کپی لفت
امروز از دوستی شنیدم انگار، روز شنبه، روزنامهی «کارگزاران» مطلب من دربارهی زیدان را منتشر کرده. رفتم ببینم ماجرا چه بوده. روزنامه را که نداشتم، سایتشان هم که پکیده بود. زنگ زدم روزنامه. بامزه است. میبینم مسئول سرویس اندیشه اتفاقن آدم موجه و محترمی است که از قضا در نمایشگاه کتاب هم گپوگفتی با هم داشتهایم. میگویم دوست عزیز، این ماجرای چاپ مطلب من صحت دارد؟ میگوید بله، من مطلبتان را خواندم و خوشام آمد و گفتم منتشرش کنیم. میگویم خب بهتر نبود به من میگفتید و بعد اقدام میکردید؟ میگوید بله، عذر تقصیر داریم، البته من به فلان همکار سپرده بودم شما را در جریان بگذارد، که ایشان رفته سفر، یادش رفته بگوید، و کذا و کذا. میگویم حالا که کار از کار گذشته، لااقل لطف کنید و یک توضیحی بنویسید که این مطلب بدون هماهنگی با من منتشر شده. میگوید نیازی نیست، چون ما یک لیدی نوشتهایم و آنجا توضیح دادهایم که مطلب انتخاب خود ما است و خودمان دخل و تصرفهایی هم در متن مربوطه کردهایم!
خب این قضیهی کپی رایت و حق مولف و غیره و غیره ظاهرن هیچ جوری به خرج اهالی مطبوعات ما نمیرود. همین چندوقت پیش نبود که دکتر کاشی به اینگونه رفتارهای نامتمدنانه اعتراض کرد؟ پس چرا باز هم با این همه ادعا به بدیهیترین حقوق هم احترام نمیگذارند و اینطور از سر بیمسئولیتی رفتار میکنند؟ مگر من پایین صفحهام ننوشتهام «نقل نوشتهها مجاز و انتشار آنها منوط به اجازهی نویسنده است»؟ خب، این هم نتیجهی آن تذکار! یک تماس کوتاه با نویسنده و صلاح و مشورت با او اینقدر کار سختی است؟ پس آن ایمیل وامانده برای چیست؟ نمیدانم اینها پیش خودشان چه فکری میکنند. آخر نمیدانند این مطالب برای این رسانه تنظیم شده و با توجه به این زمینه منتشر میشوند و در صورت تمایل به انتشار مکتوبشان، برای مخاطبان متفاوت با رسانهیی متفاوت و در فضایی متفاوت، باید بازنویسی شوند؟ فکر نمیکنند که شاید نویسنده اصلن نخواهد فلان مطلباش در فلان نشریه منتشر شود؟ (که در این مورد مشخص هم من هيچ علاقهیی، نه به چاپ آن نوشته به این صورت نه به انتشار آن در نشریهیی به آن صورت، نداشتم).
کار دیگری که از دستام بر نمیآید؛ فقط از آن آدم فرهیخته میخواهم قدری به اساس غیراخلاقی و عواقب غیرفرهنگی اقداماش فکر کند: دوست اهل اندیشه، آخر به چه حقی، بی هیچ ملاحظه، این متن بیصاحاب را بر میدارید و به صلاحدید خودتان جرح و تعدیل هم میکنید و اینقدر احساس مسئولیت نمیکنید که از مولفاش کسب اجازه کنید؟
پسنوشت
نسخهي اينترنتي روزنامه را تازه ديدم. مطلب مجيد زهري را هم كنار متن من منتشر كردهاند و طبعن از پاسخ من به مجيد و پاسخ متقابل او به من خبري نيست. از ليد كذايي هم نشاني ديده نميشود.
