(1) ماجراهای ریچارد براتیگان
*باغچه نیازمند ایم
وقتی رسیدم آنجا، داشتند دوباره شیر را توی حیاط پشتی خاک میکردند. مطابق معمول، قبری بود که هول هولکی کنده بودند، واقعا" آنقدرها بزرگ نبود که شیر توش جا شود، قبری بود که با نهایت ناشیگری کنده بودند و داشتند سعی میکردند شیر را توی یک گودال کوچک سمبلکاریشده بچپانند
شیر مطابق معمول اصلا" عین خیالاش نبود. این دو سال گذشته دست کم پنجاه باری خاکاش کرده بودند، و به خاک شدن توی حیاط پشتی عادت کرده بود
اولین باری را که داشتند خاکاش میکردند خاطرم هست. نمیدانست قضیه از چه قرار است. آنوقتها شیر جوانی بود، و هول کرده بود و هاج و واج مانده بود، اما حالا میدانست قضیه از چه قرار است چون بزرگتر شده بود و بارهای بار خاکاش کرده بودند
دستهاش را که روی سینهاش تا کردند و شروع کردند به خاک ریختن روی صورتاش، بفهمی نفهمی انگار حالاش گرفته بود
ماجرا اصولا" ناامیدکننده بود. شیر هیچ وقت با اندازهی گودال جفت و جور نمیشود. هیچ وقت با گودالی که توی حیاط پشتی میکندند جفت و جور نبود و هیچ وقت هم جفت و جور نمیشود. خب نمیتوانستند گودالی آنقدر بزرگ بکنند که شیر را بشود توش خاک کرد
گفتم: سلام. گودال زیادی کوچیک ئه
گفتند: سلام. نه، اینطورام نیست
حالا دو سال است که این سلام و علیک معمول ما شده
ایستادم آنجا و یک ساعتی تماشایشان کردم که زور میزدند شیر را خاک کنند، اما فقط یک چهارماش را توانسته بودند خاک کنند، با بیزاری دست از کار کشیدند، دور هم جمع شده بودند و به این خاطر که گودال را آنقدر که باید بزرگ نکنده اند هی به هم گیر میدادند
گفتم: چرا سال دیگه باغچهاش نمیکنین؟ به نظر میآد تو این خاک هویجای خوبی بشه بار آورد
به گمانشان حرفام خیلی هم بامزه نبود
از مجموعه داستان انتقام چمن*
وقتی رسیدم آنجا، داشتند دوباره شیر را توی حیاط پشتی خاک میکردند. مطابق معمول، قبری بود که هول هولکی کنده بودند، واقعا" آنقدرها بزرگ نبود که شیر توش جا شود، قبری بود که با نهایت ناشیگری کنده بودند و داشتند سعی میکردند شیر را توی یک گودال کوچک سمبلکاریشده بچپانند
شیر مطابق معمول اصلا" عین خیالاش نبود. این دو سال گذشته دست کم پنجاه باری خاکاش کرده بودند، و به خاک شدن توی حیاط پشتی عادت کرده بود
اولین باری را که داشتند خاکاش میکردند خاطرم هست. نمیدانست قضیه از چه قرار است. آنوقتها شیر جوانی بود، و هول کرده بود و هاج و واج مانده بود، اما حالا میدانست قضیه از چه قرار است چون بزرگتر شده بود و بارهای بار خاکاش کرده بودند
دستهاش را که روی سینهاش تا کردند و شروع کردند به خاک ریختن روی صورتاش، بفهمی نفهمی انگار حالاش گرفته بود
ماجرا اصولا" ناامیدکننده بود. شیر هیچ وقت با اندازهی گودال جفت و جور نمیشود. هیچ وقت با گودالی که توی حیاط پشتی میکندند جفت و جور نبود و هیچ وقت هم جفت و جور نمیشود. خب نمیتوانستند گودالی آنقدر بزرگ بکنند که شیر را بشود توش خاک کرد
گفتم: سلام. گودال زیادی کوچیک ئه
گفتند: سلام. نه، اینطورام نیست
حالا دو سال است که این سلام و علیک معمول ما شده
ایستادم آنجا و یک ساعتی تماشایشان کردم که زور میزدند شیر را خاک کنند، اما فقط یک چهارماش را توانسته بودند خاک کنند، با بیزاری دست از کار کشیدند، دور هم جمع شده بودند و به این خاطر که گودال را آنقدر که باید بزرگ نکنده اند هی به هم گیر میدادند
گفتم: چرا سال دیگه باغچهاش نمیکنین؟ به نظر میآد تو این خاک هویجای خوبی بشه بار آورد
به گمانشان حرفام خیلی هم بامزه نبود
از مجموعه داستان انتقام چمن*
6 نظر:
Farncula was like a long long sex, never reaching the expected orgasm....
This comment has been removed by a blog administrator.
Dear Payam, if you are into Brautigan or this kind of minimalist stuff, you should try Lance Olsen and his friends (Raymond Federman, Carlton Mellick, Shelly Jackson, et al) as well.
Three places you can check:
Earserhead Press: the best publisher for untamed experimental fiction in the US: http://www.angelfire.com/az2/eraserheadpress/
Lance Olsen’s homepage: www.cafezeitgeist.com
Raw Dog Screaming Press: another good publisher: http://www.rawdogscreaming.com/
Dear Reza, thanks for the tips.
ترجمه ي بامزه اي بود آقاي يزدانجو. منتظر بعدي هاش هستيم.
range cheshm siah va gahi ghermez
rang moo siah,
ghad,180 cm
farzand akharat be to rafteh shajare nameh ash antor ke tasavor mikonad gom nam nist...zendegi dar vajh e yek hayoulaiiii...!!!
Shideh Keshavarz
Post a Comment
<<< صفحه ی اصلی