December 13, 2005

دریدا (2) در دنیا

پیش از ورود به بحث تاویل­های دریدا در ایران، باید مروری هم بر تاویل­های مطرح از او در دنیا، به­ویژه در دنیای انگلیسی­زبان، داشته باشیم – بعدتر همسویی­های برخی از تاویل­های ایرانی از دریدا با این تاویل­ها را نیز نشان خواهم داد.
حدود یک سال از مرگ­ دریدا می­گذرد، و "بزرگ­ترین فیلسوف زنده­ی دنیا" اکنون "برجسته­ترین فیلسوف معاصر" و بی­شک "بزرگ­ترین فیلسوف قرن بیستم" (دست­کم در نیمه­ی دوم آن) نامیده می­شود. حجم آثاری که از دریدا و بسیار بیش از آن درباره­ی او منتشر می­شود به­راستی حیرت­انگیز است. این است که امروزه هر بحثی درباره­ی فلسفه، نظریه­­ی ادبی، و نقادی فرهنگی معاصر به آرا و آثار او گره خورده. و روی هم رفته به نظر می­رسد که اعتبار او حتا در محافظه­کارترین محافل آکادمیک هم به رسمیت شناخته شده باشد.
با این حال، چنین اشتهار و اعتباری بدون مخالفت­ها و مقاومت­های دیرپا به دست نیامد. نوشته­های دریدا آن­چنان بلندپروازانه و نقادی­های او آن­چنان بی­رحمانه بود که هر نهاد و نحله­ی مرسوم و مستقری در حیطه­ی فلسفه و سایر علوم انسانی را دچار وحشت و بل­که نفرت می­کرد. انتقادات اغلب کوبنده­ی دریدا از پیشروترین چهره­های فلسفی و گرایش­های نظری اوضاع را از این هم دشوارتر می­کرد و به این ترتیب طیفی از ناقدان، از فیلسوفان سنتی گرفته تا نظریه­پردازان ساختارگرا و منتقدان مارکسیست، به مقاومت در برابر شیوع شالوده­شکنی دریدایی و مخالفت با مشروعیت­یابی آن برخاستند. دریدا حتا بیش از دیگر نوآوران نظری مورد حمله واقع شد. اگر دیگران مدافع نقادی گفتمان مدرنیته و احیانن مدعی برگذشتن از آن بودند، دریدا در کل تاریخ تفکر غرب، از آغاز افلاتونی آن تا هم­اکنون، تردید و تشکیک می­کرد، و اتفاقن ادعای یافتن راه حلی برای بر گذشتن از آن را نیز نداشت.
در این میان، دقت و دشواری متون او کارکردی دوگانه داشت: دقت شگفت­آور و منحصربه­فرد متون دریدا مانع از این می­شد که مخالفان او را جدی نگیرند، و در واقع کم­تر کسی می­توانست در صلاحیت و کفایت او در ورود به پیچیده­ترین بحث­های فلسفه تردید کند؛ و با این حال دشواری بیش از اندازه­ی این متون او را در این معرض این اتهام قرار می­داد که کل کارش صرفن سفسطه­بازی­های عالمانه و آکادمیک است و این "سوفسطایی امروزی" ­قصد بازی و شوخی با جدیت فلسفه­ی غرب را دارد. به همین دلیل، نخستین استقبال­ها از دریدا نه در عرصه­ی فلسفه بل­که در عرصه­ی ادبیات و نظریه و نقادی ادبی، آن هم در نه فرانسه یا حتا اروپای قاره­یی بل­که در آمریکا و بعدتر در انگلستان، صورت گرفت. (در کاربرد تمایز فلسفی- ادبی در مورد متون دریدا، متونی اساسن مخدوش­کننده­ی این مرزبندی، احتیاط بسیار به خرج داد: در گیومه آوردن آن­ها از همین رو است.)
