دعوت به دیدار
1. میخواستم مطلبی بنویسم، «در ستایش کتاب»، و مطابق معمول اندکی هم انتقاد کنم، از این که اینقدر کم میخوانیم و در عوض اینقدر زیاد مینویسیم، از این که وبلاگنویسی هم مزید بر علت شده تا باز هم از کتابخوانی کم کنیم ... خب، نرسیدم که بنویسم. با این حال حرف زیادی هم برای گفتن نداشتم، فقط این که: بیشتر بخوانیم.
2. از فردا میروم نمایشگاه کتاب. مطابق معمول در غرفهی «نشر مرکز» (سالن 7، شمارهی 70) هستم؛ اگر نبودم همان دوروبرها دارم میپلکم، یا رفتهام سری به بچهها بزنم، یا برای فرار از دیدار بعضیها گموگور شدهام، یا با دوستی دارم گپ میزنم و ول میگردم، یا رفتهام کمی تنها باشم، یا میخواهم سیگارم را در هوای آزاد دود کنم، یا هیچکدام، که اینها همه یعنی هرجا باشم به هر حال بر میگردم.
3. نمایشگاه امسال انگار آنقدرها هم نویدبخش نیست – کتاب چندانی در نیامده و تبلیغات آنچنانی هم نشده؛ با این حال، مثل هر سال، این یک فرصت استثنایی است: حس رهایی در یک فضای فرهنگی، که دیر و دشوار به دست میآید – فرصت را از دست ندهیم.
2. از فردا میروم نمایشگاه کتاب. مطابق معمول در غرفهی «نشر مرکز» (سالن 7، شمارهی 70) هستم؛ اگر نبودم همان دوروبرها دارم میپلکم، یا رفتهام سری به بچهها بزنم، یا برای فرار از دیدار بعضیها گموگور شدهام، یا با دوستی دارم گپ میزنم و ول میگردم، یا رفتهام کمی تنها باشم، یا میخواهم سیگارم را در هوای آزاد دود کنم، یا هیچکدام، که اینها همه یعنی هرجا باشم به هر حال بر میگردم.
3. نمایشگاه امسال انگار آنقدرها هم نویدبخش نیست – کتاب چندانی در نیامده و تبلیغات آنچنانی هم نشده؛ با این حال، مثل هر سال، این یک فرصت استثنایی است: حس رهایی در یک فضای فرهنگی، که دیر و دشوار به دست میآید – فرصت را از دست ندهیم.
14 نظر:
(چه جالب! به خودم قول داده بودم وبلاگ شما را بخوانم و بعد دیگر بروم که اگر شد به کارهای دیگر برسم و توی فکر چند خط خواندن بودم!) کاملا با شما موافقم. البته خواندنهای مجازی هم به اندازهی کتاب خواندن میارزند، اما خب، لطف کتاب خواندن و سودش همیشه جای خود را دارند و با هیچچیز پر نمیشوند. سال گذشته حتی یادم میآید یک بار نوشته بودم از وقتی وبلاگ مینویسم، حتی مثل قبل حوصله نمیکنم درست و حسابی غیر وبلاگی بنویسم! خلاصه اینکه چشم حتما! با بیشتر خواندن کاملا موافقم. :)
امیدوارم و خیلی خوشحال میشوم که بشود امسال شما را در نمایشگاه ببینم.
راستش بند آخری که نوشته بودید، باز یاد آن انداختم که چند سال گذشته در نمایشگاه چرخیدهام و آخر سر برگشتهام و از نشر پنجره و چشمه و شهر کتاب خرید کردهام!!! اما حس قدم زدن میان آن همه کتاب و ناگهان دیدن یک کتاب تازه که هنوز روی پیشخوان کتابفروشیها نرفته، واقعا آنقدر خوب است که هیچ نمیشود از نمایشگاه گذشت.
سرخوش باشید و پیروز آقای یزدانجوی عزیز و روزگارتان به کام
خوبی نمایشگاه امکان خرید کتاب های گرانقیمت با تخفیف ویژه است.مخصوصا مرجع ها و رمان های چند شماره ای
البته غرفه های کتاب کودک از همه اش جالب تر است
مخصوصا اونی که کارهای من را می فروشد از همه جای نمایشگاه بهتر است
!
سلام! از کتاب همیشه گفتن زیباست
اين خبر چقدر زشت است
http://www.kayhannews.ir/850214/2.htm#other209
سلام. من هم کم کتاب می خوانم اما در مقایسه، وبلاگ زیاد می خوانم. جداً فکر می کنید خواندن وبلاگ ارزش کمتری دارد ؟ و آنچه که در وبلاگها و سایت ها می خوانیم با توجه به تنوعی که دارند و حاصل همان زیاد نوشتن هاست کمتر ارزشمند است؟ البته من منکر لذت کتابخوانی نیستم.
فکر می کنم که هم وبلاگ خوانی و هم وبلاگ نویسی هر دو آفت کتاب خوانی جدی شده اند. اولا که آدم عادت می کند مطالب را روی مونیتور بخواند و نه در کتاب، ثانیا وقتی دنبال مطلب خاصی می گردد "سرج" کلمه کند و فوری به مطلب برسد، ثانیا مطالب کوتاه برایش جذاب تر می شوند و وقت اینترنتی را به کتاب خوانی تسری می دهد. از آن طرف هم وبلاگ نویسی کلی به آدم عذاب وجدان می دهد که برای خاطر مخاطبین مرتب بنویسی اما گاه این نوشته ها را بعد از مدتی دیگر دوست نداری. اگر کاغذی بود خوب پاره اش می کردی و توی سطل می انداختی ولی اینجا جلوی چشم مردم چه باید کرد؟ وبلاگستان نه تنها عادت خواندن مارا تغییر داده بلکه عنقریب نوشتن مان را هم تغییر می دهد. خیلی امید ندارم که در جهت بهتر باشد.
خواندن روز نامه مجله وبلاگ در کل پراکنده خوانی در عین حال که لذت بخش است رویه ی کتاب خوانی و منظم خوانی را دچار اغتشاش می کند. کتاب چیزی ورای همه ی این هاست. بسیار منسجم تر است.دیدار از مجموعه ی کتاب های سال همه در یک محدوده غنیمتی ست که سالی یک بار دست می دهد.(گستر ه ی اهل فکر گستر ه ی اهل قلم)از نوشته هایتان لذت می برم آقای یزدانجو.
درود
روايت ما و نمايشگاه كتاب هم شده است همچون روايت سوان و اودت ( در عشق سوان / پروست ) آنچنان در اسطوره معشوق ابدي مان غرق شده ايم كه حتي تنفس كردن فضايي كه تنها نام آنرا برايمان تداعي مي كند برايمان لذت بخش است .
شادان باشيد و سربلند
فضا بس ناجوانمردانه فرهنگي بود آقاي يزدانجو..يك لحظه خود را غرق در فرهنگ ديدم و از شدت خوشحال از نمايشگاه فرار كردم!!!!
پاک کردنکامنت من زشت بود
شهریار عزیز، کامنت شما پاک نشده، اگر دقت کنید متوجه می شوید که کامنت تان را برای پست بعدی گذاشته اید، که البته همچنان به قوت خود باقی است. ممنون
من فقط میتونم بگم معذرت میخوام
با این برخوردی که شما داشتید خود من خجالت کشیدم -.
دوستم شما رو دیده بود و گفت که ....
تازه فهمیدم راست گویی نسلی نیست !
فرانکولا به چه معناست ؟
چرا ما فیلسوف نداریم ؟
Post a Comment
<<< صفحه ی اصلی