ابله جامعه
نمایشگاه هم به آخر رسید و خستگیاش تمام در تنام مانده. البته که حرفها و حاشیهها جایی در ذهنام ماند، اما دیگر نه ستایشها ذره یی شادم کرد نه نکوهشها ذره یی آزرده ام. راستی من این همه سال چه کرده ام؟ احساس شرمساری، حس حقارتی که در وجود خودم یافتم حد و حساب نداشت. خرد ام کرد. خفه ام کرد. نوشتن راهی به رهایی نبود. برای من این طور بود. راهی به تباهی بود. پس من برای چه مینویسم؟ برای که مینویسم؟ هنوز امیدوار ام که مینویسم؟ نویسنده یی که ننویسد ناامیدتر از نویسندهی ناامیدی نیست که هنوز مینویسد؟
دستاورد این ده روز عمرم همین حرف بابک بود در " سارتر که مینوشت": "آنچه دیگران میخواهند از تو بسازند بنبستی نیست، همیشه راهی هست." ... این هیولای ابله را دیگران از من ساختند یا خودم؟ مهم نیست. همیشه راهی هست -- راهی که من هرگز آن را پیدا نخواهم کرد.
دستاورد این ده روز عمرم همین حرف بابک بود در " سارتر که مینوشت": "آنچه دیگران میخواهند از تو بسازند بنبستی نیست، همیشه راهی هست." ... این هیولای ابله را دیگران از من ساختند یا خودم؟ مهم نیست. همیشه راهی هست -- راهی که من هرگز آن را پیدا نخواهم کرد.
7 نظر:
آنچه در ابتدای نوشته ات به آن رسیدی که بسیار خوب است، نشان پختگی ذهنی و روحی، این که: نه ستایشی شادت کند و نه نکوهشی آزرده ات. ولی چرا حس شرمساری و حقارت؟ مگر چه شده؟ نگو که از اخم بددلانه یا بدزبانی کسانی که همیشه طلبکارند، احساس شرمساری میکنی. این گونه فقط کسانی را که به کار تو باور دارند، ناامید میکنی. و البته که نوشتن راهی به رهایی نیست، راهی است بیشتر برای فراموشی ظاهری اسارتمان. آنهایی که با نوشته های تو به راه افتادند، و خواندن و نوشتند، امروز به بار نشسته اند و خودشان کار میکنند، چه مزدی بهتر از این شیرینی استادی؟ چه قدرتی میتواند کسی را که خودخواسته از جنجال و حاشیه و نان نوچه پروری خوردن کناره گرفته، خرد کند؟ استغنا که نباید گله کند. جا را برای که خالی میکنی؟ برای بیفرهنگی و بیسوادی و حسد و غرض؟ شاید خسته باشی، حرفی نیست، استراحت کن اما نه برای همیشه.
دوست شما
This comment has been removed by a blog administrator.
نویسندگی حرفه نیست نویسندگی نفرین است...!!!
توماس مان
is it a game again? I love games too.
Is it a GAME again? I love games too: hope,writing,lie,cry...
سلام آقای یزدانجوی عزیز.فکر نمی کنی هنوز صحبت کردن در مورد این مقولات برای شما زود باشد.به نظرم اندکی خودت را بیش از اندازه بزرگ دیده ای.من به زحماتی که در عرصه فرهنگ انجام می دهی احترام می گذارم.خستگی روزهای نمایشگاه را هم در چهر ه ات دیدم.امااحساس می کنمبرای رسیدن به این یاس از نوشتن ، که در یادداشت ات به آن اشاره کرده ای هنوز زمان بسیاری مانده است.خودت را با سارتر مقایسه نکن.کتا ب ات را بنویس و ما یوس نشو.به همه آثاری که نوشته ای و ترجمه کرده ای نیاز داریم.
کامنت دوم به درخواست نویسنده ی آن پاک شد
Post a Comment
<<< صفحه ی اصلی