اولین مواجهه­ی دنیای آکادمیک بیرون از فرانسه با دریدا در قالب دعوت او به همایش "زبان­های نقادی در علوم انسانی" در سال 1966 صورت گرفت که دریدا در آن جستار مشهور "ساختار، نشانه، و بازی" را ارائه کرد. این همایش به همت پل دومان و همکاران­اش در دانشگاه ییل برگزار شد، و این آغاز آشنایی دومان با دریدا بود که بعدتر با حضور خود دریدا به­عنوان استاد مدعو در آمریکا زمینه­ساز ترویج "شالوده­شکنی" این کشور شد. دومان به­عنوان مهم­ترین مدافع و مبلغ شالوده­شکنی در آمریکا اشتهار و اعتباری فزاینده یافت و به اتفاق برخی از برجسته­ترین همکاران­اش – از جمله، جی. هیلیس میلر، جفری هارتمن، و هارولد بلوم – جنبشی را پی ریخت که "مکتب شالوده­شکنی ییل" نام گرفت. به این اعتبار، شالوده­شکنی در دست این منتقدان و نظریه­پردازان ادبی بیش­تر به­عنوان یک "راهبرد خوانش" مطرح شد و نگره­یی به نام "شالوده­شکنی آمریکایی" شکل گرفت و به­زودی با چنان قدرتی دانشگاه­های آمریکایی را در نوردید که حتا "شالوده­شکنی دریدایی" را هم در محاق انداخت. درک این نکته از آن رو اهمیت دارد که شالوده­شکنی آمریکایی در اصرار بر "ادبی" بودن خود اغلب راه افراط را می­پیمود و جنبه­های "فلسفی" شالوده­شکنی دریدایی را کم­رنگ جلوه می­داد. دومان خود به­خاطر تاکیدش بر فلسفه­ی قاره­یی کمابیش استثنا بود اما جالب این که راهبردهای خوانش او احتمالن بیش از دیگر همکاران­اش با شالوده­شکنی دریدایی فاصله داشت.
به هر رو، به دنبال این اشتهار اولیه ترجمه­ی متون دریدا به زبان انگلیسی آغاز شد و همزمان فیلسوفان سنتی و منتقدان مارکسیست هم برای فرونشاندن تب شالوده­شکنی دست به کار شدند. مهم­ترین دستاویز آن­ها در این وهله استناد به خوانش­های افراطی شالوده­شکنان آمریکایی بود. آن­ها اغلب شالوده­شکنی را نگره­یی انحرافی و حداکثر دارای استعداد هرزرفته­یی در راه زبان­بازی و دشواراندیشی می­دانستند. این انتقاد تنها شامل شالوده­شکنی ادبی نمی­شد: شیوع شالوده­شکنی، به عنوان نحله­یی که فقط دغدغه­ی متن و متنیت را داشت، برای علوم انسانی به­ویژه مضر و مخرب محسوب می­شد. در مقابل، مدافعان شالوده­شکنی هم بی­کار ننشسته و با اصرار و پایداری توانستند بسیاری از مخاطبان را به جدیت بحث­های خود مجاب کرده و در ادامه نظر مساعد بسیاری از آکادمی­های آمریکایی و سپس انگلیسی را کسب کنند، و در نتیجه استادان و یا انجمن­هایی با گرایش­های شالوده­شکنانه در این­گونه دانشگاه­ها فعال شدند.
روی هم رفته، انکار نمی­توان کرد که در طول نزدیک به دو دهه، تقریبن تا اواسط دهه­ی هشتاد، بیش­ترین و برجسته­ترین تاثیرات شالوده­شکنی در حیطه­ی مطالعات ادبی در دنیای انگلیسی­زبان شکل گرفت، با این همه هنرها و به­ویژه معماری هم از نفوذ ایده­های شالوده­شکنانه مصون نماندند و همچنان که می­دانید معماری "دیکانستراکشن" که اساسن ملهم از دیدگاه­های "فلسفی" ­تر دریدا بود در دهه­های هشتاد و نود کل فضای هنری غرب را تکان داد. تقریبن در همین حین، احتمالن در اواخر دهه­ی هفتاد و اوایل دهه­­ی هشتاد بود که دریدا از انحصار دانشکده­های ادبیات به در آمد و توجه به آثار "فلسفی" تر او در دانشکده­های فلسفه آغاز شد. عمدتن در دهه­ی هشتاد بود که آثار دریدا سرانجام به اکثر دانشکده­های علوم انسانی راه یافت و مورد استقابل یا ارزیابی نقادانه قرار گرفت. طبعن، در کنار همه­ی کوشش­های ذهنیت­های نوجو، نوگرا، و نوآور، استعداد فلسفی- ادبی فوق­العاده­ی دریدا و استحکام چشمگیر آثار او نیز نقشی اساسی ایفا می­کرد.
