طبیعت و خشونت در «خوابگاه» راث
بازی ساده است، فقط قاعده تغییر کرده: همیشه آدمکش بوده که پول میگرفته تا بکشد، اما اینبار آدمکش است که پول میدهد تا بکشد. این قاعدهی بازی اساس فیلمهای هولانگیز «خوابگاه» (Hostel, 2005) و ادامهاش «خوابگاه 2» (Hostel II, 2007)، به نویسندگی و کارگردانی الی راث، و تهیهکنندگی کوئنتین تارانتینو، است.
توریستها به شهری بهشتآسا در اسلواکی کشانده میشوند تا در هاستلی اقامت کرده و لذت و آسایش را در شهوترانی یا در زیباییهای طبیعی پیدا کنند، اما در واقع طعمهی تشکیلاتی شدهاند که آنها را به آدمکشانی بینامونشان میفروشد و قربانیان در نهایت قساوت در شکنجهسرایی دورتر از خوابگاه کشته میشوند. «خوابگاه» فیلمی است بهشدت بدنام. ظاهرا" چیزی جز افراط آزارنده در نمایش شهوت «و» خشونت نبوده، در بهترین حالت تنها قصهی قساوتی است که یک آمریکایی خوشگذران، بیرحمانه، برای سرگرم کردن تماشاگران و، از آن بیشرمانهتر، ارائهی تصویری از «آمریکایی» ساده و صمیمی و «اروپایی» سیاس و سادیست به تصویر کشیده و در این کار البته افراط را از حد میگذراند: مخوفترین ماجراها را به یکی از معصومترین ممالک اروپایی برده و در ارائهی تصویر تاریکی از آن کشور از هیچ کاری، حتا به بازی گرفتن کودکان بیگناه، هم فروگذار نکرده (طنز قضیه آن که، در «خوابگاه 2» نقش ساشا، رئیس تشکیلات، را «وزیر فرهنگ» پیشین اسلواکی بازی میکند!). به هر رو، تبلیغات منفی در مورد «خوابگاه»ها به حدی بوده که با همهی تماشاگرپسندیشان با استقبال مورد انتظار مواجه نشدهاند. بهعقیدهی بسیاری از منتقدان، این فیلمها حائز هیچ دستآوردی نبوده و نباید آنها را جدی گرفت: اما، در برابر این آن بدنامی یا این بیتفاوتی، چنان که نشان داده خواهد شد، این فیلمها حائز تفاوتی جدی، حتا با تولیدات ظاهرا" مشابه خود، بوده که باید بهدقت مورد توجه قرار گیرد.
پیش از آن که به این تفاوت بپردازیم، بد نیست، برای اطمینان خاطر، به ساخت خلاقانهی فیلمها، مهارت خیرهکنندهی کارگردان در رعایت قواعد ژانری، و از این فراتر نوآوری در اجرای این قواعد اشاره کنیم. بهعنوان فیلمی هولانگیز، «خوابگاه» از هولانگیزترین آثار سینمایی هیچ کم ندارد (در یکی از ردهبندیها، بهعنوان یکی از ده فیلم هولانگیز تاریخ سینما برگزیده شده – جالب آن که باقی فیلمها همه از آثار کلاسیک اند و «خوابگاه» تنها فیلم مدرن در این فهرست است)، اما اثرگذاری «خوابگاه» بیش از آن که مرهون بازی با قواعد مرسوم ژانری باشد، محصول هوشمندی کارگردان در بارآفرینی این قواعد است. در این میان، دو نوآوری جالب توجهتر مینماید. اول، برخلاف انتظار، بخش عمدهی هردو فیلم را تعقیب و گریزهای نفسگیر قاتل و مقتول تشکیل نمیدهد (در قسمت اول، فقط سکانس پایانی است که تا حدودی این انتظار را ارضا میکند، و در قسمت دوم، تعقیب و گریز از این هم کمتر است: قهرمان داستان، بت، در دقایقی اندک به دام میافتد)، زیرا بازی در بخش دیگری شکل میگیرد، نفس تماشاگر را نه تعقیب و گریز بلکه تعجیل در رساندن قهرمان به تقدیر محتوماش باید بند آورد.
