انتخابات ایرانی
این فرض بعید اما کاملن محتمل را در نظر بگیرید که خاتمی میتوانست برای بار سوم در انتخابات ریاستجمهوری شرکت کند: تردیدی هست که برای بار سوم و با رای کمابیش بالایی در دور اول به پیروزی میرسید، و در نتیجه اصلن صحبتی از "شگفتی" نبود و تحلیلها نشان میداد که مردم از اصلاحات تدریجی خاتمی حمایت میکنند و اصلن بحث "فقر" در بین نیست؟ ادعا میشود که عامل تعیینکننده در انتخابات اخیر، در تحلیل نهایی، "فقر" بوده، اما تحلیلهایی که اساس خود را بر این عامل استوار کردهاند اسیر سوء تفاهم اند. شاید پذیرش فرض نخست، پذیرش پیامد مفروض آن، تنها بسته به پیشبینیهای خیالی باشد، اما ادعای دوم زمینههایی کاملن واقع بینانه دارد. تحلیل فقرنگر خود از فقر نگرش ناشی میشود، زیرا (در عین احتیاط آماری که به شدت باید به خرج داد):
الف) اطلاق لفظ "شگفتی" یا "سونامی فقر" در مورد انتخابات اخیر کاملن بیمورد است، شگفتی زمانی بود که احمدینژاد در دور اول به پیروزی قاطعی میرسید (شبیه انتخاب خاتمی در 8 سال پیش)، یا با رای بسیار بالایی به دور دوم میرفت – در فاصلهی یک هفته 12 میلیون به تعداد فقرای ایران افزوده شد؟
ب) ماهیت انتخابات اخیر در دور اول "ایجابی" بود و در دور دوم "سلبی"؛ بنابراین نتیجهی نهایی انتخابات هم ماهیتی سلبی دارد: عمدهی آرای مردم در نفی رقیب بود نه در اثبات حریف. تعیین عامل ایجابی پیروزی یک کاندیدا تنها در صورت وجود گزینههای متنوع معنا دارد: این انتخابات در نهایت شکست اصلاح طلبان بود نه پیروزی محافظهکاران.
پ) هر کاندیدایی که همراه رفسنجانی به دور دوم میرفت پیروز نهایی بود. اصلاح طلبان کاملن محق بودند: آنها برای پیروزی فقط به دو میلیون رای دیگر نیاز داشتند؛ قالیباف و کروبی هم همینطور -- حتا به رایی به کمتر از این نیاز داشتند. در مجموع 4 رقیب اصلی رفسنجانی (این سه به همراه احمدینژاد) دیدگاههایی بسیار دور از یکدیگر داشتند اما رایی به شدت نزدیک به هم کسب کردند. اگر پیروزی هر کاندیدا به یمن 1 تا 2 میلیون رای بیشتر را باید ناشی از باور اکثر مردم به دیدگاه او شمرد، پس: اگر معین آن رای را آورده بود تحلیلها به این سو میرفت که مردم (توجه کنید که اینجا از اکثریت مردم حرف میزنیم) هنوز به اصلاحات و اصلاح طلبی اعتقاد دارند، اگر قالیباف آن رای را آورده بود تحلیلها در این راستا بود که مردم از بینظمی و شلختگی خسته شدند و به فردی آراسته و بااقتدار رای دادند، و اگر کروبی آن رای را آورده بود تحلیلها بر این مبنا میشد که تمایل به حل عاجل مشکلات مالی (و نه اقتصادی) و صد البته ذهنیت طایفهگرایی (نکته یی نادیده گرفته شده در تحلیل آرای او) در میان مردم تشدید شده، و حال که احمدینژاد آن رای را آورده تحلیلگران طبعن مسالهی فقرزدایی و عدالتخواهی مبنا قرار میگیرد.