توضيح مسئول محترم سرويس انديشه
جناب آقاب يزدانجو! گلايه شما و كامنتهاي دوستان را خواندم و ضمن آنكه پيشتر نيز عرض كرده بودم برخي ملاحظات را دوباره ياد آور ميشوم: 1) ما در صفحات روزنامه هيج گاه بنا را بر پر كردن صفحات نگذاشتيم. اگر مطلب شما را كار كرديم به اين دليل بوده كه واجد اهميت دانستيم. 2) شما اگر به نسخه چاپي روزنامه نگاهي ميانداختيد خبري از آن اشاره كذايي بود! 3) عذر تقصير نميآوريم چرا كه واقعيت همانگونه بود كه عرض كردم. 4) ما براي تغيير يك كلمه از متن هر عزيزي كه به ما مطلب ميدهد خود را موظف ميدانيم كه رضايت او را جلب كنيم. 5) نيازي به سوت كشيدن مغز و از اين قبيل نيست.ما را چه به اينكه ديگران چه ميكنند. نيازي به توجيه كردن هم نداريم اگر خطايي كرده باشيم كه به لحاظ حرفهاي كرديم، با روي باز پذيراييم. فقط حيف كه در اين سامان حرف را ديگر نميخرند! چه نيكو ميگفت آرتور كلاف:اگر حتي نابود هم شوم، حقيقت را ميپذيرم!
توضيح من براي ايشان
گمانام، معلوم است كه قصد من تخطئهي كل كار سرويس انديشه و مسئول محترم آن نبوده، ميخواستم به اين بهانه مسالهي مكرري را به سهم خود مطرح كنم و ظرفيت و صلاحيت مخاطبام هم شرط امكان اين انتقاد بود و خوشحال ام كه اتفاقن شما هم در عمل همين مسئوليتپذيري را نشان داديد. ممنون و موفق باشيد.
خب این قضیهی کپی رایت و حق مولف و غیره و غیره ظاهرن هیچ جوری به خرج اهالی مطبوعات ما نمیرود. همین چندوقت پیش نبود که دکتر کاشی به اینگونه رفتارهای نامتمدنانه اعتراض کرد؟ پس چرا باز هم با این همه ادعا به بدیهیترین حقوق هم احترام نمیگذارند و اینطور از سر بیمسئولیتی رفتار میکنند؟ مگر من پایین صفحهام ننوشتهام «نقل نوشتهها مجاز و انتشار آنها منوط به اجازهی نویسنده است»؟ خب، این هم نتیجهی آن تذکار! یک تماس کوتاه با نویسنده و صلاح و مشورت با او اینقدر کار سختی است؟ پس آن ایمیل وامانده برای چیست؟ نمیدانم اینها پیش خودشان چه فکری میکنند. آخر نمیدانند این مطالب برای این رسانه تنظیم شده و با توجه به این زمینه منتشر میشوند و در صورت تمایل به انتشار مکتوبشان، برای مخاطبان متفاوت با رسانهیی متفاوت و در فضایی متفاوت، باید بازنویسی شوند؟ فکر نمیکنند که شاید نویسنده اصلن نخواهد فلان مطلباش در فلان نشریه منتشر شود؟ (که در این مورد مشخص هم من هيچ علاقهیی، نه به چاپ آن نوشته به این صورت نه به انتشار آن در نشریهیی به آن صورت، نداشتم).
کار دیگری که از دستام بر نمیآید؛ فقط از آن آدم فرهیخته میخواهم قدری به اساس غیراخلاقی و عواقب غیرفرهنگی اقداماش فکر کند: دوست اهل اندیشه، آخر به چه حقی، بی هیچ ملاحظه، این متن بیصاحاب را بر میدارید و به صلاحدید خودتان جرح و تعدیل هم میکنید و اینقدر احساس مسئولیت نمیکنید که از مولفاش کسب اجازه کنید؟
پسنوشت
نسخهي اينترنتي روزنامه را تازه ديدم. مطلب مجيد زهري را هم كنار متن من منتشر كردهاند و طبعن از پاسخ من به مجيد و پاسخ متقابل او به من خبري نيست. از ليد كذايي هم نشاني ديده نميشود.
توضيح مسئول محترم سرويس انديشه
جناب آقاب يزدانجو! گلايه شما و كامنتهاي دوستان را خواندم و ضمن آنكه پيشتر نيز عرض كرده بودم برخي ملاحظات را دوباره ياد آور ميشوم: 1) ما در صفحات روزنامه هيج گاه بنا را بر پر كردن صفحات نگذاشتيم. اگر مطلب شما را كار كرديم به اين دليل بوده كه واجد اهميت دانستيم. 2) شما اگر به نسخه چاپي روزنامه نگاهي ميانداختيد خبري از آن اشاره كذايي بود! 3) عذر تقصير نميآوريم چرا كه واقعيت همانگونه بود كه عرض كردم. 4) ما براي تغيير يك كلمه از متن هر عزيزي كه به ما مطلب ميدهد خود را موظف ميدانيم كه رضايت او را جلب كنيم. 5) نيازي به سوت كشيدن مغز و از اين قبيل نيست.ما را چه به اينكه ديگران چه ميكنند. نيازي به توجيه كردن هم نداريم اگر خطايي كرده باشيم كه به لحاظ حرفهاي كرديم، با روي باز پذيراييم. فقط حيف كه در اين سامان حرف را ديگر نميخرند! چه نيكو ميگفت آرتور كلاف:اگر حتي نابود هم شوم، حقيقت را ميپذيرم!