دوم، و مهمتر، این که تقریبا" تمام صحنههای خشونت در نماهای باز، و نه بسته، اتفاق میافتد. کافی است به یاد آورید که، تا پیش از «خوابگاه»ها، قالب صحنههای خشونت که به قصد هولانگیزی در سینما به تصویر کشیده شدهاند از روال عکس پیروی میکنند: استفاده از نماهای بسته، یا نهایتا" نیمهبسته، از ابژه یا آلت خشونت که در شکل ثابت ارائه شده و احتمالا" در ادامه (با ترک بک یا زوم اوتی ساده) صحنه را در نمایی بازتر به نمایش گذاشته و علاوه بر شوک تصویری، ارعاب و اشمئزازی همزمان را در تماشاگر ایجاد میکند (چنین روالی در کارهای هیچکاک بهوفور یافتنی است: «روانی» را در نظر بگیرید). در «خوابگاه»ها روال دیگری در کار است: از نمای معرفی «شکنجهخانه» در قسمت اول که بگذریم (شاید تنها تصویر بستهای که به شکل کلاسیک، با نمای بسته از سری که با فاصله گرفتن دوربین از آن متوجه بریده بودناش میشویم)، صحنههای خشونت همگی در نماهای باز تصویر میشوند، و همین است که آنها را تا به آن حد هولانگیز میکند: صحنهی ورود پکستون، قهرمان قسمت اول، به شکنجهخانه و عبور او از دالان مخوف آن مثال گویایی است، اما از آن گویاتر، صحنهی مواجههی همخانهی پکستون با جسد او در آشپزخانه، در اوایل قسمت دوم، است: پکستون پشت میز صبحانه نشسته، گربهای روی تن بیسر او است و دارد خون گردناش را میخورد. در روال کلاسیک، چنینی روایتی باید با نمای بستهای از گربه (یا نهایتا" گربهای که دارد خون میخورد) آغاز میشد و با ترک بکی ساده حادثهی هولناکی را که رخ داده به ببینده معرفی میکرد؛ برعکس، الی راث کل صحنه را در یک نمای باز به نمایش میگذارد، و همین است که صحنه را هولانگیزتر جلوه میدهد: ببینده باید این را ببیند: همهچیز در جای عادی خود قرار دارد، نظم طبیعی برقرار است، آدمی در وضع عادی پشت میز نشسته، تناش در وضعیتی طبیعی است و ...، تنها یک چیز غیرعادی و غیرطبیعی در این صحنه هست: سری که باید سرجایاش، روی گردن، باشد اما نیست: نمایش همین نقصان ساده در صحنهای از هر جهت کامل است که بارها ضربهزنندهتر از هر تمهید دیگر مینماید.
اما اهمیت و ارزش کار الی راث بیش از آن که در کارگردانی درخشان او باشد در نویسندگی کمنظیر او است. فیلمنامهی «خوابگاه» از نمونههای بهظاهر بیادعا اما بهواقع بسیار استادانهای است که پیچیدگیهای روان آدمی را در سادهترین و البته تکاندهندهترین شکل خود به نمایش میگذارد. به جرات میتوان گفت که، در تاریخ سینما، کمتر روایتی بهقدر «خوابگاه»ها در کاوش اعماق روانی موفق نشان داده: راث فقط یک فیلمساز هولانگیز نیست، فرویدی است که فیلمساز شده.
به قاعدهی بازی برگردیم: آدم برای آدمکش شدن همیشه هم نیازی به یک انگیزهی بیرونی (انتقام، ثروت، ...) ندارد، این انگیزه میتواند درونی و شخصی باشد. با این حال، اگر حرف راث این باشد در واقع حرف تازهای نزده: تاریخ سینما پر از آدمکشانی است که بر اساس انگیزههای روانی شخصی آدم کشتهاند. وجه تمایز کار راث و در واقع اهمیت و ابهت کار او در غیرشخصی نشان دادن انگیزهی آدمکشی است: در «خوابگاه»، این انگیزهی شخصی یک آدم «خاص» نیست که اسباب آدمکشی را فراهم میآورد؛ برعکس، این انگیزهی «عام» هر آدمی است که، به تعبیر فروید، بهطرز وخیمی در حیطهی «نهاد» (ناخودآگاه) (id) مانده، «من» (ego) اش تکامل نیافته، و در برابر «فرامن» (خودآگاه) (super-ego) به تعادل لازم نرسیده. این در - نهاد - ماندگی البته از نوعی نقص روانی خبر میدهد. با این حال، «مشتریان» خوابگاه بیماران روانی (سراپا سادیست) نیستند. برعکس، آدمهایی کامل و کاملا" «طبیعی» اند که تنها نکتهی «غیرطبیعی»شان برای تماشاگران اشتیاق قساوتمندانهی آنها برای شکنجه و کشتار است. سرگذشت شخصی مشتریان را فراموش کنید، این فقط یک سرگرمی است: هرکسی میتوانست جای تکتک آنها باشد. و دقیقا" از همین رو است که راث، هوشمندانه، مشتریها را اغلب در مرز «کاراکتر» و «تیپ» نگه میدارد: مشتریها تنها تا آن حد کاراکتر اند که ضرورتهای یک روایت پرکشش ایجاب میکند، اما ورای آن تنها در قالب تیپ و از آن فراتر به عنوان «آدم عادی» معرفی میشوند. (در اوایل «خوابگاه 2»، مرور صریح و سریع مشتریها تصویر موثری از این «آدم عادی» به دست میدهد).