من، بی این که واقعیت هولناک بیعدالتی و زندگی زیر خط فقر بخش بزرگی از این ساکنان کشور نفتخیز با درآمدهای ارزی هنگفت را نادیده بگیرم، گمان میکنم انتخاب احمدینژاد با انگیزههای متفاوت و متنوعی صورت گرفته. هرچه باشد محرک اصلی مردم برای انتخاب احمدینژاد فشار فقر نبود: رقیب او هم به همان اندازه بر ایجاد رفاه اقتصادی تاکید کرد و البته کمتر کسی در قدرت افزون او برای اجرای برنامههایاش تردید داشت. اما اگر مساله نه قدرت که صداقت بوده باشد، باز هم باید از تقلیل این آرا به انگیزههای اقتصادی احتراز جست ، زیرا:
الف) 8 سال پیش، خاتمی به عنوان نامزدی در برابر مسبب مفروض بیعدالتیهای اقتصادی به پیروزی رسید که هیچ برنامه و حتا وعدهی مشخصی در بخش امور اقتصادی و معیشتی نداشت.
ب) 4 سال پیش، خاتمی در شرایطی به پیروزی دوباره رسید که کابینهی او گره چندانی از کار فروبستهی معیشت مردم نگشوده بود، آن هم در حالی که در همان دوره نامزدهایی با دیدگاهها و وعدههای مشابه با احمدینژاد حضور داشتند و از خاتمی شکست خوردند. پس آیا در 4 سال گذشته مردم آنقدر فقیر شدند و آنقدر بیعدالتی دیدند که دیگر فکر و ذکرشان معیشت شد؟
در 4 سال گذشته، از یک سو بهای نفت پیوسته رو به ترقی بود و مردم هم این سالها از فقر مستمر رنج کشیدند اما به فقر مضاعف دچار نشدند (تورم و بیکاری رشدی "مطابق معمول" داشت)، و از سوی دیگر اصلاح طلبان با همهی انحصارطلبیها و سوء سابقهها، آنچنان تبعیضی نسبت به اقشار اجتماع اعمال نکردند که اسباب انزجار و موجب انتقامگیریای اینگونه باشد (حتا اگر تنها به این دلیل که اصلن بخش بزرگ انتصابات و امتیازات در اختیار آنان نبود).
در جریان مرحلهی دوم، بسیاری بحث همانندی این انتخابات با انتخابات ریاستجمهوری فرانسه را پیش کشیدند. بهعکس، من میخواهم بر ناهمانندی انتخابات ایران با انتخابات اخیر فرانسه تاکید کنم. ماهها قبل از برگزاری این همهپرسی، همهی احزاب سیاسی و اقشار اجتماعی به بیان دیدگاههای موافق و مخالف پرداختند، راهپیمایی کردند، میتینگ برگزار کردند، بیانیه صادر کردند و ... بر این اساس بارهای بار نظرسنجیهایی به عمل آمد که نشان داد نتیجهی انتخابات به نفع مخالفان خواهد بود، و دلایل آن هم در سطح نظر و عمل کاملن مشخص بود: همهپرسی برگزار شد و هیچ تحلیلگری هم دچار شگفتی نشد، اتفاقن همه همان تحلیلهایی را ارائه دادند که از پیش زمینه و نمود عینی آن وجود داشت: اشتیاق فرانسویها به حفظ فردیت و اولویت خود در اتحادیهی اروپا، در کنار ناخشنودی از دولت شیراک، و ... . اما شواهدی که نشان دهد در سال آخر دولت خاتمی، مردم بهطور خاص و در وهلهی نخست از فقر اقتصادی و بیعدالتی اجتماعی به تنگ آمدهاند کجا است؟ آیا این همه را در دل نگه داشته بودند تا در روز انتخابات، از خاتمی و خاتمیستها انتقام بگیرند؟ اگر نه، مردمی که در دهههای گذشته به لحاظ اقتصادی شرایطی بسیار بدتر از این تاب آورده و در انتخابات هم شرکت کرده و بالاخره از میان گزینههای موجود انتخابشان را هم کردهاند، همین مردمی که برای بار دوم هم رفسنجانی را به ریاستجمهوری برگزیدند، با چه چرخش مشهودی از ادامهی این روند دست شستند؟
پاسخ را آشکارا میتوان در اشتیاق مردم به "تغییر در حد امکان" جست. و در این میان مهم نیست که کسی که میخواهد نمایندهی این تغییر باشد کیست. بهویژه، به یاد آورید که لاریجانی بارها و با لحنی به مراتب صریح تر، از خشکاندن ریشهی مفاسد اقتصادی و رسیدگی به وضع معیشی مردم سخن گفت، اما او نمایندهی تغییر نبود و بنابراین بخت بلندی برای پیروزی نداشت. خاتمی یک استثنا بود، او به عنوان نمایندهی تغییرات تدریجی و تضمینکنندهی استمرار اندک آن، در صورت حضور میتوانست برندهی این انتخابات باشد – اما امکان نمایندگی کردن تغییرات مد نظر او تنها یک توهم بود، دوم خرداد بدبختانه فقط با خاتمی معنا مییافت؛ به همین نسبت، هریک از دیگر نامزدهایی که تاکنون در مسند ریاستجمهوری نبودهاند هم نمایندهی نوعی تغییر (تغییری قطعن غیرقابلتقلیل به عامل اقتصادی) بودند، هرچند که تغییرات مد نظر آنها از جهات مهمی با هم تفاوت داشت.
