عجز اندیشه
مرگ زرقاوی خبری خوش بود، گو این که این نه پایان تروریسم است نه پایان توهمها در مورد منش و ماهیت این پدیده. با این حال، هر حادثهی اینچنینی مجال بزرگی برای اندیشه است، فرصتی رایگان که اندیشهگران امروز ما بیدریغ از دست میدهند.
در واقع، در کمتر دورهی تاریخی مسائل متنوع انسانی تا به این حد عریان و آشکار در برابر ذهن آدمی ایستاده و، جالبتر، در کمتر دورهی تاریخی آدمی در اندیشه کردن به این مسائل اینگونه عاجز و درمانده است. از ناروداری دینی و شکست تکثرگرایی فرهنگی و پایان پسامدرنیسم سیاسی گرفته تا تب دموکراسیخواهی و هجمهی جهانیشدن و فراگیری لیبرالیسم اقتصادی و استیلای رسانههای همگانی، طیف بهتانگیزی از موضوعات و مسائل انسانی، در عرصههای انفرادی و اجتماعی، همچون سازمایههای بیبدیلی برای اندیشه صف کشیدهاند و با این همه کمتر متفکری جسارت تفکر در باب آنها را از خود نشان داده، کمتر اندیشهگر معاصری توان، بهتعبیر هگل، «زمانهی خود را اندیشه کردن» را یافته است.
مساله بسیار است و از جملهی این مسائل (شک ندارم: مهمترین مساله) «عراق» و «آمریکا» است – من این ادعای مهوع و مشمئزکننده اما صریح و صادقانه را باور دارم که، فردای دنیا، آیندهی انسان، به آنچه امروز در عراق میگذرد، به سرنوشت آمریکا در این منطقه، بستگی دارد. اصل مساله این است و حیرتانگیز این که انبوه اندیشهگران امروزی یا در این باره خاموش ماندهاند: حرفی برای گفتن، اندیشهیی برای عرضه کردن، ندارند؛ و یا، دست بالا، با ناهمگاهی و زمانپریشی، با اندیشههایی مکرر و ملالآور به استقبال موضوعاتی مهیج و مهیب رفتهاند: فوکو هم، دستکم در اواخر عمرش، از همین ناهمزمانی رنج میبرد اما همو بهدرستی این ضایعه را در اندیشهی دو اندیشهگر بزرگ دیگر تشخیص داده بود: یکبار، با بینشی بیرحمانه، گفته بود که نسبت مارکس و قرن نوزدهم مثل ماهی و آب بود؛ و بار دیگر، با بیرحمی تمام، آثار سارتر را کوششهای رقتانگیز یک قرن نوزدهمی خوانده بود که کوشیده در قرن بیستم بیاندیشید: شاید اگر صد سال پس از مرگاش زنده میشد باز هم آماده بود اعلام کند، نسبت ژیژک و قرن بیستم مثل ماهی و آب است، و آثار چامسکی هم کوششهای رقتانگیز یک قرن بیستمی که میکوشد در قرن بیستویکم بیاندیشد!
شک نباید داشت: زمانی که آیندگان از چشمانداز پایان این سده به آغاز آن نگاه کنند این سالها همچون زمانهیی به نظر خواهد رسید که مهمترین و پرمدعاترین متفکراناش از طرح تفکری تازه در باب زمانهی خود عاجز بودهاند، اندیشهگراناش، حتا تواناترینشان، در زمانهی خود را اندیشه کردن ناتوان نشان دادهاند، زمانهیی که بسیاری از غامضترین و دشوارترین فیلسوفان در برابر برخی از سادهترین و سادهاندیشترین سیاستمداران رنگ باختند، زمانهیی که پیچیدهترین معادلهها سادهترین راهحلها را یافته (دوست و دشمن دو دسته شدند: دوست دشمن دشمن شد و دشمن دشمن دوست)، همگرایی بالا و پایین بیش از همیشه آشکار شد، چپ و راست واگرایی خود را به منتها درجه رساندند و خیر و شر تقابل تلخ خود را کامل کردند: زمانهیی که اندیشهگران خیرخواهاش ادعای شرستیزی را به ادای شرشناسی فروختند، قساوت عملی را با قساوت نظری پاسخ دادند و کوشش انسانی را با آسایش المپی تاخت زدند: زمانهیی که تکبر ایدئالیسم استعلایی، وقیحانه، در برابر تواضع اومانیسم اخلاقی ایستاد: زمانهیی که داغ بیاخلاقی، ننگ بیاندیشگی، را تا ابد بر جبین خواهد داشت.
