خودپذیرایی
این مقررات دست و پاگیر تازه یی که ارشاد، از جمله، برای ترخیص کتاب وضع کرده، بهعلاوهی تراکم کار نشر مرکز، بالاخره هم اشک مرا در آورد و هم دارد اسباب آبروریزی میشود. بیش ازیک ماه پیش وعده داده بودم که رمانام تا یکی دو هفتهی دیگر در کتابفروشیها خواهد بود، و تا این لحظه این وعده واقعیت پیدا نکرده. البته این بار، از آنجا که نسخهی چاپ شده را به چشم خود دیده و قول مسئولان پخش نشر مرکز را هم شنیده ام، فکر میکنم که حداکثر تا آخر هفتهی دیگر کتابام به بازار میآید. عجالتا" این از مخلفات کتاب، تا غذای اصلی آماده شود
(شرح پشت جلد)
فرانکولا که بود؟ یک ابرانسان نیچه یی، یک فوق ستارهی افسانه یی، یا چنان که خود باور داشت یک هیولای واقعی ... به گمان من او این هرسه بود
جان بالارد --
فرانکولا: هیولایی که چشم میلیونها انسان را به خود دوخت، چشمهایی که همچنان به او خیره مانده اند. فرانکولا که بود و چه کرد؟ آنچه میخوانید متن کامل خاطرات آخرین بازماندهی نسل هیولاها است، موجودی متافیزیکی و پرومته یی پسامدرن – کتابی سرشار از ماجراهای مهیج و مهیب که بیشک برای هر خواننده یی تکاندهنده خواهد بود: کتابی سرشار از فرانکولاگری
(پیشکشنامه)
برای نیچه
هیولایی که نامی از او در این دفتر نیامد --
هیولایی که نامی از او در این دفتر نیامد --
فرانکولا
(یادداشت ناشر)
آنچه در پی میآید متن کامل دستنوشتههای مخلوقی شگفتانگیز است که رنجهای بیشمار و باورنکردنی او بیشک برای هر انسانی تکاندهنده خواهنده بود. فرانوکلا، این "پرومتهی پسامدرن" (عنوانی در خور، که ما به رغم میل مولف به او داده ایم)، در خاطرات خود راوی مرارتهای روح زخمخورده یی میشود که برای هر خواننده یی تاثرانگیز است
اکنون که سرانجام و به خواست نویسنده خاطرات او را منتشر کرده ایم، به خوانندگان خود اطمینان میدهیم که، گذشته از تنظیم دقیق و فصلبندی نهایی و سوای اعمال اصلاحاتی در شیوهی نگارش، کمترین دخل و تصرفی در نوشتههای او نکرده، آنها را به همان شکلی اصلی و اولیه، و با رعایت کامل مقررات مربوطه، به چاپ رسانده ایم
فرانکولا دیر به صحنه آمد، دیر درخشید، اما سرانجام ستارهی تابانی شد که چشم میلیونها انسان را خیره کرد. او هیولایی شد که بود، او با عظمت و شفقت هیولاییاش، بیش از هرچیز نگاه ما انسانها به دنیای پیرامونمان را دگرگون کرد، دنیایی در آستانهی هزارهی سوم که دیگر جایی برای نا-انسانها در آن باقی نمانده – برای هیولایی چون او، این قطعا" بزرگترین بخت ممکن بود. اطمینان داریم که خاطرات این آخرین بازماندهی نسل مهجور و به حاشیه راندهی موجودات متافیزیکی، در نهایت تاثیر به سزایی بر روند آشنایی هرچه بیشتر ما با اقلیتها و ارج نهادن به تجربهی دیگری و پاسداشت تفاوتها خواهد داشت
نیویورک
ژانویهی 2000
Labels: Francula
8 نظر:
.خسته نباشیدو ...منتظرش میمانیم
خوب دستتان درد نکند چون بنده الان تا صفحه نود و سه فرانکولای نازنین را مطالعه کرده ام. به هرحال پارتی هم بعضی وقتها به درد آدم می خوره ... این باشه تا بعدا نظرات مفصل ام رو در مورد کتاب براتون بگم! در ضمن تبریکات بسیار صمیمانه مرا بابت ا نتشار کتابتان بپذیرید. قلمتان همیشه سبز و جاودان باد. س.ن
خب ... باید کتاب ِ جالبی باشه !
پیام جان، ممنون که جواب نامه ام را دادید، و بخاطر راهنمایی هایتان هم ممنونم. فرانکولا را همان دو سه روز پیش از کتابفروشی نشر مرکز خریدم و دارم می خوانم. نظرم را حتما" برایتان می نویسم. واقعا" ممنون. پرهام
در ضمن در مورد آن ترجمه هم دلم می خواهد بیشتر با شما صحبت کنم. ممنونم. پرهام
تشريف فرمايي فرانكولا رو خيلي خيلي تبريك ميگم. گرچه متاسفانه هنوز نخوندمش، اما قطعا خوندني يه. به اميد اين كه رمان هاي بعدي و كارهاي بعدي شما رو ببينيم، هر روز پوياتر.
یکی از آن ها یک نول از نویسنده ای آلمانی و دیگری کتابی از هیدگر است تا بعد/ فرهاد سلمانیان
سلام.با این همه هیولای عجیب وغریب دوروبرمان منتظر هیولایت هستم البته امیدوارم مثل اون خرس امازونی وادارش نکن بگه من خرگوشم .سخن عاشق را دست دوستی دیدم هنوز اینجا نرسیده-از مضایا ی دور از مرکز بودن-بعضی قطعاتش فوق العاده است.زنده باد
Post a Comment
<<< صفحه ی اصلی