این واقعیت که "انتخابات ایرانی"، انتخاب مردم ایران، به معنایی که در دموکراسیهای حزبی دیده میشود، انتخابی ازپیشاندیشیده نیست، با در نظر داشتن دایرهی مشخص انتخابها، تقلیل حاصل انتخابات به طغیان تودهها علیه استضعاف را زیر سوال میبرد. این تقلیل به معنی از یاد بردن محدودهی گزینهها و نادیده گرفتن مشخصات انتخابات ایرانی است، انتخاباتی که هم آمار و هم آثار آن بیش از "احتمالات"، با "امکانات" سروکار دارد: این انتخابی "مطلق" از بین تمام گزینههای محتمل نبود، انتخابی "نسبی" از میان گزینههای ممکن بود. به این فرض بعید اما بازهم کاملن محتمل بیاندیشید که شیرین عبادی هم به عنوان یک نامزد احتمالی (به عنوان یک "زن – برندهی جایزهی صلح نوبل") میتوانست برندهی این انتخابات باشد و آنوقت مهمترین دغدغهی مردم ایران بهجای مشکلات اقتصادی، حقوق انسانی تلقی میشد. حال، همان اندازه که اغراق این تلقی میتواند به دور از واقعیت باشد، تقلیل آن دیگری نیز نسبتی با واقعیت ندارد: تحلیل فقرنگر در بهترین حالت گمراهکننده است.
الف) اطلاق لفظ "شگفتی" یا "سونامی فقر" در مورد انتخابات اخیر کاملن بیمورد است، شگفتی زمانی بود که احمدینژاد در دور اول به پیروزی قاطعی میرسید (شبیه انتخاب خاتمی در 8 سال پیش)، یا با رای بسیار بالایی به دور دوم میرفت – در فاصلهی یک هفته 12 میلیون به تعداد فقرای ایران افزوده شد؟
ب) ماهیت انتخابات اخیر در دور اول "ایجابی" بود و در دور دوم "سلبی"؛ بنابراین نتیجهی نهایی انتخابات هم ماهیتی سلبی دارد: عمدهی آرای مردم در نفی رقیب بود نه در اثبات حریف. تعیین عامل ایجابی پیروزی یک کاندیدا تنها در صورت وجود گزینههای متنوع معنا دارد: این انتخابات در نهایت شکست اصلاح طلبان بود نه پیروزی محافظهکاران.
پ) هر کاندیدایی که همراه رفسنجانی به دور دوم میرفت پیروز نهایی بود. اصلاح طلبان کاملن محق بودند: آنها برای پیروزی فقط به دو میلیون رای دیگر نیاز داشتند؛ قالیباف و کروبی هم همینطور -- حتا به رایی به کمتر از این نیاز داشتند. در مجموع 4 رقیب اصلی رفسنجانی (این سه به همراه احمدینژاد) دیدگاههایی بسیار دور از یکدیگر داشتند اما رایی به شدت نزدیک به هم کسب کردند. اگر پیروزی هر کاندیدا به یمن 1 تا 2 میلیون رای بیشتر را باید ناشی از باور اکثر مردم به دیدگاه او شمرد، پس: اگر معین آن رای را آورده بود تحلیلها به این سو میرفت که مردم (توجه کنید که اینجا از اکثریت مردم حرف میزنیم) هنوز به اصلاحات و اصلاح طلبی اعتقاد دارند، اگر قالیباف آن رای را آورده بود تحلیلها در این راستا بود که مردم از بینظمی و شلختگی خسته شدند و به فردی آراسته و بااقتدار رای دادند، و اگر کروبی آن رای را آورده بود تحلیلها بر این مبنا میشد که تمایل به حل عاجل مشکلات مالی (و نه اقتصادی) و صد البته ذهنیت طایفهگرایی (نکته یی نادیده گرفته شده در تحلیل آرای او) در میان مردم تشدید شده، و حال که احمدینژاد آن رای را آورده تحلیلگران طبعن مسالهی فقرزدایی و عدالتخواهی مبنا قرار میگیرد.
