فلسفه و امید اجتماعی
«آمریکایی دیدن جهان» عنوان نوشتهی شیوای صاحب «کتابچه» (مهدي خلجي) در معرفی «فلسفه و امید اجتماعی» اثر ریچارد رورتی است، و در ارزش و اهمیت این دو، هم اثر و هم بررسی آن، شكي نيست – اثر که جای خود را دارد، بررسی آن هم الگویی آموزنده برای نوشتاری نقادانه به اسلوبی روشمند است، و آنقدر انگیزاننده هست که، با همهی بیمیلی به دلایل شخصی، مجابام کند که نکاتی را هم من به این بررسی بیافزایم.
اول در مورد ترجمه، از بخت بد، ویراستار و مترجم مضاعف «فلسفه و امید اجتماعی» من بودم؛ ماجرای مفصلی است: خلاصه این که، سوای سعایت برخی بدخواهان، با همهی حسن ظن و همت جناب آقای همایی (مدیر محترم نشر نی) هم سرانجام کار آن نشد که باید میشد؛ البته مترجمان از یاد بردهاند که در پایان مقدمهشان تصریح کنند که مسبب محاسن ترجمه اینجانب و مسئول معایب آن خود ایشان بودهاند (بیاغراق)، اما این مهم نیست، افسوسام این است که از قرار معلوم عمدهی اصلاحات و ترجمان مجدد اینجانب را نپذیرفته و بر سیاق سابق خود پیش رفتهاند.
بنابراین، «یکدست نبودن ترجمه» را من ناشی از این عوامل متعددی میدانم: اول این که، همچنان که گفتم، مترجمان از حاصل کار اینجانب در کل استقبال نکرده و تنها جزئیاتی را به دلخواه خود پذیرفتهاند، دوم این که مترجمان فرصتی برای بازبینی نهایی متن و هماهنگسازی آن پس از بازدید خود در اختیار من نگذاشتند، و دیگر این که به نظر میرسد (این برداشت شخصی من به هنگام کار بود) که ترجمه تنها توسط یکی از مترجمان انجام شده و دیگری از دید خود آن را حک و اصلاح کرده است.
سوای این، اشاراتی که به دقائق و دشواریهای ترجمهی آثار رورتی شده کاملا" بهجا است، نظیر اشاره به برگردان نادقیق عنوان جستار «دین بهمنزلهی بندآورندهی گفتوگو»، یا ابهام در ترجمهی اصطلاح «آیرونی» که توجه به تعریف خاص رورتی از این تعبیر را میطلبد – این رویهی رورتی است که حتا برای اصطلاحات عمومیتری مانند «لیبرالیسم» هم تعریف خاص خود را دارد (لیبرال از دید او کسی است که با رنجرسانی ستيز دارد).
در معرفی آرا و آثار رورتی هم «آمریکایی دیدن جهان» درست میبیند، چه در شناساندن جایگاه او در فلسفهی «آمریکایی» و چه در تشریح دیدگاههای خاص او، بهویژه در اشاراتاش به پراگماتیسم آمریکایی و اهتمام رورتی به تبیین دستاوردهای این سنت (بعید میدانم کسی کتاب حاضر را بخواند و از همسویی گفتار و نوشتار امثال دیویی با امثال نیچه به حیرت نیافتد). با این همه، جای یکی دو نکته در این معرفی خالی است: اول اشاره به این که رورتی استاد ادبیات تطبیقی است و علاقه به ادبیات در سراسر آثارش نمودی از همین مشغله است، و دیگر اشاره به تحقیق و تفحص رورتی در فلسفهی تحلیلی (چه اروپایی و چه آمریکایی) که کتاب «فلسفه و آینهی طبیعت» شاهکارش در این زمینه است و پژوهش در آرای ویتگنشتاین و دیویدسون او را به سردمدار فلسفهی پسا - تحلیلی بدل کرده.
