February 14, 2006

فرانكولاژ: هزل­گويي ذهني تب­دار

معصومه­ علي­اكبري*

به نظر من انگيزه‏ى نقد يك اثر هنگامى پديد مى‏آيد كه اثر بر يكى از قواي احساس، فاهمه، يا وجدان (حداقل بر يكي از آن­ها) اثر بگذارد. اما «فرانكولا» چنين اثري بر من نگذاشت. پس نمي­خواهم آن را نقد كنم. آن­چه مي­نويسم حرف­هايي است كه بعد از خواندن «فرانكولا» و به سائقه­ي آشنايي قبلي با بعضي ترجمه­هاي يزدانجو (كه گاه معرفي و نقدشان كرده­ام) به ذهن­ام هجوم آورد و مرا وا داشت تا به صورت يادداشتي بر «فرانكولا» آن حرف­ها را سروسامان دهم.
پيام يزدانجو اطلاعات فلسفى و ادبى‏اش را به هم درمى‏آميزد. از اين به آن ورود مى‏كند و چيزى به نام داستان - گزارش روزانه (ى احتمالاً فلسفى) پديد مى‏آورد. اطلاعاتى كه از دانش هرمنوتيك دارد به اضافه‏ى مطالعات ادبى‏اش با همديگر ممزوج شده‏اند و حاصلى به بار آورده‏اند به نام «فرانكولا» كه بهتر است بخوانيم­اش «فرانكولا‍‍ژ». چون كولاژي است از بعضي شخصيت­هاي شناخته­شده­ي داستاني به اضافه­ي نظريات بيوتكنولوژيكي و شبيه­سازي­هاي مجازي و ژنتيكي. اين كولاژ فاتحه‏ى بشريت را مى‏خواند در پيمودن قله‏هاى كمال ِ نه خير، بلكه شرّ! فرانكولا، ابرانسان ساخته‏ى دست يزدانجو، تركيبى است از فرانكشتاين و دراكولا. اين رويه‏ى قضيه است. پشت قضيه مى‏شود همان ناتوانى بشر در رسيدن به معراج شرّ و برهم خوردن همه‏ى مرزها. يعنى اين كه آن نظريات انسان‏شناختى فرانكشتاين و استوكر بر مبناى انسان‏سازي­هاى مجازى تركيب شوند، حاصل­اش مى‏شود انسان­هاى بى‏روح و سردى كه حتا عرضه‏ى خشونت ورزيدن را هم ندارند. همه چيزشان در اختيار يك دكمه است در دست اربابهاى صنعت فرامدرن شبيه‏سازى.
فرانكشتاين خالق به جاى مخلوق‏اش با دراكولا (مخلوق استوكر) به هم مى‏آميزند تا اسم تركيبى و جذاب موردنظر پيام يزدانجو را بسازند. اين هر دو اسم مى‏شوند نماد خباثت ذات انسان امروز. يكى با كشتن و ديگرى با خون­خوار پروردن اين خباثت را به نمايش مى‏گذارند. به همين دليل هم يزدانجو معتقد است كه قهرمان­اش يا همان پرومته‏اش (كه اصلاً معلوم نيست چرا پاى پرومته به وسط ماجرا كشيده مى‏شود؟!) يك «ويران‏ساز» است.
يزدانجو «ويران‏ساز» را اين گونه معنا مى‏كند: ويران‏ساز يعنى هم ويران مى‏كند هم مى‏سازد. چه چيز را مى‏سازد؟ ويرانى را. ويران‏ساز يعنى كسى كه ويرانى را آباد نمى‏كند، بلكه آبادها را ويران مى‏سازد. تأمل بر اين مفهوم مى‏تواند يكى از نكات قابل توجه و احتمالاً مورد نظر يزدانجو باشد. حاصل و برآورد همه‏ى نظريات مدرن و پسامدرن به آفرينش (يا بهتر است بگوييم به جعلِ) انسانى ختم شده كه هر چند جوهره‏اش خشونت است اما توان خشونت ورزيدن هم ندارد. خشونت­اش از شدت تكثير در همانندسازى شده‏ها و در يك فضاى سرد و خنثا، بى‏بو و بى‏خاصيت مى‏گردد. اگرچه اين سيلان سرد خنثا، خود مى‏توانسته حاصل خشونت باشد، اما اكنون خشونت را هم بى‏خاصيت و عاجز كرده است. تكثير خشونت به ناتوانى خشونت انجاميده است و شايد اوج ويران‏سازى همين باشد. البته اين­ها كه نگارنده مى‏نويسد بخشى به خاطر تصريح كلامى خود يزدانجو است نه اين كه خواننده بر اثر تاملات ژرف فلسفي و انسان­شناختي در متن پيچيده­يي به نام «فرانكولا» به آن رسيده باشد. در واقع خواننده براي فهم چنين امري اجتياجي ندارد كه خود را به دردسر بياندازد و زحمت بكشد تا معناي پنهان يك اثر فلسفي را كشف كند.
نكته‏ى دوم قابل تأملى كه مى‏توان از لابه‏لاى توضيحات يزدانجو به دست آورد، جنگ نظريه‏ها و بحث­هاى فلسفى با علوم بيوتكنولوژيكى و علم شبيه‏سازي­هاى مجازى است. در اين جنگ­وجدل­ها تفاوت ميان شبيه و اصل از ميان مى‏رود. يزدانجو با وارد كردن اين بحث­ها به فضاى داستان - گزارش‏اش مى‏خواهد نشان دهد كه از اساس ميان واقعيت و حقيقت هم تفاوت و فاصله‏يى نيست. از همان قديم هم معلوم نبوده كه كدام، كدام است. براى همين دامنه‏ى بحث‏اش را مى‏كشاند به دوران باستان و از يونان قديم مى‏گويد و ايران قديم كه نماد دو تمدن شرق و غرب بوده‏اند. دو تمدنى كه يكى نماد واقعيت بوده است و ديگرى نماد حقيقت. اما كدام حقيقت؟ كدام واقعيت؟ تعريف همه چيز مديون صنعت زبانى بشر است. بشر يونانى خوب توانسته از امر مقدس، تقدس‏زدايى كند؛ و ايرانى هم خوب توانسته يك امر نامقدس را مقدس‏نما سازد. يعنى يونانى‏ها توانستند حقيقت متافيزيكى را واقعيت فيزيكى بخشند و ايرانى‏ها هم به­خوبى توانستند از يك واقعيت فيزيكى يك حقيقت متافيزيكى خلق كنند (البته فراموش نكنيد كه اين­ها اظهارات پرومته‏ى پسامدرنِ پيام يزدانجو، يعنى فرانكولا است و اظهاراتى فرانكولاژى است). نتيجه‏ى اين صنعت زبانىِ بشر در هزاره‏ى سوم اين شده است كه مرز ميان فيزيك و متافيزيك و مقدس و مقدس‏نما به هم خورده است و همه چيز در بى‏اعتبارى مطلق غوطه‏ور است. از حق نگذرم كه اين بحث جالبى است كه يزدانجو پيش كشيده است. اما اين كه توانسته باشد اين بحث را در جايگاه داستانى و روايتى خود خوب تعبير و توجيه كند، فراوان مورد تشكيك است. براى همين مى‏گويم اين داستان - گزارش روزانه به­جاى اين كه تبديل به اثر ادبى - فلسفى شود، تركيب و كولاژى از دانسته‏ها و توانسته‏هاى يزدانجو از عالم فلسفه و ادبيات است. به همين دليل هم نتوانسته در نوع خود حتا با ضعيف‏ترين نمونه‏هاى آثار ادبى - فلسفى سده‏ى بيستم مثل بعضى آثار سارتر يا كامو يا كافكا برابرى كند. بيش­تر يك بازى زبانى و نظرى با دانسته‏هاى پيشامتنى و بين­متنى است تا آفرينش متن مستقلى كه از دل بينامتنيت آثار استوكر و فرانكشتاين بيرون زده باشد.
آخرين نكته‏ى قابل توجه در اين كتاب اين است كه زن­ها براى پرومته‏ى پسامدرن هزاره‏ى سوم همان خلق­وخو و همان رنگ­وبوى زنان دو هزاره‏ى پيشين را دارند، خواه به شكل زنى باشد كه به دليل سركوب تاريخى و روانىِ خواسته‏هاى طبيعى‏اش تبديل به زنى سرد و بى‏روح و سرخورده شده كه اشك­هاي­اش از جنس يخ است، خواه زن آزاد و رهايى باشد پر از شورش و شوق طبيعى. اين هر دو تيپ هويت طبيعى زنانه و انسانى خود را حفظ مى‏كنند و بيرون از فرانكولاگرى و هيولائيت، مراقب پرومته‏ى پسامدرن‏اند – شايد بيرون گذاشته‏شدن‏شان از چرخه‏ى شبيه‏سازى بى‏روح و خشونت سرد، از روى عمد باشد. شايد بيرون مانده‏اند براى وقت مبادا در آينده‏يى كه ديگر هيچ اميدى نمانده است و تنها شانس انسانيت وجود همين دو زن است. اينها بيش­تر انسان‏ اند تا هيولا. بلد اند كه همچون انسان طبق تعريف معمولى‏اش عمل كنند، اما بلد نيستند كه هيولايى كنند. فرانكولا هم البته ناتوان از هيولاگرى است. مثل اغلب آدم­هاى ميانه‏ى اين دوران كه در هيچ چيز كامل نيستند و به نوعى ميان‏مايگى خو گرفته‏اند، هيولائيت فرانكولا با تكثير ژنتيك و يا شبيه‏سازي­هاى مجازى، تبديل مى‏شود به خشونتى ناتوان. فرانكولا خود سرآمد همه‏ى ناتوان­ها است. اين يعنى كه آدم حتا عرضه‏ى هيولاشدنِ تمام و كمال را هم ندارد. يزدانجو اين ناتوانى را به بازى مى‏گيرد و مضحكه مى‏كند. او با طنزى سرد و بى‏روح، پيشروىِ انسان را در فراصنعت و پسروى‏اش در به كارگيرى عادى قواى انسانى‏اش مثل نفرت، خشونت، تحميل و هولناك ‏نمودن خويش را ريشخند مى‏كند. فرانكولا بيش از آن كه هولناك باشد، هيولايى مسخره و بى‏دست‏وپا است كه عاقبت به درد نمايش در سيرك هم نمى‏خورد، چون نمونه‏ها و نسخه­بدل‏هاى تازه‏ترش به بازار آمده و وارد ميدان سيرك شده است. سيركى كه تماشاگران­اش ديگر نه آدم­ها بلكه مى‏توانند فرشتگان باشند، همان­ها كه در نخستين صبح آفرينش با زبان بى‏زبانى و زير لب اين گزينش خدايى را به زير سؤال كشيدند.
تكثير فرانكولاهاى ناتوان از هيولاگرى كه بيشتر به درد نمايش و خنده مى‏خورند، سرخورده شدن فرانكولا و بازماندن­اش از حلقه‏ى نمايش، تصوير نهايى يزدانجو است از تركيبِ نظريات فلسفى و روان‏شناختى و علمى مدرن و فرامدرنى كه هدف­شان خلق بود، اما اين مخلوق جديد اَبَرناتوانى از آب درآمد. اين اَبَرانسانِ ناتوانِ يزدانجو موجودى نيست كه بتوان سرگذشت او را از خلال روايت غيرروايتى و داستان - گزارشِ غيرداستانى او دريافت. كشف مخلوق جديد يزدانجو، در حقيقت كشف از متن نيست. چون اصلاً متنى به معناى روايتى و داستانى كلمه وجود ندارد. پى بردن به مشخصات چنين مخلوقى حاصل استماع اطلاعات عمومى و تخصصى نويسنده است در زمينه‏ى فلسفه و رمان و علوم نرم‏افزارى جديد كه در كتاب گنجانده شده است و همين ضعف اصلى اين كتاب است. ضعف بزرگى كه كتاب را به اثرى غيرداستانى، غيرروايى، غيرادبى و غيرفلسفى – و البته معجونى از همه‏ى اين­ها – تبديل مى‏كند و آن را بيش­تر شبيه به هزل مى‏سازد. هزل­گويى ذهنى تب‏دار كه مورد هجوم آراى پست‏مدرنى قرار گرفته است.
____________________________________________________
* اين نوشته با عنوان «يك داستان فلسفي؟» در شماره­ي اخير «جهان كتاب» (بهمن 84) به چاپ رسيده است.

