دریدا (2) در دنیا
پیش از ورود به بحث تاویلهای دریدا در ایران، باید مروری هم بر تاویلهای مطرح از او در دنیا، بهویژه در دنیای انگلیسیزبان، داشته باشیم – بعدتر همسوییهای برخی از تاویلهای ایرانی از دریدا با این تاویلها را نیز نشان خواهم داد.
حدود یک سال از مرگ دریدا میگذرد، و "بزرگترین فیلسوف زندهی دنیا" اکنون "برجستهترین فیلسوف معاصر" و بیشک "بزرگترین فیلسوف قرن بیستم" (دستکم در نیمهی دوم آن) نامیده میشود. حجم آثاری که از دریدا و بسیار بیش از آن دربارهی او منتشر میشود بهراستی حیرتانگیز است. این است که امروزه هر بحثی دربارهی فلسفه، نظریهی ادبی، و نقادی فرهنگی معاصر به آرا و آثار او گره خورده. و روی هم رفته به نظر میرسد که اعتبار او حتا در محافظهکارترین محافل آکادمیک هم به رسمیت شناخته شده باشد.
با این حال، چنین اشتهار و اعتباری بدون مخالفتها و مقاومتهای دیرپا به دست نیامد. نوشتههای دریدا آنچنان بلندپروازانه و نقادیهای او آنچنان بیرحمانه بود که هر نهاد و نحلهی مرسوم و مستقری در حیطهی فلسفه و سایر علوم انسانی را دچار وحشت و بلکه نفرت میکرد. انتقادات اغلب کوبندهی دریدا از پیشروترین چهرههای فلسفی و گرایشهای نظری اوضاع را از این هم دشوارتر میکرد و به این ترتیب طیفی از ناقدان، از فیلسوفان سنتی گرفته تا نظریهپردازان ساختارگرا و منتقدان مارکسیست، به مقاومت در برابر شیوع شالودهشکنی دریدایی و مخالفت با مشروعیتیابی آن برخاستند. دریدا حتا بیش از دیگر نوآوران نظری مورد حمله واقع شد. اگر دیگران مدافع نقادی گفتمان مدرنیته و احیانن مدعی برگذشتن از آن بودند، دریدا در کل تاریخ تفکر غرب، از آغاز افلاتونی آن تا هماکنون، تردید و تشکیک میکرد، و اتفاقن ادعای یافتن راه حلی برای بر گذشتن از آن را نیز نداشت.
در این میان، دقت و دشواری متون او کارکردی دوگانه داشت: دقت شگفتآور و منحصربهفرد متون دریدا مانع از این میشد که مخالفان او را جدی نگیرند، و در واقع کمتر کسی میتوانست در صلاحیت و کفایت او در ورود به پیچیدهترین بحثهای فلسفه تردید کند؛ و با این حال دشواری بیش از اندازهی این متون او را در این معرض این اتهام قرار میداد که کل کارش صرفن سفسطهبازیهای عالمانه و آکادمیک است و این "سوفسطایی امروزی" قصد بازی و شوخی با جدیت فلسفهی غرب را دارد. به همین دلیل، نخستین استقبالها از دریدا نه در عرصهی فلسفه بلکه در عرصهی ادبیات و نظریه و نقادی ادبی، آن هم در نه فرانسه یا حتا اروپای قارهیی بلکه در آمریکا و بعدتر در انگلستان، صورت گرفت. (در کاربرد تمایز فلسفی- ادبی در مورد متون دریدا، متونی اساسن مخدوشکنندهی این مرزبندی، احتیاط بسیار به خرج داد: در گیومه آوردن آنها از همین رو است.)
