June 09, 2006

عجز اندیشه

مرگ زرقاوی خبری خوش­ بود، گو این که این نه پایان تروریسم است نه پایان توهم­ها در مورد منش و ماهیت این پدیده. با این حال، هر حادثه­ی این­چنینی مجال بزرگی برای اندیشه است، فرصتی رایگان که اندیشه­گران امروز ما بی­دریغ از دست می­دهند.
در واقع، در کم­تر دوره­ی تاریخی مسائل متنوع انسانی تا به این حد عریان و آشکار در برابر ذهن آدمی ایستاده و، جالب­تر، در کم­تر دوره­ی تاریخی آدمی در اندیشه کردن به این مسائل این­گونه عاجز و درمانده است. از ناروداری دینی و شکست تکثرگرایی فرهنگی و پایان پسامدرنیسم سیاسی گرفته تا تب دموکراسی­خواهی و هجمه­ی جهانی­شدن و فراگیری لیبرالیسم اقتصادی و استیلای رسانه­های همگانی، طیف بهت­انگیزی از موضوعات و مسائل انسانی، در عرصه­های انفرادی و اجتماعی، همچون سازمایه­های بی­بدیلی برای اندیشه صف کشیده­اند و با این همه کم­تر متفکری جسارت تفکر در باب آن­ها را از خود نشان داده، کم­تر اندیشه­گر معاصری توان، به­تعبیر هگل، «زمانه­ی خود را اندیشه کردن» را یافته است.
مساله­ بسیار است و از جمله­ی این مسائل (شک ندارم: مهم­ترین مساله) «عراق» و «آمریکا» است – من این ادعای مهوع و مشمئزکننده اما صریح و صادقانه را باور دارم که، فردا­ی دنیا، آینده­ی انسان، به آن­چه امروز در عراق می­گذرد، به سرنوشت آمریکا در این منطقه، بستگی دارد. اصل مساله این است و حیرت­انگیز این که انبوه اندیشه­گران امروزی یا در این باره خاموش مانده­اند: حرفی برای گفتن، اندیشه­یی برای عرضه کردن، ندارند؛ و یا، دست بالا، با ناهمگاهی و زمان­پریشی، با اندیشه­هایی مکرر و ملال­آور به استقبال موضوعاتی مهیج و مهیب رفته­اند: فوکو هم، دست­کم در اواخر عمرش، از همین ناهمزمانی رنج می­برد اما همو به­درستی این ضایعه را در اندیشه­ی دو اندیشه­گر بزرگ دیگر تشخیص داده بود: یک­بار، با بینشی بی­رحمانه، گفته بود که نسبت مارکس و قرن نوزدهم مثل ماهی و آب بود؛ و بار دیگر، با بی­رحمی تمام، آثار سارتر را کوشش­های رقت­انگیز یک قرن نوزدهمی خوانده بود که کوشیده در قرن بیستم بیاندیشید: شاید اگر صد سال پس از مرگ­اش زنده می­شد باز هم آماده بود اعلام کند، نسبت ژیژک و قرن بیستم مثل ماهی و آب است، و آثار چامسکی هم کوشش­های رقت­انگیز یک قرن بیستمی که می­کوشد در قرن بیست­ویکم بیاندیشد!
شک نباید داشت: زمانی که آیندگان از چشم­انداز پایان این سده به آغاز آن نگاه کنند این سال­ها همچون زمانه­یی به نظر خواهد رسید که مهم­ترین و پرمدعاترین متفکران­اش از طرح تفکری تازه در باب زمانه­ی خود عاجز بوده­اند، اندیشه­گران­اش، حتا تواناترین­شان، در زمانه­ی خود را اندیشه کردن ناتوان نشان داده­اند، زمانه­یی که بسیاری از غامض­ترین و دشوارترین فیلسوفان در برابر برخی از ساده­ترین و ساده­اندیش­ترین سیاست­مداران رنگ باختند، زمانه­یی که پیچیده­ترین معادله­ها ساده­ترین راه­حل­ها را یافته (دوست و دشمن دو دسته شدند: دوست دشمن دشمن شد و دشمن دشمن دوست)، همگرایی بالا و پایین بیش از همیشه آشکار شد، چپ و راست واگرایی خود را به منتها درجه رساندند و خیر و شر تقابل تلخ خود را کامل کردند: زمانه­یی که اندیشه­گران خیرخواه­اش ادعای شرستیزی را به ادای شرشناسی فروختند، قساوت عملی را با قساوت نظری پاسخ دادند و کوشش انسانی را با آسایش المپی تاخت زدند: زمانه­یی که تکبر ایدئالیسم استعلایی­، وقیحانه، در برابر تواضع اومانیسم اخلاقی ایستاد: زمانه­یی که داغ بی­اخلاقی، ننگ بی­اندیشگی، را تا ابد بر جبین خواهد داشت.
شکی نیست: حق با شیراک است: بوش با حمله به عراق جن فاجعه را از شیشه آزاد کرد، خود درهای شر را به روی دنیا گشود. اما از یاد نباید برد: آن جن هرآینه (با مرگ مقدر صدام، با تبلور تضادها و تناقض­های اجتماعی و فرهنگی در منطقه، با فقر و فلاکت فزاینده در جهان سوم، با بی­کفایتی حاکمان کشورهای عقب­مانده، ...، اصلن با دسیسه­های نظام جهانی سلطه و سرمایه)، دیر یا زود از شیشه آزاد می­شد: خوب یا بد، مساله اسم جن را نبردن نیست، رسم جن را از بین بردن است.
زرقاوی مرد اما مساله­یی ماند، تا عجز اندیشه را نشان دهد.

