفن بزند (به همین دلیل) معذب می­شوم؛ خودم را با این فکر دیوانه می­کنم که ساعت خاصی (که دارد نزدیک می­شود) باید بیرون بروم، و در نتیجه این خطر هست که صدای آن زنگ شفابخش را نشنوم، برگشت "مادر" را نبینم. همه­ی این انحرافاتی که مرا مبتلا می­کنند همان لحظه­های بیهوده­ی انتظار، همان آلودگی­های اضطراب اند. زیرا اضطراب انتظار، در حالت ناب و ناآلوده­اش، ایجاب می­کند که من در صندلی یی کنار تلفن نشسته باشم، بی که هیچ کاری بکنم

موجودی که من او را انتظار می­کشم واقعی نیست. همچون پستان مادر برای کودک، "من آن را بارهای بار می­آفرینم و بارآفرینی می­کنم، آفرینشی ناشی از توان من برای عشق ورزیدن به آن، ناشی از نیاز من به آن": دیگری به این­جا می­آید، این­جا که او را انتظار می­کشم، این­جا که از پیش او را آفریده ام. و اگر نیاید، من او را در توهم می­آورم: انتظار یک حالت هذیانی است

باز هم تلفن: هربار که زنگ می­زند، گوشی را چنگ می­زنم، فکر می­کنم این معشوق است که دارد زنگ می­زند (چون آن معشوق باید زنگ بزند)؛ چیزی نمی­گذرد که صدای آن دیگری تشخیص می­دهم؛ گرم گفت و گو می­شوم، تا آن­جا که مزاحم سمجی را که مرا از حالت هذیانی­ام بیرون می­کشد با عصبانیت به باد ناسزا می­گیرم. در کافه هرکسی را که وارد شود و کم­ترین شباهتی به او داشته باشد در همان نگاه اول به جا خواهم آورد. من تا مدت­ها پس از آن که رابطه­ی عاشقانه فروکش کرد، عادت وهم­اندیشی درباره­ی موجودی را که دوست­اش داشته ام حفظ می­کنم؛ هنوز هم هرازگاهی اگر تلفنی به تاخیر افتد، فارغ از این که چه کسی باید پشت خط باشد، احساس اضطراب می­کنم، خیال می­کنم آن صدایی را می­شنوم که زمانی عاشق­اش بودم: من آن بریده­ پایی هستم که درد را هنوز در پای از دست داده­اش احساس می­کند

من عاشق ام؟ بله، چون انتظار می­کشم. دیگری هرگز انتظار نمی­کشد. گاه دل­ام می­خواهد نقش آن را که انتظار نمی­کشد بازی کنم؛ سعی می­کنم خودم را جای دیگری مشغول کنم، تا دیر برسم؛ اما همیشه این بازی را می­بازم؛ من هرچه کنم، بازهم خود را آن­جا خواهم دید، بی کار نشسته، من سر موعد رسیده ام، یا حتا پیش از موعد. هویت مقدر عاشق دقیقا" همین است: من آن ام که انتظار می­کشد

بخش­هایی از گزیده­گویه­ی "انتظار"، سخن عاشق، رولان بارت

Labels:

6 نظر:

Anonymous Anonymous مي نويسد:

سلام آقای یزدانجو ... خسته نباشید ... هرسال که می گذرد ما بیش از پیش به شما مدیون می شویم به خاطر دریچه های بی نظیری که به رویمان می گشایید...شخصا صمیمانه از شما تشکر می کنم
در ضمن...سپاسگزار پیغامهای دلگرم کننده تان نیز هستم
همیشه موفق باشید...هزاران بیش از این
ساسان . م . ک . عاصی

7:25 PM  
Anonymous Anonymous مي نويسد:

آقای پیام یزدانجو، بی تعارف: من شنیده بودم که حتی یک خط از ترجمه های شما را نمی شود خواند. الان من این چند خط را خواندم و اگر ترجمه شماست باید به شما تبریک بگویم... شنیدن کی بود مانند دیدن! با عرض معذرت.

8:01 PM  
Anonymous Anonymous مي نويسد:

Your blogger looks AWFULLLLL....A real egg has to be the mixture of both yellow and white !!!

Shideh

3:26 AM  
Anonymous Anonymous مي نويسد:

I loved this part of ‘A Lover’s Discourse’...that really expresses a lover’s discourse...and u have translated it wonderfully...
Shideh
Shideh_keshavarz@yahoo.com

1:09 AM  
Anonymous Anonymous مي نويسد:

I would like to read the other parts of this translation before the publication!
regards
farhad

4:02 AM  
Anonymous Anonymous مي نويسد:

ممنون از قلم زیبایتان ... از افکار زیباترتان... از ترجمه های قشنگتان.. و از این متن زیبای انتخابی تان . قلمتان همیشه سبز باشد و جاودان ... همیشه منتظر آثارتان خواهم بود.

5:08 PM  

Post a Comment

<<< صفحه ی اصلی

:: نقل نوشته ها مجاز و انتشار آن ها منوط به اجازه ی نويسنده است ::