کارکرد روشنفکران شرقی*
در واکنش به نوشتههای اخیرم در باب سیاست و روشنفکری، امید مهرگان، از نویسندگان روزنامهی "شرق"، مرا "احمق"، "پتیبورژوای پستمدرن"، مشغول "لاس زدنهای واسازیگرایانه" و پهنکنندهی بساط "قرتیبازیهای بورژوایی"، "تولهسگ خانگی"، "تولهسگ" تحت حمایت "بورژوازی"، که تازگی چیزهایی هم در باب سیاست "بلغور" میکند، موجودی واجد "بلاهط"، با پشتکاری "شهرستانی"، درگیر بازیهای "ابلهانه و لوس"، نمایندهی ذهنیتی "جهانسومی" و "بدویتی ملالآور"، تکرارکنندهی "کلیشههای تهوع آور"، پیرو منطقی "بیمارگونه و پارانوئیک"، و دارای موضعی "خنثی و اخته" و نه چیزی جز "باد هوا" خوانده است.
القاب و عناوین به کنار؛ گفته بودم از انتقاد استقبال خواهم کرد. حالا هم همین کار را میکنم. در متن مشوش مهرگان، از میان اتهامات وارده آنهایی را که جنبهی انتقادیتری داشت برگزیدهام و در حد بضاعت پاسخ میدهم.
1. مهرگان مقالهاش را با این ادعا آغاز میکند که کل فلسفه برای من در فرق بین "ت" بیدسته و "ت" دستهدار خلاصه میشود و تا همین دو هفته پیش همهچیز در نظرم صرفن "متن" بوده، اما این اواخر به صرافت افتادهام در باب نسبت روشنفکر با سیاست "اظهار لحیه" کنم. اول، در سطح نظری، این که درک من از فلسفه چیست ربطی به سیاست ندارد (فلسفه جواز سیاستورزی نیست). ظاهرن جرمام این است که نخواستهام با فلسفه نسخهی سیاسی بپیچم – هرازگاهی هم پروژهی تامین مبانی فلسفی برای اصلاح طلبی ایرانی به یاری فلسفههای اروپایی توسط فرهادپور- مهرگان را به نقد کشیدهام. دوم، در عمل، اگر منظور از پرداختن به سیاست، امضا کردن بیانیههای انتخاباتی و تجویز نسخههای سیاسی باشد، من چنین کاری نکردهام. اما مدتها پیش از این دو هفته، هرازگاهی مطالبی در باب گفتمان سیاسی روز نوشتهام، از جمله دو مقالهی مشروح در نقد دیدگاه فرهادپور- مهرگان در همین وبلاگ ("روشنفکران رسانهیی و اسب دموکراسی" و "رادیکالیسم بنیادگرا") که نه پاسخی از سوی او و مرادش در پی داشت و نه حاضر به انتشار آنها در "شرق" شدند.
2. مهرگان تلاش من برای ارائهی تعریفی از "کارکرد روشنفکری" را "عطش نابگرايِ قرن هفدهمي به ارائهي تعريفي دقيق و جامع از هر چيز و رميدن از هر نوع تناقض" میداند. اما من این تلاش را کاملن التقاطی و امروزی میدانم. اتفاقن به گمانام تلاش برای "نفی" (و نه "تشکیک") در هر تعریفی نشاندهندهی نوعی پسامدرنیسم کودکانه و دریداگرایی سادهانگارانه است. گو این که، برخلاف ادعای آغازین مقاله، من نه در پی کشف ماهیت "سوژه" ی روشنفکر (چیستی او)، بل به دنبال شناختن پراکسیسی بودهام که کار یک روشنفکر به عنوان یک عامل اجتماعی را تعیین میکند. از دید من، نقطهی مقابل تلاش برای شالودهشکنی تعاریف، همان ولنگاری مفرط و از قضا "جهانسومی" است که ملغمهیی از رادیکالیسم و آنارشیسم میسازد تا ارکان ارزیابیها و صلاحدیدش در تشخیص و تحویل نقشها به عاملان اجتماعی را از گزند هر انتقادی مصون نگه دارد. همین توسل به "خشونت" اتفاقن "زبانی"، و توجیه هر اقدامی به یمن ناگزیری و پسندیدگی "تناقضها" نیست که به امثال مهرگان اجازه میدهد تا با نظارت استصوابی خود صلاحیت برخی را به عنوان منتقد، مترجم، نویسنده، و ... تایید کنند و برخی دیگر را فاقد صلاحیت بشمارند، بی این که دلایل و معیارهای مشخص – و بنابراین قابلانتقاد -- ی ارائه کنند؟
3. برخلاف گفتهی مهرگان، حرف من این نیست که "ما اصلآ روشنفکر نداریم" (نمیدانم این حکم را چرا و چگونه به بحث من ربط داده)، یا بعضیها روشنفکر نیستند "چون اصلآ تعریف روشنفکری و کارکردش را نمیدانند" (باز هم نمیدانم این نقل قول از کجای مطلب من استخراج شده). حرف من این است که هر فردی برای ایفای نقش روشنفکری، دانسته یا نادانسته، باید شرایطی را احراز کند، ملزوماتی را رعایت کند، تا کار اش در حیطهی کار روشنفکری قرار بگیرد -- و اگرنه، نگیرد. کمترین فایدهی این بحث هم به گمانام تلاش برای تشکیک در این شرایط و ملزومات، و در نتیجه کمک به روشن شدن وظایف و اختیارات شهروندان، و در نهایت مسئولیتپذیری ساختار قدرت در یک جامعهی مدنی است.
4. مهرگان در پایان مقالهاش اطمینان میدهد که رویکرد من در هر شرایطی "بیخاصیت" است و بنابراین به هیچ کس بر نخواهد خورد و هیچ کس مانع سخن من نخواهد شد. من به عکس فکر میکنم. فکر میکنم امثال من که این سالها از حمایت دولت اصلاحات و تریبونهای اصلاح طلب برای "سخنپراکنی" بهره یی نبردهاند بعد از این هم بیبهره خواهند ماند. اتفاقن امثال مهرگان که تریبونها را در اختیار داشتند و سخن بیخاصیتهایی مثل مرا سانسور کردند، با "خاصیت" ی که در آنها هست، از فرصت آتی هم برای "لجنپراکنی" بهره خواهند برد.
