February 17, 2008

گزاره هایی از «معمای هدایت»

1
زاده شدن در زمینی کهن که با این حال درک درون­زایی از نوگرایی و نوبودگی ندارد بس بود تا نویسنده­ای چون هدایت را ناامید بارآور آورد. اما هدایت ناامید نبود. به­عکس، بیش از حد امیدوار می­نمود. کم­تر داستان­نویسی چون او در تاریخ و اخلاقیات ایرانی کاوش کرد و کم­تر کاوش­گری چون او مقالات محققانه در باب گذشته و آینده­ی ایرانیان نوشت. غم­خواری نسبت به ایرانی که از گذشته­ای باشکوه آمده اما حال­اش خراب است و آینده­ای هم ندارد؛ و آن­گاه، بیزاری از این ایرانی که نه گذشته­اش ­چنان باشکوه بوده، نه از حال خود خبر دارد، و نه در اندیشه­ی آینده است. هدایت هردوی این­ها، غم­خواری و بیزاری، را از سر گذراند. اول، ستایش از گذشته­ی ایرانی، نکوهش حال ایرانیان، و با این همه همدلی با احوال آنان: عرب­ستیزی و ایران­ستایی افراطی­اش به حد اعلا بود (از سویی «پروین دختر ساسان» و «بوف کور» و از آن سو آثاری از جنس «آبجی خانوم»). و آخر، سرخوردگی هم از گذشته­ی ایرانی و هم از حال ایرانیان؛ ترجیع­بند سال­های پایانی­اش این بود که حال­اش به هم می­خورد یا به قول خودش «عق­اش می­نشیند» (از «علویه خانم» تا «توپ مرواری»).
هدایت بیش از آن که «ایران­شناس» باشد «ایرانی­شناس» بود، ایران را در جهان می­­جست، نه جهان را در ایران – «اصفهان، نصف جهان»اش از این جنبه هم خواندنی است: جهانی که اصفهان نصف آن باشد، چگونه جهانی است؟ رفت­انگیزتر از آن که او بتواند تاب­ آورد.

2
در اقلیمی که هر هنرمند کم­مایه و هر مولف میان­مایه اقبال خود را زاده شدن در این خاک پاک می­دانست و به اندک استقبالی خاک پای مردم می­شد، هدایت شهرت ناگهانی و مقبولیت مردمی­اش را به هیچ گرفت، جواب تجلیل­ را با تحقیر داد، و با ننوشتن، با خودکشی مردم­اش را مجازات کرد («عق­ام می­نشیند به زبان این رجاله­ها چیز بنویسم»). این هم حقیقتی است: هدایت از هر نظر، حتا در گذشته­گرایی­اش­، نوگرا بود و در ستیز با سنت از هیچ هجو و طنز و تسخری ابا نکرد، و عاقبت دهن­کجی به رجالگی را هم بیهوده دید. خوش­بین بود، بدبین شد، و در نهایت ناامید.
در هر بدبین امیدواری چیزی از جنس تروریسم هست. تروریسم امید داشتن است، امیدواری به احتمال دگرگونی یا امکان دگرگون­سازی. اما بدبینی هدایت بدتر از آن بود که رنجیدگی، کین­خواهی کودکانه - کورکورانه، یا در یک کلام (نیچه) «کین­توزی» باشد. تروریسم ناامیدانه تروریسمی معصومانه است: حذف ارادی خود از اجتماعی دیگر امیدی به آن نداری -- هدایت خود را نکشت، خود را ترور کرد.

3
رورتی در مرزبندی میان دو نوع نویسنده، به­عنوان نمونه، پروست را در برابر اورول می­گذارد: یکی بازی­باور است و دغدغه­ی خودآفرینی شخصی دارد و دیگری اصلاح­طلبی که دغدغه­اش همبستگی اجتماعی است؛ یکی اغلب در «عرصه­ی خصوصی» می­نویسد و دیگری اغلب در «عرصه­ی عمومی». به باور رورتی، ما به هردو نویسنده (دقیق­تر، به هردو نوشتار) نیاز داریم، یعنی نه نیازی به یکی کردن آن دو هست و نه این کاری ممکن است. تاریخ (و) ادبیات می­گوید که هر نویسنده طبعا" به یکی از دو گونه نوشتار گرایش دارد، اما هدایت باید این هردو، این نویسنده­ی ناممکن، می­شد – از «بوف کور» به «حاجی­آقا» می­رسید، و سرانجام از نوشتن دست می­کشید.
در اقلیمی که مرزهای امر عمومی و امر خصوصی در آن روشن نبوده، مهم­تر، عرصه­ی اسف­ناک عمومی مجالی برای آسودگی در عرصه­ی خصوصی نمی­گذارد، بازی­باور بودن کار دشواری است. هدایت بازی­باور بود و طناز. بازی و طنازی در اقلیمی که این دو را با لودگی و لوندی، یا بی­اخلاقی و بی­مسئولیتی، یکی می­کند استمرارپذیر نیست – معنایی دارد این که نوشته­های نا – داستانی (انتقادی – اجتماعی) هدایت بیش از آثار داستانی او است.