توضيح من براي ايشان
گمانام، معلوم است كه قصد من تخطئهي كل كار سرويس انديشه و مسئول محترم آن نبوده، ميخواستم به اين بهانه مسالهي مكرري را به سهم خود مطرح كنم و ظرفيت و صلاحيت مخاطبام هم شرط امكان اين انتقاد بود و خوشحال ام كه اتفاقن شما هم در عمل همين مسئوليتپذيري را نشان داديد. ممنون و موفق باشيد.
22 نظر:
با سلام، در بلاگچین لینک شد
مغزم سوت کشید... واقعا متاسفم. اینطوریاش را دیگر ندیده بودم! اینکه با خونسردی تمام هم بگویند چند جا تغییر دادیم!!!! و اصلا فکر؟ هم نکردهاند اگر زد و یکی از حضرات از یک جملهی مطلبی خوشش نیامد و خواست دردسر درست کند، چه کسی باید جوابگو باشد؟ یعنی اگر مشکلی پیش بیاید یکوقت در پی این رفتارهای [...]، همین حضراتی که خندان و خونسرد جواب میدهند، آنوقت هم جوابگو خواهند بود؟
مسئله اینجاست که اگر اعتراض شدیدتری هم به رفتارشان بشود احتمالا به تریج قباشان برمیخورد و عشوه میآیند که چرا بد برخورد شده... انصافا که، عجب مملکت شیر تو شیری...
واقعا نمیدانم چه میشود گفت و چه میشود کرد، چون اینها که انگار از بیخ کرند و انگار این ماجراها هم تمامبشو نیستند.
واقعا متاسفم به خاطر اتفاق پیش آمده برایتان (گرچه آنقدر همهجا تکرار شده که به نظر اتفاق نمیاید). امیدوارم دیگر اتفاق نیافتد و امیدوارم یکبار هم که شده پی جبران برآیند.
حالا چرا اسمش را گذاشته اید کپی لفت؟ بابا به خدا در کپی لفت هم همه ی این کارها جرم محسوب می شود, غیرقانونی است و مجازات دارد.
اين فقط يك شوخي است، همان طور كه انگار كل ماجرا شوخي است! به هر حال
http://en.wikipedia.org/wiki/Copyleft
سلام. چه می شود کرد. چه می توان کرد.مغزم سوت نکشید. چون از این چیزها زیاد دیده ام.
سلام آقای یزدانجو
از ساده ترین حقوق و بدیهی ترین جزئیاتیه که متاسفانه خیلی وقت ها توجهی بهش نمیشه. با این کار انگار حق حیات از مولف سلب شده و شدیدا اهانت آمیزه.
پیشنهاد نمی کنم که بیشتر دنبال این قضیه رو بگیرید.مضاف بر شلم شوربایی اوضاع ایران فقط باید تحمل کرد.
خب آقاي يزدانجو زياد تعجب نكنيد كسي كه در روزنامه قلم مي زند تفاوت نوشتاري براي وبلاگ شخصي و مقاله اي براي روزنامه را درك نمي كند..توليد محتوا و تحليل اونقدر در جامعه ما كمه كه مجبورند اين چرخه رو طي كنه. شما نگاه كنيد چند درصد مطالبي كه در سايت ها و وبلاگ ها نوشته مي شه اختصاصا براي اين كار در نظر گرفته شده ؟
واقعا متاسف ام...این بی ملاحظگی ها و راحت طلبی ها و دله دزدی های ما انگار تمامی ندارد.
