خودکشی
1
اگر گفتهی کامو را باور کنیم که "تنها یک مسالهی بهراستی فلسفی وجود دارد که خودکشی است" باید گفت که فلسفه هنوز به جدیترین مسالهی خود نیاندیشیده. کل دستاورد تفکر مدرن در این باره را میتوان در جامعهشناسی "خودکشی" دورکم و کشف فروید در باب "انگیزهی مرگ" خلاصه کرد، که البته هیچ یک بهراستی ربطی به واقعیت خودکشی ندارند – جامعهشناسی دورکم به کاوش در علل و آثار افزایش خودکشی در جامعه محدود میشود و روانکاوی فروید به کشف انگیزه یی کلی در فرد که میل به مرگ نام دارد.
اگر گفتهی کامو را باور کنیم که "تنها یک مسالهی بهراستی فلسفی وجود دارد که خودکشی است" باید گفت که فلسفه هنوز به جدیترین مسالهی خود نیاندیشیده. کل دستاورد تفکر مدرن در این باره را میتوان در جامعهشناسی "خودکشی" دورکم و کشف فروید در باب "انگیزهی مرگ" خلاصه کرد، که البته هیچ یک بهراستی ربطی به واقعیت خودکشی ندارند – جامعهشناسی دورکم به کاوش در علل و آثار افزایش خودکشی در جامعه محدود میشود و روانکاوی فروید به کشف انگیزه یی کلی در فرد که میل به مرگ نام دارد.
ادبیات و نظریهی ادبی هم کمابیش از درگیر شدن در موضوعی چنین متناقض احتراز جسته – حتا "مرگاندیشی" بلانشو چیزی جز به تعویق انداختن مرگ از راه نوشتار نیست: تن دادن به مرگ خود در نوشتار به بهای زندگی جاودان در زبان.
حق هم همین است: خودکشی از آن دسته مسائلی است که دولوز، به پیروی از هایدگر، آنها را نمایندهی "ناتوانی اندیشه" میخواند: خودکشی در حیطهی اندیشه نیاندیشیدنی است.
2
زندگی انگیزههای بسیار دارد، چرا مرگ اینگونه نباشد؟ ادامهی حیات به دلایل گوناگون صورت میگیرد، چرا خاتمه دادن به آن باید به انگیزه یی واحد صورت گیرد؟ اندیشه تنها با فروکاستن خودکشی به یک انگیزهی واحد کوشیده تا به آن بیاندیشد، اما خودکشی دلایلی گونهگون دارد، درست مانند زندگی.
3
کامو میگوید هر انسان سالمی حتمن به کشتن خود اندیشیده (یا به قول پاوزه، هرکسی همیشه دلیل موجهی برای خودکشی داشته). برای ما که اکنون از افسون رمانتیک خاتمه دادن به زندگی خود رها شدهایم این باورنکردنی است. با این همه، من برای زندگی کردن، یکبار هم که شده، باید این شبح را تارانده باشم، باید مرگ خود را دیده و بر این تصویر خط بطلان کشیده باشم.
حق هم همین است: خودکشی از آن دسته مسائلی است که دولوز، به پیروی از هایدگر، آنها را نمایندهی "ناتوانی اندیشه" میخواند: خودکشی در حیطهی اندیشه نیاندیشیدنی است.
2
زندگی انگیزههای بسیار دارد، چرا مرگ اینگونه نباشد؟ ادامهی حیات به دلایل گوناگون صورت میگیرد، چرا خاتمه دادن به آن باید به انگیزه یی واحد صورت گیرد؟ اندیشه تنها با فروکاستن خودکشی به یک انگیزهی واحد کوشیده تا به آن بیاندیشد، اما خودکشی دلایلی گونهگون دارد، درست مانند زندگی.
3
کامو میگوید هر انسان سالمی حتمن به کشتن خود اندیشیده (یا به قول پاوزه، هرکسی همیشه دلیل موجهی برای خودکشی داشته). برای ما که اکنون از افسون رمانتیک خاتمه دادن به زندگی خود رها شدهایم این باورنکردنی است. با این همه، من برای زندگی کردن، یکبار هم که شده، باید این شبح را تارانده باشم، باید مرگ خود را دیده و بر این تصویر خط بطلان کشیده باشم.
اما من منفعل نیستم، مرگ به سوی من نمیآید؛ من فعالانه به سوی مرگ میروم: من خود را خواهم کشت.