این آدم عادی کیست؟ آدمی عقبمانده که هنوز در ناخودآگاه و غرایز اولیه و «والایش»نیافتهی خود، مثلا" غریزهی مرگ، سر میکند؟ فقط یک وحشی، که بهقدر کفایت متمدن نشده؟ ابدا". آنچه «خوابگاه» نشان میدهد روی دیگر این سکه است. همچنان که فروید در واپسین آثارش (بهویژه «تمدن و ناخشنودیها از آن») نشان داده، توحش شکل اولیه و بنابراین «طبیعی» آدمیت است، اما آدم وحشی تنها نمایندهی توحش نیست، افراط در القائات «فرهنگی» هم میتواند اسباب بازگشت آدمی، از «تمدن»، به «توحش» را فراهم آورد. بار دیگر مشتریها را مرور کنید. انگیزههای شخصی اهمیتی ندارد: آدمهای عادی، در مکانها و موقعیتهای مختلف، خواهان بازگشت به غرایز اولیه و ارضای آن به شدیدترین شکل ممکن اند. افشای همین انگیزهی عام، افشای این خشونتی که در قالب بازگشت به طبیعت، به شکل «طبیعی» نمایش یافته، است که تا به این حد «غیرطبیعی» جلوه میکند، با موازین «فرهنگی» ناهمخوان مینماید، مخالفت بر میانگیزد، و با این همه تاثیری تکاندهنده بر ما میگذارد.
آنچه «خوابگاه» را از نمونههای بهظاهر مشابه – مثلا" «اره» (Saw, 2004) که اغلب، به غلط، با آن مقایسه شده – جدا میکند دقیقا" همین تاکید بر «عام» بودن انگیزهی آدمهایی «عادی» و نه انگیزههای «خاص» آدمهای «غیرعادی» برای شکنجه و کشتار است؛ آنچه فیلم را از تقریبا" تمام آثار مشابهاش متمایز کرده دقیقا" همین است. از همین رو، فیلمنامهی «خوابگاه» اگر ضعفی هم از خود نشان دهد در همین روگردانی از اصل تمایزبخش خود است. دو نمونه را در نظر بگیرید. آنچنان که در قسمت اول مطرح و در قسمت دوم پی گرفته میشود، نقش خاصی باید بر بازوی مشتریها خالکوبی شود؛ این یعنی که، افراد عادی به افرادی غیرعادی بدل شوند. اما این نشاندار شدن دقیقا" عکس آن چیزی است که باید اتفاق افتد: آدمهایی عادی اندک زمانی از زندگی عادی خود جدا میشوند تا در محیطی غرطبیعی، غیرعادی، به تجربهای که با طبیعتشان سنخیت دارد دست یازند و، بینهایت اهمیت دارد که، دوباره به زندگی عادی خود در محیط عادی خود باز گردند (جدا کردن خوابگاه از شکنجهخانه، در اختیار قرار دادن آلات شکنجه در خود شکنجهخانه، اتاقهای پرو برای لباس عوض کردن، و ... همه در همین راستا است). نشاندار کردن آدمهایی که قرار نبوده و نیست که درگیر ماجرایی فراتر از ارضای عاجل یک غریزهی افراطی شوند کاری بیهوده و، حتا اگر تنها توجیهاش پرداخت پیرنگ روایی باشد، نقض غرض است. همینسان، در قسمت دوم، آنچه در خانهی ساشا (رئیس تشکیلات) اتفاق میافتد تا همین حد غیرمنطقی (ناهمخوان با منطق فیلم) است: ساشا باید، و تنها میتواند، یک بیزنسمن باشد (در صحنهی معامله با بت، این را بهدرستی و با صراحت اذعان میکند)؛ پس، نگهداری سرهای بعضی از قربانیان در یک اتاق مخصوص اصلا" توجیهپذیر نیست: ساشا قاعدتا"، بنا به قاعدهی بازیای که برقرار شده، تنها باید یک بیزنسمن باشد، و بماند: او، قاعدتا"، جز حفظ منافع کسبوکارش، هیچ توجه خاصی به خود کالاها و هیچ علاقهای به خریداران کالاها ندارد، و نباید داشته باشد: «شخصی» کردن ماجرا، ایجاد رابطهی شخصی بین ساشا و آن سرها، منطقی نیست. و وجود عناصری از این دست انگیزهی عام و اصلی مشتریان و مدیر تشکیلات را مخدوش خواهد کرد.
