حق مطلب
خوشحال ام که خانم امیرابراهیمی عزیز پاسخ ارزنده و آموزندهیی به نوشتهام داد. در مورد بخش اول، بخشی که به مسالهی «حق» و «تکلیف» میپردازد، تقریبن هیچ اختلاف نظری بین ما نیست، آنقدر که تعجب میکنم با وجود این نزدیکی فکری چهطور حرف هم را نفهمیده بودیم – بیانصافی است که نگویم تا چه حد تحت تاثیر توضیحات و اشارات شفاف این نوشته قرار گرفتم، مخصوصن بندهای سوم و چهارم. در مورد بخش دوم هم، اختلاف نظر ما همچنان پابرجا است (مخصوصن در بخش نتیجهگیری: درست برعکس، من استعداد اصیل ایرانی را تبدیل حوزهی خصوصی به حوزهی عمومی میدانم)، اما این بخش هم تاثیر قاطعی بر من گذاشت که اثراتاش را از همین حالا احساس میکنم – از جمله این که دیگر از شر بحث تعیین تکلیف برای وبلاگنویسی و بحث مبتذل ابتذال در وبلاگستان راحت شدهام و حالا میتوانم، در عین حفظ شرافت، از زير بار جمعآوری مطالب مربوطه و جمعبندی آنها، که قولاش را داده بودم، شانه خالی کنم!
(با این همه یک سوال – یا بدجنسانه بگویم، یک تناقض – ته ذهنام ماند که برایاش جواب هم نمیخواهم: آن مردم بیتفاوت باید به فکر رامین باشند یا امثال ما – دقیقن امثال من و شما و دکتر احمدنیا؟ – البته این بهقول فرنگیها یک rhetorical question نیست، سوالی است که جواباش را بعدن باید بدهم.)
(با این همه یک سوال – یا بدجنسانه بگویم، یک تناقض – ته ذهنام ماند که برایاش جواب هم نمیخواهم: آن مردم بیتفاوت باید به فکر رامین باشند یا امثال ما – دقیقن امثال من و شما و دکتر احمدنیا؟ – البته این بهقول فرنگیها یک rhetorical question نیست، سوالی است که جواباش را بعدن باید بدهم.)
3 نظر:
بین جمعیت برای کسی که نمی شناسم دست تکان دادم
با توام
دست کم با کسی عوضی بگیرم
آقای یزدان جو ممنون از این همه فرصت برای تجربه عرصه عمومی در وبلاگستان. امیدوارم ادامه پیدا کند
در فیلم «همنوا/همراه ۱۹۷۰» ، که بر پایه کتاب آلبرتو موراویا ساخته شده، برتولوچی شخصییتی را تصویر میکند که ساکت و همراه با شرایط فاشیستی موجود به زندگی اش ادامه میدهد، گویی آنچه در اطرافش میگذرد به او مربوط نیست. در شرایطی که همه در جوش و خروش بودند که در مقابل فاشیسم مقاومت کنند، این فرد فقط میخواست «زندگی عادی» داشته باشد. موراویا و برتولوچی چنین فردی را شهروند ایدال فاشیسم میدانند. چنین افرادی در واقع بسیار عادی و معمولی اند. همچنانکه در فیلم هم زمانیکه شرایط فاشیستی واژگون شد، میدانستند که از این به بعد باید با که همراه باشند.
در شرایط ما آموزش و آگاهی برای دانستن مسؤلیت و تکلیف بسیار کلیدی است، ولی حقمان را باید متعهدانه وبه زور بگیریم. باید از خودمان مایه بگذاریم، باید ریسک کنیم.
نشستن پشت میز و پست های رسمی ورنگ باخته نوشتن دروبلاگ، به بهانه حفظ سمت دولتی، از «زندگی عادی» کردن فاصله ای ندارد. حتی زمانیکه زنان تظاهرات میکند وخیلی از افراد نمیدانند تظاهرات برای چیست، هنوز میتوانند تاثیربگذارند. سرکوب زنان
نشان میدهد که انها حقشان را می خواهند و تکلیفشان را میدانند. وقتی دیگران گزارشها رامیخوانند، انها نیز خیلی چیزها را که قبلن نمی دانستند درک میکنند. باری حق وتکلیف فرایند دارد ولی برایش باید با چنگ و دندان تقلا کرد، مگر انکه توهم داشته باشیم که این جامعه مدنی خود به خود میروید.
Post a Comment
<<< صفحه ی اصلی