اولین مواجههی دنیای آکادمیک بیرون از فرانسه با دریدا در قالب دعوت او به همایش "زبانهای نقادی در علوم انسانی" در سال 1966 صورت گرفت که دریدا در آن جستار مشهور "ساختار، نشانه، و بازی" را ارائه کرد. این همایش به همت پل دومان و همکاراناش در دانشگاه ییل برگزار شد، و این آغاز آشنایی دومان با دریدا بود که بعدتر با حضور خود دریدا بهعنوان استاد مدعو در آمریکا زمینهساز ترویج "شالودهشکنی" این کشور شد. دومان بهعنوان مهمترین مدافع و مبلغ شالودهشکنی در آمریکا اشتهار و اعتباری فزاینده یافت و به اتفاق برخی از برجستهترین همکاراناش – از جمله، جی. هیلیس میلر، جفری هارتمن، و هارولد بلوم – جنبشی را پی ریخت که "مکتب شالودهشکنی ییل" نام گرفت. به این اعتبار، شالودهشکنی در دست این منتقدان و نظریهپردازان ادبی بیشتر بهعنوان یک "راهبرد خوانش" مطرح شد و نگرهیی به نام "شالودهشکنی آمریکایی" شکل گرفت و بهزودی با چنان قدرتی دانشگاههای آمریکایی را در نوردید که حتا "شالودهشکنی دریدایی" را هم در محاق انداخت. درک این نکته از آن رو اهمیت دارد که شالودهشکنی آمریکایی در اصرار بر "ادبی" بودن خود اغلب راه افراط را میپیمود و جنبههای "فلسفی" شالودهشکنی دریدایی را کمرنگ جلوه میداد. دومان خود بهخاطر تاکیدش بر فلسفهی قارهیی کمابیش استثنا بود اما جالب این که راهبردهای خوانش او احتمالن بیش از دیگر همکاراناش با شالودهشکنی دریدایی فاصله داشت.
به هر رو، به دنبال این اشتهار اولیه ترجمهی متون دریدا به زبان انگلیسی آغاز شد و همزمان فیلسوفان سنتی و منتقدان مارکسیست هم برای فرونشاندن تب شالودهشکنی دست به کار شدند. مهمترین دستاویز آنها در این وهله استناد به خوانشهای افراطی شالودهشکنان آمریکایی بود. آنها اغلب شالودهشکنی را نگرهیی انحرافی و حداکثر دارای استعداد هرزرفتهیی در راه زبانبازی و دشواراندیشی میدانستند. این انتقاد تنها شامل شالودهشکنی ادبی نمیشد: شیوع شالودهشکنی، به عنوان نحلهیی که فقط دغدغهی متن و متنیت را داشت، برای علوم انسانی بهویژه مضر و مخرب محسوب میشد. در مقابل، مدافعان شالودهشکنی هم بیکار ننشسته و با اصرار و پایداری توانستند بسیاری از مخاطبان را به جدیت بحثهای خود مجاب کرده و در ادامه نظر مساعد بسیاری از آکادمیهای آمریکایی و سپس انگلیسی را کسب کنند، و در نتیجه استادان و یا انجمنهایی با گرایشهای شالودهشکنانه در اینگونه دانشگاهها فعال شدند.
روی هم رفته، انکار نمیتوان کرد که در طول نزدیک به دو دهه، تقریبن تا اواسط دههی هشتاد، بیشترین و برجستهترین تاثیرات شالودهشکنی در حیطهی مطالعات ادبی در دنیای انگلیسیزبان شکل گرفت، با این همه هنرها و بهویژه معماری هم از نفوذ ایدههای شالودهشکنانه مصون نماندند و همچنان که میدانید معماری "دیکانستراکشن" که اساسن ملهم از دیدگاههای "فلسفی" تر دریدا بود در دهههای هشتاد و نود کل فضای هنری غرب را تکان داد. تقریبن در همین حین، احتمالن در اواخر دههی هفتاد و اوایل دههی هشتاد بود که دریدا از انحصار دانشکدههای ادبیات به در آمد و توجه به آثار "فلسفی" تر او در دانشکدههای فلسفه آغاز شد. عمدتن در دههی هشتاد بود که آثار دریدا سرانجام به اکثر دانشکدههای علوم انسانی راه یافت و مورد استقابل یا ارزیابی نقادانه قرار گرفت. طبعن، در کنار همهی کوششهای ذهنیتهای نوجو، نوگرا، و نوآور، استعداد فلسفی- ادبی فوقالعادهی دریدا و استحکام چشمگیر آثار او نیز نقشی اساسی ایفا میکرد.