وضع ميتونس بامزه تر هم بشه.مثلن پايين مطلب اضافه كنن"اخيرن فرد ناشناسي !به اسم پيام يزذانجو اين مطلب را دزديده و در وبلاگ خودش به اسم خودش چاپ كرده !درست است كه محيط مجازي در و پيكر ندارد ولي از لحاظ حرفه اي درست نيست كه حاصل تراوشات فكري يك نفر آن هم مطلبي كه هشت سال! نويسنده روي آن زحمت كشيده را به نام خود ثبت كرد.يزدانجو اعدام بايد گردد"
فكر كنم بايد خوشحال هم باشيم كه وضع به اونجا نكشيده
:-D
حالا كه فعلا" دور دور اينهاست. هركس ديگر هم كه باشد بدش نمي آيد بجاي اينكه به اين نويسنده و آن مترجم و منتقد و امثالهم زنگ بزند و مطلب بخواهد يا زحمت بكشد برود مصاحبه بكند و يا بقول شما كسب اجازه بكند ... مفت مجاني مطالب را بر مي دارد و صفحه اش را پر مي كند. منت اين و آن را هم نمي كشد. گور پدر كسي كه نشسته پاي مطلبش زحمت كشيده... حالا اين آدمهايي كه توي كارگزاران و اعتماد كار مي كنند لااقل از شرقيها بهترند ولي در كل همه از بيخ عرب تشريف دارند.
اقای یزدانجو درود و خسته نباشید از این که باز هم مایه ی دردسرتان می شوم پیشاپیش پوزش می خواهم
پرسشم دربارهی تفاوت حقیقت و وانموده است
من چندین بار است که مقاله ی اقلاطون و وانموده ی دلوز و نبز وانموده های بودریار به اضافه ی مقاله هایی از بودریار که در مورد حاد واقیات است و ان ها را هم شما در کتاب به سوی پسامدرن ترجمه کرده اید می خوانم اما مساله همچنان برایم پیچیده است به نظر می رسذ که یکی از مقوله هایی که شما در رمان تان فرنکولا به ان می پردازید همین مسله باشد مرادم ان قسمت از کتاب است که در ان جا قرار است بدل های به جای فرانکولا روی صحنه نمایش دهند البته این سوال ان جا به جاست که بتوانیم تمایز میان حقیقت و وانموده را با تمایز بدل و اصل در رمان شما تقریبا یکسان بگیریم
وانموده را با این توضیحات می توانیم همان بدل بدل نزد شما بگیریم . وجه مشخصه وانموده ان چنان که دلوز ادعا می کند این است که هیچ گونه شباهتی با الگوی اصلی خود ندارد یا اگر بخواهم بهتر بگویم دلوز ادعا می کند که فرقی که بدل اصلی در مقایسه با بدل های فرعی با الگو دارد این است که به هر حال بنیادش در شباهت با الگو ست اما فرعی ها این شباهت را ندارند به این معنی است که وانمودهها بی بنیادند یا به قول فرانکولا بی اصل و نسب اما اگر به این مساله خوب توجه کنیم متوجه گیر هایی که در بن ان نهفته است می شویم شما مونالیزا را در نظر بگیرید ااین نقاشی به هر حال یک اصل دارد اگر چه ممکن است که نسخه های بدلی بسیاری از روی خودش یا بدل هایش حال چه از نوع اصلی چه فرعی ساخته شود در این مورد مساله این است که بسیاری از مردم می دانند که مونالیزا یک اصل دارد اگر چه ان اصل در دسترس ان ها نیست البته مشکلاتی که تشخیص بدل را از اصل دشوار می کنند همیشه ان چنان که جان بالارد توضیح داد وجود دارند اما به هر حال این ذهنیت نیز که یک مدل اصلی وجود دارد همیشه خودش را بر ما تحمیل می کند مساله را اگر بخواهیم به شیوه ای فلسفی تر بررسی کنیم باید بگوییم که اگر نتوانیم میان امر واقعی و وانموده اش تفاوت قائل شویم یعنی معیاری برای این تشخیص نداشته باشبیم مساله ی ارجاع یک مفهوم به مصداقش در خارج یا رابطه ی دال و مدلول ان چنان که ما به شیوه ی سنتی فراگرفته ایم چالش ساز می شود اگر این چنین است و ساختار دلالت را مثلا ان گونه که مارک سی تیلور می گوید باید به این شیوه که نشانه نشانه ی یک نشانه است فرمول بندی کنیم ان گاه چگونه می توانیم تکلیفمان را با ساختار دلالتی که تمایز دال و مدلول را فرض می گیرد و هر بار خود را به ناگزیز بر ذهن ما تحمیل می کند روشن کنیم
