بازی برره
اگر به ضرورت نقادی فرهنگی باور داشته باشیم، نگاه نقادانه به پدیدههای فرهنگ عامهپسند ارزش و اهمیتی ویژه دارد و به هیچ رو نمیتوان آن را نادیده گرفت. «شبهای برره» از هر نظر نمونهی مناسبی برای درک این ضرورت است – یک محصول فرهنگی با مخاطبانی بسیار گسترده و با تاثیری فراتر از انتظار – و با این همه به نظر میرسد، در سطح ارزیابی انتقادی، دو دیدگاه ظاهرن آشتیناپذیر راه را بر تاملات جدیتر بسته اند: از یک سو دیدگاه (نخبهگرایانهی) کسانی که «شبهای برره» را سریالی اصولن مبتذل دیده و بنابراین خود را بینیاز از بحث جدی در آن باره میبینند و از سوی دیگر دیدگاه (زیباییشناسانهی) کسانی که این سریال را اثری خلاقانه میبینند و نیازی هم برای بحث بیشتر برای اثبات دوری آن از ابتذال احساس نمیکنند: موضع من مطرح کردن دیدگاهی فارغ از این دو نیست؛ بهعکس میخواهم، با تاکید بر درستی نسبی هردو دیدگاه، بر امکان ارائهی یک ارزیابی تلفیقی از این پدیدهی فرهنگی تاکید کنم.
در واقع، دیدگاه دوم از دید کارشناسانه نیاز چندانی به بحث و بررسی ندارد. آیا سریال «شبهای برره» خلاقانه است؟ از ابتذال به دور است؟ بهتعبیر من، حرفی برای گفتن دارد؟ بهعنوان کسی که سررشتهیی از سینما دارد و دستی در ادبیات، من هم مانند مدافعان این دیدگاه به این پرسشها پاسخ مثبت میدهم. کارگردانی حرفهیی و حسابشده، بازیهای اغلب قابلقبول و بعضن درخشان، متنهایی اکثرن سنجیده و هوشمندانه، و خلاصه نمایشهایی خوشساخت با نمایشنوشتهایی خوشپرداخت: یک مقایسهی سطحی با سایر سریالها و برنامههای تلویزیونی هم فاصلهی زیاد «شبهای برره» با همهی مشابههایاش را نشان میدهد، بهروشنی نشان میدهد که این سریالی متفاوت است و کارش تکرار مکررات نیست: حرفی برای گفتن دارد. از این فراتر، میتوان استدلال کرد که حتا تکراری بودن بعضی مایهها و بنمایههای آن هم در چارچوبی متفاوت جای میگیرد و از این نظر ابتذالاش تنها در لذت متفاوتی است که این تکرار میبخشد. پس، «شبهای برره» مبتذل نیست، متفاوت است.
از سوی دیگر، دیدگاه اول «شبهای برره» را سریال مبتذلی مثل سایر سریالها میداند، بی آن که بتواند منکر تفاوتهای آن شود: چرا؟ در تایید این دیدگاه، و به عنوان بحث اصلی خود، من پاسخی میدهم که احتمالن کمتر مورد توجه معتقدان به ابتذال این سریال بوده، یا اغلب تنها بهطور تلویحی بیان شده: «شبهای برره» فینفسه مبتذل نیست، مبتذل است چون سریالی است که در رسانهیی معروف یا متهم به ابتذال عرضه میشود، یعنی مبتذل بودن یا نبودن رسانیده را موضع ما در مورد مبتذل بودن یا نبودن رسانه تعیین میکند.
حکم مشهور مارشال مکلوهان را به خاطر بیاوریم: «رسانه پیام است» (پیام همان رسانه است). منظور مکلوهان از این حکم رادیکال و افراطی چیست؟ در واقع، مکلوهان میگوید که مهم نیست از یک رسانه چه پیامی پخش میشود؛ مهم این است که يك پیام از چه رسانهیی پخش میشود. یعنی، این رسانه است که راستای پیام را تعیین میکند، نه این که پیام راستای رسانه را تعیین کند. پیام ما هرچه باشد، این رسانه است که چارچوب مفهومی مخاطبان برای تاویل و تفسیر آن را مهیا میکند، و از آنجا که رسانه به هیچ رو بستری خنثا یا بیطرف نیست، طبعن هر پیامی را به افق معنایی خود منضم و مقید میکند – یک مقالهی واحد که در دو روزنامهی کیهان و شرق به چاپ رسد متنی با دو تاویل متفاوت خواهد شد؛ از این فراتر، افراطیتر (مکلوهانیتر)، متنی واحد که در روزنامهی کیهان درج و از صداوسیما پخش شود دو تاویل متفاوت خواهد یافت.