4
خودکشی راهی است به رهایی. حتا اندیشهی خودکشی هم رهاییبخش است: "اندیشهی خودکشی مسکنی قوی است: با آن چه شبهای تلخی را میشود سر کرد" (نیچه).
اما خودکشی آرامشی ملایم نیست، تسکینی است تکاندهنده. خودکشی پاسخی چاره ناپذیر به پرسشی چارهناپذیر است، واکنشی افراطی به وضعیتی به همان شدت افراطی. مهم نیست که من خود در ایجاد آن وضعیت سهمی داشتهام یا نه، مهم این است که من جسارت/ حماقت دست یازیدن به خودکشی را دارم: رویکردی رادیکال.
5
تنها یک زندگی تراژیک است که میتواند مرگی تراژیک را رقم بزند. از میان خودکشان بزرگ تنها مرگ آنانی ما را منقلب میکند که مرگ خود را به حکم قواعد تراژدی پذیرا شدهاند: از نووالیس تا تمام رمانتیکهای دیگر. اینجا است که دستهبندیهای شخصی هرکسی شکل میگیرد: من وولف، همینگوی، براتیگان، و دیگران را در یک سو میگذارم، و مایاکوفسکی، بنیامین، پاوزه، سلان، هدایت، و پلات و ... را در سوی دیگر. در هر حال، این دستهبندی هم چون خود خودکشی به ضابطهیی اخلاقی بسته است – به همین دلیل هرگز نمیتوان حقیقت خودکشی را اثبات یا ابطال کرد: خودکشی، همچون اخلاق، هم شخصی است هم زیباییشناسانه: داوری دربارهی درستی یا نادرستی آن بیهوده است.
6
خودکش حرفاش این است: این زندگی شایستهی من نیست، یا این که من شایستهی این زندگی نیستم (تشخیصی اخلاقی). من مناسبتی با این زندگی ندارم، فروتر یا فراتر از آن ام.
زندگی مرا تحقیر کرده، من تحملاش را ندارم، یا این که من زندگی را تحقیر میکنم، من آن را تاب ندارم. من ارزش مرگ را در برابر بیارزش زندگی میگذارم (مالرو میگوید "زندگی ارزشی ندارد، با این همه هیچ چیز هم ارزش زندگی را ندارد": من این ارزش را به سخره میگیرم، من متواضع نیستم، من متکبر ام، من میمیرم).
پس خودکشی ناامیدی نیست، خودکش امید به زندگی را به هیچ میگیرد، خودکش امید دیگری دارد. همچون هر تروریسمی، امید خودکش، ارزش خودکشی، "ارزشی نمایشی" است (بودریار). من خود را در ملا عام اعدام انقلابی میکنم، در خلوت خویش خود را ترور میکنم، تا امید خود را به نمایش بگذارم، تا به دیگری بگویم ببین که با من بد کردهای، تا به دنیا بگویم من آدمی ارزشمند بودم (دنیا را از لوث وجود خود پاک کردم، یا این که لوث دنیا را از وجود خود پاک کردم)، یا خیلی ساده، زندگی دیگر برای من ارزشی نداشت، ببین که من به ارزشی دیگر باور دارم، تماشا کن که ناامیدی هم امیدی دارد.
7
خودکشی، حتا اگر عشقی نباشد، باز عاشقانه است – رومئو و ژولیت، ورتر، ... . خودکشی بدون عشق هم تلاشی است (مذبوحانه) برای چاره کردن بیعشقی. "هیچ مردی خود را به خاطر عشق یک زن نمیکشد چون عشق – هر عشقی – عریانی، فلاکت، مسکنت، و هیچ و پوچ بودن ما را به ما نشان میدهد" (پاوزه).
4
خودکشی راهی است به رهایی. حتا اندیشهی خودکشی هم رهاییبخش است: "اندیشهی خودکشی مسکنی قوی است: با آن چه شبهای تلخی را میشود سر کرد" (نیچه).
اما خودکشی آرامشی ملایم نیست، تسکینی است تکاندهنده. خودکشی پاسخی چاره ناپذیر به پرسشی چارهناپذیر است، واکنشی افراطی به وضعیتی به همان شدت افراطی. مهم نیست که من خود در ایجاد آن وضعیت سهمی داشتهام یا نه، مهم این است که من جسارت/ حماقت دست یازیدن به خودکشی را دارم: رویکردی رادیکال.
