قاعده ي بازي (ويرايش دوم)*
خانم دکتر احمدنیا مطلب کوتاهی زیر عنوان «قاعدهی بازی» نوشته. این نوشته از یک سو نشان میدهد بالاخره خانم دکتر و موافقان خط مشی ایشان هم پذیرفتهاند که وبلاگ از جنس دفتر خاطرات خصوصی نیست و قرار نیست اینجا هرچه دلهای تنگمان میخواهد بنویسیم (ادعایی که من در بحث «ابتذال» و در انتقاد از پرستو مطرح کردم و جز واکنشهای انکارگرانه ندیدم)؛ از دیگر سو، این نوشته شاهدی است بر مدعای من (باز هم در بحثی که بر سر «سانسور» و بنیاد قانونی آن داشتم) مبنی بر این که محدودیت بیان بنیانی قانونی دارد، حد و حدود آن را قانونی، نوشته یا نانوشته، تعیین کرده و کار بایسته نقادی قانون است و قانونگریزی کودکانه و جهانسومی به اشتباهات بسیاری، از جمله همان اشتباه گرفتن وبلاگ با دفتر خاطرات، ختم خواهد شد.
با این حال، با تعمیم استدلال مطرح در نوشتهی دکتر احمدنیا و با توجه به واکنشهای اخیر در خصوص حمایت از تجمع زنان یا عدممشارکت در آن حرکت، جنبهی جالبتر این نوشته پرسش کلیتری است که «ضمنن» پیش میکشد: توضیح و توجیه ما در واکنش به کنشهای پیرامون چیست؟ و چگونه؟ پاسخ من در دو عامل خلاصه میشود: «انتخاب اخلاقی» و «تشخیص عقلانی»: در واقع نفس هریک از این عوامل و همچنین نسبت میان این دو است که ما را به گرفتن تصمیم نهایی وا میدارد. از این منظر، من خامشنشینان در قبال تجمع زنان را کسانی میدانم که یا انتخاب اخلاقی دیگری داشتهاند و یا تشخیص عقلانیشان متفاوت بوده، و در نهایت از برآیند این دو مصمم به خامشنشینی شدهاند. اگر از دید آنان مطالباتی که زنان مطرح کردهاند «اخلاقن» ناروا و حمایت از آن «عقلن» نابهجا بوده، بین ما بحثی نیست؛ وگرنه، کسانی که آن مطالبات را «اخلاقن» روا اما حمایت از آنها را «عقلن» نابهجا یافتهاند، من آنان را مخاطب میگیرم و میخواهم بپرسم چرا و چگونه چنین تصمیمی گرفتهاند؟
پیشدستی (پیشداوری) کنم: علت اول میتواند این باشد که آنان اساسن اعتقادی به پرداخت هزینه ندارند؛ اگر این باشد، آنان بهبود و دگرگونی اوضاع را امری احتمالی میدانند که هزینه کردن در راه آن نه معقول است و نه، جز ضرر شخصی، حاصلی به بار میآورد. خوشبینانهتر که نگاه کنم، علت دوم میتواند این باشد که آنان ضرورت هزینهپردازی را باور دارند اما هزینهی پرداختی را با حاصل دریافتی متوازن نیافتهاند؛ یعنی تشخیص عقلانیشان خامشنشینی و حفظ جایگاه خود، حتا شاید به جهت بهرهرسانی بیشتر، است. دلیل سوم بیمیلی نسبت به هزینه کردن در راهی است مبهم، و مشکوک: شاهد مثال هم که بدبختانه تا بخواهی هست (فلان فعال محترم که دادش برای احقاق حق زنان به آسمان میرود اما حاضر به امضای یک بیانیهی مشروع و ملایم هم نمیشود، فلان خانم سردمدار پروپاگاندای فمینیستی که از قضا روز واقعه پیدایاش نیست، آن دختر عاقل و بالغ که با تحقیر و تنفر میگوید در این بچهبازیها شرکت نمیکند اما جلوتر از همه میدود تا اگر آن دیگری تاج تفاخر بر سر گذاشته او هم کلاهی از این نمد بافته باشد، و آن خانم کوچولو که گویی برای تماشای یک کمدی - اکشن رفته و فیلم را با کلی لودگی برای بچهها گزارش میکند اما ناگهان خودش بازیگر نقش اول میشود و به تمام آدمبدها اعلان جنگ میدهد! ...): انگار اینگونه مراسم فقط صحنهی نمایشی است تا زرنگترها بیشتر خودنمایی کنند و بورسی بگیرند و برای دفاع از حقوق زنان ایرانی بروند اروپا و سادهترها هم از دستهبندی و باندبازی سرخورده شوند و سادهترهای بیخبر از ماجرای پشت پرده هم قربانی! البته برآورد من تا به این حد بدبینانه نیست (میشود خوشبینتر بود، همچنان که بهشخصه باور دارم افرادی با انگیزههای شرافتمندانه و اعمال نیکخواهانه در همهی سطوح این ماجرا مشارکت دارند)، اما گیرم که بازی به همین بدی باشد: چاره چیست؟ هیچ، الا تجربه کردن و در کنار آن کوشش برای تصحیح و ترمیم تجربهها.
