وبلاگستان فارسی
وبلاگنویسی ایرانیها از هر نظر یک پدیده است. کشوری که کمترین کاربران اینترنتی را در سطح خاورمیانه دارد، بهنسبت، بیشترین بلاگرها را در سطح دنیا دارد. چرا؟ بعد از این یک سال و اندی بلاگری، من به این دلایل باور دارم:
1) ایرانیها اصولن آدمهایی هستند که همیشه فکر میکنند حرفهای بسيار و باارزشی برای گفتن دارند.
2) فشار ضوابط محدودکنندهی فضای عمومی بر فضای خصوصی موجب میشود تا بسیاری حرفهای حوزهی خصوصی را به حوزهی عمومی بکشانند (وبلاگهایی که اتفاق آنها نه در متن – پستها – که در حاشیه – کامنتها – میافتد و بیشتر به چت غیرهمزمان میمانند تا وبلاگ).
3) محدودیتهای فضای رسمی برخی را به گشایش این فضا از راه عرصههایی غیررسمی وا میدارد (وبلاگهای خبری – ژورنالیستی).
4) پراکندگی جغرافیایی ایرانیها امکان ارتباط مستقیم و مستمر را از آنها سلب کرده و در نتیجه اینترنت اسباب ایجاد این ارتباط میشود (وبلاگهای ایرانیان خارج از کشور).
در این میان، به نظر میرسد دو انگیزهیی که بلاگرها را به آغاز و ادامهی کارشان امیدوار کرده "تاثیر" و "تعامل" است، و من اکنون این هردو را "توهم" میدانم. توهمها که زدوده شود، بهگمانام، تنها دو دلیل آخر میتواند انگیزهی کارآمدی برای وبلاگنویسی باشد – گمان میکنم تنها وبلاگهای خبری ژورنالیستها و وبلاگهای نویسندگان خارج از کشور در درازمدت همچنان سر پا خواهند ماند.
خود من برای چه وبلاگنویسی کردم؟ اول به دلیل همان دو توهم که مدتها خودم هم اسیرش بودم. دوم به این دلیل که فرم قطعهنویسی و یادداشتوارش را دوست داشتم. اما چرا همچنان اینجا مینویسم؟ خیلی ساده، چون فضایی، رسانهیی، بهتر و مناسبتر در اختیارم نیست.
کمابیش به این نتیجه رسیدهام که فضای اینترنتی و بهویژه وبلاگستان فارسی چندان مناسبتی با نوع انتظارات من ندارد – اصولن من فضای اینترنت را نه عرصهی "آفرینش" بل عرصهی "انعکاس" میبینم و بنابراین آن را بیش از اندیشه با اخبار و ایدهها مرتبط میدانم.
با فضای وبلاگستان فارسی راحت نیستم. بیتعارف، اغلب بلاگرهای سرشناس و سردمدار را آغشته به همان حقارتها و باندبازیهایی دیدم که در بیرون از این فضا هم رایج است، همان "فاشیسم فرهنگی" که ظاهرن درد بیدرمان ما است. با عمدهی بلاگرهای ژورنالیست هم که اختلاف اصولی و ایدئولوژیک دارم و کارشان را اغلب نه میانمایه که کوتولهوار مییابم. طبعن معدود نویسندههای جدی و جالبی هم از دید من هستند که خواندن نوشتههاشان برایام غنیمت بوده و هست.
به هر حال، با همهی بدیها که وبلاگنویسی برای من دارد، در حد سرگرمی بد نیست. تا وقتی حوصلهام واقعن سر نرفته و حالام را به هم نزده، بدبختانه، باز هم خواهم نوشت.
1) ایرانیها اصولن آدمهایی هستند که همیشه فکر میکنند حرفهای بسيار و باارزشی برای گفتن دارند.
2) فشار ضوابط محدودکنندهی فضای عمومی بر فضای خصوصی موجب میشود تا بسیاری حرفهای حوزهی خصوصی را به حوزهی عمومی بکشانند (وبلاگهایی که اتفاق آنها نه در متن – پستها – که در حاشیه – کامنتها – میافتد و بیشتر به چت غیرهمزمان میمانند تا وبلاگ).
3) محدودیتهای فضای رسمی برخی را به گشایش این فضا از راه عرصههایی غیررسمی وا میدارد (وبلاگهای خبری – ژورنالیستی).
4) پراکندگی جغرافیایی ایرانیها امکان ارتباط مستقیم و مستمر را از آنها سلب کرده و در نتیجه اینترنت اسباب ایجاد این ارتباط میشود (وبلاگهای ایرانیان خارج از کشور).