القاب و عناوین به کنار؛ گفته بودم از انتقاد استقبال خواهم کرد. حالا هم همین کار را میکنم. در متن مشوش مهرگان، از میان اتهامات وارده آنهایی را که جنبهی انتقادیتری داشت برگزیدهام و در حد بضاعت پاسخ میدهم.
1. مهرگان مقالهاش را با این ادعا آغاز میکند که کل فلسفه برای من در فرق بین "ت" بیدسته و "ت" دستهدار خلاصه میشود و تا همین دو هفته پیش همهچیز در نظرم صرفن "متن" بوده، اما این اواخر به صرافت افتادهام در باب نسبت روشنفکر با سیاست "اظهار لحیه" کنم. اول، در سطح نظری، این که درک من از فلسفه چیست ربطی به سیاست ندارد (فلسفه جواز سیاستورزی نیست). ظاهرن جرمام این است که نخواستهام با فلسفه نسخهی سیاسی بپیچم – هرازگاهی هم پروژهی تامین مبانی فلسفی برای اصلاح طلبی ایرانی به یاری فلسفههای اروپایی توسط فرهادپور- مهرگان را به نقد کشیدهام. دوم، در عمل، اگر منظور از پرداختن به سیاست، امضا کردن بیانیههای انتخاباتی و تجویز نسخههای سیاسی باشد، من چنین کاری نکردهام. اما مدتها پیش از این دو هفته، هرازگاهی مطالبی در باب گفتمان سیاسی روز نوشتهام، از جمله دو مقالهی مشروح در نقد دیدگاه فرهادپور- مهرگان در همین وبلاگ ("روشنفکران رسانهیی و اسب دموکراسی" و "رادیکالیسم بنیادگرا") که نه پاسخی از سوی او و مرادش در پی داشت و نه حاضر به انتشار آنها در "شرق" شدند.
2. مهرگان تلاش من برای ارائهی تعریفی از "کارکرد روشنفکری" را "عطش نابگرايِ قرن هفدهمي به ارائهي تعريفي دقيق و جامع از هر چيز و رميدن از هر نوع تناقض" میداند. اما من این تلاش را کاملن التقاطی و امروزی میدانم. اتفاقن به گمانام تلاش برای "نفی" (و نه "تشکیک") در هر تعریفی نشاندهندهی نوعی پسامدرنیسم کودکانه و دریداگرایی سادهانگارانه است. گو این که، برخلاف ادعای آغازین مقاله، من نه در پی کشف ماهیت "سوژه" ی روشنفکر (چیستی او)، بل به دنبال شناختن پراکسیسی بودهام که کار یک روشنفکر به عنوان یک عامل اجتماعی را تعیین میکند. از دید من، نقطهی مقابل تلاش برای شالودهشکنی تعاریف، همان ولنگاری مفرط و از قضا "جهانسومی" است که ملغمهیی از رادیکالیسم و آنارشیسم میسازد تا ارکان ارزیابیها و صلاحدیدش در تشخیص و تحویل نقشها به عاملان اجتماعی را از گزند هر انتقادی مصون نگه دارد. همین توسل به "خشونت" اتفاقن "زبانی"، و توجیه هر اقدامی به یمن ناگزیری و پسندیدگی "تناقضها" نیست که به امثال مهرگان اجازه میدهد تا با نظارت استصوابی خود صلاحیت برخی را به عنوان منتقد، مترجم، نویسنده، و ... تایید کنند و برخی دیگر را فاقد صلاحیت بشمارند، بی این که دلایل و معیارهای مشخص – و بنابراین قابلانتقاد -- ی ارائه کنند؟
3. برخلاف گفتهی مهرگان، حرف من این نیست که "ما اصلآ روشنفکر نداریم" (نمیدانم این حکم را چرا و چگونه به بحث من ربط داده)، یا بعضیها روشنفکر نیستند "چون اصلآ تعریف روشنفکری و کارکردش را نمیدانند" (باز هم نمیدانم این نقل قول از کجای مطلب من استخراج شده). حرف من این است که هر فردی برای ایفای نقش روشنفکری، دانسته یا نادانسته، باید شرایطی را احراز کند، ملزوماتی را رعایت کند، تا کار اش در حیطهی کار روشنفکری قرار بگیرد -- و اگرنه، نگیرد. کمترین فایدهی این بحث هم به گمانام تلاش برای تشکیک در این شرایط و ملزومات، و در نتیجه کمک به روشن شدن وظایف و اختیارات شهروندان، و در نهایت مسئولیتپذیری ساختار قدرت در یک جامعهی مدنی است.
4. مهرگان در پایان مقالهاش اطمینان میدهد که رویکرد من در هر شرایطی "بیخاصیت" است و بنابراین به هیچ کس بر نخواهد خورد و هیچ کس مانع سخن من نخواهد شد. من به عکس فکر میکنم. فکر میکنم امثال من که این سالها از حمایت دولت اصلاحات و تریبونهای اصلاح طلب برای "سخنپراکنی" بهره یی نبردهاند بعد از این هم بیبهره خواهند ماند. اتفاقن امثال مهرگان که تریبونها را در اختیار داشتند و سخن بیخاصیتهایی مثل مرا سانسور کردند، با "خاصیت" ی که در آنها هست، از فرصت آتی هم برای "لجنپراکنی" بهره خواهند برد.
* بازتابها
__________________________
1. نوشتهی روشنگر شیوا مقانلو را هم در ادامه بخوانید.