در برابر، عنصر دیگری هوشمندانه در هردو قسمت مورد بهرهبرداری قرار گرفته که میتواند بنمایهی بدیع فیلم را برجستهتر کند: خشونت «غیرطبیعی» کودکان وحشی که در «خوابگاه» به نمایش در میآید، همانچه اغلب اکیدا" تقبیح شده، یا در بهترین حالت تمهیدی ناشیانه در القای حالوهوای هراس به حساب آمده؛ اما این خشونت عنصری دقیقا" حسابشده و اتفاقا" بهشدت ضروری و بهشدت موثر است. کودکان روی دیگر مشتریان اند، یا بهعکس: هردو در نهایت خشونت، اما هردو نشانگر افراط «عادی» در ارضای یک غریزهی «طبیعی». هردو نمایندگان «توحش» اند، یکی پیش از ورود به «تمدن» و دیگری پس از خروج از آن. شکستن اسطورهی معصومیت کودکانه، پاکی و بیگناهی کودکان: این دستآوردی است که قطعا" به اندازهی اسطورهزدایی از انسان متمدن حائز ارزش است، و راث یکجا به این هردو دست یافته. بنا به احکام «فرهنگی» ما، کودکان سرچشمههای صلح و پاکی اند و دنیای کودکان دنیای دوستی و آسایش است. اما به هنگام ایراد چنین احکامی اغلب عامدا" از یاد میبریم که آنان در بازیهایشان با خشونتی حتا بیشرمانهتر از بزرگان به ضرب و جرح هم اقدام میکنند، در آزار حیوان و انسان بیآزار (گربهی ولگرد و دیوانهی دورهگرد) توحش تکاندهندهشان را به حدی مشمئزکننده میرسانند، و انبوهی از این دست. فروید، و راث، همین را به ما یادآور میشوند، این که انسان انسان زاده نمیشود، بلکه انسان میشود. کودک انسان بودن را میآموزد، باید بیاموزد، تا تریبت شود، و اینگونه فاصلهی حیوان و انسان را طی کند. پس، «کودک وحشی» در واقع یک حشو است: کودک طبیعتا"، به شکل طبیعی، در توحش است و تنها فرهنگ است که او را متمدن میکند. ارضای خشونتخواهی، یا ارضای غرایزی دیگر بهشیوهای خشونتبار: این طبیعیترین کار کودک (وحشی) است، و این همان کاری است که آن مشتریان موحش میکنند.
الی راث، سوای مهارتی که در پرداخت روانی اثر دارد، دقت چشمگیری هم در پرداخت روایی آن نشان میدهد. فضاسازیها و شخصیتپردازیها (همان «کاراکترهای تیپیکال» که، بهویژه در قسمت دوم، چرخشهای روانیشان مناسبترین مایهها را برای ارائهی روایتی بهشدت گیرا مهیا کرده) خلاقانه، موثر، و در عین حال متقاعدکننده اند. جزئیات، در هردو قسمت، تا حد حیرتانگیزی اندیشیده و رعایت شدهاند (مخصوصا" در قسمت دوم که، از قضا، از معدود دنبالهسازیهای موفق سینمایی هم هست). در اثری بهلحاظ مضمونی نفرتانگیز، لذت داستانپردازی را اینگونه در مخاطب انگیختن کار کمی نیست: «خوابگاه 3» ساخته شود یا نه، همان سکانس پایانی در «خوابگاه 2» برای خیالپردازی دربارهی انبوهی از امکانات و اتفاقات داستانی کفایت میکند.
«هاستل»ها، با نمایش عریان خشونت و شهوت، آثاری «ضداخلاقی»تر از آن به نظر میرسند که تودهی وسیع مخاطبان را جذب کنند: داستانی که راث تصویر کرده به دور از «واقعیت» دانسته شده: راث میگوید که ایدهی خود را از ماجرایی «واقعی» که در تایلند اتفاق افتاده گرفته، و آدمکشی هم در آمستردام اقرار کرده که ایدهی خود را از تصاویر «هاستل» گرفته: واقعیت و تصویر در هم تنیدهاند. در دنیای تصاویر واقعی (تهی از تصور)، سخن گفتن از اخلاق بیهوده است: تصویر ضداخلاقی نیست، صرفا" غیراخلاقی است. بودریار را به یاد آورید.