بیشک حکم رسانهیی مکلوهان، همانند قرینهی ادبی آن («فرم محتوا است»: محتوا همان فرم است)، وجهی افراطی دارد که اکنون اغراقآمیز به نظر میرسد – همچنان که تقسیمبندی رسانهها به رسانههای «گرم» و «سرد» کلیتر از آن است که پاسخگوی تنوع و تکثر رسانههای امروزی باشد. با این حال، اگر ماهیتباوری مستتر در این حکم را تعدیل کنیم (همهی رسانهها به صرف رسانه بودن – مقید بودن به ماهیتی به نام رسانگی – کارکردی یکسان نخواهند داشت)، اگر بهجای این ماهیتباوری به نوعی کارکردباوری رو آوریم (این باور که کارکرد رسانه را فقط ویژگیهای فنی آن رقم نمیزند بلکه عوامل دیگری هم در تعیین این کارکرد نقش دارند – یعنی کارکردی که با «تعین چندجانبه»، همان اووردیترمینیشن فرویدی، تعیین میشود)، آنگاه میتوانیم انواع مختلفی از رسانهها را، با توجه به کارکردهای متنوع خود، تعریف و تبیین کنیم. شبکهی خبر، بیبیسی، سیانان، الجزیره، و المنار همگی رسانه اند و همگی رسانهیی تلویزیونی، اما کارکرد همهی آنها یکی نیست، و با این حال در تمام موارد، پیام آنها خود رسانهی آنها است.
بنابراین، با این گرایش کارکردی، دستهبندیها و تمایزگذاریهای مختلفی را میتوان متصور شد. یک تقسیمبندی ساده که در اینجا و در بحث از ابتذال مفید مینماید میتواند این باشد: رسانهها را میتوان، در نبود تعبیری بهتر یا اصیلتر، به دو دستهی «متعهد» و «غیرمتعهد» تقسیم کرد (البته نه به سیاق سابقهیی نظیر «ادبیات متعهد» بل به روالی نظیر نامگذاری «کشورهای غیرمتعهد»). با این حال، هر رسانهی بهاصطلاح «غیرمتعهد» هم تعهداتی برای خود دارد (مثلن تعهد به رعایت آزادی بیان) و هر رسانهی بهاصطلاح «متعهد» هم میتواند به تعهداتی پابند نباشد (باز هم مثلن تعهد به رعایت آزادی بیان). پس «تعهد» در اینجا چه معنایی دارد؟ خیلی ساده، منظور از تعهد تنها متعهد بودن به یک ایدئولوژی بهشیوهیی غیرانتقادی است. رسانهی متعهد از رویهی الزامی و اجباری ابلاغ یک ایدئولوژی پیروی میکند، حال آن که رسانهی غیرمتعهد در عرضهی ایدئولوژیها رویهیی اختیاری و انتقادی دارد، یا دستکم ادعای آن را دارد.
