بهدنبال درگذشت ژان بودریار، متفکر مشهور فرانسوی، مهدی خلجی مطلبی در سایت
رادیو زمانه نشر داده، خواسته این بهانهای باشد برای پرداختن به «بودریار، آنگونه که در زبان فارسی بازتابیده». بنا به سنتی که ژورنالیست سیاسینویسی به نام محمد قوچانی پایه گذاشته (گزارش ژورنالیستی موضوعاتی فراتر از محیط محدود ژورنالیسم، سنتی مبنتی بر مرور موارد معدود و صدور احکام مطلوب، آن هم تحت عنوانی دهانپرکن)، خلجی هم مطلب ژورنالیستی خود را، با دیرینهشناسی ایرانی پدیدهی پستمدرنیسم در ایران آغاز کرده، اما این مرور اولیه به جای آن که حاشیه یا درآمدی باشد برای ورود به متن اصلی، خود در مقام متن محوری میایستد: این حاشیهپردازی ژورنالیستی (با مخلفاتی همچون مکررات نامستندی از قبیل تایید و تمجید از نقد مراد فرهادپور و یوسف اباذری بر «ساختار و تاویل متن» بابک احمدی)، دو سوم متن را تشکیل داده، کمتر ربطی به بهانهی بحثاش دارد.
در یکسوم پایانی، خلجی بالاخره به آن چیزی میپردازد که از ابتدا وعدهاش را داده بود: «بودریار، آنگونه که در زبان فارسی بازتابیده»، آن هم با این ادعا که «از بودریار یکی دو کتاب و دو سه مقاله به فارسی درآمده و همچنین نام او در بسیاری کتابهای مربوط به اندیشه پست مدرن آورده شده است.» همین ابتدا، جهت اطلاع او و همچنین تشویق امثال او به بالا بردن دانش خود در این زمینه، باید بگویم متون متعدد و متنوعی از بودریار به فارسی برگردانده شده که اگر فرصتی برای مطالعهی آنها یافته و زحمت تامل در آنها را بر خود هموار کنند، احتمالا" کمتر اسیر اشتباهات مضحکی نظیر آنچه در مطلب مذکور آمده خواهند شد. بخشی از کارنامهی بودریار به فارسی به این شرح است:
نخستینبار آرای بودریار را بابک احمدی در فصلی از کتاب خود «حقیقت و زیبایی» (1374) شرح داده. بهدنبال آن، مانی حقیقی در اولین گزیدهی متون پسامدرن، «سرگشتگی نشانهها» (1375)، سه متن از بودریار را گنجانده: مقالهی «مدرنیته چیست؟»، بخشی از کتاب «وانمودهها و وانمایی»، و بخش اول از گفتوگوی بلند «بودریار را فراموش کن». از آن زمان تا به امروز مقالات متعدد و متنوعی از بودریار (بهعنوان مثالی مهم، در شمارهی 19 فصلنامهی «ارغنون»، با ترجمهی مراد فرهادپور و دیگران) منتشر شده، انبوهی از مقالات و متنهای دیگر دربارهی او در آمده، آخرین کتابی هم که از او منتشر شده «آمریکا» (1384) با ترجمهی عرفان ثابتی است. در این میان، من هم سهمی داشتهام: اولین کتاب بودریار را به زبان فارسی در سال 1379 منتشر کردم، «فوکو را فراموش کن»، که علاوه بر کل کتاب، شامل متن کامل گفتوگوی سیلور لوترنژه با بودریار («بودریار را فراموش کن») میشد؛ دو سال بعد دومین کتاب بودریار را با عنوان «در سایهی اکثریتهای خاموش» (1381) منتشر کردم که بهعلاوه بخشهایی از «مبادلهی نمادین و مرگ» و همچنین دو جستار مهم و مشهور نویسنده در باب رسانهها را در بر میگرفت؛ در همین سال، دو متن دیگر از او، باز هم بخش دیگری از «مبادلهی نمادین و مرگ» و جستاری از «وانمودهها و وانمایی»، را در کتابی که تحت عنوان «بهسوی پسامدرن: پساساختارگرایی در مطالعات ادبی» تدوین و ترجمه کردم، گنجاندم. کتاب مصور «بودریار» در مجموعهی «قدم اول» هم با ترجمهی من در همین حوالی منتشر شد؛ سه سال پیش ترجمهی متن مفصلی به نام «کولاک بودیار» را برای نشریهی «رسانه» پایان بردم؛ و آخرین کارم در این راستا هم ترجمهی جستار کلیدی دیگری از بودریار در کتاب «اکران اندیشه: فصلهایی در فلسفهی سینما» (1383) بود که مقالهای هم به قلم خودم در ابتدای آن آوردهام. این نکتهی اول.