روی هم رفته، در طول دهه­ی هشتاد دریدا همان جایگاهی را یافت تا که امروز هم کمابیش دست­نخورده مانده: برای مدافعان­اش فیلسوف و نویسنده­یی با استعدادی نبوغ­آمیز که شیوه­ی اندیشه­ی امروز ما را شاید برای همیشه و به­طرزی تکان­دهنده دگرگون کرده، و برای مخالفان­اش یک سفسطه­باز بااستعداد که با بازی­پردازی­های­اش اهداف متعالی علوم انسانی را به خطر انداخته و به تمسخر گرفته. به همان اندازه که مدافعان دریدا بر جنبه­های مثبت و مولد اندیشه­ی او تاکید کرده­اند، مخالفان دریدا هم بر جنبه­های منفی و مخرب آثار او تاکید می­کنند. در واقع، موافقان و مخالفان دریدا به یک اندازه­ی مختلف و متنوع اند. در کنار فیلسوفان، نویسندگان، و هنرمندانی که به استقبال آثار دریدا رفته­اند، اندیشمندانی نیز در حوزه­های گوناگون فکری و فرهنگی به مخالفت با او برخاسته­اند. این همه به این معنی است که دریدا هنوز هم متفکری به­شدت جنجالی و مناقشه­انگیز است: با وجود همه­ی استقبال­های آکادمیک، اعطای دکترای افتخاری به دریدا در دانشگاه آکسفورد در اوایل دهه­ی نود به موضوعی بسیار بحث­انگیز بدل شد و هنوز هم فیلسوفان برجسته­یی همچون هابرماس به مخالفت خود با او ادامه می­دهند. پس، برخلاف آن­چه به نظر می­رسد، دریدا هنوز هم چهره­یی سراسر مشروع و مقبول به شمار نمی­رود. به همان اندازه که برخی از متفکران فلسفی و منتقدان ادبی آرای او را الهام­بخش و راهگشای خود در نقادی تفکر غربی یافته­اند، دیگرانی هم که مدافع آرمان­ها و ارزش­های مدرنیته­ی غربی بوده­اند شالوده­شکنی دریدایی را، اغلب با یک­کاسه کردن کردن همه­ی گفتمان­های منتقد مدرنیته، از جنس بازی­گری­ها و بی­مسئولیتی­های پسامدرنیستی می­شمارند.
همچنان که گفتم، دریدا در دو دهه­ی اخیر درگیر کشاکش مستمری بوده، با این حال این به معنی آن نیست که در گذر این سال­ها تغییر و تحول چشم­گیری در نگرش­های موجود به نسبت به شالوده­شکنی دریدایی رخ نداده. در واقع، آثار دریدا در طول چهار دهه فعالیت مستمر فکری او و در میان انواع تاویل­های صورت­گرفته از این آثار، چهار تاویل به­ترتیب یا به­تناوب و با همپوشانی آشکاری صورت مسلط به خود گرفته­اند: تاویل "ادبی" (تاویل بارز در اواخر دهه­ی شصت، دهه­ی هفتاد، و اوایل دهه­ی هشتاد)، تاویل "فلسفی" (تاویل بارز در اواخر دهه­ی هفتاد و دهه­ی هشتاد)، تاویل سیاسی- حقوقی (تاویل بارز در اواخر دهه­ی هشتاد و اوایل دهه­ نود)، و تاویل اخلاقی - دینی (تاویل بارز در اوایل دهه­ی نود و اوایل دهه­ی کنونی)؛ و همچنان که در مورد تاویل "ادبی" اشاره شد، هریک از این دیگر تاویل­ها هم مدافعان و مبلغان خاص خود را داشته و دارند. اما من در این مجال ترجیح می­دهم به­جای معرفی این افراد، به رخدادی در این دو دهه در رابطه با برداشت­های رایج از دریدا و شالوده­شکنی او اشاره کنم که اگر نگوییم از این نظر تنها رخداد مهم بوده، بی­شک می­توان گفت که مهم­ترین رخداد بوده است.
این رخداد دو انتشار دو سند افشاگر، هردو در سال 1987، بود: نخست انتشار ترجمه­ی فرانسوی کتاب "هایدگر و نازیسم" نوشته­ی ویکتور فاریاس، و دیگری کشف و انتشار ترجمه­ی انگلیسی مقالاتی از پل دومان در نیویورک تایمز. سند اول پژوهشی تازه به قلم یک تبعیدی شیلیایی بود که مدتی از شاگردان هایدگر بوده و در دوران سلطه­ی نازیسم بر آلمان در این کشور به سر برده بود. فاریاس افزون بر اشاره­ی مشروح به خطابه­ی مشهور هایدگر (در مقام رئیس دانشگاه فرایبورگ در سال 1933) در دفاع از هیتلر به­عنوان پیشوای نازیسم، از راه بررسی دقیق شماری از دیگر