5
تنها یک زندگی تراژیک است که میتواند مرگی تراژیک را رقم بزند. از میان خودکشان بزرگ تنها مرگ آنانی ما را منقلب میکند که مرگ خود را به حکم قواعد تراژدی پذیرا شدهاند: از نووالیس تا تمام رمانتیکهای دیگر. اینجا است که دستهبندیهای شخصی هرکسی شکل میگیرد: من وولف، همینگوی، براتیگان، و دیگران را در یک سو میگذارم، و مایاکوفسکی، بنیامین، پاوزه، سلان، هدایت، و پلات و ... را در سوی دیگر. در هر حال، این دستهبندی هم چون خود خودکشی به ضابطهیی اخلاقی بسته است – به همین دلیل هرگز نمیتوان حقیقت خودکشی را اثبات یا ابطال کرد: خودکشی، همچون اخلاق، هم شخصی است هم زیباییشناسانه: داوری دربارهی درستی یا نادرستی آن بیهوده است.
6
خودکش حرفاش این است: این زندگی شایستهی من نیست، یا این که من شایستهی این زندگی نیستم (تشخیصی اخلاقی). من مناسبتی با این زندگی ندارم، فروتر یا فراتر از آن ام.
زندگی مرا تحقیر کرده، من تحملاش را ندارم، یا این که من زندگی را تحقیر میکنم، من آن را تاب ندارم. من ارزش مرگ را در برابر بیارزش زندگی میگذارم (مالرو میگوید "زندگی ارزشی ندارد، با این همه هیچ چیز هم ارزش زندگی را ندارد": من این ارزش را به سخره میگیرم، من متواضع نیستم، من متکبر ام، من میمیرم).
پس خودکشی ناامیدی نیست، خودکش امید به زندگی را به هیچ میگیرد، خودکش امید دیگری دارد. همچون هر تروریسمی، امید خودکش، ارزش خودکشی، "ارزشی نمایشی" است (بودریار). من خود را در ملا عام اعدام انقلابی میکنم، در خلوت خویش خود را ترور میکنم، تا امید خود را به نمایش بگذارم، تا به دیگری بگویم ببین که با من بد کردهای، تا به دنیا بگویم من آدمی ارزشمند بودم (دنیا را از لوث وجود خود پاک کردم، یا این که لوث دنیا را از وجود خود پاک کردم)، یا خیلی ساده، زندگی دیگر برای من ارزشی نداشت، ببین که من به ارزشی دیگر باور دارم، تماشا کن که ناامیدی هم امیدی دارد.
7
خودکشی، حتا اگر عشقی نباشد، باز عاشقانه است – رومئو و ژولیت، ورتر، ... . خودکشی بدون عشق هم تلاشی است (مذبوحانه) برای چاره کردن بیعشقی. "هیچ مردی خود را به خاطر عشق یک زن نمیکشد چون عشق – هر عشقی – عریانی، فلاکت، مسکنت، و هیچ و پوچ بودن ما را به ما نشان میدهد" (پاوزه).
Labels: Fragments
17 نظر:
برای گذاره 7: میکشی، خود را از ناسپاسی دنیا میکشی، از درد بی عشقی.اگر عشق فلاکت و عریانی روح را نشانمان میدهد، پس چه ارزشمند است به خاطر این آگاهی خود را کشتن. من بر نقصم آگاه میشوم، بر آگاهیم تاب ندارم، این عشق آگاهم کرده،، تابش را ندارم، پنهانش میکنم، خودم را میکشم، و برایش بهانه یی دیگر میآورم شاید، مردانه میکنم این خودکشی را. و از آن سو: عریانی خود را پذیرفتن، فلاکت را تسلیم بودن، بر ضعف خود صحه گذاشتن، و باز عاشق بودن؛ این ها همه امضای زن عاشق را در طول تاریخ بر خود نداشته؟ همان جمله جاودانه است انگار این بازی: بودن یا نبودن؟
می خواستم سئوالی را مطرح کنم امیدوارم پاسخ اش ار از شما بگیرم اما پیش از آن نیاز به اندکی مقدمه چینی دارم:تصور من از جوامع امروزی این است که معدلی از باور ها مفهومی به نام عقل جمعی را می سازند.این عقل جمعی را اگر از من بپذیرید،باید مسئول واکنش های نسبتاً مستقل اما هماهنگ اجتماع در برابر رخداد های اجتماعی دانست.حال سئوالم این است:اگر چنین که گمان بردم باشد چرا این عقل جمعی در مواجه با اشخاصی مثل «احمدی نژاد» بسیار فعال تر از دیگر پدیده ها عمل می کند و در ذهن جامعه شهری تهران – به عنوان مثال – تا این حد حساسیت بر می انگیزد.اگر لطیفه هایی که به سرعت برق و باد در باب او ساخته شد،واکنش مردم به تباین عمیق سوژه و ابژه نیست.اینکه او کاریکاتوری از دورانی ست که برای جامعه شهری «دوران اش سپری شده» به حساب می آید ،اما هم چنان به جد ژست یک پرزیدنت را می گیرد مردم را تحریک به این واکنش ها می کند؟
با احترام
It is pure cock-and-bull story. This pseudo- intellectualism, hiding behind big names, may give you fame but no authority, no cretids whatever. Iran's cultural vacuum, sucks, devours any shit and garbage, even if it is you. It really sucks.