توریستها به شهری بهشتآسا در اسلواکی کشانده میشوند تا در هاستلی اقامت کرده و لذت و آسایش را در شهوترانی یا در زیباییهای طبیعی پیدا کنند، اما در واقع طعمهی تشکیلاتی شدهاند که آنها را به آدمکشانی بینامونشان میفروشد و قربانیان در نهایت قساوت در شکنجهسرایی دورتر از خوابگاه کشته میشوند. «خوابگاه» فیلمی است بهشدت بدنام. ظاهرا" چیزی جز افراط آزارنده در نمایش شهوت «و» خشونت نبوده، در بهترین حالت تنها قصهی قساوتی است که یک آمریکایی خوشگذران، بیرحمانه، برای سرگرم کردن تماشاگران و، از آن بیشرمانهتر، ارائهی تصویری از «آمریکایی» ساده و صمیمی و «اروپایی» سیاس و سادیست به تصویر کشیده و در این کار البته افراط را از حد میگذراند: مخوفترین ماجراها را به یکی از معصومترین ممالک اروپایی برده و در ارائهی تصویر تاریکی از آن کشور از هیچ کاری، حتا به بازی گرفتن کودکان بیگناه، هم فروگذار نکرده (طنز قضیه آن که، در «خوابگاه 2» نقش ساشا، رئیس تشکیلات، را «وزیر فرهنگ» پیشین اسلواکی بازی میکند!). به هر رو، تبلیغات منفی در مورد «خوابگاه»ها به حدی بوده که با همهی تماشاگرپسندیشان با استقبال مورد انتظار مواجه نشدهاند. بهعقیدهی بسیاری از منتقدان، این فیلمها حائز هیچ دستآوردی نبوده و نباید آنها را جدی گرفت: اما، در برابر این آن بدنامی یا این بیتفاوتی، چنان که نشان داده خواهد شد، این فیلمها حائز تفاوتی جدی، حتا با تولیدات ظاهرا" مشابه خود، بوده که باید بهدقت مورد توجه قرار گیرد.
پیش از آن که به این تفاوت بپردازیم، بد نیست، برای اطمینان خاطر، به ساخت خلاقانهی فیلمها، مهارت خیرهکنندهی کارگردان در رعایت قواعد ژانری، و از این فراتر نوآوری در اجرای این قواعد اشاره کنیم. بهعنوان فیلمی هولانگیز، «خوابگاه» از هولانگیزترین آثار سینمایی هیچ کم ندارد (در یکی از ردهبندیها، بهعنوان یکی از ده فیلم هولانگیز تاریخ سینما برگزیده شده – جالب آن که باقی فیلمها همه از آثار کلاسیک اند و «خوابگاه» تنها فیلم مدرن در این فهرست است)، اما اثرگذاری «خوابگاه» بیش از آن که مرهون بازی با قواعد مرسوم ژانری باشد، محصول هوشمندی کارگردان در بارآفرینی این قواعد است. در این میان، دو نوآوری جالب توجهتر مینماید. اول، برخلاف انتظار، بخش عمدهی هردو فیلم را تعقیب و گریزهای نفسگیر قاتل و مقتول تشکیل نمیدهد (در قسمت اول، فقط سکانس پایانی است که تا حدودی این انتظار را ارضا میکند، و در قسمت دوم، تعقیب و گریز از این هم کمتر است: قهرمان داستان، بت، در دقایقی اندک به دام میافتد)، زیرا بازی در بخش دیگری شکل میگیرد، نفس تماشاگر را نه تعقیب و گریز بلکه تعجیل در رساندن قهرمان به تقدیر محتوماش باید بند آورد.
دوم، و مهمتر، این که تقریبا" تمام صحنههای خشونت در نماهای باز، و نه بسته، اتفاق میافتد. کافی است به یاد آورید که، تا پیش از «خوابگاه»ها، قالب صحنههای خشونت که به قصد هولانگیزی در سینما به تصویر کشیده شدهاند از روال عکس پیروی میکنند: استفاده از نماهای بسته، یا نهایتا" نیمهبسته، از ابژه یا آلت خشونت که در شکل ثابت ارائه شده و احتمالا" در ادامه (با ترک بک یا زوم اوتی ساده) صحنه را در نمایی بازتر به نمایش گذاشته و علاوه بر شوک تصویری، ارعاب و اشمئزازی همزمان را در تماشاگر ایجاد میکند (چنین روالی در کارهای هیچکاک بهوفور یافتنی است: «روانی» را در نظر بگیرید). در «خوابگاه»ها روال دیگری در کار است: از نمای معرفی «شکنجهخانه» در قسمت اول که بگذریم (شاید تنها تصویر بستهای که به شکل کلاسیک، با نمای بسته از سری که با فاصله گرفتن دوربین از آن متوجه بریده بودناش میشویم)، صحنههای خشونت همگی در نماهای باز تصویر میشوند، و همین است که آنها را تا به آن حد هولانگیز میکند: صحنهی ورود پکستون، قهرمان قسمت اول، به شکنجهخانه و عبور او از دالان مخوف آن مثال گویایی است، اما از آن گویاتر، صحنهی مواجههی همخانهی پکستون با جسد او در آشپزخانه، در اوایل قسمت دوم، است: پکستون پشت میز صبحانه نشسته، گربهای روی تن بیسر او است و دارد خون گردناش را میخورد. در روال کلاسیک، چنینی روایتی باید با نمای بستهای از گربه (یا نهایتا" گربهای که دارد خون میخورد) آغاز میشد و با ترک بکی ساده حادثهی هولناکی را که رخ داده به ببینده معرفی میکرد؛ برعکس، الی راث کل صحنه را در یک نمای باز به نمایش میگذارد، و همین است که صحنه را هولانگیزتر جلوه میدهد: ببینده باید این را ببیند: همهچیز در جای عادی خود قرار دارد، نظم طبیعی برقرار است، آدمی در وضع عادی پشت میز نشسته، تناش در وضعیتی طبیعی است و ...، تنها یک چیز غیرعادی و غیرطبیعی در این صحنه هست: سری که باید سرجایاش، روی گردن، باشد اما نیست: نمایش همین نقصان ساده در صحنهای از هر جهت کامل است که بارها ضربهزنندهتر از هر تمهید دیگر مینماید.