7 نظر:

Anonymous Anonymous مي نويسد:

eykash in "shak nabayad dasht" ha, dakhele matni ke dar chand khate aval az takasor-garaaii sohbat mikone,naboodan.

6:26 PM  
Anonymous Anonymous مي نويسد:

راستش پیش از هر چیز باید بگویم، خیلی لذت بردم از شکل این یادداشت. شاید بتوانم بگویم در ذهنم اسمش را گذاشتم نگاهی به
چشمان بسته! (در واقع انتظار داشتم بحث حول محور مرگ زرقاوی پیش برود، اما دیدم هیجان‌انگیزتر شد و به سوی دیگری رفت
و دوباره روی زرقاوی بسته شد) (راستش باید اعتراف کنم هنوز مرگ زرقاوی را باور نکرده‌ام. این گروه در ذهنم دیگر نقش اساطیری نامیرا را بازی می‌کنند
و چندان تعجب نخواهم کرد اگر سه ماه دیگر فیلمی تازه از زرقاوی پخش شود که دارد به ریش دنیا و حتی جسد خودش می‌خندد.
کاملا افسانه‌ای شده ماجرا برایم. همان‌طور که در افسانه‌ها همیشه نیروی خیر، برابری شبیه خود در شر داشت، احساس می‌کنم
در برابر چریک‌ها که روزی نقش جنگجوهای خیر را داشتند، امروز تروریست‌ها اهریمنان تازه‌ای با قدرت همان چریک‌ها شده‌اند. نمی‌خواهم تروریست‌ها را خوب نگاه کنم (و نمی‌توانم. حتی اگر بخواهم
بی‌طرف هم باشم، دست آخر از تروریست‌ها بیزارم!) به‌هرحال، حالا امروز اینها همان تفاوت افسانه‌ای را دارند. نیروهای دنیای خیر، هرچه جاودان باشند، یکی بیشتر نیستند، اما نیروهای دنیای شر مدام تکثیر می‌شوند با همان شکل و نام قبلی.
یاد آن اژدهای معروف (که اسمش را فراموش کرده ام!) می‌افتم. هر بار سرش را قطع کنند، چند سر دیگر بیرون می‌آید.
فکر کنم از موضوع شما دور شدم. راستش، اشاره‌تان برایم خیلی جالب بود و نو. در واقع اصلا به این شق ماجرا که چرا اندیشه‌گران نسبت به این‌قضایا تا حدودی بی‌تفاوتند فکر نکرده بودم.
راستش، خام که به آن فکر می‌کنم، به نظرم می‌رسد شاید به خاطر درون بحران بودن است. ساده‌اش اینکه مثل قضیه‌ی آدم گرسنه و اعتقاد است. انگار که باید حسابی این ماجراها بروند زیر خاک و خطرش رفع شود، تا وقت سیری و تحلیل عمومی برسد.
به‌هرحال، به گمانم، قاعدتا قضیه پیچ و خم‌های بیشتری داشته باشد.
/
اشاره‌تان به موضع فوکوی امروزی در برابر چامسکی و ژیژک خیلی جذاب بود. و خشونت فوکو نسبت به مارکس و سارتر هیجان‌انگیز!!! و همین‌طور سفر ذهنی که به اینده اورده‌اید.
راستش دارم به کتاب‌هائی فکر می‌کنم که در سال 3006 راجع به حوادث دهه‌ی اول قرن بیست و یکم می‌نویسند... یا نمی‌نویسند شاید!
/
با این‌حال، هر چه بازی می‌کنم در ذهنم، نمی‌توانم این زمانه را آخرالزمانی ببینم. فقط شدیدا (و نمی‌دانم چرا. حتی احساس می‌کنم خیلی بی‌منطق) احساس می‌کنم همه‌چیز ساده شده است. ساده و ارام و نرم... چیزی نه به زبری مردن. چیزی شبیه کسالت یک زمین گرد.
/
عجز اندیشه (نمی‌دانم درست یا غلط) من را یاد عجز نگاه انداخت. چیزی شبیه فقر منظر... و همین‌طور ترسی طبیعی آدم‌هائی که می‌دانند باید بترسند وقتی از چند ثانیه بعد حرف می‌زنند. و این هم باز من را یاد دنیائی کسل می‌اندازد. هر چند خودش را به در و دیوار بکوبد.
/
باز هم بسیار ممنونم به خاطر این یادداشت واقعا جذاب و خواندنی. (و می بخشید اگر آشفته‌گوئی کردم؛ راستش تمام این مسائل با خواندن این یادداشت به ذهنم هجوم آوردند)
سرخوش باشید و پیروز