روی هم رفته، در طول دههی هشتاد دریدا همان جایگاهی را یافت تا که امروز هم کمابیش دستنخورده مانده: برای مدافعاناش فیلسوف و نویسندهیی با استعدادی نبوغآمیز که شیوهی اندیشهی امروز ما را شاید برای همیشه و بهطرزی تکاندهنده دگرگون کرده، و برای مخالفاناش یک سفسطهباز بااستعداد که با بازیپردازیهایاش اهداف متعالی علوم انسانی را به خطر انداخته و به تمسخر گرفته. به همان اندازه که مدافعان دریدا بر جنبههای مثبت و مولد اندیشهی او تاکید کردهاند، مخالفان دریدا هم بر جنبههای منفی و مخرب آثار او تاکید میکنند. در واقع، موافقان و مخالفان دریدا به یک اندازهی مختلف و متنوع اند. در کنار فیلسوفان، نویسندگان، و هنرمندانی که به استقبال آثار دریدا رفتهاند، اندیشمندانی نیز در حوزههای گوناگون فکری و فرهنگی به مخالفت با او برخاستهاند. این همه به این معنی است که دریدا هنوز هم متفکری بهشدت جنجالی و مناقشهانگیز است: با وجود همهی استقبالهای آکادمیک، اعطای دکترای افتخاری به دریدا در دانشگاه آکسفورد در اوایل دههی نود به موضوعی بسیار بحثانگیز بدل شد و هنوز هم فیلسوفان برجستهیی همچون هابرماس به مخالفت خود با او ادامه میدهند. پس، برخلاف آنچه به نظر میرسد، دریدا هنوز هم چهرهیی سراسر مشروع و مقبول به شمار نمیرود. به همان اندازه که برخی از متفکران فلسفی و منتقدان ادبی آرای او را الهامبخش و راهگشای خود در نقادی تفکر غربی یافتهاند، دیگرانی هم که مدافع آرمانها و ارزشهای مدرنیتهی غربی بودهاند شالودهشکنی دریدایی را، اغلب با یککاسه کردن کردن همهی گفتمانهای منتقد مدرنیته، از جنس بازیگریها و بیمسئولیتیهای پسامدرنیستی میشمارند.
همچنان که گفتم، دریدا در دو دههی اخیر درگیر کشاکش مستمری بوده، با این حال این به معنی آن نیست که در گذر این سالها تغییر و تحول چشمگیری در نگرشهای موجود به نسبت به شالودهشکنی دریدایی رخ نداده. در واقع، آثار دریدا در طول چهار دهه فعالیت مستمر فکری او و در میان انواع تاویلهای صورتگرفته از این آثار، چهار تاویل بهترتیب یا بهتناوب و با همپوشانی آشکاری صورت مسلط به خود گرفتهاند: تاویل "ادبی" (تاویل بارز در اواخر دههی شصت، دههی هفتاد، و اوایل دههی هشتاد)، تاویل "فلسفی" (تاویل بارز در اواخر دههی هفتاد و دههی هشتاد)، تاویل سیاسی- حقوقی (تاویل بارز در اواخر دههی هشتاد و اوایل دهه نود)، و تاویل اخلاقی - دینی (تاویل بارز در اوایل دههی نود و اوایل دههی کنونی)؛ و همچنان که در مورد تاویل "ادبی" اشاره شد، هریک از این دیگر تاویلها هم مدافعان و مبلغان خاص خود را داشته و دارند. اما من در این مجال ترجیح میدهم بهجای معرفی این افراد، به رخدادی در این دو دهه در رابطه با برداشتهای رایج از دریدا و شالودهشکنی او اشاره کنم که اگر نگوییم از این نظر تنها رخداد مهم بوده، بیشک میتوان گفت که مهمترین رخداد بوده است.
این رخداد دو انتشار دو سند افشاگر، هردو در سال 1987، بود: نخست انتشار ترجمهی فرانسوی کتاب "هایدگر و نازیسم" نوشتهی ویکتور فاریاس، و دیگری کشف و انتشار ترجمهی انگلیسی مقالاتی از پل دومان در نیویورک تایمز. سند اول پژوهشی تازه به قلم یک تبعیدی شیلیایی بود که مدتی از شاگردان هایدگر بوده و در دوران سلطهی نازیسم بر آلمان در این کشور به سر برده بود. فاریاس افزون بر اشارهی مشروح به خطابهی مشهور هایدگر (در مقام رئیس دانشگاه فرایبورگ در سال 1933) در دفاع از هیتلر بهعنوان پیشوای نازیسم، از راه بررسی دقیق شماری از دیگر خطابهها، نوشتهها، نامهها، و مصاحبههای تا آنزمان کشفناشده یا کمتر بحثشده نشان داده بود که هایدگر اصولن یک یهودیستیز راسخ و پیرو پروپاقرص ناسیونال سوسیالیسم هیتلری بوده است. سند دیگر به کشف مقالاتی از دومان توسط اورتوین دوگراف اشاره داشت. دوگراف دانشجویی بلژیکی بود که برای نوشتن رسالهی دکترای فلسفهاش دربارهی دومان به تحقیقات دامنهداری دست زده و در این رهگذر به مقالاتی از او در دو روزنامهی سازشگر (همکار با نازیها در جریان اشغال بلژیک توسط آلمانها)، یکی فرانسهزبان و دیگری فلامانزبان، بر خورد که محتوایی یهودیستیزانه و مدافع نازیسم داشتند.