آن دسته که اصلن اعتقادی به هزینه کردن ندارند، آنها که این ماجرا براشان بهقدر یک اعلان وبلاگی هم نمیارزید و از یک اعلام حمایت لفظی هم دریغ کردند، آنها حسابشان جدا است. روی سخن من با آنها است که در عین همرایی و همدلی، در جدال «انتخاب اخلاقی» و «تشخیص عقلانی»، هزینه کردن در این مسیر را معقول نیافتهاند: اوضاع افتضاح است و بازی بد، اما آیا تنها راه تعدیل این معادله، کاهش مخاطرات درگیری در این بازی، مشارکت مدنی برای بهبود کمهزینهتر، برای دگرگونی به هزینهی جمعی، برای سرشکن کردن هزینهها، نیست؟ – برد را محتملتر کردن، باخت را آسانتر متحمل شدن: قاعدهی بازی شاید عوض نشود، هزینهی بازی را که میشود کاهش داد.
___________________________________
* امشب با خانم دکتر احمدنیا صحبت کردم: ایشان مرا متوجه سوءتاویل خود کرده و تاکید کرد که، بهرغم استنباط من، «قاعدهی بازی» ربطی به ماجرای تجمع زنان نداشته و ایشان در واقع پیشتر واکنشهای مشروح خود را در قالب دو نوشتهی دیگر آورده، علنن در «موضوع امروز: حقوق زنان» و ضمنن در «آموزش مردان همانقدر که آموزش زنان» (نظرات نوشته در پای این دو پست و همچنین نظرات پست بعدی را هم ببینید). اما من آن دو نوشتهی پیشین را نخوانده بودم و برداشتام از نوشتهی سوم صرفن بر اساس بستر تاویلی احتمالی بود: از بابت پیشداوری و شتابزدگی در استنباطی که داشتهام، رسمن و قلبن، از ایشان عذر میخواهم (سطر اول از بند اول و سطرهای اول و دوم از بند دوم را هم به همین جهت اصلاح کردهام): امیدوار ام پوزشخواهی مرا پذیرا باشد.
با این حال، اکنون که آن سه نوشته را در کنار هم خواندهام باز هم بر مواضع خود پا میفشارم: نوشتهی سوم، «قاعدهی بازی»، از دید من همچنان مصدق آن دو نکتهیی است که در بند اول مطرح کردم و دو نوشتهی دیگر، «موضوع امروز: حقوق زنان» و همچنین «آموزش مردان همانقدر که آموزش زنان»، را هم در زمرهی واکنشهایی مییابم که در پاسخ به پرسش برگرفته از «قاعدهی بازی» پیش کشیدهام. پس به نظر میرسد هنوز هم بحثی بین ما باشد. اما: انگیزه و اسباب این بحث را دوست و استادی پیش کشید که، افزون بر عذرخواهی بهخاطر بدفهمی، از این بابت باید از ایشان ممنون باشم.
