مفهوم و مصداق
از هموطنی میپرسند: میدانی جسم شفاف چیست؟ میگوید: بله، چیزی که از این ور اش آن ور اش پیدا باشد. میگویند: این درست، اما مثل چی؟ میگوید: مثل نردبان!
این مشکل فقط مشکل برخی از هموطنان نیست، مشکل عمومی ما ایرانیها است که، اغلب «مفاهیم» را بهدرستی میدانیم، اما از شناسایی درست «مصادیق» آنها عاجز ایم. با تاکیدی که بر لزوم تدقیق مفهومها داشته و پیشتر در مورد «مغالطههای مفهومی» هشدار دادهام، بهجا میبینم که تاکیدی هم به همان اندازه بر ضرورت احتراز از «اشتباهات مصداقی» بگذارم. زیرا، به نظر میرسد معضل بزرگ ایرانی بودن همین بیبهرگی از یافتن مصادیق درست، در عین بهرهوری از درک درستی از مفاهیم، بوده و هست. و ناهمسازی عجیب اندیشه و عمل ما، از جمله، از همینجا نشات میگیرد. اما اگر از عمق نهادینهی این ناسازه در وجود ایرانی آگاه باشیم، دیگر از آن همه فراگرایی و بلندپروازی در عرصهی اندیشه و این همه فروگرایی و کوتهسازی در عرصهی عمل در شگفت نخواهیم شد.
یک راهبرد اصلی در مسیر این ناسازهپروری یا همان اشتباهات مصداقی هم تقلیل سادهلوحانه و عافیتطلبانهیی است که از راه فرو کاستن یک مفهوم مشروح به یک مصداق محدود عمل کرده، در عمل این تقلیل را به نام کمینهگرایی، واقعبینی، پیشرفت تدریجی، و ... تعمید داده و توجیه میکند، غافل از این که چنین تقلیلی چنان ماهوی است که آن مصداق محدود را عملن به مصداقی نادرست بدل میکند: در سطح عوام، مفهوم «غرور ملی» را میشناسیم اما در عمل مصداقاش را در اصرار بر نام ایرانی «خلیج فارس» خلاصه میکنیم یا مفهوم «پیشرفت و آبادانی میهن» را میشناسیم اما مصداقاش را در «کیک زرد هستهیی» مییابیم؛ و در سطح خواص، مفهوم «حقوق زنان» را میشناسیم اما مصداقاش را در «حق زنان برای تماشای مسابقات فوتبال» میجوییم.
به نظر میرسد، با این فرض، من مدافع بسط مفاهیم و قبض مصادیق ام؛ اما این طور نیست. ادعای من این است که، برعکس، قبض مفهوم شاید قلت مصداق را در پی داشته باشد، اما طیفی از مصادیق را در اختیار میگذارد که بهدرستی آنها میتوان مطمئنتر بود: هرچه مفهومی محدودتر باشد، مصداقاش، با هر تنوع و تکثری، دقیقتر خواهد بود. پس، بهجای توسعهگرایی در حوزهی مفاهیم و، اتفاقن و در نتیجه، تقلیلگرایی در حوزهی مصادیق، پیشنهاد من عکس این است. در واقع میخواهم ادعا کنم، مفاهیم مد نظر اما در واقع اغلب آنقدر بزرگ و گسترده هستند که نیازی به توسعهی بیشتر ندارند؛ آنچه این مفاهیم میخواهند تدقیق بیشتر است، تا به این وسیله مصداقهای محدود (یا در واقع همان مصادیق اشتباه) اصلن مجال گنجاندن خود در چارچوب آنها را نداشته باشند. پس ادعای من این است که، مشکل ما کاستی در عرصهی مفهومپردازی و بسط مفهومی آرمانها نیست؛ کاملن بهعکس، هر اندازه که به تقلیلگرایی (فروکاستگرایی) در تعریف مفاهیم مصممتر باشیم، به توسعهگرایی (فراگسترگرایی) ثمربخشتری در تشخیص مصادیق خواهیم رسید. به عبارت دیگر، میخواهم ادعا کنم که تقلیل مصادیق، از جمله، از توسعهی بیدلیل مفاهیم نشات میگیرد.