2. احمدرضا همتیمقدم، دیگر نویسندهی "شرق" و همکار مهرگان، که در اوراق "اندیشه" ی روزنامه به تحلیل گزارههای منطقی – فلسفی میپردازد، "ضعف بزرگ" سخنان امثال من را (نمیدانم چرا اینقدر از بردن نامام شرمشان میشود!) این میداند که "با ترجمه چند كتاب از كساني كه به اصطلاح فيلسوفند {دریدا و بارت و بودریار و ... را میگوید} به نوعي گرانديوزيتي رسيدهاند. سخناني كه هبچ دليل متقني ندارد و پر از مغالطات است." او این "گراندیوزیتی" را مخصوص کسانی میداند که "الفباي فلسفه نمي دانند و فكر ميكنند كه فيلسوفند و حال رداي روشنفكري در وجهي دگر و نقد روشنفكري پيشه خود ساختهاند. اينها فلسفه را با مزخرفاتي از آنچه ترجمه كردهاند اشتباهي گرفتهاند." همتی در ادامه نتیجه میگیرد که "همين ضعف عقلانيت است كه باعث ميشود هر فرد ماجراجويي به خود اجازه ياوهسرايي دهد." از نظر او کسانی که به نقد موضع آنان در انتخابات اخیر میپردازند "گرفتار بي منطقي و استدلالاتي غير مربوط به لحاظ فلسفي و البته گرفتار سخافت خويش" اند؛ و توصیهی او به خوانندگان این که "به نقد اميد مهرگان از اين جماعت كه به نظرم يكي از نوشتههاي بي نظير اوست" رجوع کنند. گفته بودم که برای من فلسفهدانی شرط مشارکت در گفتمان سیاسی نیست. اما انگار قضیه این نیست، همتی میگوید مشکل این است که من فلسفه نمیدانم. کسی که مقالهی مهرگان را اوج فلسفهدانی میشمارد هم که معلوم است تا چه حد فلسفه میداند.
3. علی اصغر سیدآبادی تاملی دارد تحت عنوان "چرا نمی توانیم با هم گفت و گو کنیم؟". همچون همیشه، قدردان مشارکت متین و انتقادی او هستم.
4. بزدلی را ببینید. ظاهرن ذره یی از آن عضو مورد علاقهی دبشیها هم در وجود مهرگان نبود تا مقالهاش را به همان شیوهی "آبرومندانه" (همان هماهنگی فرم و محتوا، که مورد استقبال دوستاناش هم واقع شد) چاپ کند: نوشتهاش با حذف همهی هتاکیها و با افزودن مقادیری ژیژک و بدیو به جای آن، به شکل بهداشتی و بیخطر، دیروز در شرق منتشر شد. من فرض را بر این میگذارم که او قلبن خواهان انتشار مقالهاش به همان شکل اصلی بوده، منتها عقلن سر خم کردن در برابر سانسور و در عوض حفظ موقعیت و مواجب خود را بر آن ترجیح داده: آن از صداقت و این از جسارت. نام مرا هم مطابق معمول نیاورده، تا مبادا به زور قانون جامعهی مدنی منفور و دموکراسی پر از تناقض مجبور به درج جوابیهام باشد. نیاوردن نامام یک دلیل دیگر هم دارد. مهرگان به جای مطالعهی کامل و سپس انتقاد از آرای "وبلاگنویسان منور"، فقط به نقلقولهایی در حد یکی دو جمله نیاز دارد تا هم به امثال من توهین کند و هم اینها دستاویز حملهی حقیرانهاش به امثال طباطبایی باشد. وگرنه:
الف) آیا من بیانیه امضا کردن یا اعلام حمایت را محکوم کردهام؟ یا این که فقط هشدار دادهام کنش سیاسی روشنفکرانه در همین خلاصه نمیشود، ادای دین سیاسی به معنی در گوشهی خانه یا کنج روزنامه جا خوش کردن و هر چهار سال یکبار رای دادن و رای خود را جار زدن نیست؟
ب) آیا من در تمام مقالات اخیر، موضع خود را دربارهی انتخابات توضیح ندادم؟ آیا اعلام عدم شرکت در انتخابات، به دلایل عدیده یی که بعضن ذکر کردم، موضع گیری نبود؟ آیا موضع گیری فقط پای بیانیهها را امضا کردن است؟ در جریان این انتخابات بسیاری از افراد ناموافق هم موضع گیری کردند، از گنجی تا عبادی، از آجودانی تا پرهام و دوستدار، که موضع گیری شان انعکاس آنچنانی در ژورنالهای ایرانی نیافت. بسیاری دیگر هم اعلام موضع نکردند: استاد فلسفهی سیاسی، بشیریه هم ظاهرن موضعی در قبال انتخابات نگرفت؛ او هم به نابگرایی فکری سنتی یا پستمدرن دچار بود؟
پ) اگر درگیر شدن در کنش سیاسی به معنی انتشار نوشته یی در روزنامهی شرق باشد، بسیاری آماده بودند تا دستشان را به این ابتذال آلوده کنند، ظاهرن خود مهرگان و همکاراناش علاقهی وافری دارند که دستان برخی پاک بماند: آلودگیشان هم انحصاری است.
الف) آیا من بیانیه امضا کردن یا اعلام حمایت را محکوم کردهام؟ یا این که فقط هشدار دادهام کنش سیاسی روشنفکرانه در همین خلاصه نمیشود، ادای دین سیاسی به معنی در گوشهی خانه یا کنج روزنامه جا خوش کردن و هر چهار سال یکبار رای دادن و رای خود را جار زدن نیست؟
ب) آیا من در تمام مقالات اخیر، موضع خود را دربارهی انتخابات توضیح ندادم؟ آیا اعلام عدم شرکت در انتخابات، به دلایل عدیده یی که بعضن ذکر کردم، موضع گیری نبود؟ آیا موضع گیری فقط پای بیانیهها را امضا کردن است؟ در جریان این انتخابات بسیاری از افراد ناموافق هم موضع گیری کردند، از گنجی تا عبادی، از آجودانی تا پرهام و دوستدار، که موضع گیری شان انعکاس آنچنانی در ژورنالهای ایرانی نیافت. بسیاری دیگر هم اعلام موضع نکردند: استاد فلسفهی سیاسی، بشیریه هم ظاهرن موضعی در قبال انتخابات نگرفت؛ او هم به نابگرایی فکری سنتی یا پستمدرن دچار بود؟
پ) اگر درگیر شدن در کنش سیاسی به معنی انتشار نوشته یی در روزنامهی شرق باشد، بسیاری آماده بودند تا دستشان را به این ابتذال آلوده کنند، ظاهرن خود مهرگان و همکاراناش علاقهی وافری دارند که دستان برخی پاک بماند: آلودگیشان هم انحصاری است.