با این حال، با تعمیم استدلال مطرح در نوشتهی دکتر احمدنیا و با توجه به واکنشهای اخیر در خصوص حمایت از تجمع زنان یا عدممشارکت در آن حرکت، جنبهی جالبتر این نوشته پرسش کلیتری است که «ضمنن» پیش میکشد: توضیح و توجیه ما در واکنش به کنشهای پیرامون چیست؟ و چگونه؟ پاسخ من در دو عامل خلاصه میشود: «انتخاب اخلاقی» و «تشخیص عقلانی»: در واقع نفس هریک از این عوامل و همچنین نسبت میان این دو است که ما را به گرفتن تصمیم نهایی وا میدارد. از این منظر، من خامشنشینان در قبال تجمع زنان را کسانی میدانم که یا انتخاب اخلاقی دیگری داشتهاند و یا تشخیص عقلانیشان متفاوت بوده، و در نهایت از برآیند این دو مصمم به خامشنشینی شدهاند. اگر از دید آنان مطالباتی که زنان مطرح کردهاند «اخلاقن» ناروا و حمایت از آن «عقلن» نابهجا بوده، بین ما بحثی نیست؛ وگرنه، کسانی که آن مطالبات را «اخلاقن» روا اما حمایت از آنها را «عقلن» نابهجا یافتهاند، من آنان را مخاطب میگیرم و میخواهم بپرسم چرا و چگونه چنین تصمیمی گرفتهاند؟
پیشدستی (پیشداوری) کنم: علت اول میتواند این باشد که آنان اساسن اعتقادی به پرداخت هزینه ندارند؛ اگر این باشد، آنان بهبود و دگرگونی اوضاع را امری احتمالی میدانند که هزینه کردن در راه آن نه معقول است و نه، جز ضرر شخصی، حاصلی به بار میآورد. خوشبینانهتر که نگاه کنم، علت دوم میتواند این باشد که آنان ضرورت هزینهپردازی را باور دارند اما هزینهی پرداختی را با حاصل دریافتی متوازن نیافتهاند؛ یعنی تشخیص عقلانیشان خامشنشینی و حفظ جایگاه خود، حتا شاید به جهت بهرهرسانی بیشتر، است. دلیل سوم بیمیلی نسبت به هزینه کردن در راهی است مبهم، و مشکوک: شاهد مثال هم که بدبختانه تا بخواهی هست (فلان فعال محترم که دادش برای احقاق حق زنان به آسمان میرود اما حاضر به امضای یک بیانیهی مشروع و ملایم هم نمیشود، فلان خانم سردمدار پروپاگاندای فمینیستی که از قضا روز واقعه پیدایاش نیست، آن دختر عاقل و بالغ که با تحقیر و تنفر میگوید در این بچهبازیها شرکت نمیکند اما جلوتر از همه میدود تا اگر آن دیگری تاج تفاخر بر سر گذاشته او هم کلاهی از این نمد بافته باشد، و آن خانم کوچولو که گویی برای تماشای یک کمدی - اکشن رفته و فیلم را با کلی لودگی برای بچهها گزارش میکند اما ناگهان خودش بازیگر نقش اول میشود و به تمام آدمبدها اعلان جنگ میدهد! ...): انگار اینگونه مراسم فقط صحنهی نمایشی است تا زرنگترها بیشتر خودنمایی کنند و بورسی بگیرند و برای دفاع از حقوق زنان ایرانی بروند اروپا و سادهترها هم از دستهبندی و باندبازی سرخورده شوند و سادهترهای بیخبر از ماجرای پشت پرده هم قربانی! البته برآورد من تا به این حد بدبینانه نیست (میشود خوشبینتر بود، همچنان که بهشخصه باور دارم افرادی با انگیزههای شرافتمندانه و اعمال نیکخواهانه در همهی سطوح این ماجرا مشارکت دارند)، اما گیرم که بازی به همین بدی باشد: چاره چیست؟ هیچ، الا تجربه کردن و در کنار آن کوشش برای تصحیح و ترمیم تجربهها.
آن دسته که اصلن اعتقادی به هزینه کردن ندارند، آنها که این ماجرا براشان بهقدر یک اعلان وبلاگی هم نمیارزید و از یک اعلام حمایت لفظی هم دریغ کردند، آنها حسابشان جدا است. روی سخن من با آنها است که در عین همرایی و همدلی، در جدال «انتخاب اخلاقی» و «تشخیص عقلانی»، هزینه کردن در این مسیر را معقول نیافتهاند: اوضاع افتضاح است و بازی بد، اما آیا تنها راه تعدیل این معادله، کاهش مخاطرات درگیری در این بازی، مشارکت مدنی برای بهبود کمهزینهتر، برای دگرگونی به هزینهی جمعی، برای سرشکن کردن هزینهها، نیست؟ – برد را محتملتر کردن، باخت را آسانتر متحمل شدن: قاعدهی بازی شاید عوض نشود، هزینهی بازی را که میشود کاهش داد.