از میان مختصات مختلفی که میتوان برای این دو دسته بر شمرد، یک خصیصه هست که در بحث کنونی باید برجسته شود: رسانهی غیرمتعهد میخواهد چندگویانه، یا دستکم دوگویانه (مکالمهیی متقابل میان خود و نقد خود یا گفتگویی چندجانبه میان مواضع انتقادی گوناگون) باشد، حال آن که رسانهی متعهد تنها «تکگویانه» است (تاب تحمل گفتاری دیگر، گفتار «دیگری»، را ندارد). هم اینجا است که بحث ابتذال خودنمایی میکند. رسانهی متعهد، به رغم یا به دلیل تعهد خود، تنها همسازهی ایدئولوژیک خویش را تکرار میکند. از این رو، یک رسانهی متعهد، با همهی تقید احتمالی به آرمانهایی نامبتذل، بهشدت در معرض این خطر قرار دارد که در عمل مبتذل باشد. در واقع، مساله این است که همسازهی رسانهی متعهد خود اسیر ناسازهیی دیگر (یا یک اپوریا) میشود و آن این که با تکرار یک حقیقت (و تنها یک حقیقت، ایدئولوژی خود) آن را از حقیقت تهی میکند: اینجا است که رسانهی متعهد مبتذل میشود. رسانهی متعهد برای ایفای نقش خود، برای برآوردن کارکرد خود، برای انجام وظیفهیی که خود را به آن متعهد کرده، مهمتر، برای گرفتن نتیجهی مطلوب، باید یک و فقط یک حقیقت را برساند (اعتماد و اعتقاد دیرین و دیرپای ایرانیها به رادیو و سپس تلویزیون از کجا میآید؟ جز از اینجا که تمام شبکهها و کانالهای رادیو و تلویزیون ما یک و همان حقیقت را میگویند و در هیچکجا از این بابت یکدیگر را نقض یا حتا نقد نمیکنند؟ این جایگاهی است که روزنامهها، با وجود شرایطی کمابیش مشابه اما به دلیل گزینشهایی کمابیش متفاوت، از آن محروم اند: خوانندهی روزنامه باید قوهی انتقادی خود را به کار بگیرد و خود حقیقت را تشخیص دهد اما شنوندهی رادیو یا بینندهی تلویزیون چنین فعالیتی ندارد، حقیقتی از پیش آماده هست که او باید منفعلانه پذیرفته و یا در غیر این صورت آن را کلن کنار بگذارد): همیشه یک حقیقت را گفتن دشوار میتواند از گزند ابتذال مصون ماند.
اکنون به وجه غیرافراطیتر حکم مکلوهان باز میگردیم: این پیام (محتوا، مندرجات و منتشرات) یک رسانه نیست که هویت رسانه را میسازد، این هویت هر رسانه است که پیام هر رسانیده را تعیین میکند: اگر رسانهی متعهد میتواند مبتذل باشد، یا مبتذل شود، یک برنامهی غیرمبتذل در یک رسانهی مبتذل چه کارکردی مییابد؟ در واقع، این سرنوشت ازپیشمقدر «شبهای برره» است که، با وجود خلاقیت و تفاوت مشهودش، از دید تمام کسانی که تلویزیون را رسانهیی مبتذل میدانند برنامهیی مبتذل شمرده شود؛ اگر دید ما این باشد که تلویزیون به عنوان یک رسانهی متعهد از تماشاگران تنها این را میخواهد که حقیقتی را که به آنها عرضه میکند بدون برخورد انتقادی و با اشتیاقی انفعالی پذیرا شوند، آنگاه تفاوت و خلاقیت «شبهای برره» اصلن مجالی برای جلوه نخواهد یافت، استقلال عمل آن در ابتذال عمومی رسانه محو خواهد شد.
واقعیت این است که «تحلیل محتوایی» در مورد رسانهها، رسانههای متعهد، راه به جایی نمیبرد. بیهوده است که بخواهیم به شرح و تفسیر پیامهای قسمتهای مختلف «شبهای برره» بپردازیم؛ این سریال تنها یک پیام دارد و آن پیام همان رسانهی تلویزیون است. در ظاهر، به نظر میرسد که «شبهای برره» مملو از موضوعات متنوع و متفاوت است، اما این تفاوت و تنوع در نهایت به یک مضمون واحد تقلیل مییابد، مضمونی که نیازی به بررسی انتقادی ندارد. درست به همین دلیل است که، فراتر از تنوعها و تفاوتها، حتا تناقضها هم تزلزلی در مضمون مستحکم آن ایجاد نمیکند (تناقضهایی از آن دست که در دو قسمت مربوط به حضور بیگانگانی از درره در برره وجود داشت: بررهییها نماد مقاومت مشروع ملت فلسطین و مظهر مقابلهی مسلم ملت ایران با استعمارگران شدند، اما برابر گرفتن این بررهییها، مردمی کودن و کلاش و رشوهباز و ریاکار، با ملتهای معظم ایران و فلسطین توهینی آشکار به آنها نیست؟ از این فراتر، چگونه برنامهیی که بنایاش بر دفاع از اعتقادات اسلامی است، به خاطر بیاعتبار ساختن فردی متجاوز، نام او را مورد اساعهی ادب قرار میدهد: موشه تلفظ عبری موسا است و به بازی گرفتن این نام هتک حرمت از نام حضرت موسا، یکی از پیامبران اولیالعظم و مورد احترام تمام مسلمانان جهان، نیست؟): تناقضها تمامن به نفع ایدئولوژییی که تلویزیون خود را به تبلیغ، ترویج، و تحکیم آن متعهد کرده محو میشود. هم این گونه است انبوه ارجاعاتی که نویسندگان در متون خود گنجاندهاند: مخاطب یا اصلن این ارجاعات را درک نمیکند یا به هیچ رو به بازی نمیگیرد؛ همچنان که در یک چارچوب مفهومی که پیام از پیش مسلم خود را دارد، تشبیه و تمثیل هم جایی ندارد: ایدئولوژی فاصلهی الفاظ و ایدهها را بر میدارد. و ...