خطابه­ها، نوشته­ها، نامه­ها، و مصاحبه­های تا آن­زمان کشف­ناشده یا کم­تر بحث­شده نشان داده بود که هایدگر اصولن یک یهودی­ستیز راسخ و پیرو پروپاقرص ناسیونال سوسیالیسم هیتلری بوده است. سند دیگر به کشف مقالاتی از دومان توسط اورتوین دوگراف اشاره داشت. دوگراف دانشجویی بلژیکی بود که برای نوشتن رساله­ی دکترای فلسفه­اش درباره­ی دومان به تحقیقات دامنه­داری دست زده و در این رهگذر به مقالاتی از او در دو روزنامه­ی سازش­گر (همکار با نازی­ها در جریان اشغال بلژیک توسط آلمان­ها)، یکی فرانسه­زبان و دیگری فلامان­زبان، بر خورد که محتوایی یهودی­ستیزانه و مدافع نازیسم داشتند.
شوک ناشی از این کشفیات قابل پیش­بینی بود: هایدگر و دومان، مراد و مرید دریدا، هردو فاشیست­هایی یهودی­ستیز از آب در آمده بودند، و بنابراین (این نتیجه­گیری سرراست و فرصت­طلبانه­ی ناقدان بود که) شالوده­شکنی دریدایی ماهیت و منشی فاشیستی دارد! به­دنبال این کشفیات مناقشه­ی تخصصی و آکادمیک موافقان و مخالفان دریدا به یک غوغای رسانه­یی همگانی بدل شد و مخالفان شالوده­شکنی هرچه بیش­تر بر غیر­اخلاقی و ناانسانی بودن این نگرش تاکید کردند. در واقع، در جریان این کشفیات، اسناد مکشوفه بیش از آن که مورد مطالعه قرار گیرند، به­عنوان شواهدی سرراست در اثبات خباثت و قساوت دیدگاه­های شالوده­شکن به کار گرفته شدند. از آن سو، دریدا و دوستان­اش نیز به سهم خود پاسخ­هایی به این جنجال­ها دادند که همزمان در رسانه­ها منتشر شد. پرداختن به جزئیات واکنش­ها از هردو سو در حوصله­ی این بحث نیست، و بحث بین این دو اردوی موافق و مخالف تا به امروز هم ادامه دارد. با این حال، تنها نکته­یی که در پی این منازعات روشن شد این که مخالفان دریدا هم به هم اندازه­ی مدافعان او در برقراری نسبت مستقیمی بین دیدگاه­های سیاسی و دیدگاه­های فلسفی هایدگر و دومان ناتوان بوده­اند. دریدا خود در پاسخ­های متعددی که در واکنش به این جنجال­ها ارائه کرد به­صراحت تاکید می­کند که، با وجود اصرار بر عدم­شفافیت خوانش­های یک­سویه­یی که از متن­های مورد نظر شده، به هیچ رو درصدد پرده­پوشی و نادیده گرفتن مسئولیت اخلاقی هایدگر و دومان و کاستن از بار گناه آنان به­خاطر همراهی با نازیسم نبوده، تنها می­خواهد نشان دهد که به­رغم سندیت آن متن­ها و به فرض صحت آن خوانش­ها، این دیدگاه­های لزوما" پیوندی مستقیم و علت- و- معلولی با تفکرات فلسفی و ادبی هایدگر و دومان ندارند: حتا اگر حق اشتباه کردن به عنوان یک انسان را از آنان بگیریم، باز هم در نهایت این نوشته­ها و گفته­ها چیزی جز فرومایگی اخلاقی آن­ها را نشان نمی­دهد. به دیگر سخن، به­تعبیر رورتی، تفکر آنان می­تواند "جعبه­ابزاری" باشد که فرض وجود ابزارهای نامناسب و بل­که خطرناک در این جعبه نمی­تواند مانع از استفاده­ی ما از ابزارهای مفید و مناسب آن شود. فراتر از این، بزرگ­ترین جنایت­ها اغلب به نام بزرگ­ترین آرمان­ها، و اغلب با ایمانی صادقانه به این آرمان­ها، صورت گرفته­اند: آیا این می­تواند از خبث ذاتی آن آرمان­ها ناشی شده باشد؟ اگر پیوندی این­گونه میان اندیشه و عمل وجود نداشته باشد، اگر صورت­بندی­های سخیف مارکسیسم مبتذل از رابطه­ی این دو را کنار بگذاریم، دیگر دلیلی برای ربط دادن کلیت اندیشه­های یک انسان به کلیت اعمال او نخواهیم داشت.