از این که متن کمی به هم ریحته است معذرت می خواهم
با ارزوی سرخوشی همیشه برای شما
از شعرتان (متل آفريقايي) بسیار لذت بردم
برقرار باشید
جالبه! اصولا قانونی با عنوان کپی رایت تو کشور اعمال نمیشه حتی در مورد کتاب! به هر حال امیدوارم روزی برسه که افکار و عقاید افراد هم جز دارایی هاشون تلقی بشه
در پاسخ به «نيا»: دوست عزيز، در مورد نفس «وانموده» و ريشه هاي تامل فلسفي درباره ي آن، بحث هاي دولوز به خوبي مي تواند روشن گر باشد. با اين حال، بحث بودريار روزآمدتر و راديكال تر است. در مورد بحثي كه او بر سر نسبت وانموده با «واقعيت» دارد، مي توانيد، از جمله، به دو كتابي كه من از او ترجمه كرده ام («فوكو را فراموش كن» و «در سايه ي اكثريت هاي خاموش» مراجعه كنيد). اين بحث ها را كه با توجه به تبارشناسي ناپديدي واقعيت و شكل گيري سامان هاي وانموده پي گيري كنيد، شايد بي ارتباطي بين الگوهاي وانمايي (از ديد بودريار) و الگوهاي كلاسيك بازنمايي (چنان كه فرضن در زبان شناسي سوسوري مد نظر بوده) را روشن تر درك كنيد. در هر حال، و با اما و اگر بسيار، شايد وانموده از اين نظر شباهت هايي به «دال سيال« در نظريه ي پسا ساختارگرايي داشته باشد، با اين قيد اكيد كه اساس وانموده در بي دلالتي (بي ارتباطي با الگوي اصلي، چون اصلي اصلن وجود ندارد) است
شما هم ببخشيد كه اين قدر پراكنده بود! موفق باشيد
سلام رفيق عزيز؛
يادداشتی با عنوان «بياييد رسانه باشيم» نوشتهام که در ادامه طرح مسائل مربوط به وبلاگهای ايرانی، پيشنهاد يا کوششی است در حد بضاعتم. اميد دارم که مورد نقد علاقهمندان به اين بحث قرار گيرد. ياعلی
mesle inke gharast hamishe ingoone bemanad!!!!!moteasefam hamin.
aghaye yazdanjoo az pasokhetan mamnoonam
باز هم جهان سومیت! چندی پیش در یکی از وبلاگ های ادبی فراخوانی برای اعلام نام مال باختگان ادبی دیدم!!! نفس وجود همین عبارت و صرفاً به زبان آمدن آن در میان کسانی که دست به قلم دارند، بیانگر وضعیت خودفریبی در میان ماست، البته آن هم با ابزاری به نام: مطالب دیگران
سلام و ممنون كه آمديد.مطلب را خوانده بودم و راجع به اين دست رفتارهاي زورناليستي!خوب چه ميشود گفت جز چه مي شود گفت؟
سلام اقای یزدانجو!
اگر ممکن است لطفا در مورد امر نمادین و امر خیالی لکان یک کمی توضیح بفرماییذ.متشکرم.
من شما رو لینک کردم.
جناب آقاب يزدانجو! گلايه شما و كامنتهاي دوستان را خواندم و ضمن آنكه پيشتر نيز عرض كرده بودم برخي ملاحظات را دوباره ياد آور ميشوم:
1)ما در صفحات روزنامه هيج گاه بنا را بر پر كردن صفحات نگذاشتيم. اگر مطلب شما را كار كرديم به اين دليل بوده كه واجد اهميت دانستيم.
2)شما اگر به نسخه چاپي روزنامه نگاهي ميانداختيد خبري از آن اشاره كذايي بود!
3)عذر تقصير نميآوريم چرا كه واقعيت همانگونه بود كه عرض كردم.
4)ما براي تغيير يك كلمه از متن هر عزيزي كه به ما مطلب ميدهد خود را موظف ميدانيم كه رضايت او را جلب كنيم.
5) نيازي به سوت كشيدن مغز و از اين قبيل نيست.ما را چه به اينكه ديگران چه ميكنند. نيازي به توجيه كردن هم نداريم اگر خطايي كرده باشيم كه به لحاظ حرفهاي كرديم، با روي باز پذيراييم. فقط حيف كه در اين سامان حرف را ديگر نميخرند!
چه نيكو ميگفت آرتور كلاف:اگر حتي نابود هم شوم، حقيقت را ميپذيرم!
Post a Comment
<<< صفحه ی اصلی