مهم محتوا یا پیام «شبهای برره» نیست، مهم برداشت ما از چارچوب مفهومی تلویزیون است: «شبهای برره» بازی تازهیی نیست، بازییی است با قواعدی از پیش تعیین شده توسط تلویزیون – این سریال نیست که از طریق آن رسانه سخن میگوید، آن رسانه است که از طریق این سریال سخن میگوید.
در واقع، دیدگاه دوم از دید کارشناسانه نیاز چندانی به بحث و بررسی ندارد. آیا سریال «شبهای برره» خلاقانه است؟ از ابتذال به دور است؟ بهتعبیر من، حرفی برای گفتن دارد؟ بهعنوان کسی که سررشتهیی از سینما دارد و دستی در ادبیات، من هم مانند مدافعان این دیدگاه به این پرسشها پاسخ مثبت میدهم. کارگردانی حرفهیی و حسابشده، بازیهای اغلب قابلقبول و بعضن درخشان، متنهایی اکثرن سنجیده و هوشمندانه، و خلاصه نمایشهایی خوشساخت با نمایشنوشتهایی خوشپرداخت: یک مقایسهی سطحی با سایر سریالها و برنامههای تلویزیونی هم فاصلهی زیاد «شبهای برره» با همهی مشابههایاش را نشان میدهد، بهروشنی نشان میدهد که این سریالی متفاوت است و کارش تکرار مکررات نیست: حرفی برای گفتن دارد. از این فراتر، میتوان استدلال کرد که حتا تکراری بودن بعضی مایهها و بنمایههای آن هم در چارچوبی متفاوت جای میگیرد و از این نظر ابتذالاش تنها در لذت متفاوتی است که این تکرار میبخشد. پس، «شبهای برره» مبتذل نیست، متفاوت است.
از سوی دیگر، دیدگاه اول «شبهای برره» را سریال مبتذلی مثل سایر سریالها میداند، بی آن که بتواند منکر تفاوتهای آن شود: چرا؟ در تایید این دیدگاه، و به عنوان بحث اصلی خود، من پاسخی میدهم که احتمالن کمتر مورد توجه معتقدان به ابتذال این سریال بوده، یا اغلب تنها بهطور تلویحی بیان شده: «شبهای برره» فینفسه مبتذل نیست، مبتذل است چون سریالی است که در رسانهیی معروف یا متهم به ابتذال عرضه میشود، یعنی مبتذل بودن یا نبودن رسانیده را موضع ما در مورد مبتذل بودن یا نبودن رسانه تعیین میکند.
حکم مشهور مارشال مکلوهان را به خاطر بیاوریم: «رسانه پیام است» (پیام همان رسانه است). منظور مکلوهان از این حکم رادیکال و افراطی چیست؟ در واقع، مکلوهان میگوید که مهم نیست از یک رسانه چه پیامی پخش میشود؛ مهم این است که يك پیام از چه رسانهیی پخش میشود. یعنی، این رسانه است که راستای پیام را تعیین میکند، نه این که پیام راستای رسانه را تعیین کند. پیام ما هرچه باشد، این رسانه است که چارچوب مفهومی مخاطبان برای تاویل و تفسیر آن را مهیا میکند، و از آنجا که رسانه به هیچ رو بستری خنثا یا بیطرف نیست، طبعن هر پیامی را به افق معنایی خود منضم و مقید میکند – یک مقالهی واحد که در دو روزنامهی کیهان و شرق به چاپ رسد متنی با دو تاویل متفاوت خواهد شد؛ از این فراتر، افراطیتر (مکلوهانیتر)، متنی واحد که در روزنامهی کیهان درج و از صداوسیما پخش شود دو تاویل متفاوت خواهد یافت.