نکتهی دومام به نتیجهگیری خلجی از نقد خود بر ترجمهی یک اصطلاح بودریاری توسط عبدالکریم رشیدیان مربوط میشود. رشیدیان در برگردان بخشی از «مبادلهی نمادین و مرگ» بودریار، اصطلاح hyperreality را به «واقعیت مفرط» برگردانده که از دید خلجی این برگردان نادرست است و در نتیجه «اگر کسی هایپرریالیتی را در آثار بودریار،"واقعیت مفرط" دریابد و ترجمه کند، میتوان گفت که تقریباً چیزی از نظریههای او درنیافته است.» و باز هم در نتیجه، از آنجا که این ترجمه در کتاب «از مدرنیسم تا پستمدرنیسم» (تدوینشده توسط لارنس کهون، که رشیدیان سرویراستاری ترجمهی فارسی آن را بر عهده داشته)، ترجمهی مقالات آن «مثل "واقعیتی مفرط" نامفهوم، آشفته و با این همه، اغواگر است.»
بازهم بحثهای بیسوادانه و از آن بدتر نتیجهگیریهای نامتواضعانه و نامسئولانه: متفرعن و موهن! چگونه میشود اثری اینگونه را (با این تنوعی که دارد و با آن همه زحمت و جدیتی که صرفاش شده) بیمحابا لگدمال کرد و رای کلی به باطل و بیارزش بودن آن داد؟ اثری که، با همهی انتقادات وارد بر آن، در زمرهی متون منقح و مرجعی است که در این زمینه در ایران انتشار یافته، از بسیاری جهات قابل ارجاع و قابل اتکا است – دست کم ترجمههای افشین جهاندیده و نیکو سرخوش از متون دولوز و دریدا از پیراستهترین و دقیقترین ترجمهها در نوع خود بوده. اما خلجی ، باز هم با استناد به استفاده از معادلی که منتقدی آن را به زعم خود نادرست میداند، کل کار و کوشش مترجم و کل کتابی را زیر سوال میبرد!
اما نکتهی سوم: خلجی، در توضیح اصطلاح hyperreality ابتدا با ذکر این که در اینجا قصد ندارد دیگاه بودریار را دربارهی واقعیت و نماد شرح دهد (چه بهانهی بدی!)، میگوید که از نظر بودریار «چیزی در مقام واقعیت وجود ندارد»: اشتباه اول: بودریار واقعیت را انکار نمیکند، بلکه تنها از ناپدیدی واقعیت، آن هم در وضعیتی ویژه، سخن میگوید – امیدوار ام آدمی که وسواس مزمنی در باب دقت و درستی دارد تفاوت این دو را در یابد. اما خبط دوم این است که خلجی این اصطلاح را با تعبیر hyperlink قیاس کرده، و از آنجا که چیز چندانی هم از بودریار نمیداند، یکسر به بیراهه میرود: اول این که، بودریار در زمانی اصطلاح خود را وضع کرد که خبری از اینترنت نبود، و دوم این که آنچه در فضای وب با تعابیری چون hyperlink و hypertext میشناسیم یا متکی به دستور رایج زبان انگلیسی برای ترکیبسازی اند و یا برگرفته از نظریهی ادبی دههی نود در بابت «بینامتنیت» (شرحی از آن در فصل آخر کتابی به همین نام که من ترجمه کردم آمده).
