نوشتن (مردن)
1
آدمی باید بین زندگی کردن و روایت کردن، بین زیستن و نوشتن، انتخاب کند (سارتر). حکمی است که شاید بیش از حد افراطی به نظر رسد. با این حال، حقیقت هم این است، هر نویسنده یی همین کار میکند. گفتن ندارد: روایت داستانی، ادبیات، و در نهایت نوشتار، تنها شکلی از آفرینش انسانی است که چنین تاوانی طلب میکند.
2
ادبیات تمامتطلب است: نوشتن، همین و تمام (دوراس).
3
نوشتن فرآیند فاصلهگیری از زندگی است. گامی بهسوی تنهایی تمام: مرگ. نویسنده هم مثل هر آفریدگاری تنها است: نویسندگی خداگونگی است، نویسنده مرگ را مینویسد، خدا زندگی را: سرنوشت. با این حال، برخلاف خدا، نویسنده با نوشتهاش میمیرد. مارکز هم همین را میگوید: زنده ام تا روایت کنم.
شهرزاد؟ روایت میکند تا زنده باشد؟ شهرزاد قصهگو زنده نبود، مرگی مستمر بود – هزارویک شبی که راوی بهدنبالاش مرد و شهرزادی که زنده شد دیگر نویسنده نبود.
4
آدمی باید بین زندگی کردن و روایت کردن، بین زیستن و نوشتن، انتخاب کند (سارتر). حکمی است که شاید بیش از حد افراطی به نظر رسد. با این حال، حقیقت هم این است، هر نویسنده یی همین کار میکند. گفتن ندارد: روایت داستانی، ادبیات، و در نهایت نوشتار، تنها شکلی از آفرینش انسانی است که چنین تاوانی طلب میکند.
2
ادبیات تمامتطلب است: نوشتن، همین و تمام (دوراس).
3
نوشتن فرآیند فاصلهگیری از زندگی است. گامی بهسوی تنهایی تمام: مرگ. نویسنده هم مثل هر آفریدگاری تنها است: نویسندگی خداگونگی است، نویسنده مرگ را مینویسد، خدا زندگی را: سرنوشت. با این حال، برخلاف خدا، نویسنده با نوشتهاش میمیرد. مارکز هم همین را میگوید: زنده ام تا روایت کنم.
شهرزاد؟ روایت میکند تا زنده باشد؟ شهرزاد قصهگو زنده نبود، مرگی مستمر بود – هزارویک شبی که راوی بهدنبالاش مرد و شهرزادی که زنده شد دیگر نویسنده نبود.
4
ادبیات، در شکل سرخوشانهاش (بارت)، همواره اوتوپیایی است، اینجا و اکنونی نیست. ادبیات عین سرخوشی است، عین مرگ.
همیشه هدایت، همیشه همین: "بوف کور" نبود که نویسنده را به کشتن خود کشاند، خودکشی بود که نویسنده را به نوشتن "بوف کور" برانگیخت.
5
باز هم باید برگزید: هرگز همنهادی نیست، نه زندگی را نوشتن، نه نوشتار را زیستن؛ زندگی یا نویسندگی، انتخاب این است.
همیشه هدایت، همیشه همین: "بوف کور" نبود که نویسنده را به کشتن خود کشاند، خودکشی بود که نویسنده را به نوشتن "بوف کور" برانگیخت.
5
باز هم باید برگزید: هرگز همنهادی نیست، نه زندگی را نوشتن، نه نوشتار را زیستن؛ زندگی یا نویسندگی، انتخاب این است.
6
هیچ کس هرگز همیشه نویسنده نیست، همچنان که هیچ کس هرگز همیشه زنده نیست.
7
مرگ مولف؟ (انگار که نویسندهی زنده هم هست!)
Labels: Fragments
6 نظر:
نویسنده محکوم به تنهایی است حتی اگر نوشتن خبر دادن امر خصوصی به عموم باشد
آیا تنهایی مرگ است؟
نمی دانم
سلام آقای یزدانجو، نفهمیدم منظورتان از زندگی چیست! زندگی به معنای سنتی اش، خانواده و همسر و فرزند، منظورتان است؟ معذرت می خواهم که این را می نویسم، ولی به نظرم این حرفها حتی اگر از جانب سارتر هم باشد، رنگی از ننه من غریبم بازی دارد، دل سوزاندن برای خود، نخوتی که پشت خاکساری پنهان شده. زندگی نویسنده به باور من همان نویسندگی اش است. فکر نمی کنید اینطور جدا کردن این دو موضوع از هم ریشه در همان تصور معروف عدم سنخیت فاعل شناسائی و متعلق شناسائی دارد؟ مگر اصلن می شود زندگی را از انسان جدا کرد-انسانی که نویسنده است - و گفت این نویسنده است و آن زندگی؟ جوهر زندگی نویسنده خلاقیت است.
هروقت در سفری زیاد از پشت دوربین به اطرافم نگاه کرده ام احساس سوم شخصی را داشته ام که از دور تماشا کرده باشد.گرچه ظریف تر...دقیق تر...چیزهایی را که باقی از نظر انداخته اند در فریم ابدی شده...و با اینهمه نگاه که می کنی...فاصله ای هست...قاب دوربین...فاصله ی بین تو...و واقعیت اطراف می شود...تو از اطراف دور می شوی...جایی در پشت یک واقعیت فیزیکی...اگر این قاب...این فریم...درون ذهن تو ساخته بشود چی
این هست...که وقتی نگارنده ی حقیقت ای بشوی...از واقعیت اش فاصله می گیری...چرا که برای درست دیدن هرچیزی باید ابتدا از آن دورتر رفت...همان که:"زندگی را وقتی فهمیدم که از دستش دادم"...که اگر نه...چطور می شود ان را بیان کرد...حتی گاهی حقیقی تر از واقعیت اش...چیزی که هست...بوده...یا نیست...واقعیتی که نویسنده حقیقتش را پیدا می کند.بیان می کند...نگاه می کند...بدون دور رفتن نمی شود...اما این هم هست که انسان چیزی را بدست آورده که فهمیده باشد...اما کی می تواند بگوید که حقیقت زندگی همان در دسترس ترین و راحت ترین و معمول ترین روش زیست ای است که نه به چندان سختی ای می توان داشت؟و کی می تواند بگوید که خداروار زیستن یک نویسنده انتخاب است و نه یک نیاز...؟
ساده بود مثل مرگ، مثل نوشتن،... د
tanhaee marg nist.
chenancheh man tanham,
ou tanhast,
ma tanhaeem,
va khoda tanhast,
nevashtan zaadan ast,
zaadani na ba hambastari,
neveshtan khalgh ast,
neveshtan az balatar didan,
ya behtar begoyam tanhaeest,
mesle khoda,
ke ma ra afarid
Post a Comment
<<< صفحه ی اصلی