Labels:

15 نظر:

Anonymous Anonymous مي نويسد:

با سلام
برای نخستین بار وبلاگ شما را بازدید کردم. اگر موافق باشید با هم بیشتر همفکری داشته باشیم و لینک بدهیم.
پیروز باشید

9:24 PM  
Anonymous Anonymous مي نويسد:

البته بگذریم که نقدهای مزخرف تر از این هم روزانه در مطبوعات زیاد می بینیم.اما این تناقضهای آشکاری که در متن این نقد به چشم می خورد بیشتر ازهرچیزی جلب توجه می کند:در شروع کار که خواننده را با حرف ؟ ای که نقد نیست(صوت؟)مواجه می کند.بعد یکجا این کتاب یک داستان-گزارش روزانه احتمالا فلسفی است و یکجای دیگر اصلا متنی به معنای روایتی و داستانی کلمه وجود ندارد.درحالیکه چند خط بالاتر داستانی را به خلاصه می خوانیم و برداشت مخاطب را از آن و نتیجه می گیریم که تمام اینها از خواندن داستان به دست نیامده بلکه از توضیحات نویسنده بدست امده.البته من که صاحب نظر نیستم.ولی یادم می آید که در ادبیات سال دوم دبیرستان یک دسته بندی داشتیم برای فرم داستان نویسی که فرم خاطرات نوشتن و نامه نگاری هم از آن محسوب می شد.