با این همه، حاصل همان کلیگوییها و مقایسات ژورنالیستی و ابتدائیاتی که خلجی در باب برداشت بودریار از «واقعیت» آورده چییست؟ در نهایت این که، بودریار درک ما از واقعیت را مبتنی بر نظام نشانهها و دارای ارجاع به دنیای غیرواقعی میداند. اما آیا کل نظریهی زبانشناسی و نظریهی ادبی قرن بیستم در حیطهی ساختارگرایی و پساساختارگرایی (از سوسور تا بارت) همین باور را نداشته؟ پس وجه ویژهی بودریار و آن همه غوغایی که بر سر نوآوری و نوبودگی اندیشهی او به راه افتاد و او را به «سردمدار پسامدرنیسم» ملقب ساخت، چیست؟
خندهدار است که خوانندهی خارجنشین ما که حتا الفبای اندیشهی بودریار را نمیشناسد اینگونه بیپروا بودریارشناسی میکند! آن هم در حالی که هر خوانندهی ایرانی که تنها صفحاتی از همان منابع فارسی مورد طعن و توهین خلجی را خوانده باشد دست کم این را میداند که تعریف بودریار از آن تعبیر و توصیف او از این وضعیت چیست: «واقعیتر از واقعی بودن»؛ کمی که بیشتر بخواند در مییابد که، بودریار در سیر آثار خود مجموعه مصطلحات مشهوری را ساخته و پرداخته که با همین ضابطه تعریف میشوند – شکل ساده و ریاضیوار این ضابطه فرمولی اینگونه است: hyper-Xity: being more X than X (برای روشنتر شدن بحث: دقیقا" بر همین اساس و با توجه به تفوق تکنولوژیهای وانمایی و آکنده شدن دنیای معاصر از وانمودهها، از دید بودریار، انسان پسامدرن کمابیش در دنیایی زندگی میکند که در آن امور غیرواقعی اغلب خود را در قالبی واقعیتر از واقعیت به نمایش میگذارند و از این رو تصور سنتی یا مدرن ما از واقعیت دیگر نمیتواند معتبر باشد. بودریار سیر این ناپدیدی نسبی را هم در تبارشناسی سه مرحلهای مشهوری بارها توضیح داده – گمان میکنم در ترجمههای خود من دست کم سه بار مورد اشاره قرار گرفته و شرحاش آمده. با این همه، دنیای امروز ما بهطور کامل در تصرف hyperreality نیست، که اگر این بود و reality یکسر ناپدید شده یا از میان رفته بود که دیگر نظریهی بودریار آنچنان اهمیتی نداشت! برعکس، همچنان که بودریار بارها و از جمله در انتقادی که از برداشت سازندگان «ماتریکس» از آرای خود کرده علنا" ابراز میکند، نه تسخیر یکی توسط دیگری بل این مرز متزلزل، سیال، و گاه نامحسوس، میان رئالیته و هیپررئالیته است که جذابیت دارد و ما را مفتون و مبهوت میکند.)
پس، اول این که رشیدیان در کاربرد معادل «واقعیت مفرط» بهلحاظ مفهومی به بیراهه نرفته (به هر رو، معنای «زیادی واقعی» را که میرساند) – هرچند میشد معادلهای بهتر و رساتری را هم مورد توجه قرار داد که وافیتر به مقصود باشد. دوم آن که، بودریار خود بارها شوخطبعانه یا بهجد به بار زیستشناختی بسیاری از اصطلاحاتاش اشاره کرده، از جمله همین پیشوند hyper که گمانام هر دانشجوی میانهحالی هم میداند دلالتاش (در تقابل با پیشوند hypo) چیست. بر این اساس، همچنان که مانی حقیقی برای نخستبار در «سرگشتگی نشانهها» آورده، یک معادل درست این اصطلاح میتواند «حاد – واقعیت» باشد، معادلی که به نظر میرسد هم دقیقتر باشد و هم کارآیی مناسبی از بابت ترکیبسازی در فارسی دارد (حاد – واقعی، حاد – واقعگرا، ...).
خلاصه، خجالت میکشم باز هم برای خلجی از ویکیپدیا و امثال آن لینک بگذارم تا اگر فرصت ندارد متون بودریار را به زبان خارجی بخواند و به خود زحمت نمیدهد ترجمههای فارسی را لحاظ کند، دستکم معنای یکی دو اصطلاح کلیدی بودریار را درست در یابد. فقط بیتعارف: کسی که معادل مذکور را برای اصطلاح مزبور نادرست میداند نه تقریبا" بلکه قطعا" چیزی از نظریههای بودریار در نیافته است.
خلجی در مطلب خود مسائل متعددی را در خصوص نحوهی تعامل ما با متفکران معاصر و موانع موجود در مسیر درک تفکر آنان پیش کشیده و من هم به اهمیت تامل بر این موارد اذعان دارم، اما ظاهرا" در این میان یک مانع اساسی را بهکل از یاد برده: خودش! در مسیری که میگوید، از اصلیترین موانع ما ایرانیان وجود کمسوادان پرمدعایی مثل او است.