من، بی این که واقعیت هولناک بیعدالتی و زندگی زیر خط فقر بخش بزرگی از این ساکنان کشور نفتخیز با درآمدهای ارزی هنگفت را نادیده بگیرم، گمان میکنم انتخاب احمدینژاد با انگیزههای متفاوت و متنوعی صورت گرفته. هرچه باشد محرک اصلی مردم برای انتخاب احمدینژاد فشار فقر نبود: رقیب او هم به همان اندازه بر ایجاد رفاه اقتصادی تاکید کرد و البته کمتر کسی در قدرت افزون او برای اجرای برنامههایاش تردید داشت. اما اگر مساله نه قدرت که صداقت بوده باشد، باز هم باید از تقلیل این آرا به انگیزههای اقتصادی احتراز جست ، زیرا:
الف) 8 سال پیش، خاتمی به عنوان نامزدی در برابر مسبب مفروض بیعدالتیهای اقتصادی به پیروزی رسید که هیچ برنامه و حتا وعدهی مشخصی در بخش امور اقتصادی و معیشتی نداشت.
ب) 4 سال پیش، خاتمی در شرایطی به پیروزی دوباره رسید که کابینهی او گره چندانی از کار فروبستهی معیشت مردم نگشوده بود، آن هم در حالی که در همان دوره نامزدهایی با دیدگاهها و وعدههای مشابه با احمدینژاد حضور داشتند و از خاتمی شکست خوردند. پس آیا در 4 سال گذشته مردم آنقدر فقیر شدند و آنقدر بیعدالتی دیدند که دیگر فکر و ذکرشان معیشت شد؟
در 4 سال گذشته، از یک سو بهای نفت پیوسته رو به ترقی بود و مردم هم این سالها از فقر مستمر رنج کشیدند اما به فقر مضاعف دچار نشدند (تورم و بیکاری رشدی "مطابق معمول" داشت)، و از سوی دیگر اصلاح طلبان با همهی انحصارطلبیها و سوء سابقهها، آنچنان تبعیضی نسبت به اقشار اجتماع اعمال نکردند که اسباب انزجار و موجب انتقامگیریای اینگونه باشد (حتا اگر تنها به این دلیل که اصلن بخش بزرگ انتصابات و امتیازات در اختیار آنان نبود).
در جریان مرحلهی دوم، بسیاری بحث همانندی این انتخابات با انتخابات ریاستجمهوری فرانسه را پیش کشیدند. بهعکس، من میخواهم بر ناهمانندی انتخابات ایران با انتخابات اخیر فرانسه تاکید کنم. ماهها قبل از برگزاری این همهپرسی، همهی احزاب سیاسی و اقشار اجتماعی به بیان دیدگاههای موافق و مخالف پرداختند، راهپیمایی کردند، میتینگ برگزار کردند، بیانیه صادر کردند و ... بر این اساس بارهای بار نظرسنجیهایی به عمل آمد که نشان داد نتیجهی انتخابات به نفع مخالفان خواهد بود، و دلایل آن هم در سطح نظر و عمل کاملن مشخص بود: همهپرسی برگزار شد و هیچ تحلیلگری هم دچار شگفتی نشد، اتفاقن همه همان تحلیلهایی را ارائه دادند که از پیش زمینه و نمود عینی آن وجود داشت: اشتیاق فرانسویها به حفظ فردیت و اولویت خود در اتحادیهی اروپا، در کنار ناخشنودی از دولت شیراک، و ... . اما شواهدی که نشان دهد در سال آخر دولت خاتمی، مردم بهطور خاص و در وهلهی نخست از فقر اقتصادی و بیعدالتی اجتماعی به تنگ آمدهاند کجا است؟ آیا این همه را در دل نگه داشته بودند تا در روز انتخابات، از خاتمی و خاتمیستها انتقام بگیرند؟ اگر نه، مردمی که در دهههای گذشته به لحاظ اقتصادی شرایطی بسیار بدتر از این تاب آورده و در انتخابات هم شرکت کرده و بالاخره از میان گزینههای موجود انتخابشان را هم کردهاند، همین مردمی که برای بار دوم هم رفسنجانی را به ریاستجمهوری برگزیدند، با چه چرخش مشهودی از ادامهی این روند دست شستند؟
