(4) ماجراهای ریچارد براتیگان
*داستان برفباران در توکیو
در توکیو عادت بدی پیدا کردهام که دارم سعی میکنم ترکاش کنم. مثل علف هرز کوچکی در روح ام ریشه دوانده و باید ریشهکناش کنم. سال گذشته که ژاپن بودم سراغ ام آمد، و ترک کردناش کار شاقی است
در حال تماشای تلویزیون خوابام میبرد
در عرصهی عادات بد، این یک عادت یکبعدی است، در مقایسه با عادتهای بدی که چهاربعدی اند و مثل خونآشام بیدندانی در آینههای سیرگون بیانتهای ابدیت زوزه میکشند
صدای تلویزیون را کم میکنم، آنقدر کم که صدای ژاپنیها مثل زمزمهی دریا به وقت فروکش کردن جزرومد اش میشود. من عاشق صدای سخن گفتن به ژاپنی ام. صدایی که به گوشام مثل موسیقی میآید و با صدها ژاپنی که خیلی آهسته توی اتاق جلوی تختام حرف میزنند به خواب میروم
حالا که چندوچون ماجرا تاحدودی دستتان آمد، به شما میگویم چرا این عادت عادت بدی است. عاقبت همهی برنامهها و آگهیهای تجاری محو میشوند و صدای نمایشهای سامورایی آخرشبها برف وروره واری میشود که بعد مدتی نصفه شب از خواب بیدارم میکند
از تخت میآیم بیرون و گیج خواب، تلولوخوران میروم سمت تلویزیون و خاموشاش میکنم
برف پرسروصدا بند میآید و فصل باران دوباره در توکیو آغاز میشود. برمیگردم توی تخت و مدتی طول میکشد تا دوباره خوابام ببرد و بعضیوقتها احساس تنهایی میکنم چون صدها ژاپنی دوباره تنهایام گذاشته اند و من اینجا در میان شب توکیو دراز میکشم، منتظر که خواب مثل دوستی بیاید و مونس من شود
همین حالا که اینها را مینویسم، و دارم عهد میکنم از این عادت بد، این اسباب تنهایی، دست بردارم، میدانم امشب هم با صدها ژاپنی خوابام خواهد برد که، چند قدم آنطرفتر از تختام، مثل دریایی آهسته حرف میزنند تا آخرش برف شوند
در توکیو عادت بدی پیدا کردهام که دارم سعی میکنم ترکاش کنم. مثل علف هرز کوچکی در روح ام ریشه دوانده و باید ریشهکناش کنم. سال گذشته که ژاپن بودم سراغ ام آمد، و ترک کردناش کار شاقی است
در حال تماشای تلویزیون خوابام میبرد
در عرصهی عادات بد، این یک عادت یکبعدی است، در مقایسه با عادتهای بدی که چهاربعدی اند و مثل خونآشام بیدندانی در آینههای سیرگون بیانتهای ابدیت زوزه میکشند
صدای تلویزیون را کم میکنم، آنقدر کم که صدای ژاپنیها مثل زمزمهی دریا به وقت فروکش کردن جزرومد اش میشود. من عاشق صدای سخن گفتن به ژاپنی ام. صدایی که به گوشام مثل موسیقی میآید و با صدها ژاپنی که خیلی آهسته توی اتاق جلوی تختام حرف میزنند به خواب میروم
حالا که چندوچون ماجرا تاحدودی دستتان آمد، به شما میگویم چرا این عادت عادت بدی است. عاقبت همهی برنامهها و آگهیهای تجاری محو میشوند و صدای نمایشهای سامورایی آخرشبها برف وروره واری میشود که بعد مدتی نصفه شب از خواب بیدارم میکند
از تخت میآیم بیرون و گیج خواب، تلولوخوران میروم سمت تلویزیون و خاموشاش میکنم
برف پرسروصدا بند میآید و فصل باران دوباره در توکیو آغاز میشود. برمیگردم توی تخت و مدتی طول میکشد تا دوباره خوابام ببرد و بعضیوقتها احساس تنهایی میکنم چون صدها ژاپنی دوباره تنهایام گذاشته اند و من اینجا در میان شب توکیو دراز میکشم، منتظر که خواب مثل دوستی بیاید و مونس من شود
همین حالا که اینها را مینویسم، و دارم عهد میکنم از این عادت بد، این اسباب تنهایی، دست بردارم، میدانم امشب هم با صدها ژاپنی خوابام خواهد برد که، چند قدم آنطرفتر از تختام، مثل دریایی آهسته حرف میزنند تا آخرش برف شوند
.
از مجموعه داستان قطار سریع السیر توکیو- مونتانا *
2 نظر:
به مانند همیشه زیبا بود . من هم به مانندهمیشه ترجمه دیگران را دست کاری کردم تا برای خودم جذاب تر شود
*داستان برف¬باران در توکیو
در توکیو عادت بدی پیدا کرده¬ام که سعی می¬کنم ترک¬اش نمایم. همچو علف هرز کوچکی در روح¬ ام ریشه دوانيده و باید ریشه¬کن¬اش کنم. سال گذشته که ژاپن بودم سراغم آمد، و ترک کردن¬اش کار دشواریست .
در حال تماشای تلویزیون خوابم می¬برد
در عرصه¬ی عادات بد و در مقایسه با عادت¬های بدی که چهاربعدی اند و مانند خون¬آشام بی¬دندانی در آینه¬های سیرمانند بی¬انتهای ابدیت زوزه می¬کشند، این یک عادت یک¬بعدیست .
صدای تلویزیون را کم می¬کنم، آن¬قدر کم که صدای ژاپنی¬ها مثل زمزمه¬ی دریا به وقت فروکش کردن جزرومد اش می¬شود. من عاشق صدای سخن گفتن به زبان ژاپنی ام. صدایی که برای گوش¬ام همچو موسیقی است و با صدها ژاپنی که خیلی آهسته توی اتاق جلوی تخت¬¬ام حرف می¬زنند به خواب می¬روم
اکنون که چندوچون ماجرا تاحدودی دست¬تان آمد، به شما می¬گویم چرا این عادت من ، عادت بدی است. سرانجام همه¬ی برنامه¬ها و آگهی¬های تجاری محو می¬شوند و صدای نمایش¬های سامورایی آخر¬شب¬ها برف وروره واری می¬شود که بعد مدتی نیمه شب از خواب بیدارم می¬کند
از تخت می¬آیم بیرون و گیج خواب¬، تلولوخوران به سوی تلویزیون رفته و خاموش¬اش می¬کنم.
برف پرسروصدا بند می¬آید و فصل باران دوباره در توکیو آغاز می¬شود. به تختم برمی¬گردم و مدتی طول می¬کشد تا دوباره خواب¬ام ببرد . بعضی¬وقت¬ها احساس تنهایی می¬کنم چون صدها ژاپنی دوباره تنهای¬ام گذاشته اند و من این¬جا در میان شب توکیو دراز می¬کشم، منتظر که خواب مثل دوستی بیاید و مونس من شود
هم اکنون که این¬ نوشته ها را می¬نویسم، باخودم عهد می¬کنم از این عادت بد، این اسباب تنهایی، دست بردارم، می¬دانم امشب هم با صدها ژاپنی خواب¬ام خواهد برد که، چند قدم آن¬طرف¬تر از تخت¬ام، به مانند دریایی آهسته حرف می¬زنند تا آخرش برف شوند.
.
از مجموعه داستان قطار سریع السیر توکیو- مونتان
.
از کتاب براتیگان چه خبر ؟ قضیه مجوزش حل شد؟
Post a Comment
<<< صفحه ی اصلی