افاضات پراکنده
ده روزی بود که دنیای تهران را رها کرده بودم و رفته بودم شمال. این هم افاضات پراکندهام پیش و پس از آن:
1. فلسفه
مراسم بزرگداشت ریکور در "خانهی هنرمندان" به نظرم چند نکتهی جالب توجه داشت. اول این که خوشبختانه استقبال شایانی از آن صورت نگرفت! به گمانام حدود صدوبیست تا صدوپنجاه نفر برای شرکت در مراسم آمده بودند، آماری که نشان میدهد فضای گفتمان عمومی فلسفه در ایران دارد کمکم تخصصیتر و واقعبینانهتر میشود، دلیلام هم این که اکثر افراد حاضر در نشست، با وجود سنگین بودن بحثها، از ابتدا تا انتها حضور داشتند. نکتهی دیگر شگفتی شخصیام از سخنان سفیر فرانسه بود. خب سفیر ایتالیا به دلایل فردی انتظار میرفت که آنقدر دانشمندانه حرف بزند، اما این که سفیر فرانسه که شهرت فرهنگی مشابهی نداشت آنقدر خوب و دقیق دربارهی ریکور حرف بزند برایام شگفتآور بود -- فکر کردم زبانام لال، شایگان بعد از صد سال بمیرد، کدامیک از سفرای ایران میتواند دو کلمه راجع به او حرف بزند! سخنرانی آقای سفیر فرانسه با ترجمهی دقیق و متین مدیا کاشیگر انجام شد و بعد هم آقای توسکانو مروری مفصل و جذاب بر فلسفهی اخلاق ریکور داشت. بعد من حرف زدم، و با توجه به هشدارهای قبلی، سعی کردم حرفهام را خلاصه کنم که فکر کنم کمی آشفتگی را هم به همراه آورد. بعد از من سعید حنایی کاشانی سخن گفت، کلیاتی دربارهی هرمنوتیک، که با تعریضی به دعویات من در حرفهام پایان گرفت، هرچند که در سراسر سخنرانی هیچ مستندی از خود ریکور ارائه نشد. شگفتی دیگر به خانم نونهالی بر میگشت که، با وجود سلب صلاحیت نسبی از خود برای سخن گفتن از تفکر ریکور، در خاتمهی حرفهاش سنگ تمام گذاشت و اعلام کرد که ترجمهاش از کتاب ریکور تنها منبعی است که از او به فارسی داریم، و بنابراین ... ! در صداقت گفتهاش شک ندارم، و مایهی تاسف همین که ایشان هم مثل خیلی از ماها آنطور دست به قلم برده که انگار نه انگار که پیشینههای مفید و محترمی هم وجود داشته. رامین جهانبگلو سخنرانیاش را با تصحیح این توهم آغاز کرد و بعد هم به سراغ حرفهای خود رفت، که به گمانام در میان ما بهترین بود. نکتهی آخر هم در مورد ترجمهی خلاصهی سخنرانیام در سایت "خانهی هنرمندان". سرکار خانم لیلی فرهادپور پیشنهاد کرد که خودم متن سخنرانی را ترجمه کنم که هم فرصتاش نبود و هم برایام سادهتر بود که متن را به انگلیسی مینوشتم و بعد به فارسی بر میگرداندم. به هر حال، دیدم که زحمت کشیدهاند و خلاصهی مختصری تهیه کردهاند زیر این عنوان:
Ricoeur and Drida’s Viewpoints
عنوان سخنرانی من، خیلی ساده، این میشد:
Conflict and Difference: Interpretations of Ricoeur and Derrida
در هر حال، دستشان درد نکند و خسته نباشند، همگی.
