از نمایشگاه
1. نمایشگاه کتاب امسال تقریبن همانطوری بود که انتظار میرفت: کتابهای تازه بسیار کم، اما استقبال بسیار زیاد. اکثر ناشران شناختهشده تازههای اندکی عرضه کرده بودند و آمار انتشاراتشان در ماههای اخیر هم چندان چشمگیر نبود (نشر مرکز، نشر نی، چشمه، نیلوفر، آگه، کاروان، طرح نو، و چند ناشر بزرگ دیگری که من سراغی از آنها گرفتم اینطور بودند)، با این حال به نظر میرسید متوسط فروش آنها از سال گذشته بیشتر باشد: بهنظرم هرچه خرید کتاب در طول سال کمتر میشود فروش کتاب در دورهی نمایشگاه بیشتر میشود – دستکم این توجیهی است که من میتوانم با توجه به حضورم در غرفهی «نشر مرکز» داشته باشم: اکثر بازدیدکنندهها به دنبال خرید کتابهای معدود و مشخصی بودند که در طول سال گذشته منتشر شده بود.
بخش کتابهای خارجی (لاتین) هم تقریبن همین وضع را داشت. اکثر عناوین تکراری بود و حتا خیلی از عناوین سال گذشته هم موجود نبود. شرکت «ویژهی نشر» که کتابهای «راتلج» را عرضه میکند کمفروغتر از همیشه بود و جز دو سه عنوان از الن بدیو (که چپهای جدید ایرانی همان روز اول روی هوا زده بودند!) عنوان تازهیی در بخش فلسفه نداشت و در بخش ادبیات و نظریهی ادبی هم که اوضاع از این افتضاحتر بود. «شهر کتاب» در بخش ارزی عملن غایب بود و همهی هم و غماش را صرف فروش ریالی کتابهای تکراری کرده بود. ناشران فرانسوی هم تا آنجا که دیدم حضورشان تقریبن منحصر به عرضهی آثار کلاسیک ادبیات قدیم و جدید بود.
2. من هم کار تازهیی برای نمایشگاه نداشتم، حضورم هم منحصر به کتابهای موجودم در «نشر مرکز» بود – نشر «شیرازه» بهگمانام در نمایشگاه حضور نداشت (اینطور شنیدم) و در نشر «چشمه» کتابی نداشتم: مجموعه داستانام، «شب بهخیر یوحنا»، پیش از نمایشگاه پارسال تمام شده بود و دیگر تجدید چاپ نشد، ترجمهام از «صید قزلآلا در آمریکا» هم که پیش از نمایشگاه امسال تمام شد. عناوینی که در «نشر مرکز» منتشر کردهام، جز سه چهار عنوان، به قرار سابق موجود بود و چاپ دوم «فرانکولا» هم اواسط نمایشگاه عرضه شد. من معمولن متصدی فروش بخش فلسفه بودم و آنطور که دستگیرم شد، در بین کتابهای خودم قدیمیترها اتفاقن بیشتر مورد توجه بودند – مطابق معمول، مقادیری متلک به موجودی به نام «این پیام یزدانجو»، که طبعن ربطی به من نداشت، به گوشام خورد و اسباب انبساط خاطر شد، مقادیری هم مبالغه در باب احوالات این آدم که البته اسباب شرمساری است.
3. بهنظرم پوشش خبری نمایشگاه در مطبوعات و، مهمتر از آن، ویژهنامههای مطبوعاتی امسال اصلن جالب توجه نبود. مطالب و مصاحبهها اکثرن سطحی و اغلب سرسری بودند و حرف و حدیث تازهیی در آنها نبود. با این حال، مهمترین حادثهی ادبی نمایشگاه امسال، علی قول روزنامهی «شرق»، انتشار ترجمهی دیگری از «صید قزلآلا در آمریکا» بود که خب خدا را شکر: زمستان رفت و روسیاهی به ذغالها ماند!