___________________________________
* امشب با خانم دکتر احمدنیا صحبت کردم: ایشان مرا متوجه سوءتاویل خود کرده و تاکید کرد که، بهرغم استنباط من، «قاعدهی بازی» ربطی به ماجرای تجمع زنان نداشته و ایشان در واقع پیشتر واکنشهای مشروح خود را در قالب دو نوشتهی دیگر آورده، علنن در «موضوع امروز: حقوق زنان» و ضمنن در «آموزش مردان همانقدر که آموزش زنان» (نظرات نوشته در پای این دو پست و همچنین نظرات پست بعدی را هم ببینید). اما من آن دو نوشتهی پیشین را نخوانده بودم و برداشتام از نوشتهی سوم صرفن بر اساس بستر تاویلی احتمالی بود: از بابت پیشداوری و شتابزدگی در استنباطی که داشتهام، رسمن و قلبن، از ایشان عذر میخواهم (سطر اول از بند اول و سطرهای اول و دوم از بند دوم را هم به همین جهت اصلاح کردهام): امیدوار ام پوزشخواهی مرا پذیرا باشد.
با این حال، اکنون که آن سه نوشته را در کنار هم خواندهام باز هم بر مواضع خود پا میفشارم: نوشتهی سوم، «قاعدهی بازی»، از دید من همچنان مصدق آن دو نکتهیی است که در بند اول مطرح کردم و دو نوشتهی دیگر، «موضوع امروز: حقوق زنان» و همچنین «آموزش مردان همانقدر که آموزش زنان»، را هم در زمرهی واکنشهایی مییابم که در پاسخ به پرسش برگرفته از «قاعدهی بازی» پیش کشیدهام. پس به نظر میرسد هنوز هم بحثی بین ما باشد. اما: انگیزه و اسباب این بحث را دوست و استادی پیش کشید که، افزون بر عذرخواهی بهخاطر بدفهمی، از این بابت باید از ایشان ممنون باشم.
16 نظر:
پيام عزيز:
مثل هميشه تيزبينانه، بهجا و تامل برانگيز نوشتي. متشكرم.
آقای یزدانجو سلام. کاملا موافقم که هر قدر مشارکت در این امور بیشتر باشد هزینه ها کمتر می شود و واقعا فکر می کنم که این مشارکت برای بسیاری از ما مقدور است و باید انجام دهیم اما نه همه ما. یعنی نمی شود این از کسانی که مثلا شغل دولتی دارند مانند خانم دکتر احمدنیا که استاد دانشگاه است انتظارداشت که مانند دیگران به طور علنی موضع بگیرد و بیانیه را امضاء کند. هر کسی چارچوب و هزینه های زندگی خودش را با در نظر گرفتن شرایط باید انتخاب کند و بقیه برای وی نمی توانند تعیین تکلیف کنند. برای یکی مقدور است و سر هزینه اش هم ایستاده اما برای دیگری در آن لحظه خاص شاید بهایش به مراتب بیشتر از اولی است.
متاسفانه این وبلاگستان مرزهای آزادی اش بسیار محدودتر و بسته تر از آن چیزی است که ما فکر می کردیم. همه ما مزه خود-سانسوری را هر روز بیش از پیش می چشیم و دست و بالمان بسته تر از روز قبل می شود. به هر حال اینجا ایران است وبلاگستانمان هم خیلی از تهران مان دور نیست.
موفق باشید.
Salam/tahlile hushmandaneii bud.albate goruhe digari ham hast ke motalebat va darkhaste anha ra aghlani va akhlaghi midanad ama shivehye darkhaste entekhab shodeh baraye an ra be dalaeli chandan fekr shode va karbordi nemidanad.
سلام. راستش این خانم دکتر مسرت منو پاک ناامید کرد! یعنی چی که بعضیها نمیتونن! پس اینجوری بازم همون بعضیها که قراره بتونن باید بتونن! ببخشین، جسارت نباشه و سوئ تفاهم نباشه، بنظرم بعضیا میخوان هم از توبره بخورن هم از آخور، هم پز روشنفکریشون رو حفظ کنن و هم پست دولتیشون رو داشته باشن! بازم معذرت (حرصم گرفته بید!)