بیشک حکم رسانهیی مکلوهان، همانند قرینهی ادبی آن («فرم محتوا است»: محتوا همان فرم است)، وجهی افراطی دارد که اکنون اغراقآمیز به نظر میرسد – همچنان که تقسیمبندی رسانهها به رسانههای «گرم» و «سرد» کلیتر از آن است که پاسخگوی تنوع و تکثر رسانههای امروزی باشد. با این حال، اگر ماهیتباوری مستتر در این حکم را تعدیل کنیم (همهی رسانهها به صرف رسانه بودن – مقید بودن به ماهیتی به نام رسانگی – کارکردی یکسان نخواهند داشت)، اگر بهجای این ماهیتباوری به نوعی کارکردباوری رو آوریم (این باور که کارکرد رسانه را فقط ویژگیهای فنی آن رقم نمیزند بلکه عوامل دیگری هم در تعیین این کارکرد نقش دارند – یعنی کارکردی که با «تعین چندجانبه»، همان اووردیترمینیشن فرویدی، تعیین میشود)، آنگاه میتوانیم انواع مختلفی از رسانهها را، با توجه به کارکردهای متنوع خود، تعریف و تبیین کنیم. شبکهی خبر، بیبیسی، سیانان، الجزیره، و المنار همگی رسانه اند و همگی رسانهیی تلویزیونی، اما کارکرد همهی آنها یکی نیست، و با این حال در تمام موارد، پیام آنها خود رسانهی آنها است.
بنابراین، با این گرایش کارکردی، دستهبندیها و تمایزگذاریهای مختلفی را میتوان متصور شد. یک تقسیمبندی ساده که در اینجا و در بحث از ابتذال مفید مینماید میتواند این باشد: رسانهها را میتوان، در نبود تعبیری بهتر یا اصیلتر، به دو دستهی «متعهد» و «غیرمتعهد» تقسیم کرد (البته نه به سیاق سابقهیی نظیر «ادبیات متعهد» بل به روالی نظیر نامگذاری «کشورهای غیرمتعهد»). با این حال، هر رسانهی بهاصطلاح «غیرمتعهد» هم تعهداتی برای خود دارد (مثلن تعهد به رعایت آزادی بیان) و هر رسانهی بهاصطلاح «متعهد» هم میتواند به تعهداتی پابند نباشد (باز هم مثلن تعهد به رعایت آزادی بیان). پس «تعهد» در اینجا چه معنایی دارد؟ خیلی ساده، منظور از تعهد تنها متعهد بودن به یک ایدئولوژی بهشیوهیی غیرانتقادی است. رسانهی متعهد از رویهی الزامی و اجباری ابلاغ یک ایدئولوژی پیروی میکند، حال آن که رسانهی غیرمتعهد در عرضهی ایدئولوژیها رویهیی اختیاری و انتقادی دارد، یا دستکم ادعای آن را دارد.
از میان مختصات مختلفی که میتوان برای این دو دسته بر شمرد، یک خصیصه هست که در بحث کنونی باید برجسته شود: رسانهی غیرمتعهد میخواهد چندگویانه، یا دستکم دوگویانه (مکالمهیی متقابل میان خود و نقد خود یا گفتگویی چندجانبه میان مواضع انتقادی گوناگون) باشد، حال آن که رسانهی متعهد تنها «تکگویانه» است (تاب تحمل گفتاری دیگر، گفتار «دیگری»، را ندارد). هم اینجا است که بحث ابتذال خودنمایی میکند. رسانهی متعهد، به رغم یا به دلیل تعهد خود، تنها همسازهی ایدئولوژیک خویش را تکرار میکند. از این رو، یک رسانهی متعهد، با همهی تقید احتمالی به آرمانهایی نامبتذل، بهشدت در معرض این خطر قرار دارد که در عمل مبتذل باشد. در واقع، مساله این است که همسازهی رسانهی متعهد خود اسیر ناسازهیی دیگر (یا یک اپوریا) میشود و آن این که با تکرار یک حقیقت (و تنها یک حقیقت، ایدئولوژی خود) آن را از حقیقت تهی میکند: اینجا است که رسانهی متعهد مبتذل میشود. رسانهی متعهد برای ایفای نقش خود، برای برآوردن کارکرد خود، برای انجام وظیفهیی که خود را به آن متعهد کرده، مهمتر، برای گرفتن نتیجهی مطلوب، باید یک و فقط یک حقیقت را برساند (اعتماد و اعتقاد دیرین و دیرپای ایرانیها به رادیو و سپس تلویزیون از کجا میآید؟ جز از اینجا که تمام شبکهها و کانالهای رادیو و تلویزیون ما یک و همان حقیقت را میگویند و در هیچکجا از این بابت یکدیگر را نقض یا حتا نقد نمیکنند؟ این جایگاهی است که روزنامهها، با وجود شرایطی کمابیش مشابه اما به دلیل گزینشهایی کمابیش متفاوت، از آن محروم اند: خوانندهی روزنامه باید قوهی انتقادی خود را به کار بگیرد و خود حقیقت را تشخیص دهد اما شنوندهی رادیو یا بینندهی تلویزیون چنین فعالیتی ندارد، حقیقتی از پیش آماده هست که او باید منفعلانه پذیرفته و یا در غیر این صورت آن را کلن کنار بگذارد): همیشه یک حقیقت را گفتن دشوار میتواند از گزند ابتذال مصون ماند.