Labels: Election
34 نظر:
می بخشيدها! اما هر دوی شما، هم تو اميد مهرگان (با صاحبت مراد فرهادپور) و هم پيام يزدانجو هيچ چيز جز تکرار و تقليد اصطلاحات بی ربط متفکران اروپايی بارتان نيست. آنهم متفکرانی که در خود اروپا هم ديگر مطرح نيستند و جزو تاريخ فلسفه شده اند. همه «شبه روشنفکرهای زيگولو» ايد که صد رأس از شما به اندازه يک مترجم فرهيخته و پُرمطالعه مثل عزت الله فولادوند نمی دانيد. غصه نخوريد. خدا را شکر که با آمدن احمدی نژاد در جايگاه رئيس جمهوری اسلامی ايران، حالا همه چيز با هم جفت و جور شد. اين «روشنفکران» که شما باشيد با رئيس جمهور که احمدی نژاد باشد. همه لايق هم ايد؛ کوتوله ها متحد شويد!
ببين آقاي محترم
اين مادرجنده هاي روزنامه شرق فقط يك چيز برايشان اهميت دارد آن هم اينكه روزنامه شان در بيايد و جيره روزانه شان را بگيرند حالا به هر قيمتي
چه ليسيدن خايه هاي رتضوي باشد كه اين كار را هم كردند و پيش بيايد باز هم ميكنند و چه حمايت از رفسنجاني و توجيه هاي صد تا يك غاز بعدشان
اينها فقط در نبود بقيه ادعايشان دارد كون خر را پاره ميكند
راست ميگويد
سياست است
تو چه ميفهمي بچه شهرستاني
تویی که همین نزدیکیها هستی، معلومه ماتحتت واسه چی سوخته! چون امثال این آقا از گل و بلبل شما (معین و رفسنجونی) حمایت نکرده اما فولادوندجون آقایون رو حسابی تیمار کرد. مهرگان و فرهادپور هم که همین حالو دادن، اونارو دیگه چرا اخ میکنی؟ اونا که از جنس خودتن، عوضی
پیامی که من می شناسم نه شهرستانی است نه بورژوا. البته می دانم که اینها برای خود او هم مهم نیست. این صفاتی که مهرگان به پیام نسبت داده لایق خود اوست (یک بچه دهاتی بیسواد)! یک خواهش هم از آنهایی که نظر می دهند دارم: لطفا" فضای این بحث را با حرفهای بیربط به بیراهه نکشید.
پیام جان، تو هم نگران نباش! آنهایی که باید بفهمند خوب می فهمند. قربانت.
من که در همين نزديکی ها هستم، به تو می گويم که همه چيز را در محدود تنگ و تُرش سياست نبين! انتخابات و سمت گيری های اين جناح و آن جناح هم باد هواست. اين لحظه های کوتاه را فراموش کن. اين همه بسيار پيشتر از آنکه تصور کنی به دست فراموشی سپرده خواهند شد. زندگی ادامه دارد به رغم تاريخ و اگر بتوانی به رغم همه اينها انسان بمانی و انسان باشی می توانی به خودت بنازی و گرنه ول معطلی.
در همین زمینه. اینو بخون:
http://phalloral.blogspot.com
لجن پراكني مهرگان خود بهترين سند بر صدق مدعاي نوشتار قبلي شماست . اميد وارم شما درگير سياست بازي امثال مهرگان و فرهاد پور نشوي و با متانت قلمت نقد روشنفكري فارسي امثال اينان را ادامه دهي .
اقای يزدانجو
از متانت و پاسخ خردمندانه شما متشکرم. نشان دادید ولو در واکنش به یک لمپن فحاش هم می توان ظوابط و مناسبات اخلاقي را رعايت کرد و همين به تنهایی برای قضاوت بین صاحب تفکر و داعیه دار تفکر کافیست
از شما خواهش ميکنم خط فکری و نگاه انتقادی خود را مصروف پاسخگويی به ابلهان نکنيد که اینان با شارلاتانيسم و جنجالهای رسانه ايی خود توان شما را به بیراه خواهند برد و در نهايت شما را از هدف اصليتان دور خواهندکرد.
گرچه روزنامه رکن چهارم دموکراسی است اما به ياد داشته باشيد اين روزنامه داعيه دار همان دموکراسی است که طبق نظر اقايان برای حفظش( گويا ايجاد شده بود و ما بی خبر بوديم!)فقط کسانی که در حمايت هاشمی بيانيه امضا کردند حق اضهارنظر دارند همانهايی که اقای زيباکلام مفتخرانه رعايايی مينامد که اسباب سرور و خنده اخر بازی را برای ايشان فراهم کرده اند و البته اسباب خنده ما را؛ پس انتظاری بیش از این نمیتوان ازشان داشت .اما از شما که فضای مجازی خود را جز در اختیار تفکرتان قرار نداده اید انتظار میرود با طمانینه و تعمق بیشتر به رویدادهای پیرامون بنگرید و اجازه ندهید بالاجبار درگیر لفاظیهای ناخواسته شوید تا صرفا بخواهید حقانیت خود را اثبات کنید ؛این مهم را به عهده خوانندگان خود واگذارید ؛ دعواههای لفظی ( نه جدل های اندیشگی)جز بی اعتباری صاحب تفکر حاصلی ندارد : از این رو بیش از این به امید مهرگانی که هیچ نسبتی هم با دهاتیها و شهرستانیهایی مثل ما ندارد پاسخ ندهید که طفلک وجهه پاریسی اش بدجوری سوخته
از همه اینها گذشته این مهرگان باید به چند نفر فحش بدهد تا همینها مجبور شوند افاظات چرندش را در صفه مثلا اندیشه شرق بخوانند ؛ راستی که وای به حال روزنامه ایی که نام مهرگان زیر سر کلیشه صفحه اندیشه اش است کسی که با افتخار به طباطبایی ها لجن پرانی میکند
بنده حقير پيشتر خدمت آقايون و خانمهای اراذل و اوباش محله وبلاگستان عرض کردم که همه شما - از فرهادپور و مهرگان گرفته تا يزدانجو و شرکا - همه سر و ته يک کرباس اند. اما حالا ديدم که محمود خان فرجامی هم لبی تر کرده اند و با قمه وارد ميدان شده اند. بی فايده نديدم که پيامی برايشان بگذارم که گذاشتم. اگر شما هم می خواهيد بخوانيد:
آقای محمود فرجامی! از همه اين ها که بگذريم راستی بلاخره ما نفهميديم که اخوی های شما مرحوم شده اند يا فارسی شما نم کشيده است. چون در شرح حال خود (در گوشه راست وبلاگتان) نوشته ايد: «در مشهد و در خانه كارمندي كه سه پسر ديگر هم داشت...». اگر «سه پسر ديگر هم داشت..» که پس هر چند دير اما به شما تسليت می گويم. ان شاءالله جزو خانواده شهدای جنگ تحميلی باشيد. و اگر «سه پسر ديگر هم دارد...». پس برويد کمی تا اندکی فارسی بياموزيد. البته يک حالت سوم هم امکان دارد و آن اين که اخوی های جنابعالی در اين ميان با جراحی پلاستيک يا چيزی نظير آن، تغيير جنسيت داده اند و الان بايد در شرح حال خود بنويسيد: «در مشهد و در خانه کارمندی که سه دختر هم دارد که قبلاً پس بودند...». به اين طريق به درستی «فرديت» خود را در مقابل جمعيتی که ما باشيم خيلی خوب و تميز «عريان» می نمائيد.