2:19 PM  
Anonymous Anonymous مي نويسد:

البته بعضی از قسمتها خیلی هم جانانه توصیف شده بود.مثل:تکثیر خشونت به ناتوانی خشونت می انجامد/یا:.از بین رفتن تفاوت بین شبیه و اصل/یا مرز نامعلوم میان حقیقت و واقعیت.فیزیک و متافیزیک و مقدس و نامقدس/یا آدمهای میانه ی این دوران که حتی عرضه بد بودن را هم ندارند/و اما این هم نکته ای بود نتوانسته در نوع خود حتا با ضعيف‏ترين نمونه‏هاى آثار ادبى - فلسفى سده‏ى بيستم مثل بعضى آثار سارتر يا كامو يا كافكا برابرى كند/که البته من متوجه نشدم آثار کامو و کافکا آن ضعیف ترین آثار سده بیشتم بودند یا مشکل از آنجا بود که فرانکولا با آنها برابری نکرده بود...راستی من از اینهمه تاکید بر شبیه سازی سردرنیاوردم.تاجایی که یادم هست فقط خفنکبوت شبیه سازی شده بود و باقی حرف فرانکولاهای بدلی بود و مقلدان و اینها...شاید هم من اشتباه می کنم.بهرحال متن جالبی بود.

2:29 PM  
Anonymous Anonymous مي نويسد:

اين خانم به نظر بنده اصلا" كتاب را درست نخوانده، به همين خاطر كلي ابهام دارد: مثلا" مي گويد معلوم نيست كه چرا پاي پرومته وسط كشيده شده در حالي كه نويسنده در هممان كتاب علت آن را توضيح مي دهد. اما مشكل اساسي اين جور نقدهاي بنظر من مزخرف اما البته پرادعا اين است كه با يك ذهنيت مدرن كه چه عرض كنم، با يك ذهنيت ماقبل مدرن مي خواهند يك رمان امروزي و نوگرا را نقد كنند. اصلا" مگر قرار بوده يزدانجو شبيه سارتر و كامو بنويسد.
در كل، بنظر من اين خانم مي خواسته بي سوادي ادبي خود را با غلو كردن در سواد غيرادبي نويسنده يا بهتر بگويم با دست كم گرفتن استعداد ادبي نويسنده پنهان كند! آخر از همه هم اين كه، يكي نيست به اين خانم بگويد شما كه اين كاره نيستي مگر مجبوري جاي ديگران را تنگ كني؟

2:39 PM  
Anonymous Anonymous مي نويسد:

اولا : منظور يك نفر فرانكولايي ( خط بالا ) از تكرار مشمُز كننده اين خانم..اين خانم...اين خانم چه چيزي مي تواند باشد ؟ شما خاهش مي كنم به سبب خستگي فراوان از در افشاني ها و نظريه پراكني ها ي انجام گرفته در سطور بالا در باره داستان نوگرا و مدرن و ....سريعا يك صندلي اختيار كنيد .
ثانيا : به عقيده من با توجه به شناخت شخصي ام از پيام يادداشت درج شده در جهان كتاب پر بيراه هم نبود و به راحتي و يي پيرايه به ذهن شخص پيام و و هيولاي اش و حتي ضعف هاي آن نزديك شده است كه دليل عاميانه اين ادعا هم حضور در وبلاگ شخصي پيام بدون پي نوشت يا پاسخ است . اصولا من اين زيركي پيام يزدانجو را هم ايضا ستايش مي كنم كه دست خودش را در انتخاب حركت بعدي در پس اين به اصطلاح ياد داشت بازگذاشته و به بعد از دريافت ديدگاه دوستان و دشمنانش موكول كرده است !
شايد هم فكر ميكند از موضع گيري چه حاصل وقتي با فرانكولاي اش آنطور كه مي خواست برخورد نشداز ابتدا !