اکنون به وجه غیرافراطیتر حکم مکلوهان باز میگردیم: این پیام (محتوا، مندرجات و منتشرات) یک رسانه نیست که هویت رسانه را میسازد، این هویت هر رسانه است که پیام هر رسانیده را تعیین میکند: اگر رسانهی متعهد میتواند مبتذل باشد، یا مبتذل شود، یک برنامهی غیرمبتذل در یک رسانهی مبتذل چه کارکردی مییابد؟ در واقع، این سرنوشت ازپیشمقدر «شبهای برره» است که، با وجود خلاقیت و تفاوت مشهودش، از دید تمام کسانی که تلویزیون را رسانهیی مبتذل میدانند برنامهیی مبتذل شمرده شود؛ اگر دید ما این باشد که تلویزیون به عنوان یک رسانهی متعهد از تماشاگران تنها این را میخواهد که حقیقتی را که به آنها عرضه میکند بدون برخورد انتقادی و با اشتیاقی انفعالی پذیرا شوند، آنگاه تفاوت و خلاقیت «شبهای برره» اصلن مجالی برای جلوه نخواهد یافت، استقلال عمل آن در ابتذال عمومی رسانه محو خواهد شد.
واقعیت این است که «تحلیل محتوایی» در مورد رسانهها، رسانههای متعهد، راه به جایی نمیبرد. بیهوده است که بخواهیم به شرح و تفسیر پیامهای قسمتهای مختلف «شبهای برره» بپردازیم؛ این سریال تنها یک پیام دارد و آن پیام همان رسانهی تلویزیون است. در ظاهر، به نظر میرسد که «شبهای برره» مملو از موضوعات متنوع و متفاوت است، اما این تفاوت و تنوع در نهایت به یک مضمون واحد تقلیل مییابد، مضمونی که نیازی به بررسی انتقادی ندارد. درست به همین دلیل است که، فراتر از تنوعها و تفاوتها، حتا تناقضها هم تزلزلی در مضمون مستحکم آن ایجاد نمیکند (تناقضهایی از آن دست که در دو قسمت مربوط به حضور بیگانگانی از درره در برره وجود داشت: بررهییها نماد مقاومت مشروع ملت فلسطین و مظهر مقابلهی مسلم ملت ایران با استعمارگران شدند، اما برابر گرفتن این بررهییها، مردمی کودن و کلاش و رشوهباز و ریاکار، با ملتهای معظم ایران و فلسطین توهینی آشکار به آنها نیست؟ از این فراتر، چگونه برنامهیی که بنایاش بر دفاع از اعتقادات اسلامی است، به خاطر بیاعتبار ساختن فردی متجاوز، نام او را مورد اساعهی ادب قرار میدهد: موشه تلفظ عبری موسا است و به بازی گرفتن این نام هتک حرمت از نام حضرت موسا، یکی از پیامبران اولیالعظم و مورد احترام تمام مسلمانان جهان، نیست؟): تناقضها تمامن به نفع ایدئولوژییی که تلویزیون خود را به تبلیغ، ترویج، و تحکیم آن متعهد کرده محو میشود. هم این گونه است انبوه ارجاعاتی که نویسندگان در متون خود گنجاندهاند: مخاطب یا اصلن این ارجاعات را درک نمیکند یا به هیچ رو به بازی نمیگیرد؛ همچنان که در یک چارچوب مفهومی که پیام از پیش مسلم خود را دارد، تشبیه و تمثیل هم جایی ندارد: ایدئولوژی فاصلهی الفاظ و ایدهها را بر میدارد. و ...