دست خداوند باری تعالی پشت سر شما و برادرانتان (ببخشيد خواهرانتان) باد.
توله سگ و سگ (مهرگان و فرهادپور) فقط بلدن برای پیام یزدانجو پارس کنن و بعد بدوون برن پیش صاحابشون دم تکون بدن، یعنی دیدی حالشو گرفتیم! صاحابشون هم میگه باریکلا حالا این تیکه استخونو (این چند صفحه روزنامه) رو بگیرین هر ترری میخواین بش بزنین! آقایون، خانوما، غیر از اینه؟
خب پيام مثل آن كه وقتش شده در مورد مواضعت من هم اشارهاي بكنم.
خب دعوايي به راه افتاد و چه چيزي بهتر از اين! عافيتطلبي يكي از وجوه مشخصه انحراف است (البته بنا به تعريف لاكان).
اما در مورد بحثهاي انتخاباتي. و البته در مورد آن دوستان ده خرمن ترجمهكن و دوست دخترانشان كه دوست دارند هر كلامي را در نوار بهداشتي بپيچند تا عفت عمومي جريحهدار نشود (و اگر در اينجا همكلام رويهي وزارت ارشاد و هر سانسورپسند ديگر هم شوند، جاي تعجب نيست) و البته مشخص است كه از همنشيني كلام و نوار بهداشتي چه حاصل ميشود.
برگرديم بر سر لاكان، و بحثي كه آلتوسر از او وام گرفت: سوژه چيزي جز جايگاه نيست. پس بحث بحثِ معين يا هاشمي رفسنجاني نيست بلكه جايگاه است (بخوانيد حركتي ملي كه حول هر يك از آنها در حال شكلگيري بود). اين براي آن دوستاني كه وقتي لكان ميگويند، ژاك الن-ميلر و ژيژك غلط ميكنند حرفي در مورد lacan بزنند، اما وقتي قرار باشد بحثي انضمامي را جلو ببرند، اندازهي يك بچهي شش ماهه هم جا تر نميكنند.
بحث ديگر برمي گردد به اخلاق كه در نوشتههاي سياسي اين دوستان به ترجيعبندي كسالتبار بدل شده است. در اين مورد هم ميتوان به اين مسأله اشاره كرد كه يكي از مختصات اخلاق لزوماً شجاعت است (حداقل من يكي كه از زندگي خصوصي و عمومي شما كمي اطلاع دارم؛ يادم نميرود نگراني مرا براي پوينده به پاي دوستي شخصي نوشتيد. آن زمان هم حاضر نشدي پاي بيانيهاي را امضا كني كه نامهي تندي به رهبري عاليِ كشور بود، كه اگر چه آن نامه چاپ نشد، كساني كه به هر دليلي از امضاي آن خودداري كردند، پيش من يكي كه بياعتبار شدند...بگذاريد بيشتر از اين جلو نرويم). و اين شجاعت هم با مسألهي سوژه و آن جايگاه مرتبط است. ببينيد حرف شجاعانه از چه جايگاهي و به چه شخصي (يا جايگاهي) خطاب ميشود. اين كه تمامي اين دوستان در نقد خاتمي، معين و هاشمي سخنان غرايي ايراد ميكنند اما در مورد احمدينژاد و حاميان انتخاباتياش و آنچه در اين دوران گذشت، چيزي نميگويند؛ كمي عجيب نيست؟ و همين تأكيد آنها بر تفسيري آبكي از اخلاق خود نشانهاي از مردمفريبي نيست؟
سؤال ديگر برميگردد به اين مسأله كه خب استراتژي خود شما در انتخابات چه بود؟ نشستن در خانه به خيال مشروعيت نبخشيدن به حكومتي كه به آن احتياج ندارد؛ و سپس انتظار براي آن كه يا امريكا بيايد يا اين كه خود به خود اتفاقي بيافتد، چون به هر حال شما كه نه اهل اعتراض و تظاهرات هستيد و نه اهل مبارزهي مسلحانه؟ استراتژي شما احتمالاً همانطور كه خود معترفيد، نوشتن و انتشار هر چه بيشتر است، كه حاضر شدن در مسابقات معلومات عمومي تلويزيون نيز را بايد ترجمهاي ديگر از اين رويه به حساب آورد و از آنطرف پز اپوزيسيون دادن؟
و حرف ديگر در مورد عقدهي «ما ملت
نفهم»: به دوستان صد در صد بيسوادم ميگويم كه «بامداد خمار» به نسبت كتابهاي عامهپسند در كشورهاي اروپايي و امريكا به هيچوجه كتاب مزخرفي نيست؛ پس براي ضربالمثل «بيله ديگ، بيله چغندر» و ربط آن به سياست ايران
، از كتابهاي ديگري مثال بياوريد، خصوصاً آن كتابهايي كه روشنفكرانه خوانده ميشوند.