شوک ناشی از این کشفیات قابل پیشبینی بود: هایدگر و دومان، مراد و مرید دریدا، هردو فاشیستهایی یهودیستیز از آب در آمده بودند، و بنابراین (این نتیجهگیری سرراست و فرصتطلبانهی ناقدان بود که) شالودهشکنی دریدایی ماهیت و منشی فاشیستی دارد! بهدنبال این کشفیات مناقشهی تخصصی و آکادمیک موافقان و مخالفان دریدا به یک غوغای رسانهیی همگانی بدل شد و مخالفان شالودهشکنی هرچه بیشتر بر غیراخلاقی و ناانسانی بودن این نگرش تاکید کردند. در واقع، در جریان این کشفیات، اسناد مکشوفه بیش از آن که مورد مطالعه قرار گیرند، بهعنوان شواهدی سرراست در اثبات خباثت و قساوت دیدگاههای شالودهشکن به کار گرفته شدند. از آن سو، دریدا و دوستاناش نیز به سهم خود پاسخهایی به این جنجالها دادند که همزمان در رسانهها منتشر شد. پرداختن به جزئیات واکنشها از هردو سو در حوصلهی این بحث نیست، و بحث بین این دو اردوی موافق و مخالف تا به امروز هم ادامه دارد. با این حال، تنها نکتهیی که در پی این منازعات روشن شد این که مخالفان دریدا هم به هم اندازهی مدافعان او در برقراری نسبت مستقیمی بین دیدگاههای سیاسی و دیدگاههای فلسفی هایدگر و دومان ناتوان بودهاند. دریدا خود در پاسخهای متعددی که در واکنش به این جنجالها ارائه کرد بهصراحت تاکید میکند که، با وجود اصرار بر عدمشفافیت خوانشهای یکسویهیی که از متنهای مورد نظر شده، به هیچ رو درصدد پردهپوشی و نادیده گرفتن مسئولیت اخلاقی هایدگر و دومان و کاستن از بار گناه آنان بهخاطر همراهی با نازیسم نبوده، تنها میخواهد نشان دهد که بهرغم سندیت آن متنها و به فرض صحت آن خوانشها، این دیدگاههای لزوما" پیوندی مستقیم و علت- و- معلولی با تفکرات فلسفی و ادبی هایدگر و دومان ندارند: حتا اگر حق اشتباه کردن به عنوان یک انسان را از آنان بگیریم، باز هم در نهایت این نوشتهها و گفتهها چیزی جز فرومایگی اخلاقی آنها را نشان نمیدهد. به دیگر سخن، بهتعبیر رورتی، تفکر آنان میتواند "جعبهابزاری" باشد که فرض وجود ابزارهای نامناسب و بلکه خطرناک در این جعبه نمیتواند مانع از استفادهی ما از ابزارهای مفید و مناسب آن شود. فراتر از این، بزرگترین جنایتها اغلب به نام بزرگترین آرمانها، و اغلب با ایمانی صادقانه به این آرمانها، صورت گرفتهاند: آیا این میتواند از خبث ذاتی آن آرمانها ناشی شده باشد؟ اگر پیوندی اینگونه میان اندیشه و عمل وجود نداشته باشد، اگر صورتبندیهای سخیف مارکسیسم مبتذل از رابطهی این دو را کنار بگذاریم، دیگر دلیلی برای ربط دادن کلیت اندیشههای یک انسان به کلیت اعمال او نخواهیم داشت.