اما اهمیت و ارزش کار الی راث بیش از آن که در کارگردانی درخشان او باشد در نویسندگی کمنظیر او است. فیلمنامهی «خوابگاه» از نمونههای بهظاهر بیادعا اما بهواقع بسیار استادانهای است که پیچیدگیهای روان آدمی را در سادهترین و البته تکاندهندهترین شکل خود به نمایش میگذارد. به جرات میتوان گفت که، در تاریخ سینما، کمتر روایتی بهقدر «خوابگاه»ها در کاوش اعماق روانی موفق نشان داده: راث فقط یک فیلمساز هولانگیز نیست، فرویدی است که فیلمساز شده.
به قاعدهی بازی برگردیم: آدم برای آدمکش شدن همیشه هم نیازی به یک انگیزهی بیرونی (انتقام، ثروت، ...) ندارد، این انگیزه میتواند درونی و شخصی باشد. با این حال، اگر حرف راث این باشد در واقع حرف تازهای نزده: تاریخ سینما پر از آدمکشانی است که بر اساس انگیزههای روانی شخصی آدم کشتهاند. وجه تمایز کار راث و در واقع اهمیت و ابهت کار او در غیرشخصی نشان دادن انگیزهی آدمکشی است: در «خوابگاه»، این انگیزهی شخصی یک آدم «خاص» نیست که اسباب آدمکشی را فراهم میآورد؛ برعکس، این انگیزهی «عام» هر آدمی است که، به تعبیر فروید، بهطرز وخیمی در حیطهی «نهاد» (ناخودآگاه) (id) مانده، «من» (ego) اش تکامل نیافته، و در برابر «فرامن» (خودآگاه) (super-ego) به تعادل لازم نرسیده. این در - نهاد - ماندگی البته از نوعی نقص روانی خبر میدهد. با این حال، «مشتریان» خوابگاه بیماران روانی (سراپا سادیست) نیستند. برعکس، آدمهایی کامل و کاملا" «طبیعی» اند که تنها نکتهی «غیرطبیعی»شان برای تماشاگران اشتیاق قساوتمندانهی آنها برای شکنجه و کشتار است. سرگذشت شخصی مشتریان را فراموش کنید، این فقط یک سرگرمی است: هرکسی میتوانست جای تکتک آنها باشد. و دقیقا" از همین رو است که راث، هوشمندانه، مشتریها را اغلب در مرز «کاراکتر» و «تیپ» نگه میدارد: مشتریها تنها تا آن حد کاراکتر اند که ضرورتهای یک روایت پرکشش ایجاب میکند، اما ورای آن تنها در قالب تیپ و از آن فراتر به عنوان «آدم عادی» معرفی میشوند. (در اوایل «خوابگاه 2»، مرور صریح و سریع مشتریها تصویر موثری از این «آدم عادی» به دست میدهد).