دوران اصلاحات را در نظر بگیرید. بهنظر من، مهمترین و شاید فعلن ماناترین، دستاورد این دوران ساختوپرداخت انبوهی از مفاهیم عمیق اما عملن عقیم بود. در آن دوران هشت ساله تقریبن تمام الفاظ و آرمانهای مترقی گفتمان سیاسی روز، از همین واژهی گفتمان گرفته تا انواع ترکیبها و تفسیرها از دموکراسی، به اسلوب ایرانی بازسازی و در جامعه اشاعه داده شد. اما اصلاحطلبان، و از همه مهمتر شخص خاتمی، این مفاهیم را چنان خنثا کردند که توان تاثیرگذاریشان را یکسر از دست دادند – مفاهیمی چنان فربه که توان به حرکت در آوردن خود را هم نداشتند، چه رسد به این که انگیزهیی برای تحریک تودهها باشند. در واقع، آنها با حاشیهپردازیهای نابایسته مفهوم «آزادی»، «دموکراسی»، «جامعهی مدنی» و ... را چنان با پسوندها و پیشوندهای متناقض و مقیدکننده در واقع «بسط» دادند که بهسادگی تمام نیروهای مخالف یا مغایر با «آزادی»، «دموکراسی»، «جامعهی مدنی» را هم در بر گرفت و نتیجه این شد که امروز روز همهی این نیروها در چارچوب واحدی مدافع این آرمانها جلوه میکنند.
رقتانگیز است که تنها دستاورد اصلاحطلبان، تنها مایهی مباهات آنان، را باید بزرگترین اشتباه مهلک آنان شمرد. اصلاحطلبان، دانسته یا نادانسته، چنان مفاهیم مد نظر خود را پر و بال دادند که بهسادگی این امکان برای رقبا هم فراهم شد تا خود را همسو و حامی همان مفاهیم معرفی کنند: این که امروزه رقبای ناهمرای آنها از همان الفاظ و تعابیر (همان مفاهیم) استفاده میکند دلیل پیروزی نظریهی آنها یا نهادینه شدن رویهی آنها نیست، دلیل بی در و پیکر بودن نظریهی آنها و نشان شکست فاحش رویهی آنها است؛ چه، اگر آنها مفاهیم را با همان محدودیت و دقت نامانگارانه و تاریخنگرانهشان به کار برده بودند، رقیب آنها قادر به مصادره به مطلوب آنها نبود – البته این شیوه محدودیتهای بسیاری برای خود اصلاحطلبان هم ایجاد میکرد (موجب میشد مسئولتر و بیشتر در معرض مواخذه باشند) اما دستکم این ثمر را داشت که مفاهیم را از صلابت و صراحت اساسی، از انرژی نهفته، و از ذخائر انتقادیشان یکسر تهی نکند.
در واقع، طنز تلخی است که کسی که بیشترین اصرار را بر شفافیت در عمل داشت، خود مروج مبهمترین برخوردها با مفاهیم نظری بود. خاتمی، با کارخانهی سخنسازیاش، با «ادبیات» سیاسیاش چنان در صنعت تشبیه و استعاره اغراق و افراط کرد، که در نهایت بهترین و کارآمدترین ابزار را برای رقیبان خود فراهم ساخت. و هر اندازه که این ابزار برای اصلاحطلبان بیفایده شد، بیشتر به کار مخالفان آنان آمد. راستی که گشادهدستی خاتمی در بذل مفاهیم و وضع الفاظی برای تلطیف و توجیه و تحریف مصادیق آنها مثالزدنی بود، و الحق که از این استعدادش در راه کمک به رقیبان خود ذرهیی دریغ نکرد: چند روزی به پایان ریاست جمهوریاش نمانده بود که مفهوم «تخلف» را به برداشتی از «بداخلاقی» بسط داد و این لطف را در حق جانشین خود کرد که او هم بهوقتاش مصادیق تخلف را در مفهوم بداخلاقی بگنجاند. شگفتی هم ندارد: در برابر ملت شاعرمشربی که سیاست را با ادبیات اشتباه میگیرد، بدیهی است که سیاستمدار اش هم ادیبی باشد که بخواهد بهجای «ارادهی معطوف به قدرت» «ارادهی معطوف به عشق» را بنشاند ...
