June 07, 2006

گلشیری برای همیشه

براي خودم هم باورنكردني است كه دل­سپردگي­ام به گلشيري تا به اين حد آئيني بوده باشد. تك­تك ديدارها و گفت­وشنيدها را به­خاطر سپرده­ام، از همان اول­باري كه ديدم­اش، تمام حرف­ها و حركات­اش را به خاطر دارم، حتا رنگ پيراهن­اش را، همان عصر چهارشنبه­يي كه براي قصه­خواني به خانه­اش رفتم و شب كه برگشتم محو تماشاي فندك­ام شدم: فندكي را به دست داشتم كه «هوشنگ گلشيري» با آن سيگارش را روشن كرده بود! خواب­وخيالي بود كه بسياري ديدارها و شنيدارها هم نتوانست از آن بيرون­ام كند. يك­باره از دنياي داستان­ به دنياي واقعيت رسيده بودم و با اين همه آن فاصله­ي جادويي هميشه از او جداي­ام مي­كرد. حتا اين واقعيت كه حالا به­سادگي با بت­ ذهني­ام روبه­رو شده بودم هم از هاله­ي آن سيماي اسطوره­يي،‌ از ابهت افسانه­يي­اش، كم نمي­كرد. استاد، آموزگار،‌ افسون­گر. عكس­های­ اوج زندگي­اش را نگاه مي­كنم: همان افسون­زدگي را داشتم كه هنوز هم دارم.

­­­­شش سال از مرگ­اش مي­گذرد. با مرگ او بود كه براي اول­بار مفهوم «مرگ» را با همه­ي نابه­هنگامي­ و باورناپذيري­اش احساس كردم: نابه­هنگام – چه بسیار چیزها که باید از او مي­آموختم (حسرت شايد همه­ي آن احساسي باشد كه حالا از نبودن­اش دارم)؛ باورناپذير – چون هرگز زندگي­اش را هم باور نكرده بودم (آخرين بارها كه ديدم­اش از بيماري مي­گفت، از اين كه بايد باروبنديل­اش را ببندد و برود، و من باور نمي­كردم، حتا تا آخرين لحظه براي ديدن­اش بيمارستان نرفتم، توهم مصرانه­ام مي­گفت كه نخواهد مرد، نمي­میرد، مرد). مضحك است اما، درست تا چله­اش، هرشب همین خواب را ديدم كه زنده است و من خوشحال از اين كه مرگ­اش فقط كابوسي بوده و با اين همه تصوير تن خفته در گورش رهاي­ام نمي­كرد و جرات نمي­كردم بپرسم اگر تو اين­جاي اي پس آن­جا چه مي­كني؟ عكس­های آغاز مرگ­اش را نگاه مي­كنم: ياد آن روزي مي­افتم كه در امام­زاده طاهر به خاك­اش ­سپردند و، ما نشستيم و بر آْن نعش مبارك زار زديم.

7 نظر:

Anonymous Anonymous مي نويسد:

What's your favorite story by him? 1, 2, 3.

4:37 AM  
Anonymous Anonymous مي نويسد:

با مرگ تقریباً هم زمان شاملو و گلشیری آخرین بتان ایرانی هم غروب کردند .

6:38 PM  
Anonymous Anonymous مي نويسد:

salam.man belakhare up kardam.sheramo bekhonin.bad nist!

7:29 PM  
Anonymous Anonymous مي نويسد:

سلام
مرگ پایان کبوتر نیست
ما هر روز گلشیری رو زندگی میکنیم....

10:13 AM  
Anonymous Anonymous مي نويسد:

حسرت خوردن براي گلشيري و شاملو فايده نداره بيضايي و دولت آبادي و شجريان رو دريابيم تا دير نشده

3:00 AM  
Anonymous Anonymous مي نويسد:

در سالمرگ گلشیری تنها کاری که می توانستم بکنم و کردم بازخوانی آنهمه داستانهای زیبایش بود...دست تاریک دست روشن و...کاری دیگری هم می توانستم بکنم و افسوس...مطلبی ننوشتم به یادش در این دنیای مجازی,خوشحالم که تو نوشتی.
لینک دادم به مطلبت به یاد گلشیری
مخلصیم

5:47 AM  
Anonymous Anonymous مي نويسد:

درستايش (سيب زميني - تخم مرغ )رادروبلاگ من بخوانيد
www.bahat.blogfa.com

11:42 PM  

Post a Comment

<<< صفحه ی اصلی

:: نقل نوشته ها مجاز و انتشار آن ها منوط به اجازه ی نويسنده است ::