و البته از اين كه مي بينم ذوق موسيقيتان هنوز كه هنوز در كوئين مانده، تعجب نميكنم؛ چون در ادبيات و فلسفه هم همانقدر عقبمانده هستيد.
I know specifically remember a part of carlos costanda work.when he tries to get something logical out of his master,suddenly he jumps and hitd him terribly hard in his stomach.costanda,looks confused,stands up with heavy breathing and asks:"what was that for?"the master looks at him and replies:"just wanted to see the real face of you."payam jan,congratulations.you hit your so called friends and now you can sit back and be relax.they are showing their true face which is really good.sometimes it takes a life time to know someone but you did it with one humble article and its good for every one.now every one can see who is intellectual and who is a wolf in shape of a sheep.poor zola.whenever I hear the word "INTELLETUAL" I just picture him in my mind and how he felt that its necessary to defend derrifus and he did it without any interest.he put his life in this matter and he never thought that he SHOULD get some benefit out of it.now look at these people.they feel arrogant about every thing.poor people.one should pity them.as I said before,with this so called INTELLECTUALS and PRO DEMOCRACY WRITERS,we deserve a president and a parliament like this.useless creatures.you all better get to your home and evaluate everything in your life and your thoughts.there is no flag in your hand and there is not thousand peoples behind you to take your orders.critisize your self and learn something.this is the essential task for a well educated member of society not the abusive words of gangs.you all need godfathers and you need practice "gang style" not democracy.the only law you understand is the jungle law.one here comes and attacks other weblog while he clearly shows he doesnt understand a single word and manner in CIVIL LIFE which is respect,specially to a lady.payam jan,I advised you not to reply to these and I am begging you leave these behind.these people just want some black market for their cheap property.be focus and do what you do cause its something essential for society.we need to stick to the truth and lead others to read and understand for their own and they dont need these two face jackals.
سؤال از همه: به جز تحقير يكديگر راه ديگري نيست؟
راهي كمي پيچيدهتر از اين سراغ نداريد كه مجبور نباشيم انقدر راحت و اندكي با بلاهت همديگر را بيسواد خطاب كنيم؟
بيسوادي شده فحش خواهر و مادر در ميان اهل فرهنگ...دلم ميخواهد يكي اين حساسيت را از دست بدهد و به راحتي از خير مادر و خواهرش بگذرد. البته شما آقاي يزدانجو در اين ميان خوب توانستيد مدارا كنيد. بد نبود.
آقاي يزدانجو من خانم مقانلو را به ادب دعوت كردم شما را هم به اين نكته كه بهتر است حساب طرف دعوايتان را با حساب روزنامهاش يكي نكنيد. ان شا الله شما هم در يك روزنامه يا مجله معتبر مشغول به كار خواهيد شد.
اين شيرين يكي از ان مادرجنده هاي روز نامه شرق است كه بالا بش اشاره كردم
:))
مادر جنده پدر جاكشت است.
عجب گیری کردیم! آقا این پیامی که جناب "یکی در همین نزدیکی" داده است به وبلاگ حقیر بنده و خود بنده ربطی ندارد! از لینکهایی که به وبلاگ آمده بود, متوجه شدم. یادآوری کنید که در مشخصات فردی افراد مشخصات سایت خودشان را بدهند!
..... دنبال قضاوت کردن نیستم ، فقط میخوام ببینم آدمای با فرهنگ مملکتم چه ریختی با هم کل کل میکنن!...
این جماعتی که از بس ایسم ایسم می کند آدم نمی فهمد حرف حسابش چیست و همه باسوادیشان به پز اسامی خارجی دانستن است چه زیبا!!!!کل کل می کنند.
شرم نمیکنید؟؟؟؟ این حرفها مخصوص چاله میدان است. واقعا که تف به مملکتی که نویسنده و مترجمش شما ها باشید
يكي از دوستهاي آقاي يزدانجو به من فحش مادر داد. يكي هم از طرف من جوابش را داده است. خواستم بگم كه من از اين حرفها نميزنم.
شيرين خانوم من به هيچ عنوان دوست پيام يزدانجو نيستم
بيخود جو را متشنج نكن ولي شما انگار از آن قماش آدمهايي هستي كه گفتم و صد البته دوست اين مهرگان جاكش و اعضاي تحريه رنگين نامه فوق الذكر
پیام جان، اومدم یک قضیه رو توضیح بدم که دیدم خودت خوب حواست هست و ماجراها رو دقیق دنبال می کنی. راستی اون تیکه عضو مورد نظر را هم خیلی خوب اومدی! قربانت.
با سلام.
روشنفکر شرقی کیست؟ شرق در این شرقی کجاست؟ آیا می توان این دیسکورس را به آن چه در غرب میان پسامدرن ها و مدرن ها مطرح بود و اکنون دیگر چندان به روز نیست فروکاست؟ اما برآنم آن چه آقای مهرکان در باب سیاست و پسامدرنیسم می گوید حتا درباره مولف همان »ت» و «ط» درست نیست و معتبر نیست. آخرین آثار او حکایت دیگری دارد.
I posted in Omid's; site and copied here. I have enough of these charlatans in Sharghnewspaper.