به آغاز باز گردم. مشکل فقط مشکل آن هموطن نیست که «نردبان» را مصداق جسم شفاف مییابد، مشکل همهی ما است که مفهوم «شفافیت» را به برداشت بی در و پیکر گلوگشاد «چیزی که از این ور اش آن ور اش پیدا باشد» بسط دادهایم.
این مشکل فقط مشکل برخی از هموطنان نیست، مشکل عمومی ما ایرانیها است که، اغلب «مفاهیم» را بهدرستی میدانیم، اما از شناسایی درست «مصادیق» آنها عاجز ایم. با تاکیدی که بر لزوم تدقیق مفهومها داشته و پیشتر در مورد «مغالطههای مفهومی» هشدار دادهام، بهجا میبینم که تاکیدی هم به همان اندازه بر ضرورت احتراز از «اشتباهات مصداقی» بگذارم. زیرا، به نظر میرسد معضل بزرگ ایرانی بودن همین بیبهرگی از یافتن مصادیق درست، در عین بهرهوری از درک درستی از مفاهیم، بوده و هست. و ناهمسازی عجیب اندیشه و عمل ما، از جمله، از همینجا نشات میگیرد. اما اگر از عمق نهادینهی این ناسازه در وجود ایرانی آگاه باشیم، دیگر از آن همه فراگرایی و بلندپروازی در عرصهی اندیشه و این همه فروگرایی و کوتهسازی در عرصهی عمل در شگفت نخواهیم شد.
یک راهبرد اصلی در مسیر این ناسازهپروری یا همان اشتباهات مصداقی هم تقلیل سادهلوحانه و عافیتطلبانهیی است که از راه فرو کاستن یک مفهوم مشروح به یک مصداق محدود عمل کرده، در عمل این تقلیل را به نام کمینهگرایی، واقعبینی، پیشرفت تدریجی، و ... تعمید داده و توجیه میکند، غافل از این که چنین تقلیلی چنان ماهوی است که آن مصداق محدود را عملن به مصداقی نادرست بدل میکند: در سطح عوام، مفهوم «غرور ملی» را میشناسیم اما در عمل مصداقاش را در اصرار بر نام ایرانی «خلیج فارس» خلاصه میکنیم یا مفهوم «پیشرفت و آبادانی میهن» را میشناسیم اما مصداقاش را در «کیک زرد هستهیی» مییابیم؛ و در سطح خواص، مفهوم «حقوق زنان» را میشناسیم اما مصداقاش را در «حق زنان برای تماشای مسابقات فوتبال» میجوییم.
به نظر میرسد، با این فرض، من مدافع بسط مفاهیم و قبض مصادیق ام؛ اما این طور نیست. ادعای من این است که، برعکس، قبض مفهوم شاید قلت مصداق را در پی داشته باشد، اما طیفی از مصادیق را در اختیار میگذارد که بهدرستی آنها میتوان مطمئنتر بود: هرچه مفهومی محدودتر باشد، مصداقاش، با هر تنوع و تکثری، دقیقتر خواهد بود. پس، بهجای توسعهگرایی در حوزهی مفاهیم و، اتفاقن و در نتیجه، تقلیلگرایی در حوزهی مصادیق، پیشنهاد من عکس این است. در واقع میخواهم ادعا کنم، مفاهیم مد نظر اما در واقع اغلب آنقدر بزرگ و گسترده هستند که نیازی به توسعهی بیشتر ندارند؛ آنچه این مفاهیم میخواهند تدقیق بیشتر است، تا به این وسیله مصداقهای محدود (یا در واقع همان مصادیق اشتباه) اصلن مجال گنجاندن خود در چارچوب آنها را نداشته باشند. پس ادعای من این است که، مشکل ما کاستی در عرصهی مفهومپردازی و بسط مفهومی آرمانها نیست؛ کاملن بهعکس، هر اندازه که به تقلیلگرایی (فروکاستگرایی) در تعریف مفاهیم مصممتر باشیم، به توسعهگرایی (فراگسترگرایی) ثمربخشتری در تشخیص مصادیق خواهیم رسید. به عبارت دیگر، میخواهم ادعا کنم که تقلیل مصادیق، از جمله، از توسعهی بیدلیل مفاهیم نشات میگیرد.