4. خیلی از دوستان و آشنایانی را که انتظار داشتم ببینم ندیدم، و البته برعکس. سوای بعضی بزرگان نادیده، مثل آقایان دیهیمی و پایا، دوستان دیگری را دیدم که عمدتن از طریق همین نتنوشتهها با احوالات من آشنا بودند. با این حال، با توجه به شلوغی غرفه، وقت زیادی برای گشتوگذار پیدا نکردم، عمدتن سر کارم بودم، الا دو سه روزی که بابک احمدی آمد و قدری با هم قدم زدیم. جز اینها، نکتهی جالب برایام بیعلاقگی و بیانگیزگی عمومی بازدیدکنندگان بود و جالبتر از آن غیاب نسلی، یا بهتر بگویم همنسلانی، که همیشه عاشق نمایشگاه کتاب بودند.
5. خوشترین خاطرهی نمایشگاه امسالام دیدار و گفتوگوی اولبار با نویسندهیی تازه آزادشده بود: اکبر گنجی؛ تلخترین خاطرهام تماشای آثاری که نویسندهاش یک کیلومتر آنطرفتر از این نمایشگاه در بازداشت بود: رامین جهانبگلو.
بخش کتابهای خارجی (لاتین) هم تقریبن همین وضع را داشت. اکثر عناوین تکراری بود و حتا خیلی از عناوین سال گذشته هم موجود نبود. شرکت «ویژهی نشر» که کتابهای «راتلج» را عرضه میکند کمفروغتر از همیشه بود و جز دو سه عنوان از الن بدیو (که چپهای جدید ایرانی همان روز اول روی هوا زده بودند!) عنوان تازهیی در بخش فلسفه نداشت و در بخش ادبیات و نظریهی ادبی هم که اوضاع از این افتضاحتر بود. «شهر کتاب» در بخش ارزی عملن غایب بود و همهی هم و غماش را صرف فروش ریالی کتابهای تکراری کرده بود. ناشران فرانسوی هم تا آنجا که دیدم حضورشان تقریبن منحصر به عرضهی آثار کلاسیک ادبیات قدیم و جدید بود.
2. من هم کار تازهیی برای نمایشگاه نداشتم، حضورم هم منحصر به کتابهای موجودم در «نشر مرکز» بود – نشر «شیرازه» بهگمانام در نمایشگاه حضور نداشت (اینطور شنیدم) و در نشر «چشمه» کتابی نداشتم: مجموعه داستانام، «شب بهخیر یوحنا»، پیش از نمایشگاه پارسال تمام شده بود و دیگر تجدید چاپ نشد، ترجمهام از «صید قزلآلا در آمریکا» هم که پیش از نمایشگاه امسال تمام شد. عناوینی که در «نشر مرکز» منتشر کردهام، جز سه چهار عنوان، به قرار سابق موجود بود و چاپ دوم «فرانکولا» هم اواسط نمایشگاه عرضه شد. من معمولن متصدی فروش بخش فلسفه بودم و آنطور که دستگیرم شد، در بین کتابهای خودم قدیمیترها اتفاقن بیشتر مورد توجه بودند – مطابق معمول، مقادیری متلک به موجودی به نام «این پیام یزدانجو»، که طبعن ربطی به من نداشت، به گوشام خورد و اسباب انبساط خاطر شد، مقادیری هم مبالغه در باب احوالات این آدم که البته اسباب شرمساری است.
3. بهنظرم پوشش خبری نمایشگاه در مطبوعات و، مهمتر از آن، ویژهنامههای مطبوعاتی امسال اصلن جالب توجه نبود. مطالب و مصاحبهها اکثرن سطحی و اغلب سرسری بودند و حرف و حدیث تازهیی در آنها نبود. با این حال، مهمترین حادثهی ادبی نمایشگاه امسال، علی قول روزنامهی «شرق»، انتشار ترجمهی دیگری از «صید قزلآلا در آمریکا» بود که خب خدا را شکر: زمستان رفت و روسیاهی به ذغالها ماند!