حدود یک سال از مرگ دریدا میگذرد، و "بزرگترین فیلسوف زندهی دنیا" اکنون "برجستهترین فیلسوف معاصر" و بیشک "بزرگترین فیلسوف قرن بیستم" (دستکم در نیمهی دوم آن) نامیده میشود. حجم آثاری که از دریدا و بسیار بیش از آن دربارهی او منتشر میشود بهراستی حیرتانگیز است. این است که امروزه هر بحثی دربارهی فلسفه، نظریهی ادبی، و نقادی فرهنگی معاصر به آرا و آثار او گره خورده. و روی هم رفته به نظر میرسد که اعتبار او حتا در محافظهکارترین محافل آکادمیک هم به رسمیت شناخته شده باشد.
با این حال، چنین اشتهار و اعتباری بدون مخالفتها و مقاومتهای دیرپا به دست نیامد. نوشتههای دریدا آنچنان بلندپروازانه و نقادیهای او آنچنان بیرحمانه بود که هر نهاد و نحلهی مرسوم و مستقری در حیطهی فلسفه و سایر علوم انسانی را دچار وحشت و بلکه نفرت میکرد. انتقادات اغلب کوبندهی دریدا از پیشروترین چهرههای فلسفی و گرایشهای نظری اوضاع را از این هم دشوارتر میکرد و به این ترتیب طیفی از ناقدان، از فیلسوفان سنتی گرفته تا نظریهپردازان ساختارگرا و منتقدان مارکسیست، به مقاومت در برابر شیوع شالودهشکنی دریدایی و مخالفت با مشروعیتیابی آن برخاستند. دریدا حتا بیش از دیگر نوآوران نظری مورد حمله واقع شد. اگر دیگران مدافع نقادی گفتمان مدرنیته و احیانن مدعی برگذشتن از آن بودند، دریدا در کل تاریخ تفکر غرب، از آغاز افلاتونی آن تا هماکنون، تردید و تشکیک میکرد، و اتفاقن ادعای یافتن راه حلی برای بر گذشتن از آن را نیز نداشت.
در این میان، دقت و دشواری متون او کارکردی دوگانه داشت: دقت شگفتآور و منحصربهفرد متون دریدا مانع از این میشد که مخالفان او را جدی نگیرند، و در واقع کمتر کسی میتوانست در صلاحیت و کفایت او در ورود به پیچیدهترین بحثهای فلسفه تردید کند؛ و با این حال دشواری بیش از اندازهی این متون او را در این معرض این اتهام قرار میداد که کل کارش صرفن سفسطهبازیهای عالمانه و آکادمیک است و این "سوفسطایی امروزی" قصد بازی و شوخی با جدیت فلسفهی غرب را دارد. به همین دلیل، نخستین استقبالها از دریدا نه در عرصهی فلسفه بلکه در عرصهی ادبیات و نظریه و نقادی ادبی، آن هم در نه فرانسه یا حتا اروپای قارهیی بلکه در آمریکا و بعدتر در انگلستان، صورت گرفت. (در کاربرد تمایز فلسفی- ادبی در مورد متون دریدا، متونی اساسن مخدوشکنندهی این مرزبندی، احتیاط بسیار به خرج داد: در گیومه آوردن آنها از همین رو است.)
اولین مواجههی دنیای آکادمیک بیرون از فرانسه با دریدا در قالب دعوت او به همایش "زبانهای نقادی در علوم انسانی" در سال 1966 صورت گرفت که دریدا در آن جستار مشهور "ساختار، نشانه، و بازی" را ارائه کرد. این همایش به همت پل دومان و همکاراناش در دانشگاه ییل برگزار شد، و این آغاز آشنایی دومان با دریدا بود که بعدتر با حضور خود دریدا بهعنوان استاد مدعو در آمریکا زمینهساز ترویج "شالودهشکنی" این کشور شد. دومان بهعنوان مهمترین مدافع و مبلغ شالودهشکنی در آمریکا اشتهار و اعتباری فزاینده یافت و به اتفاق برخی از برجستهترین همکاراناش – از جمله، جی. هیلیس میلر، جفری هارتمن، و هارولد بلوم – جنبشی را پی ریخت که "مکتب شالودهشکنی ییل" نام گرفت. به این اعتبار، شالودهشکنی در دست این منتقدان و نظریهپردازان ادبی بیشتر بهعنوان یک "راهبرد خوانش" مطرح شد و نگرهیی به نام "شالودهشکنی آمریکایی" شکل گرفت و بهزودی با چنان قدرتی دانشگاههای آمریکایی را در نوردید که حتا "شالودهشکنی دریدایی" را هم در محاق انداخت. درک این نکته از آن رو اهمیت دارد که شالودهشکنی آمریکایی در اصرار بر "ادبی" بودن خود اغلب راه افراط را میپیمود و جنبههای "فلسفی" شالودهشکنی دریدایی را کمرنگ جلوه میداد. دومان خود بهخاطر تاکیدش بر فلسفهی قارهیی کمابیش استثنا بود اما جالب این که راهبردهای خوانش او احتمالن بیش از دیگر همکاراناش با شالودهشکنی دریدایی فاصله داشت.