اشارهی دوم به گمانام از آن رو ضروری است که میتواند از این تصور (مورد تاکید و توجه شایان صاحب «سیبستان») جلوگیری کند که رورتی در حیطهی فلسفه کاری ساده و سطحی میکند: مساله فقط این است که رورتی نسبت میان فلسفه و دموکراسی (سیاست) را ساده و سطحی میبیند، وگرنه آثار فلسفی او در زمرهی دشوارترین و دقیقترین آثاری است که در سدهی گذشته در حیطهی فلسفهی اروپایی و آمریکایی پدید آمدهاند (نگاهی گذرا به تاثیرپذیریهای او از اندیشمندانی چون هگل، نیچه، هایدگر، ویتگنشتاین، دریدا، و دیویدسون برای اثبات این مدعا کافی است). پس حرف رورتی اصلن این نیست که فلسفه باید «پیچیده گویی» را کنار بگذارد یا دشواری در اندیشه راهی نیابد، حرف او این است که ضرورتی ندارد که برای کسب ساده ترین آرمانها به دشوارترین اندیشهها دستاویز شویم، آزاد زیستن نیازی به در بند فلسفه بودن ندارد، و این باور برخاسته از اعتقاد اکید او به جدایی حوزهی خصوصی از حوزهی عمومی است. نه «بیزار از پیچیده گویی» عنوانی درخور رورتی است و نه (همچنان که ضمنن در آن جستار اشاره شده) «سهل و ممتنع» گفتن روال فلسفی او است. برعکس، رورتی میخواهد با محدود کردن حیطهی فلسفه، آن را از دستاندازی سادهاندیشیهای رایج برکنار دارد، او میخواهد توهماتی نظیر این را که «فلسفه باید صدای ستمدیدگان و تودههای خاموش باشد» ابطال کند: فلسفه همچنان کاری دقیق و دشوار است، اما ویژگیهای خود را به سایر حوزهها تحمیل نمیکند، همچنان که تحقق بخشیدن به آمال و آرمانهای دیگر حوزهها را بر نمیتابد.
از همین رو باید توضیح دیگری را به بررسی نحوهی برخورد با رورتی در ایران افزود. سخنرانی رورتی در «خانهی هنرمندان» البته بازتاب بدی داشت، اما این اصلا" ربطی به این ندارد که مخاطبان انتظار مواجهه با فیلسوفی «مدرن» و «اروپاییمآب» را داشتند – اتفاقن رورتی نه فقط مدرن که بیشتر پسامدرن است و در آثار فلسفیاش ستایشگر و گسترندهی فلسفهی اروپایی هم هست. گمان نمیکنم ششصد نفری که در سالن و راهروهای «خانهی هنرمندان» گرد آمده بودند انتظارشان شنیدن بحثهای دشواری دربارهی فلسفهی امروز یا فلسفهی خود رورتی بوده باشد، برعکس، آنها عمدتن خواهان شنیدن حرفهای ساده یی دربارهی همپیوندی فلسفه و دموکراسی بودند و اتفاقن رورتی با ساده ترین بیان به آنها گفته بود که این دو اکنون پیوندی (الزامی، یا حتا احتمالی) با هم ندارند، یعنی «در حال حاضر، فلسفه ارتباط چندانی با حیات سیاسی در قارههای اروپا و آمریکا ندارد.»