4. خیلی از دوستان و آشنایانی را که انتظار داشتم ببینم ندیدم، و البته برعکس. سوای بعضی بزرگان نادیده، مثل آقایان دیهیمی و پایا، دوستان دیگری را دیدم که عمدتن از طریق همین نتنوشتهها با احوالات من آشنا بودند. با این حال، با توجه به شلوغی غرفه، وقت زیادی برای گشتوگذار پیدا نکردم، عمدتن سر کارم بودم، الا دو سه روزی که بابک احمدی آمد و قدری با هم قدم زدیم. جز اینها، نکتهی جالب برایام بیعلاقگی و بیانگیزگی عمومی بازدیدکنندگان بود و جالبتر از آن غیاب نسلی، یا بهتر بگویم همنسلانی، که همیشه عاشق نمایشگاه کتاب بودند.
5. خوشترین خاطرهی نمایشگاه امسالام دیدار و گفتوگوی اولبار با نویسندهیی تازه آزادشده بود: اکبر گنجی؛ تلخترین خاطرهام تماشای آثاری که نویسندهاش یک کیلومتر آنطرفتر از این نمایشگاه در بازداشت بود: رامین جهانبگلو.
13 نظر:
مخلوق: شما چقدر شبیهِ پیام یزدانجو هستید
پیام: گاهی پیام ِ یزدانجو هم هستیم
----------
:)
من هم كل نمايشگاه را گز كردم تا به نشرمركز برسم. ولي وقتي رسيدم، انقدر شلوغ بود و من هم چنان گرمازده شده بودم كه توان جلو آمدن و عرض ادب را نداشتم. از دور ديدم در حال صحبت با مشتريان بوديد. به هر حال من احوال كتابهاي شما را هميشه از نشر چشمه ميگيرم كه هميشه سر راهم است. موفق باشيد
راستش، تجربهی جالب من از نمایشگاه امسال این بود که فهمیدم معتاد شدهام به نمایشگاه رفتن! یعنی علیرغم اینکه نه پول داشتم و نه حوصله، فقط به خاطر عذاب وجدان نگرفتن مثل سال گذشته، به هر زوری خودم را رساندم. نتیجه هم اینکه: باید اعتراف کنم چون هیچوقت نشده انبوهی کتاب! از کتابفروشیهای محبوبم بخرم، کماکان نمایشگاه به عنوان محلی برای خرید انبوهی کتاب!!! برای حظ بردن از قد و بالایشان در چند روزی که به خاطر همین حظ وارد کتابخانه نمیشوند، محل خوبیست. حتی اگر به اندازهی موهای سرم کتب مذهبی ببینم و کسانی که عکس کافکا! به آدم تعارف میکنند و عزیزانی که به شدت دنبال کتب فلسفهی نقاشیدار هستند (البته نه آن مجموعه کتب معروف، بلکه واقعا مثلا فوکوئی "که 4 تا نقاشی هم توش داشته باشه!" . نمایشگاه سال به سال بامزهتر میشود./
از ملاقات آقای یزدانجو هم بسیار خوشحال شدم باز :)
/
و نمیدانم تا کی و کی و کی تلخیها کنهوار و سیاه هر سال را پر میکنند... طوری که اگر مسببان مشخص نبودند، به تقدیر ایمان میآوردم.
به هر حال، آرزو میکنم سرخوش باشید و پیروز.
درود و سلام. بهر حال این نمایشگاه گذشت ولی چنان علامت سوالی در ذهنم مثل سالهای پیش به وجود امد که اصلا ولش کن .
برایت می گویم ای عزیز دور مانده بدان هر کجا که باشی با کتابهایت در مغز و قلبمان جای داری ای جهانبگلو عزیز...
اقاي يزدانجو..امسال كسي امد سراغتون كه وااااي اقاي يزدانجو شما چقدر فعال هستيد و اين حرف ها؟يك نيم وجبي با مانتو ومغنعه دانشگاهش؟يه موجود ننر؟!
نشر شیرازه بود. فکر کنم سالن رو به روی سالن هفت. جای دقیق اش یادم نیست ولی طبق معمول مجموعه قدم اول هم روی پیشخوان اش بود.البته "فوکوی" شما رو نداشت!!