سلام آقای یزدانجو
یادداشت فوقالعادهتان را درباره خودکشی خواندم و بسیار لذت بردم.
خواستم یادداشتی در همینمحل برای شما بنویسم اما یادداشتم طولانی شد و خودش مطلبی شد تقریبا مستقل.
به همین دلیل آن را در وبلاگم قرار دادم (به نام روایتی از خودکشی به مثابه راهی برای اثبات آزادی)و
برای رعایت حق نشر،از همین طریق به اطلاعتان میرسانم که به نوشته عالی شما لینک دادهام.
برایتان آرزوی پیروزی و سربلندی دارم.
پایدار و پاینده باشید.
عالي بود پيام جان.
شما خیلی جوانی آقا و بنظر من گنده تر از دهانتون نقل پراکنی میکنی در ضمن بنظر من بهتره اسم نیچه و اون همه ادم رو توی وبلاگت ردیف نکنی تا یه مشت بچه جغله مثل خودت این توهم رو پیدا کنن که همرو میشناسی ..جنابعالی و امثال جنابعالی خوب نشون دادید که برای وارد شدن بباند تفکر درایران!! حاضرید دست بهر کاری بزنید.
I pitty all those comments! I wouldn't be flattered if bunch of jerks thought I could be God !
بحث جالبیه
I thought the time when people thought they have to name 127389748 famous and infamous philosophers to look like one is gone !!
paiaam.mibinam ke daari az dari vari nesi biroon miaai...xeili xoobe...xeili...ei kaash hamishe intor bemooni...
سلام رفيق. از خوندن يادداشتهات خيلي خوشحال شدم و كيف كردم. (ببخش اگه تعريفهام از نوشتههات زياد روشنفكرانه! نيست). پيوند به وبلاگت رو گذاشتم تو وبلاگم تا هربار بهروز كردي سر بزنم بهت. موفق باشي. ياحق
خیلی جالب بود. خصوصا پاراگراف آخرش.
جملهی دومِ بندِ اول خلاصهسازیِ غریبی است. من اخیراً از خواندنِ این کتاب لذتِ زیادی بردم. خوشتان هم اگر نیاید، دیدنِ اینکه صد سال است کسانی—که گویا همه هم کودن نباشند—در موردِ خودکشی چیز نوشتهاند شاید مجابتان کند با احتیاطِ بیشتری دربارهی کلّ دستآوردِ تفکر مدرن نظر دهید.
Victor Cosculluela, The Ethics of Suicide, Garland Publishing, New York, 1995.
http://annette.persianblog.com/
سلام
اگه ممگنه یه روش کم درد برای خود کشی بگین
با تشکر
پس شما هم فرزند خلف هدایت هستین ؟؟؟خودکشی بزرگترین سرمایه است برای روز مبادا؟؟؟
Dear Mr Yazdanjoo,
15 days later one of my best freind killed herself.she was a perfect person and suicide was an unevitable action for her personality.she was physician and senarist and film director.she killed herself 10 days befor her wedding day.I`m also physican and know some thing about suicide but these days I search about suicide more.your note about suicide is very good and you help me very much.I`d like to appreciate you
best regards
salam aghaye yazdanjoo
man ta 1 sate pish mikhastam khodkoshi konam omadam baraye dustam peygham bezaram ke weblogetoono didam
madaram va pedaram aslan darkam nemikonan
madaram ba man kheili bad raftar mikone man 24 sale shodam emruz faghat tahghiram kardan faghat be khatere inke kasi ke baraye ezdevaj entekhab kardam puldar nist
bahane poshte bahane be marge man razian
Post a Comment
<<< صفحه ی اصلی