4
م. ف. فرزانه در خاطرات­اش از داستان­های نانوشته یا ناتمامی سخن می­گوید که هدایت ننوشت یا منتشر نکرد. بین آن­ها، داستانی هست تقریبا" تمام­شده که نابودش کرد: «عنکبوت عاق­شده»، عنکبوتی که نمی­تواند تار بتند، از خانواده­ و از جمع عنکبوت­ها طرد می­شود، چون عنکبوتی که تار نتند عنکبوت نیست؛ عکنبوت راهی جنگل می­شود، پیش حیوانات مختلف می­رود و، یک به یک، از آن­ها می­خواهد تا او در جمع خود بپذیرند اما همه طردش می­کنند، چون هرچه باشد او یک عنکبوت است، نه سگی که پارس کند، یا سنجابی که جست­وخیز کند، یا پروانه­ که پرواز کند، یا ماهی که شنا کند، یا ... عنکبوت نفرین­شده تسلیم می­شود، بی­چاره و درمانده، موجودی محال: عنکبوت نیست چون نمی­تواند تار بتند، اما هیچ حیوان دیگری هم نیست چون عنکبوت است. تمثیلی از این سرراست­تر ممکن نبود. هدایت همچون عنکبوت: ایرانی بود و با این حال ایرانی نبود.

5
بارت از راهبرد مهم و مشکوکی در راستای مشروعیت­بخشی به هنر و ادبیات نوگرا سخن می­گوید که فرهنگ (جامعه) با اتکا به آن هر چهره­ی سنت­ستیز و هر اثر ضدفرهنگی را به مرور و با ملایمت رام خود کرده، با بدل کردن­اش به بخشی از ارزش­های سنتی و میراث فرهنگی، از سویی به ستایش از آن می­پردازد و از دیگرسو نیروی ستیزنده­اش را خنثا می­کند. با تمام بدبختی، هدایت این بخت را داشته که «بوف کور» اش بعد هفتاد سال هنوز هم میراث فرهنگی ما نیست، او هنوز هم به رسمیت شناخته نشده، هنوز هم تهدیدکننده است: رسوایی.
________________________________________
* این یادداشت در مجله­ی شهروند امروز (شماره­ی 69) به چاپ رسیده است.

Labels: ,

7 نظر:

Anonymous Anonymous مي نويسد:

salam jenab-timsar!
to xodae'i! mesle hamishe!

9:00 PM  
Anonymous Anonymous مي نويسد:

اين بار راحت مي‌گم كاملاً موافقم... اينا چيزاييه كه آدما بايد در مورد هدايت بدونن و اين‌كه مدل روشنفكري اين آدم با خيلياي ديگه كه تو اين مملكت ادعاشو داشتن فرق مي‌كنه

11:30 AM  
Anonymous Anonymous مي نويسد:

سلام. امیدوارم این کم نوشتن به خاطر حال خوب و خوشی باشه. نوشته بایگانی‌تون که این طور نشان می‌ده

10:49 AM  
Anonymous Anonymous مي نويسد:

نوروز، جشن نو شدن زمین و زمان، بر شما مبارک باد.

1:41 AM  
Anonymous Anonymous مي نويسد:

خوش به حالتان که هم سخنی دارید و خلاقیتی و خنده ای.

با احترام
blowup61.blogsky.com

1:56 AM  
Blogger نان و شراب مي نويسد:

سلام

يه چيزه اين وبلاگ هست كه من خيلي دوس دارم فونتش اونقد بزرگه كه نيازي نيس براي خوندنش به چشام فشار بيارم.
يه چيزه ديگه اشم خيلي دوس دارم ... مطالب خيلي خوبي مي نويسي .
نوروز هم مبارك با اينكه خيلي وقته كه ازش گذشته .

هميشه مي خونمت اگر چه كامنت نميگذارم .

لي لي

10:38 PM  
Anonymous Anonymous مي نويسد:

سلام به شما .
شما را استاد می خوانند دوست دارم بیشتر بشناسمتان ولی هیچ اطلاعاتی از شما نیست .
استاد و خبره در چه هستید و در چه نیستید ؟!!!
صراحت و جسارت بنده را ببخشید.

10:45 PM  

Post a Comment

<<< صفحه ی اصلی

:: نقل نوشته ها مجاز و انتشار آن ها منوط به اجازه ی نويسنده است ::