پاسخ را آشکارا میتوان در اشتیاق مردم به "تغییر در حد امکان" جست. و در این میان مهم نیست که کسی که میخواهد نمایندهی این تغییر باشد کیست. بهویژه، به یاد آورید که لاریجانی بارها و با لحنی به مراتب صریح تر، از خشکاندن ریشهی مفاسد اقتصادی و رسیدگی به وضع معیشی مردم سخن گفت، اما او نمایندهی تغییر نبود و بنابراین بخت بلندی برای پیروزی نداشت. خاتمی یک استثنا بود، او به عنوان نمایندهی تغییرات تدریجی و تضمینکنندهی استمرار اندک آن، در صورت حضور میتوانست برندهی این انتخابات باشد – اما امکان نمایندگی کردن تغییرات مد نظر او تنها یک توهم بود، دوم خرداد بدبختانه فقط با خاتمی معنا مییافت؛ به همین نسبت، هریک از دیگر نامزدهایی که تاکنون در مسند ریاستجمهوری نبودهاند هم نمایندهی نوعی تغییر (تغییری قطعن غیرقابلتقلیل به عامل اقتصادی) بودند، هرچند که تغییرات مد نظر آنها از جهات مهمی با هم تفاوت داشت.
این واقعیت که "انتخابات ایرانی"، انتخاب مردم ایران، به معنایی که در دموکراسیهای حزبی دیده میشود، انتخابی ازپیشاندیشیده نیست، با در نظر داشتن دایرهی مشخص انتخابها، تقلیل حاصل انتخابات به طغیان تودهها علیه استضعاف را زیر سوال میبرد. این تقلیل به معنی از یاد بردن محدودهی گزینهها و نادیده گرفتن مشخصات انتخابات ایرانی است، انتخاباتی که هم آمار و هم آثار آن بیش از "احتمالات"، با "امکانات" سروکار دارد: این انتخابی "مطلق" از بین تمام گزینههای محتمل نبود، انتخابی "نسبی" از میان گزینههای ممکن بود. به این فرض بعید اما بازهم کاملن محتمل بیاندیشید که شیرین عبادی هم به عنوان یک نامزد احتمالی (به عنوان یک "زن – برندهی جایزهی صلح نوبل") میتوانست برندهی این انتخابات باشد و آنوقت مهمترین دغدغهی مردم ایران بهجای مشکلات اقتصادی، حقوق انسانی تلقی میشد. حال، همان اندازه که اغراق این تلقی میتواند به دور از واقعیت باشد، تقلیل آن دیگری نیز نسبتی با واقعیت ندارد: تحلیل فقرنگر در بهترین حالت گمراهکننده است.
Labels: Election
8 نظر:
پس مسئله تخلفات گستره و سازماندهی شده )بخوان تقلبات) چه می شود. البته پيداست که اگر کسی بخواهد اين مورد را هم در تجيه و تحليل های خود منظور بدارد، کمی تا اندکی پُرمخاطره است. اما نمی توان خود را فريب داد و بر اين ماقعيت عريان چشم بست.
کامنت پيشين چند خطای تحريری داشت. ار نو و با اضافاتی می نويسم با اين اميد که مورد توجه صاحب اين خانه و ميهمانان آن قرار گيرد.