خانم دکتر امیرابراهیمی عزیز، ممنون از نظری که دادید. اما یک نکته: من درصدد تعیین تکلیف به معنای مصطلح نبوده ام. اتفاقن بحث من اساسن مبنایی جامعه شناختی دارد: ما به عنوان عاملان اجتماعی کارکردهایی داریم، نقش هایی پذیرفته ایم، و بر این اساس از ما انتظار می رود که کارکرد درست و نقش آفرینی شایسته یی داشته باشیم؛ پس از ما عاملان اجتماعی انتظارات متفاوتی می رود، بسته به جایگاه مان: حتمن موافق اید که این چشمداشت اصلن به معنای تعیین تکلیف نیست.
باز هم ممنون
آقای یزدانجوی عزیز
از دقت نظرتون و لطف تون در اصلاح متن اولیه تشکر می کنم.
البته باید بگویم زیاد با اینگونه مرزبندی ها موافق نیستم. چنین تفکیکی ممکن است این را به اذهان متبادر کند که بین ما و ایشان که اتفاقا همفکر و هم هدف هستیم فاصله است. اما ما فقط شیوه های عمل مان یکی نیست. و هر کس حق دارد خود را در انتخاب شیوه ی عمل محق بداند صرف نظر از ارزیابی های بجا یا نابجایی که ممکن است از جانب "دیگران" به عمل آید.
ببخشید در مورد عنوان پست من که ارجاع داده اید لطفاً اصلاح کنید: آموزش مردان همانقدر که آموزش زنان!
در ضمن من معتقد نیستم که وبلاگ دفترچه ی خاطرات است! معتقدم دفترچه ی خاطرات هم می تواند باشد
در ضمن من معتقد به تعدد نقش هایم هستم. یعنی مایل نیستم شما مرا در وبلاگم تنها با نقش مدرسی ی دانشگاه ببینید . شاید ضرورت داشته باشد که در دانشگاه صرفاً با آن نقش ظاهر شوم. اما این اختیار عمل را برای خود قائلم که در عرصه ی وبلاگم با سایر نقش هایم هم حضور پیدا کنم ، بر گستره ی مخاطبین ام بیافزایم و خود را محدود به یک نقش رسمی ام نکنم. این امتیازی است که وبلاگ در اختیار من و دیگری قرار می دهد. از آن بهره ببریم. من هیچ کجای وبلاگم خود را استاد دانشگاه معرفی نکرده ام و هیچ کجایش هم نگفته ام این یک وبلاگ تخصصی ی جامعه شناسی است.
خوشحالم که زمینه ی طرح این ایده ها در اینجا فراهم گردید
This comment has been removed by a blog administrator.
شاید از عیوب اصلی وبلاگ نویسی ایجاد سوء تفاهم های مکرر و بیهوده باشد. یعنی کافیست که خانم احمدنیا در همان حول و حوش 22 خرداد پست شان را نوشته باشند که در آن صورت باعث می شود تا چنین مطلبی برداشت شود.
و اما آقای یزدان جوی عزیز مقصود من از تعیین تکلیف بیشتر انتظار و توقع از قبل تعیین شده ای است که اغلب افراد از یکدیگر دارند. مسلم است همانطور که می گویید هر کدام ما نقش هایی رابه عنوان عامل اجتماعی پذیرفته ایم اما در این جا به دوست ناشناس هم می خواهم بگویم همه ما الزاما شاید فعال به معنای کسی که به تظاهرات برود و یا نامه های مختلف را(که تعدادشان هم متاسفانه روز به روز بیشتر می شود) به طور سیستماتیک امضاء نکند . اما به شکل دیگری موضع بگیرد و نقش خود را به عنوان فعال اجتماعی / سیاسی بروز دهد.
حرف من این است که راههای زیادی برای فعالیت اجتماعی و سیاسی وجود دارد. هر کسی هم به فراخور وضعیت خودش راهی را انتخاب می کند البته اگر واقعا "معرفت اش" را داشته باشد تازگی ها "معرفت" به هر دو معنی اش برایم مهمتر از روشنفکر شده است !!) ممنون
مسلم است كه اصول اخلاقي تغيير مي كنند ، اما در قبال يك اصل اخلاقي كه درباره مساله اي خاص موجود است تنها دو وضعيت برايمان قابل تصور است : يا آن را مي پذيريم و يا به اصل اخلاقي ديگري رجوع مي كنيم .