دوران اصلاحات را در نظر بگیرید. بهنظر من، مهمترین و شاید فعلن ماناترین، دستاورد این دوران ساختوپرداخت انبوهی از مفاهیم عمیق اما عملن عقیم بود. در آن دوران هشت ساله تقریبن تمام الفاظ و آرمانهای مترقی گفتمان سیاسی روز، از همین واژهی گفتمان گرفته تا انواع ترکیبها و تفسیرها از دموکراسی، به اسلوب ایرانی بازسازی و در جامعه اشاعه داده شد. اما اصلاحطلبان، و از همه مهمتر شخص خاتمی، این مفاهیم را چنان خنثا کردند که توان تاثیرگذاریشان را یکسر از دست دادند – مفاهیمی چنان فربه که توان به حرکت در آوردن خود را هم نداشتند، چه رسد به این که انگیزهیی برای تحریک تودهها باشند. در واقع، آنها با حاشیهپردازیهای نابایسته مفهوم «آزادی»، «دموکراسی»، «جامعهی مدنی» و ... را چنان با پسوندها و پیشوندهای متناقض و مقیدکننده در واقع «بسط» دادند که بهسادگی تمام نیروهای مخالف یا مغایر با «آزادی»، «دموکراسی»، «جامعهی مدنی» را هم در بر گرفت و نتیجه این شد که امروز روز همهی این نیروها در چارچوب واحدی مدافع این آرمانها جلوه میکنند.
رقتانگیز است که تنها دستاورد اصلاحطلبان، تنها مایهی مباهات آنان، را باید بزرگترین اشتباه مهلک آنان شمرد. اصلاحطلبان، دانسته یا نادانسته، چنان مفاهیم مد نظر خود را پر و بال دادند که بهسادگی این امکان برای رقبا هم فراهم شد تا خود را همسو و حامی همان مفاهیم معرفی کنند: این که امروزه رقبای ناهمرای آنها از همان الفاظ و تعابیر (همان مفاهیم) استفاده میکند دلیل پیروزی نظریهی آنها یا نهادینه شدن رویهی آنها نیست، دلیل بی در و پیکر بودن نظریهی آنها و نشان شکست فاحش رویهی آنها است؛ چه، اگر آنها مفاهیم را با همان محدودیت و دقت نامانگارانه و تاریخنگرانهشان به کار برده بودند، رقیب آنها قادر به مصادره به مطلوب آنها نبود – البته این شیوه محدودیتهای بسیاری برای خود اصلاحطلبان هم ایجاد میکرد (موجب میشد مسئولتر و بیشتر در معرض مواخذه باشند) اما دستکم این ثمر را داشت که مفاهیم را از صلابت و صراحت اساسی، از انرژی نهفته، و از ذخائر انتقادیشان یکسر تهی نکند.
در واقع، طنز تلخی است که کسی که بیشترین اصرار را بر شفافیت در عمل داشت، خود مروج مبهمترین برخوردها با مفاهیم نظری بود. خاتمی، با کارخانهی سخنسازیاش، با «ادبیات» سیاسیاش چنان در صنعت تشبیه و استعاره اغراق و افراط کرد، که در نهایت بهترین و کارآمدترین ابزار را برای رقیبان خود فراهم ساخت. و هر اندازه که این ابزار برای اصلاحطلبان بیفایده شد، بیشتر به کار مخالفان آنان آمد. راستی که گشادهدستی خاتمی در بذل مفاهیم و وضع الفاظی برای تلطیف و توجیه و تحریف مصادیق آنها مثالزدنی بود، و الحق که از این استعدادش در راه کمک به رقیبان خود ذرهیی دریغ نکرد: چند روزی به پایان ریاست جمهوریاش نمانده بود که مفهوم «تخلف» را به برداشتی از «بداخلاقی» بسط داد و این لطف را در حق جانشین خود کرد که او هم بهوقتاش مصادیق تخلف را در مفهوم بداخلاقی بگنجاند. شگفتی هم ندارد: در برابر ملت شاعرمشربی که سیاست را با ادبیات اشتباه میگیرد، بدیهی است که سیاستمدار اش هم ادیبی باشد که بخواهد بهجای «ارادهی معطوف به قدرت» «ارادهی معطوف به عشق» را بنشاند ...