Labels:

2 نظر:

Anonymous Anonymous مي نويسد:

حالا چرا بهت برخورده راجع به فوتبال ازت پرسیده دیگه آمار جنده های تهرونو نخواسته ازت که!؟نکنه به ساحت جلیله روشنفکریت برخورده؟ علاقه نداری نداشته باش مطمئنا فوتبال هم همونقدر به تو بی علاقه اس . این دیگه ناراحتی نداری پرفسور

2:39 AM  
Anonymous Anonymous مي نويسد:

اینکه فوتبال اهمیت دارد یا نه یک بحثی است .این که چه موضوعی را از کی بپرسیم یک بحث دیگر!!!در این روزهای پرحادثه هم واقعا هیچ پرسش دیگری وجود نداشت که بیشتر از این در تخصص آقای یزدانجو باشد؟جالبه که همیشه همه درگیر تعصبات خاص خودشان هستند و کاری به بحث ندارند!کافی است احساس کنند موضوع مورد علاقه شان به نوعی زیر سوال است و آنوقت شروع می کنند به دفاع از ناموس بدون اینکه ببینند اصلا توهینی درکار بوده یا نه

8:04 PM  

Post a Comment

<<< صفحه ی اصلی

:: نقل نوشته ها مجاز و انتشار آن ها منوط به اجازه ی نويسنده است ::