مهم محتوا یا پیام «شبهای برره» نیست، مهم برداشت ما از چارچوب مفهومی تلویزیون است: «شبهای برره» بازی تازهیی نیست، بازییی است با قواعدی از پیش تعیین شده توسط تلویزیون – این سریال نیست که از طریق آن رسانه سخن میگوید، آن رسانه است که از طریق این سریال سخن میگوید.
Labels: Mass Media
14 نظر:
سلام
سريال برره منو ياد يک جمله از فرانسيس بيکن ميندازه که ميگه بعضي متفکرين مثل عنکبوت هر چي بدستشون مياد بهم ميبافن و .... فکر ميکنم اگر هر آدم ديگه اي رو بهش بگن ۱۰۰ ساعت تو تلويزيون انتقاد کن اندازه همين برره ايده تراوش کنه
با اين وضع که بازتاب حرفاي خودشم فرداش ميبينه. مثل آزمون و خطا تو آشپزي ميمونه . بنظرم بايد مخالفت با اين سريالها کرد تا ايده هايي که شايد بعدها زمينه ساز اثار بزرگي ميشه بدون اينکه تراش عميقي خورده بشه ميون توده مردم پخش بشه بهر حال بستر يه ايده مهمتر از خود ايدس و من بستر تلويزون رو هم واسه اين ايده ها مناسب نميبينم . اما از نقطه نظر مثال فني فيلم و کارگرداني کجاي فيلم کارگردان تونسته از عنصر تصوير براي بيان استفاده موثر کنه که با ديالوگ نميشده و اينکارو کرده من فکر ميکنم خيلي فيلم معمولي بود.
"این سریال نیست که از طریق آن رسانه سخن میگوید، آن رسانه است که از طریق این سریال سخن میگوید" جان کلام را گفته ای عزیز. می دانی، من از یک چیز تو خوشم می آید، این که خیلی هوشمندانه می نویسی. به هر حال من با این بخش آخر به شدت موافقم. این هم قابل توجه آن آدمهای ابلهی که یا خودشان را به خریت می زنند یا می خواهند دیگران را خر فرض کنند که می گویند آقاجان صداسیما مگر چه اشکالی دارد؟ تو بیا آنجا حرف خودت را بزن. آقا ختم کلام را خودت گفتی: چه حرفی؟ هر حرفی هم بزنی باز سیمای جمهوری اسلامی خودش را لای حرفت زورچپان می کند.
خسته نباشی
ای کاش همه عمق این نوشته ها را درک می کردند. پیام یزدانجو این همه وقت می گذارد با این دقت مقاله می نویسد بدون این که از کسی انتظاری داشته باشد، آن وقت کو آدم قدرشناس؟ حیف توست که باید معلومات و خلاقیتت را مفت و مجانی نثار یک مشت آدم زبان نفهم کنی.
این هم هست که اگر فقط ایده های رسانه را در نظر بگیریم شاید از منظر نقد خیلی جای تامل دارد ،اما در حیطه ی عمل قطعا مشکل بیشتری ایجاد خواهد کرد.شاید این همکاری انتخابی بین بد و بدتر باشد :جایی که تنها رسانه های موجود همان تک گوهای همسان باشند ،تحریم کردن آنها با انگیزه ی ضدیت با تئوری اصلی رسانه بیهوده است.حتی این همراه شدن و گهگاه حرف خود را زدن چیزی شبیه به نقشی است که ادبیات و شعر در طول تاریخ بازی کرده اند.