11:49 PM  
Anonymous Anonymous مي نويسد:

با سلام خب مرگ زرقاوی خبری خوش بود اما این خبر بی بی سی هم قابل تامل است" سه تن از زندانيان خارجی که توسط آمريکا در زندان گوانتانامو نگهداری می شوند خود را از سقف سلولهايشان حلق آويز کرده اند.
آدام هريس، فرمانده آمريکايی پايگاه گوانتانامو گفت اين اقدام آنان جنگ و پيکار تلقی می شود نه اقدامی از سر نا اميدی و ناراحتی.

وی گفت زندانيان گوانتانامو افرادی خطرناک و متعهد به کشتن افراد هستند که به زندگی انسان ها از جمله زندگی خودشان هيچ اهميتی نمی دهند
"
شايد منظور شما را خوب درک نکرده باشم استنباطم این بود که آینده جهان را در گرو موفقیت نومحافظه کاران آمریکایی می دانید. اما فلسطین چه؟ گوانتانامو چه؟ شکنجه سیستماتیک متهمان توسط سیا در خارج از امریکا و استفاده از پایگاههای اروپایی برای انتقال آنها چه؟ ببخشید اگر بی ادبی است اما مثل اینکه فقط ... را دیده اید و از کدو غافل شده اید...

11:49 AM  
Anonymous Anonymous مي نويسد:

مث این که این جا همه گرسنه هستن اخه سلام هاشون رو خوردن
سلام
می خوام یه اعتراف بکنم: توی کامنت قبل همین طوری یه چیز در مورد گلشیری به ذهنم رسید زود نوشتم اما راستش اصلا حرف دلم نبود ..ادامه نمی دم می ترسم ناراحت تون کنم
بگذریم.... در مورد متن اخیر تون
خبر مرگ یه ادم حالا چه زرقاوی چه هر کس دیگه کجاش خوبه خبر مرگ همیشه بده اونم واسه یه ادم مث من که در مورد مباحث سیاسی و دنیای امروز به رابینسون کروزوئه هم گفته زکی
دیگه تو رو خدا با این چیز ها شروع نکنین
اما خط اخر :کمتر اندیشه گر معاصری زمانه خود را اندیشه می کند
با اقای هگل موافقم بد جور هم موافقم
حالا اگه موافق نبودم چه اتفاقی می افتاد خدا می دونه
ببخشید وقت تون رو گرفتم
حتمن پیش خودتون می گی تو می مردی اگه واسه من کامنت نمی ذاشتی
راستش رو بخوای شاید می مردم
توی کامنت بعد حتمن براتون یه شعر می نویسم
قلم تون همیشه سبز

4:18 PM  
Anonymous Anonymous مي نويسد:

آقای یزدانجو : بسیبار خوشحال می شوم که به من هم سری بزنید داستان مرا
بخوانید و نظرتان را در این باره بدانم
با احترام - روزبه امین

3:37 AM  
Anonymous Anonymous مي نويسد:

salam
neveshte hatoon kheyli khoobe va ghavi . hamoon tor ke adam az ye motarjem va nevisandeye khoob entezar dare .
ketab hai ham ke tarjome mikonid kheyli khooban va be khanande kheyli komak mikonan too fahme mataleb . amma khodaish in " beynamatniat " kheyli matalebesh sakhte . nemidoonam key mitoonam befahmamesh
movafagh bashid

10:34 AM  
Anonymous Anonymous مي نويسد:

حداقل مثل اين رفيقت از فوتبال و فلسفه بگو
http://www.naghed.net/Maghale_ha/footbal_and_philosophy.htm

3:04 AM  

Post a Comment

<<< صفحه ی اصلی

:: نقل نوشته ها مجاز و انتشار آن ها منوط به اجازه ی نويسنده است ::