به هر رو، به دنبال این اشتهار اولیه ترجمهی متون دریدا به زبان انگلیسی آغاز شد و همزمان فیلسوفان سنتی و منتقدان مارکسیست هم برای فرونشاندن تب شالودهشکنی دست به کار شدند. مهمترین دستاویز آنها در این وهله استناد به خوانشهای افراطی شالودهشکنان آمریکایی بود. آنها اغلب شالودهشکنی را نگرهیی انحرافی و حداکثر دارای استعداد هرزرفتهیی در راه زبانبازی و دشواراندیشی میدانستند. این انتقاد تنها شامل شالودهشکنی ادبی نمیشد: شیوع شالودهشکنی، به عنوان نحلهیی که فقط دغدغهی متن و متنیت را داشت، برای علوم انسانی بهویژه مضر و مخرب محسوب میشد. در مقابل، مدافعان شالودهشکنی هم بیکار ننشسته و با اصرار و پایداری توانستند بسیاری از مخاطبان را به جدیت بحثهای خود مجاب کرده و در ادامه نظر مساعد بسیاری از آکادمیهای آمریکایی و سپس انگلیسی را کسب کنند، و در نتیجه استادان و یا انجمنهایی با گرایشهای شالودهشکنانه در اینگونه دانشگاهها فعال شدند.
روی هم رفته، انکار نمیتوان کرد که در طول نزدیک به دو دهه، تقریبن تا اواسط دههی هشتاد، بیشترین و برجستهترین تاثیرات شالودهشکنی در حیطهی مطالعات ادبی در دنیای انگلیسیزبان شکل گرفت، با این همه هنرها و بهویژه معماری هم از نفوذ ایدههای شالودهشکنانه مصون نماندند و همچنان که میدانید معماری "دیکانستراکشن" که اساسن ملهم از دیدگاههای "فلسفی" تر دریدا بود در دهههای هشتاد و نود کل فضای هنری غرب را تکان داد. تقریبن در همین حین، احتمالن در اواخر دههی هفتاد و اوایل دههی هشتاد بود که دریدا از انحصار دانشکدههای ادبیات به در آمد و توجه به آثار "فلسفی" تر او در دانشکدههای فلسفه آغاز شد. عمدتن در دههی هشتاد بود که آثار دریدا سرانجام به اکثر دانشکدههای علوم انسانی راه یافت و مورد استقابل یا ارزیابی نقادانه قرار گرفت. طبعن، در کنار همهی کوششهای ذهنیتهای نوجو، نوگرا، و نوآور، استعداد فلسفی- ادبی فوقالعادهی دریدا و استحکام چشمگیر آثار او نیز نقشی اساسی ایفا میکرد.
روی هم رفته، در طول دههی هشتاد دریدا همان جایگاهی را یافت تا که امروز هم کمابیش دستنخورده مانده: برای مدافعاناش فیلسوف و نویسندهیی با استعدادی نبوغآمیز که شیوهی اندیشهی امروز ما را شاید برای همیشه و بهطرزی تکاندهنده دگرگون کرده، و برای مخالفاناش یک سفسطهباز بااستعداد که با بازیپردازیهایاش اهداف متعالی علوم انسانی را به خطر انداخته و به تمسخر گرفته. به همان اندازه که مدافعان دریدا بر جنبههای مثبت و مولد اندیشهی او تاکید کردهاند، مخالفان دریدا هم بر جنبههای منفی و مخرب آثار او تاکید میکنند. در واقع، موافقان و مخالفان دریدا به یک اندازهی مختلف و متنوع اند. در کنار فیلسوفان، نویسندگان، و هنرمندانی که به استقبال آثار دریدا رفتهاند، اندیشمندانی نیز در حوزههای گوناگون فکری و فرهنگی به مخالفت با او برخاستهاند. این همه به این معنی است که دریدا هنوز هم متفکری بهشدت جنجالی و مناقشهانگیز است: با وجود همهی استقبالهای آکادمیک، اعطای دکترای افتخاری به دریدا در دانشگاه آکسفورد در اوایل دههی نود به موضوعی بسیار بحثانگیز بدل شد و هنوز هم فیلسوفان برجستهیی همچون هابرماس به مخالفت خود با او ادامه میدهند. پس، برخلاف آنچه به نظر میرسد، دریدا هنوز هم چهرهیی سراسر مشروع و مقبول به شمار نمیرود. به همان اندازه که برخی از متفکران فلسفی و منتقدان ادبی آرای او را الهامبخش و راهگشای خود در نقادی تفکر غربی یافتهاند، دیگرانی هم که مدافع آرمانها و ارزشهای مدرنیتهی غربی بودهاند شالودهشکنی دریدایی را، اغلب با یککاسه کردن کردن همهی گفتمانهای منتقد مدرنیته، از جنس بازیگریها و بیمسئولیتیهای پسامدرنیستی میشمارند.