شکی نیست: حق با شیراک است: بوش با حمله به عراق جن فاجعه را از شیشه آزاد کرد، خود درهای شر را به روی دنیا گشود. اما از یاد نباید برد: آن جن هرآینه (با مرگ مقدر صدام، با تبلور تضادها و تناقضهای اجتماعی و فرهنگی در منطقه، با فقر و فلاکت فزاینده در جهان سوم، با بیکفایتی حاکمان کشورهای عقبمانده، ...، اصلن با دسیسههای نظام جهانی سلطه و سرمایه)، دیر یا زود از شیشه آزاد میشد: خوب یا بد، مساله اسم جن را نبردن نیست، رسم جن را از بین بردن است.
زرقاوی مرد اما مسالهیی ماند، تا عجز اندیشه را نشان دهد.
در واقع، در کمتر دورهی تاریخی مسائل متنوع انسانی تا به این حد عریان و آشکار در برابر ذهن آدمی ایستاده و، جالبتر، در کمتر دورهی تاریخی آدمی در اندیشه کردن به این مسائل اینگونه عاجز و درمانده است. از ناروداری دینی و شکست تکثرگرایی فرهنگی و پایان پسامدرنیسم سیاسی گرفته تا تب دموکراسیخواهی و هجمهی جهانیشدن و فراگیری لیبرالیسم اقتصادی و استیلای رسانههای همگانی، طیف بهتانگیزی از موضوعات و مسائل انسانی، در عرصههای انفرادی و اجتماعی، همچون سازمایههای بیبدیلی برای اندیشه صف کشیدهاند و با این همه کمتر متفکری جسارت تفکر در باب آنها را از خود نشان داده، کمتر اندیشهگر معاصری توان، بهتعبیر هگل، «زمانهی خود را اندیشه کردن» را یافته است.
مساله بسیار است و از جملهی این مسائل (شک ندارم: مهمترین مساله) «عراق» و «آمریکا» است – من این ادعای مهوع و مشمئزکننده اما صریح و صادقانه را باور دارم که، فردای دنیا، آیندهی انسان، به آنچه امروز در عراق میگذرد، به سرنوشت آمریکا در این منطقه، بستگی دارد. اصل مساله این است و حیرتانگیز این که انبوه اندیشهگران امروزی یا در این باره خاموش ماندهاند: حرفی برای گفتن، اندیشهیی برای عرضه کردن، ندارند؛ و یا، دست بالا، با ناهمگاهی و زمانپریشی، با اندیشههایی مکرر و ملالآور به استقبال موضوعاتی مهیج و مهیب رفتهاند: فوکو هم، دستکم در اواخر عمرش، از همین ناهمزمانی رنج میبرد اما همو بهدرستی این ضایعه را در اندیشهی دو اندیشهگر بزرگ دیگر تشخیص داده بود: یکبار، با بینشی بیرحمانه، گفته بود که نسبت مارکس و قرن نوزدهم مثل ماهی و آب بود؛ و بار دیگر، با بیرحمی تمام، آثار سارتر را کوششهای رقتانگیز یک قرن نوزدهمی خوانده بود که کوشیده در قرن بیستم بیاندیشید: شاید اگر صد سال پس از مرگاش زنده میشد باز هم آماده بود اعلام کند، نسبت ژیژک و قرن بیستم مثل ماهی و آب است، و آثار چامسکی هم کوششهای رقتانگیز یک قرن بیستمی که میکوشد در قرن بیستویکم بیاندیشد!
شک نباید داشت: زمانی که آیندگان از چشمانداز پایان این سده به آغاز آن نگاه کنند این سالها همچون زمانهیی به نظر خواهد رسید که مهمترین و پرمدعاترین متفکراناش از طرح تفکری تازه در باب زمانهی خود عاجز بودهاند، اندیشهگراناش، حتا تواناترینشان، در زمانهی خود را اندیشه کردن ناتوان نشان دادهاند، زمانهیی که بسیاری از غامضترین و دشوارترین فیلسوفان در برابر برخی از سادهترین و سادهاندیشترین سیاستمداران رنگ باختند، زمانهیی که پیچیدهترین معادلهها سادهترین راهحلها را یافته (دوست و دشمن دو دسته شدند: دوست دشمن دشمن شد و دشمن دشمن دوست)، همگرایی بالا و پایین بیش از همیشه آشکار شد، چپ و راست واگرایی خود را به منتها درجه رساندند و خیر و شر تقابل تلخ خود را کامل کردند: زمانهیی که اندیشهگران خیرخواهاش ادعای شرستیزی را به ادای شرشناسی فروختند، قساوت عملی را با قساوت نظری پاسخ دادند و کوشش انسانی را با آسایش المپی تاخت زدند: زمانهیی که تکبر ایدئالیسم استعلایی، وقیحانه، در برابر تواضع اومانیسم اخلاقی ایستاد: زمانهیی که داغ بیاخلاقی، ننگ بیاندیشگی، را تا ابد بر جبین خواهد داشت.