این آدم عادی کیست؟ آدمی عقبمانده که هنوز در ناخودآگاه و غرایز اولیه و «والایش»نیافتهی خود، مثلا" غریزهی مرگ، سر میکند؟ فقط یک وحشی، که بهقدر کفایت متمدن نشده؟ ابدا". آنچه «خوابگاه» نشان میدهد روی دیگر این سکه است. همچنان که فروید در واپسین آثارش (بهویژه «تمدن و ناخشنودیها از آن») نشان داده، توحش شکل اولیه و بنابراین «طبیعی» آدمیت است، اما آدم وحشی تنها نمایندهی توحش نیست، افراط در القائات «فرهنگی» هم میتواند اسباب بازگشت آدمی، از «تمدن»، به «توحش» را فراهم آورد. بار دیگر مشتریها را مرور کنید. انگیزههای شخصی اهمیتی ندارد: آدمهای عادی، در مکانها و موقعیتهای مختلف، خواهان بازگشت به غرایز اولیه و ارضای آن به شدیدترین شکل ممکن اند. افشای همین انگیزهی عام، افشای این خشونتی که در قالب بازگشت به طبیعت، به شکل «طبیعی» نمایش یافته، است که تا به این حد «غیرطبیعی» جلوه میکند، با موازین «فرهنگی» ناهمخوان مینماید، مخالفت بر میانگیزد، و با این همه تاثیری تکاندهنده بر ما میگذارد.
آنچه «خوابگاه» را از نمونههای بهظاهر مشابه – مثلا" «اره» (Saw, 2004) که اغلب، به غلط، با آن مقایسه شده – جدا میکند دقیقا" همین تاکید بر «عام» بودن انگیزهی آدمهایی «عادی» و نه انگیزههای «خاص» آدمهای «غیرعادی» برای شکنجه و کشتار است؛ آنچه فیلم را از تقریبا" تمام آثار مشابهاش متمایز کرده دقیقا" همین است. از همین رو، فیلمنامهی «خوابگاه» اگر ضعفی هم از خود نشان دهد در همین روگردانی از اصل تمایزبخش خود است. دو نمونه را در نظر بگیرید. آنچنان که در قسمت اول مطرح و در قسمت دوم پی گرفته میشود، نقش خاصی باید بر بازوی مشتریها خالکوبی شود؛ این یعنی که، افراد عادی به افرادی غیرعادی بدل شوند. اما این نشاندار شدن دقیقا" عکس آن چیزی است که باید اتفاق افتد: آدمهایی عادی اندک زمانی از زندگی عادی خود جدا میشوند تا در محیطی غرطبیعی، غیرعادی، به تجربهای که با طبیعتشان سنخیت دارد دست یازند و، بینهایت اهمیت دارد که، دوباره به زندگی عادی خود در محیط عادی خود باز گردند (جدا کردن خوابگاه از شکنجهخانه، در اختیار قرار دادن آلات شکنجه در خود شکنجهخانه، اتاقهای پرو برای لباس عوض کردن، و ... همه در همین راستا است). نشاندار کردن آدمهایی که قرار نبوده و نیست که درگیر ماجرایی فراتر از ارضای عاجل یک غریزهی افراطی شوند کاری بیهوده و، حتا اگر تنها توجیهاش پرداخت پیرنگ روایی باشد، نقض غرض است. همینسان، در قسمت دوم، آنچه در خانهی ساشا (رئیس تشکیلات) اتفاق میافتد تا همین حد غیرمنطقی (ناهمخوان با منطق فیلم) است: ساشا باید، و تنها میتواند، یک بیزنسمن باشد (در صحنهی معامله با بت، این را بهدرستی و با صراحت اذعان میکند)؛ پس، نگهداری سرهای بعضی از قربانیان در یک اتاق مخصوص اصلا" توجیهپذیر نیست: ساشا قاعدتا"، بنا به قاعدهی بازیای که برقرار شده، تنها باید یک بیزنسمن باشد، و بماند: او، قاعدتا"، جز حفظ منافع کسبوکارش، هیچ توجه خاصی به خود کالاها و هیچ علاقهای به خریداران کالاها ندارد، و نباید داشته باشد: «شخصی» کردن ماجرا، ایجاد رابطهی شخصی بین ساشا و آن سرها، منطقی نیست. و وجود عناصری از این دست انگیزهی عام و اصلی مشتریان و مدیر تشکیلات را مخدوش خواهد کرد.