نارضایتی روشنفکران ایرانی از رورتی دقیقن از همینجا نشات میگیرد، و البته «آمریکایی دیدن جهان» در ادامه بر این نکته انگشت میگذارد. نویسنده در جستار خود بهدرستی به یکی از سرچشمههای این باور و پیامد آن در برخورد با رورتی اشاره میکند، اما نکتهی دیگری را هم باید مورد توجه قرار داد، همان نکتهای که رورتی سخنرانی اش را با آن به پایان برد، این که «بهجای تلاش برای بنیان نهادن جامعه بر اساس یک بنیان فلسفی، باید برای آموختن از پیشینههای تاریخی تلاش کرد.» این میتواند راهنمای ما برای رسیدن به سرچشمهی دیگری باشد که مشی روشنفکران ایرانی در برخورد با رورتی را رقم میزند، هم این که روشنفکران ایرانی عمدتن به «برتری فلسفه بر تاریخ» باور داشتهاند، نه «تاریخ نگری» را باور دارند و نه حتا در درکشان از فلسفه چیزی به نام «تاریخ فلسفه» وجود دارد. (نمونهی حی و حاضرش شگفتی روشنفکران ایرانی از بدایع دریافت سروش از دین در سخنرانیهای اخیر او است، همانچه آجودانی سالها پیش از این با تاریخ نگری درخشاناش بر رسیده بود.)
هرچه هست، رورتی ظاهرا" و باطنا" سنخیتی با روحیهی روشنفکران ایرانی ندارد، بیش از همه شاید به این خاطر که نسبینگر نیست اما «حقیقت» را هم باور ندارد، او یک فیلسوف پسا - تحلیلی، مفسر آمریکایی فلسفهی اروپایی، پسا - مدرنیست، واضع رویکرد پسا - فلسفی، فایده باور، بنیانستیز، نامانگار، تاریخ نگر، و بیش از همه یک «پراگماتیست» است – همانچه به معنای دقیق کلمه باید آن را «مصلحتباور» خواند.
Labels: Book Review, Rorty
3 نظر:
پيام عزيز، از خواندن نقد و تحليل ات بسيار لذت بردم. و فکر می کنم دقايقی را به زبان فارسی بيان می کند که معمولا در زبان فارسی نمی شنويم/نمی خوانيم. اما در يک مورد من نوع برخوردم با تو متفاوت است و آن در مورد تعبير از ساده يا پيچيده بودن است. آنچه من بر آن تاکيد می کنم بيشتر با توجه به مخاطب است. اين که رورتی پيچيده هم می گويد نکته مهمی نيست اينکه از پيچيده کردن انديشه های ساده می پرهيزد و حيطه فلسفه و تاثير و انتظار از آن را محدود می کند مهم است. بنابرين به نظرم تاکيد بر آن مميزه مهمی است که نبايد از دست داد. در واقع رورتی يا هر کس ديگری را من از چشم فرهنگ خود می بينم يعنی اينکه نسبت اش با فرهنگ من چيست و فرهنگ من چه می تواند از او بياموزد و بر همان تاکيد می کنم. به سخن ديگر شناخت "همه" يک فيلسوف برای من آنقدر مهم نيست که تاکيد بر بخشی از آرا و روش او که برای "ما"اهميت دارد.
دوستار
سيبستان
پيام عزيز! نوشتهای روشنگر و بسی سودمند بود. اميدوارم همهی کسانی که نوشتهی من را خواندهاند بخت خواندن نوشتهی تو را هم داشته باشند. تنها بگويم که تعبير «بيزار از پيچيدهگويی» تعبير من نيست بلکه عنوانها همه از ناشر مقاله است. من در آن نوشته کوشيدم که «آسان نبودن» نوشته و انديشه رورتی را بيان کنم. قطعاً زبان رورتی به پيچيدگی بسياری از فيلسوفان ديگر نيست، اما وی بر بستری سنتی فلسفی مینويسد و فهم مراد او بی اعتنا به آن سنت فلسفی ممکن نيست. به هر روی، سپاس مرا بپذير
مهدی خلجی
حتما فهرست منتقدان مطبوعات را دیده ای . این موجودات عجیب و غریب به سرپرستی یار دیرینه حوزه و سنگر دفاع مقدس ، الحق در دفاع از ادبیات کوتوله و متوسط سنگ تمام می گذارند .دوست داشتم در این بارههم چند خطی بنویسی . حد اقلش این است که لنگ فرانکولا هم بالا رفته. نرفته؟
Post a Comment
<<< صفحه ی اصلی