به نظرم برآيندي كه از دو بردار "انتخاب اخلاقي" و "تشخيص عقلاني" گرفته ايد دچار تعارضي بنيادين است . اگر انتخاب اخلاقي ما، خردگرايانه، راي به پذيرفتن يك امر (مثلا مطالباتي كه زنان مطرح كرده اند) مي دهد "تشخيص عقلاني" در تصميمي كه مي گيريم نقشي ندارد مگر :
1- اخلاق را مجموعه وظايفي بدانيم كه اجراي آن ها تنها وظيفه ديگران است.
2- اخلاق مورد پذيرشان تابعي از مختصات زماني مكاني وجودمان باشد.
بگذاريد اصل اخلاقي مورد نظر شما را تغيير دهم و از "تشخيص عقلاني" صرف نظر كنم. به نظرم اصلي كه مورد پذيرش آن ها كه شركت نكردند ، نبود نه "مطالبات زنان" بلكه "مبارزه مستقيم" و يا "برخورد رو در رو" است.
شايد .
سلام
خیلی خوشحالم که وبلاگ شما رو پیدا کردم
موفق باشید
تو كه متن - محور بودي، چي شده يه دفه مولف رو تحويل مي گيري، پس مرگ مولف چي شد استاد؟
پيام عزيزم ! بعضي وقت ها يك تكليف هايي براي مردم مشخص مي كني كه انسان رو بهت زده مي كني! من خودم معترض اشخاصي مثل پرستو دو كوهكي ام اما نه براي اينكه دفتز خاطرات مي نويسه و اصولا كي گفته كه وبلاگ دفتر خاطرات نمي تونه باشه ؟؟ فقط روشن فكر سر خورده ايراني كه مجالي براي ايراز وجود نداره غير از وبلاگ و مفلوكانه تصور مي كنه كه كامپيوتر و علوم جديده و غرييه بايد روشنفكري رو در راس امور خودشون قرار بدند !!! دوست عزيز شما فكر مي كني وبلاگ رو غربي ها براي ناله هاي عاشقانه ايراني ها براي آزادي و سيايت و خفقان درست كردند ؟؟؟
خير . اصولا وبلاگ اصلش همون دفتر خاطرات بايد باشه, سياست جاش مجلسه ناله براي آزادي كار روزنامه است و نوشتن مقاله روشنفكري كار آموزش و كتاب هست نه اينكه از سر بدبختي همه اينها حمله كنند به وبلاگ و قانون و جنبل و جادو در آرند كه وبلاگ چنين است و چنان است كه ايشان بگويند !
مشكل من مثلا با يكي مثل پرستو مطلب هاش نيست بلكه برنده شدنش به دست كساني بود كه مثل تو مي خواستند بگند اين كاره اند ولي اونقدر كم وبلاگ خونده بودند كه بهتر از پرستو پيدا نكرده بودند !
مثلا مسعود بهنود كه همه به سر مباركش قسم مي خورند !
ازهمه اينها بگذريم اميدوارم خوب و خوش باشي و بيايي به من سر بزني.
هميشه مطالبت رو دنبال مي كنم و اگر انتقاد مي كنم مي دوني كه برام مهمي و همين .
والسلام .
شيده
وب لاگ زيبا و پرمحتوايي دارید. با اجازه ي شما لينك وب لاگ شما را در وب لاگ خود قرار دادم.