همچنان که گفتم، دریدا در دو دههی اخیر درگیر کشاکش مستمری بوده، با این حال این به معنی آن نیست که در گذر این سالها تغییر و تحول چشمگیری در نگرشهای موجود به نسبت به شالودهشکنی دریدایی رخ نداده. در واقع، آثار دریدا در طول چهار دهه فعالیت مستمر فکری او و در میان انواع تاویلهای صورتگرفته از این آثار، چهار تاویل بهترتیب یا بهتناوب و با همپوشانی آشکاری صورت مسلط به خود گرفتهاند: تاویل "ادبی" (تاویل بارز در اواخر دههی شصت، دههی هفتاد، و اوایل دههی هشتاد)، تاویل "فلسفی" (تاویل بارز در اواخر دههی هفتاد و دههی هشتاد)، تاویل سیاسی- حقوقی (تاویل بارز در اواخر دههی هشتاد و اوایل دهه نود)، و تاویل اخلاقی - دینی (تاویل بارز در اوایل دههی نود و اوایل دههی کنونی)؛ و همچنان که در مورد تاویل "ادبی" اشاره شد، هریک از این دیگر تاویلها هم مدافعان و مبلغان خاص خود را داشته و دارند. اما من در این مجال ترجیح میدهم بهجای معرفی این افراد، به رخدادی در این دو دهه در رابطه با برداشتهای رایج از دریدا و شالودهشکنی او اشاره کنم که اگر نگوییم از این نظر تنها رخداد مهم بوده، بیشک میتوان گفت که مهمترین رخداد بوده است.
این رخداد دو انتشار دو سند افشاگر، هردو در سال 1987، بود: نخست انتشار ترجمهی فرانسوی کتاب "هایدگر و نازیسم" نوشتهی ویکتور فاریاس، و دیگری کشف و انتشار ترجمهی انگلیسی مقالاتی از پل دومان در نیویورک تایمز. سند اول پژوهشی تازه به قلم یک تبعیدی شیلیایی بود که مدتی از شاگردان هایدگر بوده و در دوران سلطهی نازیسم بر آلمان در این کشور به سر برده بود. فاریاس افزون بر اشارهی مشروح به خطابهی مشهور هایدگر (در مقام رئیس دانشگاه فرایبورگ در سال 1933) در دفاع از هیتلر بهعنوان پیشوای نازیسم، از راه بررسی دقیق شماری از دیگر خطابهها، نوشتهها، نامهها، و مصاحبههای تا آنزمان کشفناشده یا کمتر بحثشده نشان داده بود که هایدگر اصولن یک یهودیستیز راسخ و پیرو پروپاقرص ناسیونال سوسیالیسم هیتلری بوده است. سند دیگر به کشف مقالاتی از دومان توسط اورتوین دوگراف اشاره داشت. دوگراف دانشجویی بلژیکی بود که برای نوشتن رسالهی دکترای فلسفهاش دربارهی دومان به تحقیقات دامنهداری دست زده و در این رهگذر به مقالاتی از او در دو روزنامهی سازشگر (همکار با نازیها در جریان اشغال بلژیک توسط آلمانها)، یکی فرانسهزبان و دیگری فلامانزبان، بر خورد که محتوایی یهودیستیزانه و مدافع نازیسم داشتند.