در این میان، به نظر میرسد دو انگیزهیی که بلاگرها را به آغاز و ادامهی کارشان امیدوار کرده "تاثیر" و "تعامل" است، و من اکنون این هردو را "توهم" میدانم. توهمها که زدوده شود، بهگمانام، تنها دو دلیل آخر میتواند انگیزهی کارآمدی برای وبلاگنویسی باشد – گمان میکنم تنها وبلاگهای خبری ژورنالیستها و وبلاگهای نویسندگان خارج از کشور در درازمدت همچنان سر پا خواهند ماند.
خود من برای چه وبلاگنویسی کردم؟ اول به دلیل همان دو توهم که مدتها خودم هم اسیرش بودم. دوم به این دلیل که فرم قطعهنویسی و یادداشتوارش را دوست داشتم. اما چرا همچنان اینجا مینویسم؟ خیلی ساده، چون فضایی، رسانهیی، بهتر و مناسبتر در اختیارم نیست.
کمابیش به این نتیجه رسیدهام که فضای اینترنتی و بهویژه وبلاگستان فارسی چندان مناسبتی با نوع انتظارات من ندارد – اصولن من فضای اینترنت را نه عرصهی "آفرینش" بل عرصهی "انعکاس" میبینم و بنابراین آن را بیش از اندیشه با اخبار و ایدهها مرتبط میدانم.
با فضای وبلاگستان فارسی راحت نیستم. بیتعارف، اغلب بلاگرهای سرشناس و سردمدار را آغشته به همان حقارتها و باندبازیهایی دیدم که در بیرون از این فضا هم رایج است، همان "فاشیسم فرهنگی" که ظاهرن درد بیدرمان ما است. با عمدهی بلاگرهای ژورنالیست هم که اختلاف اصولی و ایدئولوژیک دارم و کارشان را اغلب نه میانمایه که کوتولهوار مییابم. طبعن معدود نویسندههای جدی و جالبی هم از دید من هستند که خواندن نوشتههاشان برایام غنیمت بوده و هست.
به هر حال، با همهی بدیها که وبلاگنویسی برای من دارد، در حد سرگرمی بد نیست. تا وقتی حوصلهام واقعن سر نرفته و حالام را به هم نزده، بدبختانه، باز هم خواهم نوشت.
18 نظر:
خیلی بیکاری...عقده ی حقارت بد درد ددرمان ناپذیریه...
مرتیکه از دماغ فیل افتادی!؟
باز هم سلام
از نوشته های شما لذت میبرم.
گاهی هم آدمها برای این وبلاگنویسی میکنند چون شیوه ی جدیدی است برای نکشاندن قلم و کاغذ به اینطرف و آنطرف
این یکی را من گاهی دچار آنم بی آنکه به دنبال تعامل باشم و یا تاثیر
ارادتمند
البته تینی که گفتم مربوط به سایت زیر نمیشود
www.freedare.com
AceF Adib
ا
adame haghiri hasti. delam barat misuze.
باز خوبه كه تو هستي تا اين بدبختا هرازگاهي عقده حقارتشون رو با فحش دادن به تو سرپوش بذارن. بازم بنويس ...
به نظر من ايرانيها واقعا هميشه كلي حرفهاي مهم براي گفتن دارن، فقط فرقشون بابقيه اينه كه بلد نيستن حرف مهمشون رو بزنن و يه حرف ديگه ميزنن كه منظورشون اون نبوده. در واقع از بس هيچ وقت با خودشون روراست نبودن هميشه يادشون ميره چي ميخواستن بگن...بعضي وبلاگها تلاشي است براي اعاده روراستي با خود، اما معمولا بعد از پرمخاطب شدن اين تلاش به شكست ميرسد.
سلام آقای یزدانجو
فکر میکنم دو عامل امتناع تفکر انباشتی و علمی ونهادینه نشدن آن + شبه دوستی هایی که بنا به مواضع افراد خصوصا مواضع سیاسی شان ایجاد میشه ، در بی مایه شدن فضای وبلاگها؛ آنجا که ادعا یا به قول شما توهم تاثیر و تعامل هست بسیار موثر بوده است.
چنان کارکردهایی را برای فضای وبلاگ شهر برشمردند که خودشان هم در کار ان واماندند و اکنون به رجعت بلاگرها به کارکرد نرمال شان یعنی فردی بودن آن نام رخوت می دهند.از اتفاق به نظر من این رخوت بایسته فضای وبلاگهاست و خارج کردن این فضا از هیجان و جنجالهای گذرا و تنش های صرفا کلامی.