در برابر، عنصر دیگری هوشمندانه در هردو قسمت مورد بهرهبرداری قرار گرفته که میتواند بنمایهی بدیع فیلم را برجستهتر کند: خشونت «غیرطبیعی» کودکان وحشی که در «خوابگاه» به نمایش در میآید، همانچه اغلب اکیدا" تقبیح شده، یا در بهترین حالت تمهیدی ناشیانه در القای حالوهوای هراس به حساب آمده؛ اما این خشونت عنصری دقیقا" حسابشده و اتفاقا" بهشدت ضروری و بهشدت موثر است. کودکان روی دیگر مشتریان اند، یا بهعکس: هردو در نهایت خشونت، اما هردو نشانگر افراط «عادی» در ارضای یک غریزهی «طبیعی». هردو نمایندگان «توحش» اند، یکی پیش از ورود به «تمدن» و دیگری پس از خروج از آن. شکستن اسطورهی معصومیت کودکانه، پاکی و بیگناهی کودکان: این دستآوردی است که قطعا" به اندازهی اسطورهزدایی از انسان متمدن حائز ارزش است، و راث یکجا به این هردو دست یافته. بنا به احکام «فرهنگی» ما، کودکان سرچشمههای صلح و پاکی اند و دنیای کودکان دنیای دوستی و آسایش است. اما به هنگام ایراد چنین احکامی اغلب عامدا" از یاد میبریم که آنان در بازیهایشان با خشونتی حتا بیشرمانهتر از بزرگان به ضرب و جرح هم اقدام میکنند، در آزار حیوان و انسان بیآزار (گربهی ولگرد و دیوانهی دورهگرد) توحش تکاندهندهشان را به حدی مشمئزکننده میرسانند، و انبوهی از این دست. فروید، و راث، همین را به ما یادآور میشوند، این که انسان انسان زاده نمیشود، بلکه انسان میشود. کودک انسان بودن را میآموزد، باید بیاموزد، تا تریبت شود، و اینگونه فاصلهی حیوان و انسان را طی کند. پس، «کودک وحشی» در واقع یک حشو است: کودک طبیعتا"، به شکل طبیعی، در توحش است و تنها فرهنگ است که او را متمدن میکند. ارضای خشونتخواهی، یا ارضای غرایزی دیگر بهشیوهای خشونتبار: این طبیعیترین کار کودک (وحشی) است، و این همان کاری است که آن مشتریان موحش میکنند.
الی راث، سوای مهارتی که در پرداخت روانی اثر دارد، دقت چشمگیری هم در پرداخت روایی آن نشان میدهد. فضاسازیها و شخصیتپردازیها (همان «کاراکترهای تیپیکال» که، بهویژه در قسمت دوم، چرخشهای روانیشان مناسبترین مایهها را برای ارائهی روایتی بهشدت گیرا مهیا کرده) خلاقانه، موثر، و در عین حال متقاعدکننده اند. جزئیات، در هردو قسمت، تا حد حیرتانگیزی اندیشیده و رعایت شدهاند (مخصوصا" در قسمت دوم که، از قضا، از معدود دنبالهسازیهای موفق سینمایی هم هست). در اثری بهلحاظ مضمونی نفرتانگیز، لذت داستانپردازی را اینگونه در مخاطب انگیختن کار کمی نیست: «خوابگاه 3» ساخته شود یا نه، همان سکانس پایانی در «خوابگاه 2» برای خیالپردازی دربارهی انبوهی از امکانات و اتفاقات داستانی کفایت میکند.
«هاستل»ها، با نمایش عریان خشونت و شهوت، آثاری «ضداخلاقی»تر از آن به نظر میرسند که تودهی وسیع مخاطبان را جذب کنند: داستانی که راث تصویر کرده به دور از «واقعیت» دانسته شده: راث میگوید که ایدهی خود را از ماجرایی «واقعی» که در تایلند اتفاق افتاده گرفته، و آدمکشی هم در آمستردام اقرار کرده که ایدهی خود را از تصاویر «هاستل» گرفته: واقعیت و تصویر در هم تنیدهاند. در دنیای تصاویر واقعی (تهی از تصور)، سخن گفتن از اخلاق بیهوده است: تصویر ضداخلاقی نیست، صرفا" غیراخلاقی است. بودریار را به یاد آورید.
Labels: Cinema, Film Review
3 نظر:
in eshareye be tavahoshe ghabl az tamaddono va bazgasht behesho too ye jomleh ke oon pire marde spycho tooye ghatar be pesara mige mishe behtar fahmid. vaghti shoroo mikone be khordane saladesh, paxton mige: do ya need a folk or something? va ba'd jomlehe ma'roofe oon ke mige: No. I prefer to use my hands....movafegham. in film zerafathaee dasht ke age kasi dark nemikard ehsas mikard ye chizie ke ghasdesh faghat hal be ham zadane...albate be nazaram vaghegan za'fhaee dasht ke baes mishod adam harche bishtar in fekro bokone...man bazam harf daram!
And Of course I meant "Fork" by "Folk" !!
سلام استاد. دقت کردین که پوستر این فیلمه چقدر شبیه طراحی سایت خود شماست! منظورم رنگها و حال و هواشه!... نوشته تون رو که خوندم دوباره رفتم و فیلم رو دیدم و اینبار واقعا خیلی درگیرش شدم. خیلی جالب بود. مرسی که می نویسین.
Post a Comment
<<< صفحه ی اصلی