به آغاز باز گردم. مشکل فقط مشکل آن هموطن نیست که «نردبان» را مصداق جسم شفاف مییابد، مشکل همهی ما است که مفهوم «شفافیت» را به برداشت بی در و پیکر گلوگشاد «چیزی که از این ور اش آن ور اش پیدا باشد» بسط دادهایم.
9 نظر:
مرسی! عجب مثال هوشمندانه ای بود! همیین است که می گویند امثال و لطائف از بستر فرهنگ بر می آید! خیلی جالب بود!
این موضوع مفهوم و مصداق خیلی تامل برانگیز است و حالا حالاها جا دارد: دارم به نمونه های دیگرش فکر می کنم!
"فرو کاستن یک مفهوم مشروح به یک مصداق محدود" : و یا نمایشهای مفهومی!/چرا که به نظر می رسد اغلب نمایش دادن اجرای یک نمایشنامه! ساده تر از بازی کردن نمایشنامه است.یا بازیگران اعتقاد دارند که مهم دریافت مخاطب است و نه اجرای بازیگر.
که دریافت مخاطب هم می رسد به مصادیقی که توضیح دادید و...! خیلی سن جالبی است.حالا حالا ها برای بازی جا دارد
من قبلا درست متوجه مشکل کلی گویی شاید نمی شدم.اما بعد از برخورد با مصادیق متعدد به نظرم کم کم دارم می فهمم! ظاهرا فعالان ما در سخن بیشتر از جنس کلی خواه ها هستند، اما در عمل از جنس کم خواهان:آن هم نه گزیده خواهان :بلکه هرانچه که داده شد-خواهان.
درباره اصلاح طلبان به نکته بسیار جالب توجهی اشاره کرده اید...و حیف که موضوعی است که قابل تصحیح هم دیگر نیست...همیشه فکر می کردم که مشکل از کجاست که دونفر با عقاید تقریبا ضد هم روی کار می آیند و در عمل نزدیک به هم رفتار می کنند و جحتی نزدیک به هم صحبت می کنند! بسیار درخشان توضیح داده بودید.ممنون! سرخوشانه زی
تدقیق مفاهیم، همانطور که خودتان گفتهاید، مسئولیت میآورد. شاید خیلی بدبینانه باشد که کل این یادداشت را با این نگرش بخوانم، اما راستش احساس میکنم بدبینی بیجائی هم شاید نباشد: وقتی مفاهیمی دقیقا توضیح داده شوند و مصادیق مشخص و مطمئن در اختیار بگذارند، چیزی جز تلههای بیخطا برای کسانی که میخواهند همیشه راه گریزی داشته باشند، باقی نمیماند (میشود گفت وقتی هموطنی مفهوم شفافیت را آنطور بیان میکند، برای آن است که آخر به همان نردبان برسد و با همان از معرکه بگریزد / هیاهو سازی مفهومیئی که میشود نمونهاش را بسیار دید و خودتان هم مثالهای خوبی آوردهاید. من به عنوان یک آدم عامی که برایش آبادانی میهن مهم است ترجیح میدهم کیک زرد داشته باشم تا فعالیت، و یا مثلا به عنوان یک فمینیست، ترجیح میدهم فریب شطرنجبازانهی حریف را به خود بگیرم تا اینکه فکر حرکت خودم باشم) / بههرحال ایدهی تقلیلگرائی در تعریف مفاهیم راه عالیئی میتواند باشد برای گریز از این هیاهو (مثل وقتی که آدم فقط بگوید چیزی میخواهم یا بگوید من آن امر مشخص را میخواهم) البته دوباره، بسته به آنکه برای جماعت هیاهوساز، کدام مهمتر باشد. خواسته یا هیاهو./ مثالی که دربارهی اصلاحطلبان زدهاید مثال عالیئیست. و البته در پایانش باز به همان بدبینی میرسم. خاتمی با استفاده از واژهی "تخلف" اعتراضی را بیان میکرد که آن اعتراض میتوانست خطرناک باشد برای او، اما بداخلاقی، نردبان خوبی بود. (پلههای اضطراری، همانقدر که به وقتش نجاتدهندهی جان ساکنان ساختمان هستند، میتوانند بهترین راه برای ورود دزدان هم بشوند!!!) / مدت زیادیست که مدام طاعون کامو در خاطرم میآید و این روزها بارها مثالش زدهام. (میدانم که گفتنش تکرار حرفیست که در سطور بالا زدهام، اما به نظرم مصداق جالبی آمد! هر چند احتمالا پنجمین باری باشد که در کامنتی مینویسماش!!!) اهالی شهر طاعونزده ترجیح میدهند با یک مرض خطرناک که میتواند طاعون نباشد ـحتی اگر به اندازهی آن کشنده ـ مواجه شوند. و میشود گفت این خود را به دروغ بستن، چیزی کم از پهلوان پنبهبازی ندارد. لباس گل و گشادی که علیالحساب من را به جائی میرساند. بههرحال، وقت آن رسیده که "هر چیز را به نام خودش بنامیم"/
باز هم باید بگویم ایدهی درخشانی را مطرح کردهاید برای رهائی از مصادیق نامربوط و مفاهیم لیز، در اشارهئی بسیار بهجا و تحلیلی عالی. از خواندنش بسیار لذت بردم و آموختم. سپاسگزارم. سرخوش باشید و پیروز. :)
جالبه که یه نویسنده پست مدرن اینا رو میگه، هم جالبه هم تعجب برانگیز!!