2. ادبیات
برای سفر تدارکی جز دو تا کتاب حجیم ندیده بودم: "شوایک، سرباز غیور" نوشتهی یاروسلاو هاشک، با ترجمهی کمال ظاهری (نشر چمشه) و "مرگ قسطی" نوشتهی لوئی فردینان سلین، با ترجمهی مهدی سحابی (نشر مرکز)، که هردو در نمایشگاه امسال منتشر شدند. "شوایک" را از پیش میشناختم، ترجمهی ایرج پزشکزاد از بخش اول آن را سالها پیش خوانده و لذتاش را برده بودم، کل کتاب را هم با لذتی فراموشناشدنی خواندم. شکی نیست: ترجمهی زیبا و هنرمندانهاش هم در تشدید این لذت بیتاثیر نبود -- مثل هر کتاب دیگری، با یک ویرایش مختصر از این هم میتوانست بهتر باشد، اما همین هم واقعن عالی بود. خلاصه، آنقدر به شوقام آورد که وسوسه شدم چیزکی هم دربارهاش بنویسم. "مرگ قسطی" را هم به قصد تجدید لذتی دست گرفتم که از "سفر به انتهای شب" برده بودم. اما اعتراف میکنم، با همهی سعی و تلاشام بیشتر از صد صحفهاش را نتوانستم بخوانم. بعد هم بیخیالاش شدم و مطمئنن دیگر به سراغاش نخواهم رفت. درست هم نمیفهمم اشکال کارم کجا بوده. کار سلین که به تصریح سحابی روح تازه یی در کالبد زبان فرانسه دمیده و از نو زندهاش کرده، چرا برای من غیرفرانسهزبان اصلن آن جذبه را نداشت؟ یک نکتهی دیگر را هم نفهمیدم. سحابی عزیز در مقدمهاش آورده بود که کل تاکید سلین بر ثبت دقیق زبان گفتاری یا دستکم خلق زبانی بین گفتار و نوشتار بوده، پس چرا تمام گفتوگوها به شیوهی بیانعطاف و نوشتاری ترجمه شده بود؟
دو سال پیش، دوستی پیشنهاد کرده بود "سر هیدرا" نوشتهی کارلوس فوئنتس با ترجمهی کاوه میرعباسی و "مرگ در آند" نوشتهی ماریو بارگاس یوسا با ترجمهی عبدالله کوثری (هردو از نشر آگه) را بخوانم. اولی را همان وقتها خواندم و مسحورش شدم. در سفر فرصتی دست داد تا دومی را هم تصادفن دست بگیرم و یکنفس بخوانم و باز هم مسحور شوم. هردو از بهترین کتابهایی بودند که این یکی دو سال اخیر خواندهام.
دیگر این که جوگیر شدم، داستانی نوشتم به نام "جنهای آقای اجابیت". مثل همیشه در یک نشست نوشتم و بعد هم اندکی دستکاریاش کردم. داستان بدی از کار در نیامده، خودم که خوشام آمد!
3. جغرافیا
زیبایی خیرهکنندهی طبیعت هم نتوانست ذره یی از زشتی مهوع معماری شهر و روستای شمال بکاهد -- حتا زشتییی نیست که زیبایی مقابلاش را تشدید کند. خیلی ساده، هرجا که دست پرتوان معمار ایرانی وارد کار شده تنها زیبایی طبیعت را تخریب کرده -- معمار ایرانی: اگر واقعن وجود داشته یا اصلن به وجودش نیازی بوده باشد. بارها فکر کردهام آیا کشور دیگری هم هست که بهقدر ایران معماری مفتضحی داشته باشد؟ از آنجا که پایام را از مملکت گل و بلبل بیرون نگذاشتهام، همهی داشتهها و برداشتهایام محدود به سیر تصویری عالم و است و بس. در همین سیر مجازی، کشورهای فقیر آمریکای لاتین یا حتا آسیای میانه را دیدهام که شکوه معماریشان خیرهکننده است و مشابه معماری کنونی ایرانی (فقیرترین نوع کارکردگرایی، آن هم در نهایت بیذوقی و بدسلیقگی) را در کشورهایی نظیر عراق و سوریه دیدهام. پس طبیعی است که سوای فقر مادی باید دلایلی فرهنگی هم در کار باشد. خلاصه، این معماری شهری و حتا روستایی نکبتباری که کشندهی هر نوع حس زیباشناختی است، هم جلوه یی است از روحیات ما.
4. معلومات عمومی
این چندوقت دسترسی چندانی به اینترنت و روزنامه نداشتم. وبلاگام را مرور کردم و نظرات بهنسبت پرشمار خوانندگان برای نوشتهام در مورد ابراهیم گلستان ("روح حقیر ایرانی") را خواندنی یافتم. روزنامهی شرق را هم دیدم، معلومام شد که دوستان بعد یک ماه که از انتشار "صید" میگذرد حسابی تحویلام گرفتهاند: پشت جلد کتاب را به عنوان معرفی آورده و اولاش هم نوشتهاند "صید قزلآلا در آمریکا" مجموعه داستانی از ریچارد براتیگان -- دستشان درد نکند!