اصلاح مي شود:مقنعه!
اقاي يزدانجو:قطعا موجود صاحب سليقه اي مثل شما مي تواند راجع به مقايسه دخترهاي خوشگل امسال نمايشگاه و دوره گذشته هم نظر بدهد،سكوت شما را نمي فهميم!
روز نمايشگاه رفتن من هم كاملا به هم ريخته بود .از اول تا آخر مجبور بودم انتظار بكشم . نكته ي جالب توجه اين بود كه از همان اول كه وارد شدم سربازي يك نفر را كه لباس سرا پا كردي پوشيده بود مجبور كرد كيفش را باز كند و معلوم بود چه خاطر : به خاطر متفاوت لباس پوشيدن ! نزديك سالن شماره ي هفت هم كه نزديك مي شدي چند نفر هم به يكباره گي شورش مي آوردند كه : آقا نزديك نشويد و... چند تايي كتاب خوب گرفتم . آقاي افشين جهانديده گفت كه كارش روي ترجمه ي « فوكو» اثر دلوز ميانه هاي سال تمام مي شودو ... در نشر مركز اتيكت كاركنان را ديد مي زدم كه شايد آقاي يزدانجو را ببينم كه در همان موقع درگيري اي مختصر پيش آمد با پادر مياني آقاي يزدانجو خاتمه پيدا كرد در مورد اشباح ماركس دريدا پرسيدم كه همان آقاي طرف دعوا آقاي يزدانجو را صدا كردند وقتي ايشان را ديدم تعجب كردم چون كه قبلا به نظرم مي آمد كه حداقل بايد 40 سال را داشته باشند اما بر خلاف تصورم بسيار جوان بودند 4 يا 5 سال بزرگتر از من به هر حال احساس حسودي كردم واكثر ترجمه هاي رولان بارت ( يعني همه ي ترجمه هاي آن را گرفتم ) همراه با چند كتاب ديگر كه الان از داشتن هيچ كدام پشيمان نيستم در هر حال اگر چه نمايشگاه مانند سال هاي گذشته نبوداما باز هم تجربه ي خوبي بود .
می دانستم چیز زیادی را از نمایشگاه نیامدن از دست نمی دهم.خوشحالم که همینطور بوده.لااقل خوبه که کتاب فروش می رود .واقعا خسته نباشید از این روزهای شلوغ! همیشه سرخوش باشید
آقای یزدانجو عزیز!
یکی از مقالههای ترجمهای شما را در سایت www.panjare.orgگذاشتیم. هم جهت معرفی کتاب خوب شما و هم استفادهی کاربران اینترنتی با مبانی نظری سینما. اگر از نظر شما ایرادی دارد اعلام کنید تا سریعا حذفاش کنیم.
با احترام
جناب کوروش عنبری، می خواستم در وبلاگ تان نظرم را به اطلاع برسانم که موفق نشدم، به هر حال از نظر من ایرادی ندارد و از شما هم بابت این حسن طن ممنون ام. فقط یک نکته می ماند: در انتهای مقاله که منبع را مشخص کرده اید، عنوان فرعی کتاب فصل «هایی» در فلسفه ی سینما است، و اگر صفحات مربوطه را هم ذکر کنید شیوه ی ارجاع دهی به گمان ام کامل تر خواهد بود. موفق باشید
فرانکولا ، من یه مطلب نوشتم راجع به آقای فرانکولا . میشه بری و بخونی و اگه بیشتر از اون هم میشه نظر بدی که . اونجا هم اگه نمی تونی نظر بدی همین جا بنویس من می خونم . حتی می تونی نظر هم ندی فقط یه جوری بهم برسونی که خوندیش .
آقای یزدانجو!
با تشکر از لطف شما. اصلاحات ذکر شدهی جنابعالی هم مدنظر قرار داده و متن را اصلاح نمودم.
Post a Comment
<<< صفحه ی اصلی