با سلام آقای یزدانجو
فقط می توانم بگویم که عالی بود و بحث بسیار جالبی را باز کردید. امیدوارم که باز هم آن را ادامه دهید. در عین حال باید توجه داشت که مفاهیم هم کاملاً روشن نشده اند تا بتوان مصادیق را درست شناخت. شناخت مصادیق متکی بر شناخت درست مفاهیم است. البته به نظرم در دوران اصلاحات خود سردمداران نیز شناخت کاملی از مفاهیم عاریتی نداشتند ضمناً با اجازه به مطلب شما لینک داده شد
پیروز باشید
hazrate ostad payame yazdanjoo!
salam
ba tavajjoh be eradate shoma be jenabe morade farhadpoor (!), shayad in matlab barayetan jaleb bashad:
www.shbesf.persianblog.com
yek dooste sabegh!
سلام بر شما
جناب اقاي يزدانجو حقيقت مطلب آن است كه در كشور ي زندگي مي كنيم كه شاخص هاي سياسي آن داراي حداقل هاي لازم هم نيست انصاف دهيد در دوران قبل از خاتمي راه به سويي مي رفت كه اگر روزي سخن از معصوميت عده اي مي رفت جاي تعجب نبود تصوير اين كه سخن از مردمسالاري شود كه جاي خود دارد. امروز كه شما از كلماتي حرف ميزنيد كه از شدت بسامد در كاربرد روز مره شان تهي از معنا شده اند اين خود حاكي از روي داشتن به جامعه اي است كه در آن دموكراسي و آزادي خيلي معمولي اند نه آرماني . حال و روز دموكراسي در ايران به هر حال رو به روشني و هويت يابي است از اين رو معمولي نشان داده مي شود اما نه بي خاصيت.ضد قهرمانزدا مي شوند نه قهرمانزا. اين كه از دهان همه شنيده مي شود و رقيب هم خود را مسلح به اين ابزار كرده است خود به تنهايي گواهي براين معناست كه چه جامعه اي داشته ايم و اينك در كجا ايستاده ايم واين شاهدي بر غربت تباعد دموكراسي در دوران قبل از خاتمي در ايران است. افق جامعه ايراني افقي روشن است. چه احمدي نژاد باشد چه خاتمي و چه مير حسين. اگر خاتمي هم آمد از خلايي بود كه در دوره قبلش ايجاد شده بود زايش ديگري را بايد انتظار كشيد و رويش هاي در پي اش را .حق يار شما
اقاي يزدانجو خسته نباشيد با اجازه به اين نوشته ي شما لينك مي دهم
باسپاس پيروز باشيد
اغلب «مفاهیم» را به¬درستی می¬دانیم، اما از شناسایی درست «مصادیق» آن¬ها عاجز ایم
می¬رسد معضل بزرگ ایرانی بودن همین بی¬بهرگی از یافتن مصادیق درست، در عین بهره¬وری از درک درستی از مفاهیم، بوده و هست
http://anti-prisoner.blogspot.com/
براي آزادي جهانبگلو
واقعیت ملموس تامل برانگیزی که برای اولین بار در قالب کلمات دیدم.مرسی.
Post a Comment
<<< صفحه ی اصلی