شکی نیست: حق با شیراک است: بوش با حمله به عراق جن فاجعه را از شیشه آزاد کرد، خود درهای شر را به روی دنیا گشود. اما از یاد نباید برد: آن جن هرآینه (با مرگ مقدر صدام، با تبلور تضادها و تناقضهای اجتماعی و فرهنگی در منطقه، با فقر و فلاکت فزاینده در جهان سوم، با بیکفایتی حاکمان کشورهای عقبمانده، ...، اصلن با دسیسههای نظام جهانی سلطه و سرمایه)، دیر یا زود از شیشه آزاد میشد: خوب یا بد، مساله اسم جن را نبردن نیست، رسم جن را از بین بردن است.
زرقاوی مرد اما مسالهیی ماند، تا عجز اندیشه را نشان دهد.
7 نظر:
eykash in "shak nabayad dasht" ha, dakhele matni ke dar chand khate aval az takasor-garaaii sohbat mikone,naboodan.
راستش پیش از هر چیز باید بگویم، خیلی لذت بردم از شکل این یادداشت. شاید بتوانم بگویم در ذهنم اسمش را گذاشتم نگاهی به
چشمان بسته! (در واقع انتظار داشتم بحث حول محور مرگ زرقاوی پیش برود، اما دیدم هیجانانگیزتر شد و به سوی دیگری رفت
و دوباره روی زرقاوی بسته شد) (راستش باید اعتراف کنم هنوز مرگ زرقاوی را باور نکردهام. این گروه در ذهنم دیگر نقش اساطیری نامیرا را بازی میکنند
و چندان تعجب نخواهم کرد اگر سه ماه دیگر فیلمی تازه از زرقاوی پخش شود که دارد به ریش دنیا و حتی جسد خودش میخندد.
کاملا افسانهای شده ماجرا برایم. همانطور که در افسانهها همیشه نیروی خیر، برابری شبیه خود در شر داشت، احساس میکنم
در برابر چریکها که روزی نقش جنگجوهای خیر را داشتند، امروز تروریستها اهریمنان تازهای با قدرت همان چریکها شدهاند. نمیخواهم تروریستها را خوب نگاه کنم (و نمیتوانم. حتی اگر بخواهم
بیطرف هم باشم، دست آخر از تروریستها بیزارم!) بههرحال، حالا امروز اینها همان تفاوت افسانهای را دارند. نیروهای دنیای خیر، هرچه جاودان باشند، یکی بیشتر نیستند، اما نیروهای دنیای شر مدام تکثیر میشوند با همان شکل و نام قبلی.
یاد آن اژدهای معروف (که اسمش را فراموش کرده ام!) میافتم. هر بار سرش را قطع کنند، چند سر دیگر بیرون میآید.
فکر کنم از موضوع شما دور شدم. راستش، اشارهتان برایم خیلی جالب بود و نو. در واقع اصلا به این شق ماجرا که چرا اندیشهگران نسبت به اینقضایا تا حدودی بیتفاوتند فکر نکرده بودم.
راستش، خام که به آن فکر میکنم، به نظرم میرسد شاید به خاطر درون بحران بودن است. سادهاش اینکه مثل قضیهی آدم گرسنه و اعتقاد است. انگار که باید حسابی این ماجراها بروند زیر خاک و خطرش رفع شود، تا وقت سیری و تحلیل عمومی برسد.
بههرحال، به گمانم، قاعدتا قضیه پیچ و خمهای بیشتری داشته باشد.
/
اشارهتان به موضع فوکوی امروزی در برابر چامسکی و ژیژک خیلی جذاب بود. و خشونت فوکو نسبت به مارکس و سارتر هیجانانگیز!!! و همینطور سفر ذهنی که به اینده اوردهاید.
راستش دارم به کتابهائی فکر میکنم که در سال 3006 راجع به حوادث دههی اول قرن بیست و یکم مینویسند... یا نمینویسند شاید!