اینکه یکی بیاید روزانه های خودش را بنویسد با کسی که نتایج تحقیق و یا تفکر منظم و با پشتوانه مطالعه را منتشر کند به یک اندازه در آفرینش فردیت وبلاگی موثر هستند و هیچ معیاری وجود ندارد و اصلا هم نباید وجودداشته باشد که چنین فضای فردی را با داوری های شخصی خود به محدودیت بکشاند .
نظر شما را در باره اکثر ژورنالیستها و بسته بودن ذهنیت نویسندگان مدعی تاثیر وتعامل ( موعظه کنندگان) تا حد زیادی قبول دارم.
اگر مایل بودید مطلب دوستم امیر هم جالب است که به فضای وبلاگها و واکنش شان در باره هولوکاست مربوط می شود.
http://tuka2.blogspot.com/
با سلام
به نظرم رشد غافلگیرکننده پدیده وبلاگ و وبلاگری آن روی سکه خفه کردن زبان و اندیشه است که در این مرزوبوم سنت دیرینه دارد. پیشی گرفتن گفتن بر تامل کردن واکنش طبیعی شکستن این فضا است. درواقع ما بیشتر داریم خودمان را خالی می کنیم از آن چه انباشته گشته است در درون مان، تا آن که بازگوکننده تاملات بهنگام یا نابهنگام باشیم.
فضای وبلاگ فضای گزیده گویی است و کلمات قصار. به همین جهت فرهنگ وبلاگ فرهنگ نظام مند و گفتار منطقی مبتنی بر مقدمات نیست. فرهنگ وبلاگ نوعی رباعی است که از قضای روزگار با طبع شعرگونه سر آشتی دارد. این سبک به همین جهت الزاما تفکرآفرین نیست. سبک نوشتاری فرهنگ وبلاگی که بر پیشانی اش امر شخصی و خصوصی حک شده است، هم به خودنگاری شبیه است هم به روزنگاری. اما لازم است تامل کرد که پیدایش فرهنگ وبلاگی در بستری که عقلانی نیست، ممکن است بر مدار دیگری دور بزند. شاید اقتدارشکنی وبلاگ در همین سبک نگاه و نگارش گزین گویی آن است. سبکی که در اساس دامنه و برد پیام را در حد کمینه تاثیر نگاه می دارد. شاید بتوان گفت که وبلاگ و وبلاگ نویسی ورزیون دیگری است از زبان اقتصادی ریاضی، که حد اعلای آن زبان تبلیغ است. نوشتن در وبلاگ صحه گذاشتن بر فراربودن تاثیر است و تاکید بر شخصی بودن نگاه در جهانی، که جهان نسبیت می نماید. ازهمین روی کشف و یا ساختن معیار که سنگ محک تفکیک و تمییز این وبلاگ از آن وبلاگ باشد کار به غایت سختی است.
آن چه را درباب خوانین وبلاگ نوشته اید قبول دارم. این موضوع جالبی است که نیاز به تامل دارد: چگونه پدیده شبکه ای مانند وب قطب های خود را می سازد یا تلقین می کند قطب هایی ساخته شوند، که ناقض تفکر شبکه ای است. همان طور که از جامعه بی سر جامعه ای بیرون می زند که سر دارد.
متاسفانه حق با شماست! خفت این به اصطلاح روزنامه نگاران را ببنید! واقعا" که چقدر زبون و حقیرند. گنجی دارد جان می دهد و این بی شرفها برای خاتمی انار پوست می کنند! شما حالتان هنوز به هم نخورده از کثافت کاریهای سردمداران وبلاگستان؟
جون هر كه دوست داري برو اونور بذار باد بياد
و ما هم همجنان، البته خوشبختانه، خواهيم خواند.
چه از خود راضي. چش نخوري اقا!
آقای یزدانجوی عزیز
ممنونم از لطف تان که مثل سابق شامل حالم هست.
براتون آرزوی موفقیت و سلامتی دارم.
آقای یزدانجوی عزیز
مرسی از پیامتان. من به شما درباره لطفی که کردید و در ترجمه اصطلاحی در اندیشه بودریا یاری کردید بدهکارم. همینجا از شما تشکر می کنم. و از خواند وبلاگ و نوشته ها و ترجمه های تان بسیار استفاده می کنم. تندرست و خلاق باشید.
salam
با زندگي چه مي كني مرد تنها؟
Post a Comment
<<< صفحه ی اصلی