Mr. Omid Mehrgan: This is the first time that I am visiting this site but I have tried to read some of your articles in Sharghnewspaper. One thing that I would like to say is that, everyone writing in Shargh must be a charlatan, because this newspaper is everything but an intellectual one. In my opinion, you guys have no respect what so ever neither for yourselves nor for the people; Sharghnewspaper is a business like any others, such as palandoozi. Sahand
پيام عزيز، گرچه من اساسأ باهر گونه رفتار مبتني بر خشم-نفرت يا كينخواهي بهشدت مخالفام و هر دو طرفِ اين مشاجرهي بيفرجام يا بدفرجام و دوستانتان را به آرامش و بازنگري در شيوهي روياروييِ فكري با يكديگر دعوت ميكنم، اما معتقدم كه تو و آنها كه با تو موافقاند، «منطقِ مكالمه» را باز بيشتر از طرف مقابل رعايت كرده و پاس داشتهايد. من بر اين باور پاي ميفشارم كه اين روياروييها بيش از هر نتيجهي ديگري، به تفرقه، دشمني، و حتا خشونت دامن ميزنند، و «چهره»ها را لكهدار و منش اخلاقيِ استوار بر احترام به «ديگري» و ديگريت را سست و كمرنگ ميكنند. اميدوارم همهي ما هر چه زودتر به خودمان بياييم و بهجاي اينكه به اختلافها بيانديشيم و زمان و توانمان را صَرفِ بياعتبار نشاندادنِ ديگري از راهِ مشاجرههاي فرساينده كنيم، با احترام به تفاوتها، به ارزشِ «دوستي»، «اخلاقِ مناظره»، و وفاداري به «منطقِ مكالمه» توجه كنيم. ...كاش همگي دقيقتر به منشِ آنهايي كه متنهايشان برايمان ارزش و اعتبار و حتا گاهي تقدس دارند، و شيوهي برخوردشان با سخنهاي متفاوت يا مخالف، و صاحبانِ آن سخنها، نگاه كنيم و بياموزيم كه حتمأ ميشود كه بيجنجال و بدونِ خصومت گفت و گو كرد و بحث را پيش بُرد؛ به گادامر، لِويناس، دريدا، بنيامين، هابرماس، و...، و نمونهي نزديكترِي از يك متفكرِِ خوشمنش كه همه او را ميشناسيم و چه بخواهيم بپذيريم،چه نخواهيم، همگي وامدار و مديون او هستيم: بابك احمدي. اميدوارم بتوانيم دستكم شاگردانِ قدرشناس و مؤدبي باشيم، ما كجا و تحققِ معناي راستينِ روشنفكر در ما كجا
عجب خندهدار شده! خوشمان ميآيد از مشاهدهي اين اضمحلال (گرچه شک است واقعا چيزي بدتر از گذشته شده باشد).
لطفا اینو هم تو پی نوشتاتون اضافه کنین که مهرگان صفحه کامنتاشو بست!!!!!!!!!!!!!!همتی هم که بعد از شر و ور اولش یه متن دوم عذرخواهی نوشته بود، پاکش کرده!!!!!!!!!!!فکر میکنی به خاطر ضربات گروه فشار شرق بود؟
آقایون عجب تولرانسی دارن
بخش آخر این نوشته جالب بود، چون همین حالا می توانم چند نفر را نام ببرم که مایل به چاپ مقالاتشان در شرق بودند و مهرگان و همپالکی هایش یا چاپ نکردند که دستشان رو نشود که از کجاها سرقت کرده و قبلا" به اسم خود چاپ کرده اند، یا چاپ کردند اما اسم مترجم را نیاوردند تا بیخود مشهود نشود! از جمله خود من که به این بلاها گرفتار شدم! حالا پیدا کنید پرتقال فروش را.
پيام عزيز، اكنون اينگونه ميانديشم كه در يادداشتِ پيشيني كه در اين صفحه نوشتم، انگار بيش از اندازه كوشيدهام تا بدون جانبداري و موضعگيري بگويم و بنويسم. براي نمونه آنجا كه نوشتهام «معتقدم كه تو و آنها كه با تو موافقاند، «منطقِ مكالمه» را بيشتر از طرفِ مقابل رعايت كرده و پاس داشتهايد»، حقِ مطلب را چنان كه بايد و ميبينم، ادا نكردهام. واقعيت اين است كه اين فقط تو و خانم شيوا مقانلو بودهايد كه منطق مكالمه را پاس داشتهايد و بهشيوهاي تحسينبرانگيز، از خود شكيبايي و ادب و متانت نشان دادهايد، و مطالب و پاسخهايي روشن و روشنگر گفته و نوشتهايد. اميدوارم متوجه شده باشي كه من گرچه تو را خطاب قرار دادهام، اما جانِ كلامام متوجهِ تو و خطاب به تو نيست، چون تو در اين مدت، فقط با رعايت «اخلاق مناظره»، بحث را پيش بردهاي، اما «جبهه»ي مخالفِ تو تنها كاري كه نكرده و نميكند پيش بردنِ بحث است، چه رسد به اينكه آنرا مؤدبانه و معقول هم پيش ببرد. من با تو گفتم و براي تو نوشتم كه شايد آنها هم بشنوند و بخوانند، اما نميخواستم و نميخواهم با دار و دستهاي حرف رد و بدل كنم كه از گفتن و نوشتنِ هيچ كلامي، حتا به زشتترين شكلِ ممكن، ابايي ندارند؛ درست همانگونه كه در پرداختن به هر موضوع و مقولهاي هم لحظهاي ترديد و تأمل نميكنند، حتا اگر تصادفأ در حوزهي دانش و تخصصِ فراگيرشان نباشد. ايشان البته قطعأ ميپندارند كه حق دارند و زماناش هم رسيده كه دستكم در همهي زمينههاي علوم انساني، از ادبيات و فلسفه تا موسيقي و سينما، و از زبانشناسي و روانشناسي تا سياست و اقتصاد، نظريه بپردازند و حكم صادر كنند و حرفِ آخر را بگويند، كه بههيچروي كَم هم نميگويند و نمينويسند. خيلي از نشرياتِ وزينِ اين ديار، در بخشهاي مختلف و متفاوت، و تقريبأ در اغلبِ شمارههايشان، مطالبي را مزين به نام ايشان بهعنوانِ نويسنده يا مترجم، در خود دارند. حالا نميدانم كه همينها چهطور