شاید این هم باشد که این حرفها در چنین رسانه ای و با چنان مخاطبانی این حرف زدن و نزدنش چندان فرقی هم بحال کسی نمی کند.یعنی کسی که اهل فهمیدنش بوده که حتما تا قبل از این خودش فهمیده.کسی هم که اهلش نبوده که با دیدن اینها ممکن است برعکس هم پیش برود و خیلی هم به شباهتهای برره ایش افتخار کند و خیلی هم بنظرش بامزه بیاید.این هم واقعا هست...اما این هم هست که باز می شود امید داشت به اینکه شاید هم این وسط چهار نفر را به فکر انداخت یا قبح بعضی چیزها را نشان داد.بهرحال لابد مهران مدیری هم به چنین امیدی کار کرده و لابد وقتی ادم بخواهد کارگردان تلویزیونی باشد مجبور هم هست که بعضی قسمتها را هم به دست باد بسپرد به آرزوی اینکه باقیش یک کاری کرده باشد...شاید هم بقول خودش همین که ملت افسرده ی بیچاره را یکمی سرحال آورده کافیش باشد
مبتذل بودن یا نبودن رسانیده را موضع ما در مورد مبتذل بودن یا نبودن رسانه تعیین میکند...و این یعنی اگر یک برنامه را در شبکه سیمای ما نشان بدهند با پخش همان برنامه از شبکه آرته باید تفاوت داشته باشد...این کمی قضیه را برای من مشکل زا کرده.یعنی مثلا اگر فیلمی باشد که سانسور قلح و قمحش کرده باشد همین اتفاق واقعا می افتد.مثل همان فیلم سینما پارادیزو که اصلا مفهومش عوض شده بود.اما در غیر اینصورت چی؟یعنی اگر همین برره را آرته نشان بدهد موشه اش که عوض نمی شود...؟
مهم ترین بخش موضوع که من باآن مشکل دارم این است که کاملا درست است که تاویل خواننده از متن خیلی خیلی بستگی به این دارد که آن متن کجا نوشته شده...اما این اشتباه خواننده نیست؟یعنی دقیقا همان موضوعی نیست که خواننده باید از آن پرهیز کند؟یعنی من بیننده/خواننده/شنونده/نباید بجای اینکه ببینم کی چه حرفی را می زند ببینم چه می گوید؟/اینکه در حقیقت این اتفاق می افتد کاملا ردست است.حالا اینکه بواقع دارد می افتد یا دارید تایید می کنید که باید بیفتد پس باید با لباس مناسبش حرف زد و در جای مناسبش نوشت و...و اگر جای مناسب نبود ...؟
در گرافیک یک بخش مهم کار پرزانته ی کار است.یعنی یک کار خیلی عالی با یک پرزانته/ارائه ی نامناسب به هدر میرود و برعکس.یک کار معمولی و زیر متوسط را با یک ارائه ی بی نقص می شود به جایی رساند.حالا اینکه این کار از فوت و فن کار است یا تقلب هنری یا استعداد حرفه ای را من تشخیص نمی دهم.اما یک شباهتهایی با این موضوع دارد در اثبات اینکه این اتفاق واقعا می افتد...چقدر چرت و پرت گفتم :)))))))
ممنون برای این به فکر بردنها...و ...درباره ی بیماری خیلی خوب بود...امیدوارم که همیشه در عین سلامتی روشن ببینید...سرخوش باشید
سلام
مطلب خوبی بود. ا
بعد از شرق که در چند شماره برره رو بررسی کرد ، این دومین باری بود که در مورد برره چیز خوبی خواندم.ا
امیدوارم موفق باشید
بای
منطقي منصفانه و خوب ! خيلي نقد خوبي بود .فكر كنم حداقل به خودمون حالي كرد كه كي هستيم وچه كارهايي ميكنيم .با اجازتون لينك ميدم به اين پست.
نقد خيلي خوبي بود... همه بخش ها برايم جالب بود...اما اين جمله ها مجبورم كرد بيشتر فكر كنم كه صدا و سيما در مورد همه چيز قضاوت مي كند و نقش مخاطب در آن منفعلانه است.همين تاكيد بر چيزهاي مقدس، بر هنجارها، بر الگوها و مردمي كه در همه زمينه ها منفعل شده اند...
برای او که بر تخت افتاده،متاسفم.آرزوی بهبوداش را دارم.
سلام
از لینک مسیحا به وبلاگتان آمدم. یادداشتهای قابلی دارید. و به ویژه این نوشته.از قضا قصد داشتم چیزی دربارهاش در مختصر بنویسم. اما به واقع بیشتر گفتنیها را شما آوردهای. من هم در سفرم به ایران متوجه قدرت فراگیر این سریال شدم و جالب اینکه حال میبینم زبان ابتکاری بررهای بیرون از مرزها هم رایج شده. به گمانم دست کم در بحث رسانهها، و از نظر توانایی جذب مخالطب که این سریال دارد، کاری است بسیار موفق.
موفق باشید.
Post a Comment
<<< صفحه ی اصلی