4:43 PM  
Anonymous Anonymous مي نويسد:

حالا این خانم نه اون یکی آقا.موضوع اینجاست که نزدیک شدن به ذهن آدمها به همین مسخرگی و سادگی ، در خواندن یک کتاب و گذراندن اوقات خوش دوستانه خلاصه بشود

1:28 AM  
Anonymous Anonymous مي نويسد:

جناب یزدانجوی عزیز سلام؛از اینکه وبلاگ شما را یافتم خوشحالم . آقا بابت جوایز تبریک می گم. راستش رو بخواهید من هرچی دنبال کتاب شما گشتم پیدا نکردم،یه نسخه اش هم این طرف نبود.این از شانس بد منه که زود تموم شده بود... خوب به هر حال امیدوارم شاد باشید و فرانکولا هم به چاپ بعدی برسه ... با احترام سروش سمیعی

6:20 PM  
Anonymous Anonymous مي نويسد:

معصومه خانم!کاش لااقل هرچیزی را که در اثر فشار یک ذهن تب ندار بیرون می زند و مینویسی برای خودت نگه داری و ندهی جای نقد برود زیر چاپ.بهرحال دونفر هم این را می خوانند و خیالات برشان میدارد که این شروع نوشته از روی شکسته نفسی بوده

9:45 PM  
Anonymous Anonymous مي نويسد:

درضمن من که این نوشته را خواندم به نظرم رسید جنابعالی یک خصومت شخصی بااطلاعات فلسفی و مطالعات ادبی آقای یزدانجو داری.اینکه اینقدر ناراحتی ندارد.شما هم می توانی بری سعی خودت را بکنی شاید هم بجایی رسیدی.درکل اینکه معصومه خانم با پایین آوردن دیگران نیم شود خود را بالاتر برد.به اندوخته های خودت اضافه کن.بهترین راه همانست.ببخشید خانم!و آن یکی خانم هم ببخشید که گفتم خانم

9:49 PM  
Anonymous Anonymous مي نويسد:

سلام.من فکر می کنم بیشتر نقدهایی را که درباره فرانکولا شده خوانده ام و نکته ای که توجه ام را خیلی جلب کرده این است که تقریبا بیشتر متن این نقدها درباره شخصیت اصلی داستان است و نه درباره کتاب.مخالف بودن با فلسفه داستان یک کتاب یا قبول نداشتن نظریات نویسنده چه ربطی به ارزش گذاری ادبی کتاب داره؟اینکه این منتقد از داستان خوشش نیامده باشد و بعد سلیقه شخصی خودش را در یادداشتی به خواننده اعمال کند که آنهم برای گریز از نقدهای احتمالی بر نقدش از قبل بنویه این نقد نیست.پس چیه؟

10:27 PM  
Anonymous Anonymous مي نويسد:

سلام
آقای یزدانجو
من پیگیر همیشگی نوشته های شما و وبلاگ شما هستم. در وبلاگ تازه شروع شده ام لینک شما را گذاشتم.خوشحال می شوم سری به من بزنید.

4:46 AM  
Anonymous Anonymous مي نويسد:

احمدی نژاد به زودی استعفا می دهد! و به جای او رفسنجانی خواهد آمد---آداموس

6:17 AM  
Anonymous Anonymous مي نويسد:

سلام آقای یزدانجوی عزیز.انگار قزل آلای شما مسری است.مثل هیولاییت بی نظیرتان.تمام این منتقدهای ازحال رفته بی خاصیت باید برن روی ذهنهای سخت شده استانداردشان یک تجدیدنظرکلی کنند.خیلی عقبند.شرط می بندم هیچ کتابی را هم کامل نمی خوانند و از وسطهایش شروع می کنند به صوت صادر کردن.شاید هم مشکل کلاژ برای خوانشش باشد/بهرحال من این را برای این اینجا می نویسم که از شما برای ویران سازی تشکر کنم.معلم بزرگی هستید.همین

10:18 AM  
Anonymous Anonymous مي نويسد:

سلام آقای یزدانجوی گرامی. چرا مطلب تازه نمی گذارید.یکی از آن شماره دارهایش ...خسته شدیم از بس سر زدیم واین نقد را اینجا دیدیم.همیشه سرخوش باشید

2:15 PM  
Anonymous Anonymous مي نويسد:

سلام خوبی؟
این رو قبلا یه جایی دیده بودم ولی برای اولین بار اینجا خوندم
خوش باشی
بای

3:07 PM  

Post a Comment

<<< صفحه ی اصلی

:: نقل نوشته ها مجاز و انتشار آن ها منوط به اجازه ی نويسنده است ::