شوک ناشی از این کشفیات قابل پیشبینی بود: هایدگر و دومان، مراد و مرید دریدا، هردو فاشیستهایی یهودیستیز از آب در آمده بودند، و بنابراین (این نتیجهگیری سرراست و فرصتطلبانهی ناقدان بود که) شالودهشکنی دریدایی ماهیت و منشی فاشیستی دارد! بهدنبال این کشفیات مناقشهی تخصصی و آکادمیک موافقان و مخالفان دریدا به یک غوغای رسانهیی همگانی بدل شد و مخالفان شالودهشکنی هرچه بیشتر بر غیراخلاقی و ناانسانی بودن این نگرش تاکید کردند. در واقع، در جریان این کشفیات، اسناد مکشوفه بیش از آن که مورد مطالعه قرار گیرند، بهعنوان شواهدی سرراست در اثبات خباثت و قساوت دیدگاههای شالودهشکن به کار گرفته شدند. از آن سو، دریدا و دوستاناش نیز به سهم خود پاسخهایی به این جنجالها دادند که همزمان در رسانهها منتشر شد. پرداختن به جزئیات واکنشها از هردو سو در حوصلهی این بحث نیست، و بحث بین این دو اردوی موافق و مخالف تا به امروز هم ادامه دارد. با این حال، تنها نکتهیی که در پی این منازعات روشن شد این که مخالفان دریدا هم به هم اندازهی مدافعان او در برقراری نسبت مستقیمی بین دیدگاههای سیاسی و دیدگاههای فلسفی هایدگر و دومان ناتوان بودهاند. دریدا خود در پاسخهای متعددی که در واکنش به این جنجالها ارائه کرد بهصراحت تاکید میکند که، با وجود اصرار بر عدمشفافیت خوانشهای یکسویهیی که از متنهای مورد نظر شده، به هیچ رو درصدد پردهپوشی و نادیده گرفتن مسئولیت اخلاقی هایدگر و دومان و کاستن از بار گناه آنان بهخاطر همراهی با نازیسم نبوده، تنها میخواهد نشان دهد که بهرغم سندیت آن متنها و به فرض صحت آن خوانشها، این دیدگاههای لزوما" پیوندی مستقیم و علت- و- معلولی با تفکرات فلسفی و ادبی هایدگر و دومان ندارند: حتا اگر حق اشتباه کردن به عنوان یک انسان را از آنان بگیریم، باز هم در نهایت این نوشتهها و گفتهها چیزی جز فرومایگی اخلاقی آنها را نشان نمیدهد. به دیگر سخن، بهتعبیر رورتی، تفکر آنان میتواند "جعبهابزاری" باشد که فرض وجود ابزارهای نامناسب و بلکه خطرناک در این جعبه نمیتواند مانع از استفادهی ما از ابزارهای مفید و مناسب آن شود. فراتر از این، بزرگترین جنایتها اغلب به نام بزرگترین آرمانها، و اغلب با ایمانی صادقانه به این آرمانها، صورت گرفتهاند: آیا این میتواند از خبث ذاتی آن آرمانها ناشی شده باشد؟ اگر پیوندی اینگونه میان اندیشه و عمل وجود نداشته باشد، اگر صورتبندیهای سخیف مارکسیسم مبتذل از رابطهی این دو را کنار بگذاریم، دیگر دلیلی برای ربط دادن کلیت اندیشههای یک انسان به کلیت اعمال او نخواهیم داشت.
Labels: Derrida
2 نظر:
حالا چرا بهت برخورده راجع به فوتبال ازت پرسیده دیگه آمار جنده های تهرونو نخواسته ازت که!؟نکنه به ساحت جلیله روشنفکریت برخورده؟ علاقه نداری نداشته باش مطمئنا فوتبال هم همونقدر به تو بی علاقه اس . این دیگه ناراحتی نداری پرفسور
اینکه فوتبال اهمیت دارد یا نه یک بحثی است .این که چه موضوعی را از کی بپرسیم یک بحث دیگر!!!در این روزهای پرحادثه هم واقعا هیچ پرسش دیگری وجود نداشت که بیشتر از این در تخصص آقای یزدانجو باشد؟جالبه که همیشه همه درگیر تعصبات خاص خودشان هستند و کاری به بحث ندارند!کافی است احساس کنند موضوع مورد علاقه شان به نوعی زیر سوال است و آنوقت شروع می کنند به دفاع از ناموس بدون اینکه ببینند اصلا توهینی درکار بوده یا نه
Post a Comment
<<< صفحه ی اصلی