در به اصطلاح تحليل شما نکته اصلی در واقع فراموش ده است. پس مسئله تخلفات گستره و
سازماندهی شده (بخوان تقلبات) چه می شود؟ به خصوص دستکاری و حساب سازی هايی که در دوره اول صورت گرفت. ببينيد کار بجايی رسيد که خاتمی هم به گونه های گوناگون اعتراض کرد.يعنی کسی که همواره می گفت «حفظ نظام از اوجب واجبات است».البته پيداست که اگر کسی بخواهد اين مورد حساس را هم در تجزيه و تحليل های خود منظور بدارد، کمی تا اندکی پُرمخاطره است. اما نمی توان خود را فريب داد و تنها به شبه تحليلی دست و پاشکسته بسنده کرده و بر اين واقعيت عريان چشم بست. به نظر من از همان آغاز کار اراده ای قادر، تمام قدرت و اقتدار خود را بکار گرفت تا نتيجه انتخابات آن شود که شد. خواست اصلی هم بيرون آمدن نام کسی از صندوق ها بود که مطيع و مطمئن و فرمان بردار باشد. اينکه قرعه به نام احمدی نژاد با شعارهای عوام پسندانه و فقيرگرايانه اش افتاد، مسئله ای ثانوی بود.
لذا خودمان را زياد زحمت ندهيم و فلسفه بافی و جامعه شناس بازی نکنيم. قطار کردن يک رديف مفروضات محال هم را بجايی نمی برد. شايد اگر توان گفتن واقعيت ها را نداريم - آنچه البته قابل درک است - بهتر آن که سکوت اختيار کنيم.
فراخوان وبلاگ نویسی با عنوان خداحافظ خاتمی
! آقای يزدانجو
خبرچين به مطلب انتخابات ايرانی شما لينک داده است.
آقای یزدانجو، از بابت این تحلیل موشکافانه تان ممنونم. یک نکته را هم به عنوان یک دوست می خواهم اشاره کنم، شاید کمک کند که دوستان و خوانندگانتان را بهتر بشناسید. دیدید که در مورد نوشته قبلی چه جنجالی راه افتاد و چقدر اظهار نظر مثبت و منفی داشت. اما خیلی از کسانی که انتظار می رفت خیلی ساده از کنار این قضیه گذشتند و موضعی نگرفتند و به روی مبارکشان هم نیاوردند و یا برعکس موضعی مشکوک گرفتند و به قول شما بزدلانه رفتار کردند. امیدوارم اینها را به خاطر بسپارید.
از مساله تقلب و تخریب های گسترده که بگذریم امر قابل توجه دیگری که در نتیجه انتخابات موثر افتاد ضعف حافظه کوتاه مدت تاریخی ملت ایران است.در ضمن من با جازه حضرتعالی لینک شما رو اضافه کردم
پيام جان! من زومبه سگ بي وفاي سكارو هستم. ديروز با ميتي كمان(احترام بگذاريد) رسيديم تهران. ما در ژاپن هم صفحه انديشه شرق را ميخوانيم . ميتي كمان پادرد دارد و ما دنبال خر مراد ميگرديم. ديشب كتاب آخر تو "ترجمه صيد قزل آلا در چند دقيقه" راخوانديم. پيغامي هم براي اميد مهرگان گذاشتيم كه پيشنهاد ميكنم بخواني. اگر نخواني با شينسه تو را مي خوريم.
دوستدار ترجمه هاي باشكوه ايراني زومبه ميتي كمانفر
من با این تحلیل شما که تحلیل انتخابات بر پدیده فقر فقر تحلیل گری است، بسیار موافق هستم. من سه نوع رای برمی شمرم برای پیروزی احمدی نژاد: رای ارزشی؛ رای معیشتی؛ و رای سلبی یا اعتراضی. آن چه که به صندوق احمدی نژاد ریخته شد بیشتر رای اعتراض و تغییر در مدیریت بحران در جامعه ما است که این کاندیدا با مهارت و تردستی فراوان خود را به منزله نماد آن و نماد ضد-قدرتی نامید که در رقیبش هاشمی تبلور می یافت. آن چه برای من مهم می نماید اصطلاح تغییر مدیریت یا انقلاب مدیریت است که سرلوحه شعارهای فرد منتخب این انتخابات بود. بحث تقلب و تخلف نیز حائز اهمیت است، اما من برآنم بیشتر بر تخلف تاکید کنم تا تقلب. گرچه همه کروبی و هم هاشمی و هم منتظری بر این مسائل انگشت نهاده اند. این نکته نیز درست است که اگر مثلا خانم عبادی یا آقای خاتمی انتخاب می شدند متن ما چیزی دیگری بود و حرف های ما نیز دیگر.
در ضمن دوست دارم به شما بگویم که در سایت جمهوری وب نوشت شما «انتخابات ایرانی» درج شده است.
Post a Comment
<<< صفحه ی اصلی