موفق باشيد و شاد
دوست عزیز وبلاگنويسم خسته نباشيد...واقعا وبلاگ زيبا و نوشته هاي خواندني و جالب و مفيدي داريد از اين رو خوشحال ميشم به كلبه ي محقر و كوچك منم يه سري بزنيد و من رو هم با حضورتون خوشحال و مستفيد كنيد.منتظرم و خدانگهدار
آقاي يزدانجو سلام چند بار سعي كردم با ايميلتان تماس بگيرم اما نشد به هر حال مطلبو همين جا مي نويسم
آقاي يزدانجو درود
من يك جوان هيجده ساله و دبيرستاني هستم كه پيوسته نت نوشته هاي شما در دنبال مي كنم و از ترجمه هاي شما نيز چند اثر را مطالعه كرده ام . اين روز ها برايم پرسش هايي پيش آمده كه پاسخ قانع كننده اي براي آن ها پيدا نمي كنم گفتم چه بسا بتوانم از شما كمك بگيرم . من در وِب گشت هايم دريافته ام كه دست كم دو رويه ي انديشه ايِ متفاوت در ميان وب نويسان مختلف در ميان هست كه مبناي گفتگوشان قرار مي گيرد . 1. گرايش معطوف به گذشته و شرق . كه تحت اين مفهوم پرداخته مي شود كه ما براي برون شوي از بن بست هاي مختلف فكري و فرهنگي و سياسي مان بايد به حكمت شرقي هند و چين ونيز فلسفه ي اشراقي سرزمين خودمان روي كنيم و آن ها را بفهميم .2. گرايش معطوف به غرب كه كوشش در فهم فلسفه هاي مدرن و پست مدرن از جهات و جنبه هاي مختلف دارد . جبهه ي نخست روي آن تاكيد مي كنند كه فهم فلسفه ي غرب نه تنها راه درست را به ما نشان نمي دهد بل كه درپايان موجب مسخ ما واز دست دادن هويت ملي و مذهبي و... ما مي شوند ضمن اين كه گونه اي نيرونا گرايي آرامش طلب در ميان اين قشر ديده مي شود كه آن را در مقابل بلاياي تمدن مدرن برجسته مي كنند . يعني تمدن نوين را مسبب اصلي بدبختي جهان امروز مي دانند و دواي اين درد تمدن را پناه بردن به فلسفه هاي شرقي مي دانند و حقيقت براي ايشان در واقع همان دست يافتن به آرامش و آسودگي است . و مبناي احساس اين آرامش و سند اصلي ايشان براي به كرسي نشاندن حرف هايشان تكيه بر گونه اي شهود بي واسطه ي دورني است كه آن را با خدا يا همان حقيقت يكي تصور مي كنند .اين گرايش انديشه اي هميشه در من بدگماني را به وجو آورده است . برهان اش هم اين است كه آن چه كه در كتاب هاي درسي ما نيز روي آن تاكيد مي كنند و حتا در رسانه هاي ملي نيز گاه برجسته مي شود همين شيوه ي انديشيدن است كه به شيوه اي پيراسته تر و سبك سنگين شده تر به ما عرضه مي شود و ما بايد در چارچوب همين مفاهيم به جهان و مسائل ان بيانديشيم . مشكل من اين است كه نمي توانم تصور كنم كه آن چه كه حقيقت ناميده مي شود مي تواند بيواسطه و از طريق دل به ما داده شود از طرف ديگر هم مي بينم كه اگر چه تمدن باعث مشكلات زيادي شده است اما به هر حال انسان هاي غربي نسبت به ما پيشرفت هاي پيشتري در همه ي زمينه ها داشته اند و البته اگر دقيق به فيلم هايشان نگاه كنيم بر خلاف آن چهره ي خشني كه از آن ها هميشه در تلوزيون نشان داده مي شود زندگي آن ها نظم انساني بيشتري از ما دارد . در هر حال نمي توانم قبول كنم كه بنيان خانواده و اساس جامعه ي انساني و... آن چنان كه در كتاب ها ي بينش اسلامي ما روي آن تكيه مي كنند متزلزل و سست باشد . چون كه حتا وقتي به زندگي معمول آن ها از راه تلويزيون نگاه مي كنم مي بينم كه آن ها واقعا خيلي بهتر با كودكان شان و حتا سگ ها و گربه هايشان رفتار مي كنند . به هر حاي من خودم بيشتر به سوي رويه ي انديشه اي غربي گرايش دارم اما دلايل مناسبي براي گرايش خودم ندارم . چون تا در اين باره حرف مي زنم به من هشدار مي دهند كه مبادا غرب زده شويد ؛ مواظب تهاجم فرهنگي باشيد و هزاران حرف و توصيه ي ديگر . كه فيلم نبينيد كه ماهواره نگاه نكيند . كه اين « زن » ها كه تظاهرات مي كنند « صفت هاي حيواني» درشان بر خوها و عادات انساني غلبه كرده است و... سوالم از شما اين است كه چرا ما بايد غرب را بشناسيم و جايگاه فلسفه هاي شرقي چيست. البته مي دانم كه مثلا ماهاتما گاندي هم يك هندي است و تاثير زيادي گذاشته است اما آيا ما مي توانيم فلسفه هاي شرقي را به عنوان مبنايي براي غلبه بر مشكلات خودمان در نظر بگيريم يا نه؟
ايميل من
tan_dorna@yahoo.com
دوستدار شما آرمان
Post a Comment
<<< صفحه ی اصلی