March 07, 2005

(4) ماجراهای ریچارد براتیگان

*داستان برف­باران در توکیو

در توکیو عادت بدی پیدا کرده­ام که دارم سعی می­کنم ترک­اش کنم. مثل علف هرز کوچکی در روح­ ام ریشه دوانده و باید ریشه­کن­اش کنم. سال گذشته که ژاپن بودم سراغ ام آمد، و ترک کردن­اش کار شاقی است
در حال تماشای تلویزیون خواب­ام می­برد
در عرصه­ی عادات بد، این یک عادت یک­بعدی است، در مقایسه با عادت­های بدی که چهاربعدی اند و مثل خون­آشام بی­دندانی در آینه­های سیرگون بی­انتهای ابدیت زوزه می­کشند
صدای تلویزیون را کم می­کنم، آن­قدر کم که صدای ژاپنی­ها مثل زمزمه­ی دریا به وقت فروکش کردن جزرومد اش می­شود. من عاشق صدای سخن گفتن به ژاپنی ام. صدایی که به گوش­ام مثل موسیقی می­آید و با صدها ژاپنی که خیلی آهسته توی اتاق جلوی تخت­­ام حرف می­زنند به خواب می­روم
حالا که چندوچون ماجرا تاحدودی دست­تان آمد، به شما می­گویم چرا این عادت عادت بدی است. عاقبت همه­ی برنامه­ها و آگهی­های تجاری محو می­شوند و صدای نمایش­های سامورایی آخر­شب­ها برف وروره واری می­شود که بعد مدتی نصفه شب از خواب بیدارم می­کند
از تخت می­آیم بیرون و گیج خواب­، تلولوخوران می­روم سمت تلویزیون و خاموش­اش می­کنم
برف پرسروصدا بند می­آید و فصل باران دوباره در توکیو آغاز می­شود. برمی­گردم توی تخت و مدتی طول می­کشد تا دوباره خواب­ام ببرد و بعضی­وقت­ها احساس تنهایی می­کنم چون صدها ژاپنی دوباره تنهای­ام گذاشته اند و من این­جا در میان شب توکیو دراز می­کشم، منتظر که خواب مثل دوستی بیاید و مونس من شود
همین حالا که این­ها را می­نویسم، و دارم عهد می­کنم از این عادت بد، این اسباب تنهایی، دست بردارم، می­دانم امشب هم با صدها ژاپنی خواب­ام خواهد برد که، چند قدم آن­طرف­تر از تخت­ام، مثل دریایی آهسته حرف می­زنند تا آخرش برف شوند
.
از مجموعه داستان قطار سریع السیر توکیو- مونتانا *

Labels: ,

2 نظر:

Anonymous Anonymous مي نويسد:

به مانند همیشه زیبا بود . من هم به مانندهمیشه ترجمه دیگران را دست کاری کردم تا برای خودم جذاب تر شود


*داستان برف¬باران در توکیو

در توکیو عادت بدی پیدا کرده¬ام که سعی می¬کنم ترک¬اش نمایم. همچو علف هرز کوچکی در روح¬ ام ریشه دوانيده و باید ریشه¬کن¬اش کنم. سال گذشته که ژاپن بودم سراغم آمد، و ترک کردن¬اش کار دشواریست .
در حال تماشای تلویزیون خوابم می¬برد
در عرصه¬ی عادات بد و در مقایسه با عادت¬های بدی که چهاربعدی اند و مانند خون¬آشام بی¬دندانی در آینه¬های سیرمانند بی¬انتهای ابدیت زوزه می¬کشند، این یک عادت یک¬بعدیست .
صدای تلویزیون را کم می¬کنم، آن¬قدر کم که صدای ژاپنی¬ها مثل زمزمه¬ی دریا به وقت فروکش کردن جزرومد اش می¬شود. من عاشق صدای سخن گفتن به زبان ژاپنی ام. صدایی که برای گوش¬ام همچو موسیقی است و با صدها ژاپنی که خیلی آهسته توی اتاق جلوی تخت¬¬ام حرف می¬زنند به خواب می¬روم
اکنون که چندوچون ماجرا تاحدودی دست¬تان آمد، به شما می¬گویم چرا این عادت من ، عادت بدی است. سرانجام همه¬ی برنامه¬ها و آگهی¬های تجاری محو می¬شوند و صدای نمایش¬های سامورایی آخر¬شب¬ها برف وروره واری می¬شود که بعد مدتی نیمه شب از خواب بیدارم می¬کند
از تخت می¬آیم بیرون و گیج خواب¬، تلولوخوران به سوی تلویزیون رفته و خاموش¬اش می¬کنم.
برف پرسروصدا بند می¬آید و فصل باران دوباره در توکیو آغاز می¬شود. به تختم برمی¬گردم و مدتی طول می¬کشد تا دوباره خواب¬ام ببرد . بعضی¬وقت¬ها احساس تنهایی می¬کنم چون صدها ژاپنی دوباره تنهای¬ام گذاشته اند و من این¬جا در میان شب توکیو دراز می¬کشم، منتظر که خواب مثل دوستی بیاید و مونس من شود
هم اکنون که این¬ نوشته ها را می¬نویسم، باخودم عهد می¬کنم از این عادت بد، این اسباب تنهایی، دست بردارم، می¬دانم امشب هم با صدها ژاپنی خواب¬ام خواهد برد که، چند قدم آن¬طرف¬تر از تخت¬ام، به مانند دریایی آهسته حرف می¬زنند تا آخرش برف شوند.
.
از مجموعه داستان قطار سریع السیر توکیو- مونتان

.

12:14 PM  
Anonymous Anonymous مي نويسد:

از کتاب براتیگان چه خبر ؟ قضیه مجوزش حل شد؟

11:31 PM  

Post a Comment

<<< صفحه ی اصلی

:: نقل نوشته ها مجاز و انتشار آن ها منوط به اجازه ی نويسنده است ::