فرانکولا به شرق میرود
هفتهی پیش، دوست خوبام مهدی یزدانی خرم سری به نشر مرکز زد و یک ساعتی راجع به فرانکولا حرف زدیم. گفتوگوی ما بیشتر حول و حوش نویسندگی بود تا نوشتن فرانکولا – یعنی بیشتر دربارهی استراتژیهای نوشتن و نه تاکتیکهای اجرایی آن -- که خودم فکر میکنم فرانکولا در این قسمت حرفهایی برای گفتن دارد. گزیده یی از آن حرفها را امروز میتوانید در صفحهی ادبیات شرق بخوانید (اینجا). مهدی اصرار کرد که متن را پیش از انتشارش ببینم که برخلاف میلام از این کار منصرف شدم. اول به دلیل مشغلهی زیاد و دوم به این دلیل که قرار شد مهدی متن را بهصورت گزارش – مصاحبه تنظیم کند و بنابراین خود او هم به اندازهی من در آن سهم داشت. خودم امروز صبح متن منتشرشده را خواندم، از مهدی بهخاطر زحمتی که برای تنظیم آن کشیده ممنون ام، هرچند که "اما" های زیادی در متن بود! به هر حال، باز هم ممنون
و اما (!) یک نکته. در جایی از گفتوگوی ما بحث به "بینامتنیت" کشید و نوع نگاه مدرنیستی و پسامدرنیستی به این مقوله (که من مثال جان بارت را در ادامهی این بحث آوردم). میخواستم این را بگویم که بینامتنیت هم میتواند یک عامل پیشبرنده باشد و هم یک عامل بازدارنده. به این معنا که اگر کار نویسنده صرفا" به یادکرد و بازی بینامتنی منحصر شود و خود خلاقیتی در آنها صورت ندهد کارش کاری ملالآور خواهد شد. گفتم که تلاشام این بوده تا از بازدارندگی آن احتراز کنم و پیشبرندگیاش را پاس دارم. پس این را گفتم که برخلاف رویکرد فوقمدرنیستی بکت که زنگ پایان ادبیات را به صدا در آورده بود و نوشتن را دیگر ناممکن میدانست، با بازی بینامتنی خلاقانه و خودآگاهانه هنوز هم میشود نوشت، هنوز هم میشود حرف تازه زد، و چه بسیار که این حرف را زده اند، مثلا" همان مارکز و کالوینویی که مثال جان بارت بود. به این معنا، گفتم که حرف بکت این نیست که "چه اهمیتی دارد چه کسی سخن بگوید"، حرف او این است که "چه اهمیتی دارد که کسی سخن بگوید". میخواستم بگویم که بعد از بکت هم سخن گفته شد و اتفاقا" سخنی که اهمیت داشت گفته شود
و اما (!) یک نکته. در جایی از گفتوگوی ما بحث به "بینامتنیت" کشید و نوع نگاه مدرنیستی و پسامدرنیستی به این مقوله (که من مثال جان بارت را در ادامهی این بحث آوردم). میخواستم این را بگویم که بینامتنیت هم میتواند یک عامل پیشبرنده باشد و هم یک عامل بازدارنده. به این معنا که اگر کار نویسنده صرفا" به یادکرد و بازی بینامتنی منحصر شود و خود خلاقیتی در آنها صورت ندهد کارش کاری ملالآور خواهد شد. گفتم که تلاشام این بوده تا از بازدارندگی آن احتراز کنم و پیشبرندگیاش را پاس دارم. پس این را گفتم که برخلاف رویکرد فوقمدرنیستی بکت که زنگ پایان ادبیات را به صدا در آورده بود و نوشتن را دیگر ناممکن میدانست، با بازی بینامتنی خلاقانه و خودآگاهانه هنوز هم میشود نوشت، هنوز هم میشود حرف تازه زد، و چه بسیار که این حرف را زده اند، مثلا" همان مارکز و کالوینویی که مثال جان بارت بود. به این معنا، گفتم که حرف بکت این نیست که "چه اهمیتی دارد چه کسی سخن بگوید"، حرف او این است که "چه اهمیتی دارد که کسی سخن بگوید". میخواستم بگویم که بعد از بکت هم سخن گفته شد و اتفاقا" سخنی که اهمیت داشت گفته شود
Labels: Francula
4 نظر:
من مطالبتان را مرتب دنبال مي كنم و از اين ارتباط مجازي خوشحالم. لطفا چند نشريه ي فلسفي (فلسفه هاي مدرن وپست مدرن بيشتر مد نظرم است) به زبان انگليسي معرفي كنيد ودر صورت امكان نحوه ي دسترسي به اين نشريات را هم بفرمائيد.
واگر كتابي در زمينه ي ترجمه ي متون فلسفي (اصطلاح شناسي) مي شناسيد معرفي كنيد بسيار سپاسگذار خواهم بود.
من مطالبتان را مرتب دنبال مي كنم و از اين ارتباط مجازي خوشحالم. لطفا چند نشريه ي فلسفي (فلسفه هاي مدرن وپست مدرن بيشتر مد نظرم است) به زبان انگليسي معرفي كنيد ودر صورت امكان نحوه ي دسترسي به اين نشريات را هم بفرمائيد.
واگر كتابي در زمينه ي ترجمه ي متون فلسفي (اصطلاح شناسي) مي شناسيد معرفي كنيد بسيار سپاسگذار خواهم بود.
پيام جان،
پنجشنبه میروم انقلاب و اکرانِ انديشهات را میگيرم احتمالاً. فرانکولا باشد برایِ بعد. امّا نخوانده (!) چند نقد برش دارم، يعنی بر نگاهات، بر اساسِ همين مصاحبه و... که شايد در درنگ نوشتم.
امّا دربارهیِ آنچه آخر گفتهای: رويايی زمانی دربارهیِ جملهیِ مشهورِ آدورنو گفته بود بله آن شعری که آدورنو میشناخت به پايان رسيده. به گمانام در موردِ بکت و کالوينو ... هم همين را میشود يک جورهايی گفت...
قربانت،
فرشته ی عزیز، ممنون. متاسفانه درخواست تان خیلی مبهم بود اما سعی می کنم در آینده لینک های مشخصی را در ارتباط با این گونه موضوعات به فهرست پیوندها اضافه کنم. در زمینه ی ترجمه ی متون فلسفی هم اگر منظورتان را دقیق تر بگویید شاید بتوانم کمکی بکنم
Post a Comment
<<< صفحه ی اصلی