از فلسفه به تاریخ
این اواخر بارها از دلزدگی و سرخوردگیام از فلسفه گفتهام. حالا فلسفه برای من در حد یک بازی – به معنای مثبت کلمه – است: تا حدودی قواعدش را میشناسم و بعضن هم از این بازی لذت میبرم، و بس. اما روگردانیام از فلسفه مقارن بوده با رویآوری به تاریخ. به دو دلیل. اول همسخنی و همسنخی history و story که من دورمانده از ادبیات را دوباره به راه خود آورد. و دوم این احساس که آنچه ما ایرانیان در فلسفهگرایی جستهایم در تاریخنگری یافتنی است. البته این سالها من هم سهمی در این فلسفهپراکنی و تاریخگریزی داشتهام، عذاب وجدانی هم داشتهام از این بابت، و تنها کاری که از دستام برآمده کوششی بوده برای پیراستن کارنامهی پراشکال خود و در نهایت پایان دادن به این پروسه – هرچه هست، این (سوء)سابقهیی است که از خود به جا گذاشتهام و اتفاقن اگر تاریخی بنگرم چارهیی جز «مسئولیتپذیری / پاسخگویی» در قبال آن آن ندارم.
صدمین سالگرد مشروطه است، و از قضا عطف توجه من از فلسفه به تاریخ هم مصادف بوده با جلب توجهام به تاریخ مشروطه. تحت تاثیر رورتی، چرخش فکری من تا مدتها سلبی و استعاری بود، اما آنچه این چرخش را ایجابی و عینی کرد آثار مورخی است که باید به این بهانه ادای احترامی کنم به او: از بختیاری من بود که در این میانه با آثار آجودانی آشنا شدم، بس دیر اما بالاخره آموختم «ما هنوز نیازمند بازخوانی تاریخ مشروطه ایم زیرا مسائل ما همچنان مسائل صدر مشروطه است.»
9 نظر:
خوشآمدی به جمع اهالی تاریخ! اين يک.
و امّا کتابی که بر آن دست گذاشتهای میرساند که انسانی که بينشی ژرف دارد، يعنی تو، وقت خود را بر حاشيه نمیگذارد که فرسايش است؛ مستقيم میرود سر اصل مطلب.
... بهويژه از مقدمهی اين کتاب لذّت بردم... که بسی خواندنی بود و هست.
...
پرخوان بمانی و نغزنويس، پيام عزيز.
آینده چراغ راه گذشته
...تجربه را باز مکرر مکن/بشنو و باور مکن!(میرزاده ی عشقی)...و از این بیت چنین بر می آید که دوران مشروطه نیز،خود مکرری از دوران پیشینی بوده است.پس عجبا:... به به از این مملکت خرتوخر...!(باز هم عشقی)
واقعا چقدر این نکته ظریف و روشنگر و دردناک است که:مسائل ما همچنان مسائل صدر مشروطه است...واقعا درباره ی تاریخ حق با شماست.باید تاریخ را فهمید.-نه که خواند-و این تکرار(که نه:بلکه این تثبیت ماهیت ملی!)خیلی ناامید کننده است:که اگر تفاوت ماهیتی ملت ما در عصر ارتباطات و با درصد فعلی جامعه ی باسواد و با اینکه به نظر می رسد نسل جوان ما در حال قدم گذاشتن به عرصه مدرنیته است ،با دوران مشروطیت که کل دریافت اگاهی ملت از یکی دو روزنامه و سخنرانی و تجمع فراتر نمی رفت و بی سوادی غوغا می کرد،همین چند نیم-قدم است،پس همچنان باید منتظر دوران مکرر دیگری ماند...؟(چرا که مخاطبین این کتاب نیز مکررا از همان ردیف اهل فکر-قربانی-خواهند بود و باقی طیف ها همچنان بر همان مهر و نشانند که بود؟)که اگر پوسته را حذف کنی، نه جامعه تغییر اساسی کرده ، نه موانع عوض یا کوتاه تر شده و نه حتی روشنفکر راهی برای بیان مفاهیم خود یافته است.و جالب اینجاست که این ماجرای مکرر شدن تاریخ و ندانستن راهی برای بیان مفاهیم(در انوالع استبدادها)از همان زمان نیز مطرح بوده است!...ما هنوز همان خواست های دوران مشروطیت را داریم!...و راستی!تازه الان دارم نقش کسانی مثل آقای شریعتی را در انقلاب اسلامی متوجه می شوم...!
واقعا ممنون بابت اینکه همیشه مخاطب را در این تجربیات سهیم می کنید .من این مصاحبه( http://www.bbc.co.uk/persian/iran/story/2006/08/060803_mv-constitution-ajoudani.shtml) را هم چند بار خواندم و جدا تحت تاثیر این باریک اندیشی و جسارت قرار گرفتم.شروع مصاحبه با آن تناقض مطرح شده ،آنقدر تکان دهنده است که تا آخر سخن رهایت نمی کند که آن را به تمامی مواضع دیگر بسط دهی...واقعا قدر این انسان ها را باید دانست.با خواندن نوشته هایشان.با جدی گرفتن مواضعشان.و البته از آنجا که عارف قزوینی هم (در آن دوره ی کذایی) گفته:چه خوش گفتی که هرکس گشت بیدار/در ایران می رود آخر سر دار/چرا پس می خری بر خود خطر را/گذاری زیر پای خویش سر را(اصطلاحی در آن دوران به معنای تلاش برای انقلاب ابریشمین)، امیدوارم که تمامی بیداران تا هنگامی که روز بیاید،خوابنما به نظر آیند و امن و امان باقی!
پایدار و سربلند باشید
سلام و درود... استاد، باور ميكنيد من از روزي كه متولد شدم همينطور دارم ميبينم روي اين كتاب مشروطهي ايراني دكتر آجوداني دارند نقد و بررسي مينويسند؟ به قولي كتاب عجب طالعي داشت...
http://kouroshz.blogfa.com
استاد ما پيشتر ها به كشف شما و لذت بردن از ترجمه هاي شما نائل آمده بوديم. آن سالهاي دور در دانشگاه هنر در جلسات بابك احمدي هم شما را مي ديديم و از حسودي مان فردايش بابك احمدي را به دانشگاه خودمان دعوت مي كرديم و ...البته اين حسودي به شما هنوز سر جاي خودش باقي است.
سلام .شعری دارم که دوست دارم پیام یزدانجو آن را خوانده و نظر بدهد.ممنون ....
ظاهراًً آقای ... دوباره در صفحه اندیشه امروز یعنی شنبه افاضاتی فرموده اند که کسی نیست به آن ها پاسخ بدهد.
اما لطفاً این را بخوانید
http://sharghnewspaper.com/850521/html/idea.htm
نمی دونم چطور میشه بین این احساسات نوستالژیک سانتی مانتال...جناب و فلسفه ارتباطی پیدا کرد.
Post a Comment
<<< صفحه ی اصلی