/
با اینحال، هر چه بازی میکنم در ذهنم، نمیتوانم این زمانه را آخرالزمانی ببینم. فقط شدیدا (و نمیدانم چرا. حتی احساس میکنم خیلی بیمنطق) احساس میکنم همهچیز ساده شده است. ساده و ارام و نرم... چیزی نه به زبری مردن. چیزی شبیه کسالت یک زمین گرد.
/
عجز اندیشه (نمیدانم درست یا غلط) من را یاد عجز نگاه انداخت. چیزی شبیه فقر منظر... و همینطور ترسی طبیعی آدمهائی که میدانند باید بترسند وقتی از چند ثانیه بعد حرف میزنند. و این هم باز من را یاد دنیائی کسل میاندازد. هر چند خودش را به در و دیوار بکوبد.
/
باز هم بسیار ممنونم به خاطر این یادداشت واقعا جذاب و خواندنی. (و می بخشید اگر آشفتهگوئی کردم؛ راستش تمام این مسائل با خواندن این یادداشت به ذهنم هجوم آوردند)
سرخوش باشید و پیروز
با سلام خب مرگ زرقاوی خبری خوش بود اما این خبر بی بی سی هم قابل تامل است" سه تن از زندانيان خارجی که توسط آمريکا در زندان گوانتانامو نگهداری می شوند خود را از سقف سلولهايشان حلق آويز کرده اند.
آدام هريس، فرمانده آمريکايی پايگاه گوانتانامو گفت اين اقدام آنان جنگ و پيکار تلقی می شود نه اقدامی از سر نا اميدی و ناراحتی.
وی گفت زندانيان گوانتانامو افرادی خطرناک و متعهد به کشتن افراد هستند که به زندگی انسان ها از جمله زندگی خودشان هيچ اهميتی نمی دهند
"
شايد منظور شما را خوب درک نکرده باشم استنباطم این بود که آینده جهان را در گرو موفقیت نومحافظه کاران آمریکایی می دانید. اما فلسطین چه؟ گوانتانامو چه؟ شکنجه سیستماتیک متهمان توسط سیا در خارج از امریکا و استفاده از پایگاههای اروپایی برای انتقال آنها چه؟ ببخشید اگر بی ادبی است اما مثل اینکه فقط ... را دیده اید و از کدو غافل شده اید...
مث این که این جا همه گرسنه هستن اخه سلام هاشون رو خوردن
سلام
می خوام یه اعتراف بکنم: توی کامنت قبل همین طوری یه چیز در مورد گلشیری به ذهنم رسید زود نوشتم اما راستش اصلا حرف دلم نبود ..ادامه نمی دم می ترسم ناراحت تون کنم
بگذریم.... در مورد متن اخیر تون
خبر مرگ یه ادم حالا چه زرقاوی چه هر کس دیگه کجاش خوبه خبر مرگ همیشه بده اونم واسه یه ادم مث من که در مورد مباحث سیاسی و دنیای امروز به رابینسون کروزوئه هم گفته زکی
دیگه تو رو خدا با این چیز ها شروع نکنین
اما خط اخر :کمتر اندیشه گر معاصری زمانه خود را اندیشه می کند
با اقای هگل موافقم بد جور هم موافقم
حالا اگه موافق نبودم چه اتفاقی می افتاد خدا می دونه
ببخشید وقت تون رو گرفتم
حتمن پیش خودتون می گی تو می مردی اگه واسه من کامنت نمی ذاشتی
راستش رو بخوای شاید می مردم
توی کامنت بعد حتمن براتون یه شعر می نویسم
قلم تون همیشه سبز
آقای یزدانجو : بسیبار خوشحال می شوم که به من هم سری بزنید داستان مرا
بخوانید و نظرتان را در این باره بدانم
با احترام - روزبه امین
salam
neveshte hatoon kheyli khoobe va ghavi . hamoon tor ke adam az ye motarjem va nevisandeye khoob entezar dare .
ketab hai ham ke tarjome mikonid kheyli khooban va be khanande kheyli komak mikonan too fahme mataleb . amma khodaish in " beynamatniat " kheyli matalebesh sakhte . nemidoonam key mitoonam befahmamesh
movafagh bashid
حداقل مثل اين رفيقت از فوتبال و فلسفه بگو
http://www.naghed.net/Maghale_ha/footbal_and_philosophy.htm
Post a Comment
<<< صفحه ی اصلی