1. فلسفه
مراسم بزرگداشت ریکور در "خانهی هنرمندان" به نظرم چند نکتهی جالب توجه داشت. اول این که خوشبختانه استقبال شایانی از آن صورت نگرفت! به گمانام حدود صدوبیست تا صدوپنجاه نفر برای شرکت در مراسم آمده بودند، آماری که نشان میدهد فضای گفتمان عمومی فلسفه در ایران دارد کمکم تخصصیتر و واقعبینانهتر میشود، دلیلام هم این که اکثر افراد حاضر در نشست، با وجود سنگین بودن بحثها، از ابتدا تا انتها حضور داشتند. نکتهی دیگر شگفتی شخصیام از سخنان سفیر فرانسه بود. خب سفیر ایتالیا به دلایل فردی انتظار میرفت که آنقدر دانشمندانه حرف بزند، اما این که سفیر فرانسه که شهرت فرهنگی مشابهی نداشت آنقدر خوب و دقیق دربارهی ریکور حرف بزند برایام شگفتآور بود -- فکر کردم زبانام لال، شایگان بعد از صد سال بمیرد، کدامیک از سفرای ایران میتواند دو کلمه راجع به او حرف بزند! سخنرانی آقای سفیر فرانسه با ترجمهی دقیق و متین مدیا کاشیگر انجام شد و بعد هم آقای توسکانو مروری مفصل و جذاب بر فلسفهی اخلاق ریکور داشت. بعد من حرف زدم، و با توجه به هشدارهای قبلی، سعی کردم حرفهام را خلاصه کنم که فکر کنم کمی آشفتگی را هم به همراه آورد. بعد از من سعید حنایی کاشانی سخن گفت، کلیاتی دربارهی هرمنوتیک، که با تعریضی به دعویات من در حرفهام پایان گرفت، هرچند که در سراسر سخنرانی هیچ مستندی از خود ریکور ارائه نشد. شگفتی دیگر به خانم نونهالی بر میگشت که، با وجود سلب صلاحیت نسبی از خود برای سخن گفتن از تفکر ریکور، در خاتمهی حرفهاش سنگ تمام گذاشت و اعلام کرد که ترجمهاش از کتاب ریکور تنها منبعی است که از او به فارسی داریم، و بنابراین ... ! در صداقت گفتهاش شک ندارم، و مایهی تاسف همین که ایشان هم مثل خیلی از ماها آنطور دست به قلم برده که انگار نه انگار که پیشینههای مفید و محترمی هم وجود داشته. رامین جهانبگلو سخنرانیاش را با تصحیح این توهم آغاز کرد و بعد هم به سراغ حرفهای خود رفت، که به گمانام در میان ما بهترین بود. نکتهی آخر هم در مورد ترجمهی خلاصهی سخنرانیام در سایت "خانهی هنرمندان". سرکار خانم لیلی فرهادپور پیشنهاد کرد که خودم متن سخنرانی را ترجمه کنم که هم فرصتاش نبود و هم برایام سادهتر بود که متن را به انگلیسی مینوشتم و بعد به فارسی بر میگرداندم. به هر حال، دیدم که زحمت کشیدهاند و خلاصهی مختصری تهیه کردهاند زیر این عنوان:
Ricoeur and Drida’s Viewpoints
عنوان سخنرانی من، خیلی ساده، این میشد:
Conflict and Difference: Interpretations of Ricoeur and Derrida
در هر حال، دستشان درد نکند و خسته نباشند، همگی.
2. ادبیات
برای سفر تدارکی جز دو تا کتاب حجیم ندیده بودم: "شوایک، سرباز غیور" نوشتهی یاروسلاو هاشک، با ترجمهی کمال ظاهری (نشر چمشه) و "مرگ قسطی" نوشتهی لوئی فردینان سلین، با ترجمهی مهدی سحابی (نشر مرکز)، که هردو در نمایشگاه امسال منتشر شدند. "شوایک" را از پیش میشناختم، ترجمهی ایرج پزشکزاد از بخش اول آن را سالها پیش خوانده و لذتاش را برده بودم، کل کتاب را هم با لذتی فراموشناشدنی خواندم. شکی نیست: ترجمهی زیبا و هنرمندانهاش هم در تشدید این لذت بیتاثیر نبود -- مثل هر کتاب دیگری، با یک ویرایش مختصر از این هم میتوانست بهتر باشد، اما همین هم واقعن عالی بود. خلاصه، آنقدر به شوقام آورد که وسوسه شدم چیزکی هم دربارهاش بنویسم. "مرگ قسطی" را هم به قصد تجدید لذتی دست گرفتم که از "سفر به انتهای شب" برده بودم. اما اعتراف میکنم، با همهی سعی و تلاشام بیشتر از صد صحفهاش را نتوانستم بخوانم. بعد هم بیخیالاش شدم و مطمئنن دیگر به سراغاش نخواهم رفت. درست هم نمیفهمم اشکال کارم کجا بوده. کار سلین که به تصریح سحابی روح تازه یی در کالبد زبان فرانسه دمیده و از نو زندهاش کرده، چرا برای من غیرفرانسهزبان اصلن آن جذبه را نداشت؟ یک نکتهی دیگر را هم نفهمیدم. سحابی عزیز در مقدمهاش آورده بود که کل تاکید سلین بر ثبت دقیق زبان گفتاری یا دستکم خلق زبانی بین گفتار و نوشتار بوده، پس چرا تمام گفتوگوها به شیوهی بیانعطاف و نوشتاری ترجمه شده بود؟
دو سال پیش، دوستی پیشنهاد کرده بود "سر هیدرا" نوشتهی کارلوس فوئنتس با ترجمهی کاوه میرعباسی و "مرگ در آند" نوشتهی ماریو بارگاس یوسا با ترجمهی عبدالله کوثری (هردو از نشر آگه) را بخوانم. اولی را همان وقتها خواندم و مسحورش شدم. در سفر فرصتی دست داد تا دومی را هم تصادفن دست بگیرم و یکنفس بخوانم و باز هم مسحور شوم. هردو از بهترین کتابهایی بودند که این یکی دو سال اخیر خواندهام.