ديگران را بهاين خاطر كه زياد دست بهقلماند، يا در حوزههاي گوناگون وارد ميشوند، نكوهش و سرزنش ميكنند! البته بههر حال، خوشا به حالشان كه يكشبه رهِ صدساله ميپيمايند و ظاهرأ از الهامهاي غيبي هم -حالا چه بيواسطه و چه با واسطهي پيري، مرشدي، مرادي- برخوردارند، چون بيشترِ وقتها، گفتهها و نوشتههايشان بسيار به شطحيات شبيه و نزديك ميشوند. پس احتمالأ ميتوان ناسزاگوييِ مكررشان را هم از جمله الهامهايي دانست كه بر ايشان نازل ميشود. اما باز هم نميدانم چرا اين جنبه از دانشِ نابشان را، كه جهشي بهسوي تبلورِ راستينِ روشنفكريست، در همان نشرياتي كه مخاطبانِ بسيار دارند، به چاپ نميرسانند تا خوانندگانشان بدانند كه اين فرزانگان چه هنرهاي نهفتهاي دارند و دامنهي گفتمانيشان تا چه حد گستردهاست؛ و نيز همه بفهمند كه بايد دهانها را ببندند و قلمها را بر زمين بگذارند، چون همين عدهي بهظاهر قليل، همهي حرفهاي آخر و حكمهاي نهايي را، حاضر و آماده، در آستين دارند. اما چه كنيم كه هميشه «انتظار» دير بهسر ميرسد و همه بايد منتظر بمانيم تا اين مترجمانِ برجسته و مؤلفانِ نابغه تكليف جهان و كارِ جهان را معلوم كنند. كاش اين گرانمايگان و ابَرمردانِ صحنهي انديشگي، «گودو»صفت نباشند و حضورِ بيمانندِ خود و آفريدههايِشان را از ما دريغ نكنند. ... اما نه، اينها هستند و بايد هم باشند، وگرنه ما مثلأ از كجا ميفهميديم كه نهتنها برخلافِ آنچه ميپنداشتيم(كه حقيقت وجود ندارد)، «حقيقت»-ي يكه و نهايي در كار است، بلكه تازه جوهري هم دارد و «جوهرِ حقيقت همان ديالكتيك منفي است»(حيف كه نيچه و بسياري ديگر اين را نميدانستند و نميدانند!)؛ يا «اسطوره «گفتگو»، و اينكه متفكر بايد به عقايد ديگران احترام بگذارد و «نقدپذير» باشد، اسطورهاي پوشاليست.»، و «وقتي كسي ميگويد من از انتقادهاي «سازنده» شما استقبال ميكنم، برخلاف ظاهر فروتنانه سخنش، در اوج خودشيفتگي و بياعتنايي به «ديگري» است.» (بد شد كه لِويناس و دريدا و گادامر اين حكمها را نميدانستند و نادان مُردند!)؛ و يا اين نكتهي اساسي و حياتي كه «كسي كه هنوز كويين گوش ميدهد، در ادبيات و فلسفه عقبافتاده است.»(خوب شد كه فرِدي مِركوري مُرد!). آري، چه خوب كه اينها هستند و اين مفاهيم و احكامِ نوي يكبار و براي هميشه راست را بهما ميفهمانند. پس پيامِ جان، من دعوتام به آرامش و گفتوگو در عينِ احترام به«ديگري» و «تفاوت»ها، به ارزشِ «دوستي»، «اخلاقِ مناظره»، و وفاداري به «منطقِ مكالمه» در يادداشتِ پيشين را، به «دعوت به سكوت» تغيير ميدهم. تا هنگامي كه اين «پيشوايان» هستند و سخن ميرانند، ما ميتوانيم با خاطرِ آسوده سكوت اختيار كنيم
مرحبا! خیلی خنده شد.
لازمه مودب باشيم؟
ضمنااون عضو مورد علاقه ما هم هست. اونقده دوست دارم!!!
سلام اقای یزدانجو. من بهروزم. دانشجوم. وبلاگ ندارم به انتخاباتم کاری ندارم ولی این جریان شماهارو کامل دیدم و وبلاگای هر دو طرفو خوندم با کامنتاشون. میخواستم یه چیزی واسه اقای مهرگان بذارم که دیدم کامنتشو بسته. اگه من از همین مردم عادیم که بین روشنفکرا سرش دعواست خونسردی شما و متانت خانم مقانلو واسم حرف آخرو زد (کلا منو یاد قهرمانای زن کتابای فرانسوی میندازه! سلام ما رو ابلاغ کنین.) به آقای مهرگانم هر کی دستش رسید بگه «آفتاب آمد دلیل آفتاب». بقای شما.
ممنون از تذكر به موقع ات . گاهي تند خواني كار دست آدم ميده . حسابي سر كار رفته بودم!
هیچ وقت نمی خواستم وارد جدل با باند شرق شوم ولی برای مثال و در پاسخ به داعیه های بی حد و اندازه ی این گروه که حتا به زیبا جبلی و یزدانجو و طباطبایی و ... هم رحم نکردند، فقط به یک شاهد مثال از شاهکار ترجمه مشترک امید و مراد مهرگان! از آدورنو اکتفا می کنم غلط های مفهومی دیگر به کنار.. ترجمه های پر از غلط بنیامین و بدفهمی های آن و .... هم بماند. البته به زودی نقد مفصلی هم به ترجمه های این ....نوشته خواهد شد تا مشخص شود چه گندی پشت بعضی ترجمه های آلمانی او خوابیده است:
صفحه ی 339 ترجمه ی فارسی دیالکتیک روشنگری را باز کنید: در خط هشتم عبارت لاتین
termini tecnici
را می بینید و ترجمه ی آن: فنون حدی. هر مبتدی ترم دوم و سوم زبان آلمانی می داند که این ترکیب به معنای عبارات خاص (یک علم)، واژگان تخصصی علوم و اصطلاحات تخصصی به کار می رود و نه فنون حدی که معنای کلمه به کلمه ی آن به نظر می رسد! در ضمن این ترکیب جمع اسم و صفت مفرد ترمینوس تکنیکوس (به معنای عبارت خاص و..) در لاتین است. همین یک نمونه کافی است تا
نقد بر ترجمه های این مدعی بزرگ کامل شود
در ضمن این فرانکفروتی نما ها! حتا الفبای رفتاری مهم ترین نماینده زنده این مکتب یعنی هابرماس را که گفتگو و مناظره ی فلسفی است
یاد نگرفته اند و یا شاید نحوه رفتار او را به زبان رفتاری بدوی خود ترجمه کرده اند. آقای یزدانجو این کامنت را در صفحه اصلی بگذارید
Post a Comment
<<< صفحه ی اصلی