دیگر این که جوگیر شدم، داستانی نوشتم به نام "جنهای آقای اجابیت". مثل همیشه در یک نشست نوشتم و بعد هم اندکی دستکاریاش کردم. داستان بدی از کار در نیامده، خودم که خوشام آمد!
3. جغرافیا
زیبایی خیرهکنندهی طبیعت هم نتوانست ذره یی از زشتی مهوع معماری شهر و روستای شمال بکاهد -- حتا زشتییی نیست که زیبایی مقابلاش را تشدید کند. خیلی ساده، هرجا که دست پرتوان معمار ایرانی وارد کار شده تنها زیبایی طبیعت را تخریب کرده -- معمار ایرانی: اگر واقعن وجود داشته یا اصلن به وجودش نیازی بوده باشد. بارها فکر کردهام آیا کشور دیگری هم هست که بهقدر ایران معماری مفتضحی داشته باشد؟ از آنجا که پایام را از مملکت گل و بلبل بیرون نگذاشتهام، همهی داشتهها و برداشتهایام محدود به سیر تصویری عالم و است و بس. در همین سیر مجازی، کشورهای فقیر آمریکای لاتین یا حتا آسیای میانه را دیدهام که شکوه معماریشان خیرهکننده است و مشابه معماری کنونی ایرانی (فقیرترین نوع کارکردگرایی، آن هم در نهایت بیذوقی و بدسلیقگی) را در کشورهایی نظیر عراق و سوریه دیدهام. پس طبیعی است که سوای فقر مادی باید دلایلی فرهنگی هم در کار باشد. خلاصه، این معماری شهری و حتا روستایی نکبتباری که کشندهی هر نوع حس زیباشناختی است، هم جلوه یی است از روحیات ما.
4. معلومات عمومی
این چندوقت دسترسی چندانی به اینترنت و روزنامه نداشتم. وبلاگام را مرور کردم و نظرات بهنسبت پرشمار خوانندگان برای نوشتهام در مورد ابراهیم گلستان ("روح حقیر ایرانی") را خواندنی یافتم. روزنامهی شرق را هم دیدم، معلومام شد که دوستان بعد یک ماه که از انتشار "صید" میگذرد حسابی تحویلام گرفتهاند: پشت جلد کتاب را به عنوان معرفی آورده و اولاش هم نوشتهاند "صید قزلآلا در آمریکا" مجموعه داستانی از ریچارد براتیگان -- دستشان درد نکند!
شنیدم که چهارشنبهشب، بچهها تهران را ترکاندهاند و حالاش را بردهاند: خوش به حالشان.
در مورد انتخابات هم که تکلیفام معلوم است، برای سر در آوردن از چندوچوناش هم زور زیادی نمیزنم.
5 نظر:
سلام آقای یزدانجو، پست قلبی، سخنرانی شما، را خواندم. یکی از مشکلات من با متون فلسفی فارسی این است که معادلهای ثابت برای اصطلاحات مادر به کار برده نمی شود. همین باعث شد که که مقاله ی شما را، که ضمنن ساده و قابل فهم نوشته شده، تا آخر نتوانم بخوانم. البته شاید هم مشکل ِ من باشد، چون زبان فلسفی من فارسی نیست. سر شما را درد نیاورم: منظور از بوطیقا و ریطوریقا چیست؟ منظور از پیش فهم همان دانش عمومی ما از جهان است؟ سپاس
Dear Mrs Sharaf. In fact, the problem you mentioned is of our current problems in Farsi philosophic texts, which is basically refers to our non-Farsi contexts. Anyway, in my text, as in our traditon of philosophical thinking,'bouitqa' refers to 'poetics' and 'ritouriqa' to 'rhetoric'; also, 'pish-fahm' simply refers to 'pre-understanding' in its Heideggerian sense. Thanks for your attention.
بیا پیش من
http://phalloral.blogspot.com
سلام دوست عزيز! با مطلبي پيرامون همجنسبازي و غزل پست مدرن به روز كردم در ضمن يك شعر جديد هم زده ام! منتظرم...
با عشق و ارادت ...با نقد شينما و مقايسه ای تطبيقی ولد زن به روزم
Post a Comment
<<< صفحه ی اصلی