November 26, 2005

نقد قانون

"هنوز" عزیز در نقدی بر نوشته­ی اخیر من، در مورد بند آخر آن، می­نویسد: "من فکر می­کنم در این­جا پیام در بحث خود دچار خلط شده است و سانسور را در معنایی به جز معنای واقعی خود به کار گرفته است." اذعان می­کنم که این زبان­بازی روال معمول من و شیوه­ی نوشتاری است که همیشه پی گرفته­ام، یعنی متنیت نوشتارم مقدم بر هرگونه دلالت عینی آن است. با این حال، با وجود موافقت با فحوای این انتقاد، و با این که بحث من انتزاعی است و ربطی به مصداق­های انضمامی آن ندارد، بحث انتزاعی را کنار می­گذارم و سعی می­کنم، باز هم با تدقیق مفهومی، منظور خود را به­طور عینی­تر توضیح دهم.
من "سانسور" را در معنای کلی سلب اجباری آزادی و یا تحدید اختیاری آن تعریف می­کنم، که تفاوتی با این تعریف دارد که "سانسور یعنی بررسی پیش از انتشار اثر و تصمیم­گیری درباره­ی انتشار یا عدم­انتشار و یا چگونگی انتشار آن، بدون حضور مولف و در این­جا مسئولیت فرد معنایی ندارد." در تعریف اخیر مقوله­ی فراگیر "اخلاق" (به عنوان تحدید اختیاری آزادی، یا خودسانسوری به معنای دقیق کلمه) جایی ندارد، و سانسور در مقوله­ی مشخص "قانون" (سلب اجباری آزادی) خلاصه می­شود. من هم می­خواهم با توجه به همین وجه اشتراک نگاهی دقیق­تر به آن بیاندازم.
برای ساده­تر برگزار کردن بحث، بگذارید از آخر به اول برگردم، یعنی از نمود (سانسور) به ذات (قانون) برسم. نمود سانسور چیست؟ جلوگیری از ابراز یا انتشار برخی اعتقادات و امیال و در نهایت اطلاعات. این نمود بر چه اساسی مجال می­یابد و مجاز شمرده می­شود؟ قانون. یعنی که سانسور اجرای قانونی است، که ممکن است آن را مقبول ندانیم. با این حال، سانسور اقدامی قانونی است، و اگر جز این باشد سانسور نیست، سرکوب است. پس، ایرادی که ما اغلب به سانسور می­گیریم اعتراض به نفس سانسور نیست، اعتراض به قانونی است که آن را شاید نامناسب بدانیم.
گرانیگاه انتقاد مذکور این است که سانسور اقدام به توقیف و تحدید "پیش" از ابراز و انتشار است. اما این فقط دور زدن بحث است. بیایید مثالی افراطی را مد نظر بگیریم. از نظر قانونی سرقت جرم است. آیا می­توان گفت که افراد باید اجازه­ی سرقت پیدا کنند و سپس اقدام آن­ها مورد ارزیابی و احتمالن مشمول مجازات شود؟ خیلی ساده، می­خواهم بگویم که وضع قانون پیشاپیش از لزوم جلوگیری از نقض قانون حکایت دارد، قانون به­معنای سانسور و تشویق به خودسانسوری است، و این فی­نفسه بد نیست.
برای این که روشن کنم مساله ذات قانون است نه نمود سانسور، مثالی عینی می­زنم. فرض کنید از امروز به ناشران اجازه داده می­شود تا بدون اخذ مجوز وزارت ارشاد کتاب چاپ کنند و در قبال پیامدهای آن هم مسئولیت­پذیر باشند؛ فکر می­کنید در این صورت فضای گسترده­تری برای انتشار کتاب از سوی ناشران پدید می­آید؟ پس چرا زمانی که این پیشنهاد مطرح و به­صورت محدود هم به اجرا گذاشته شد، خود ناشران از آن استقبال نکردند و هنوز هم اکثرن ترجیح می­دهند آثارشان با مجوز ارشاد منتشر شود؟ چون، در هر حال، انتشار برخی آثار پیگرد قانونی دارد. گیرم که فلان اثر مساله­دار برای انتشارش نیازی به مجوز نداشته باشد، این مانع از آن می­شود که بعد از انتشارش با روال قانونی مجازات شود؟ سوای این، کسی می­خواهد خطا کند و مکافات­اش را هم ببیند، تکلیف او چیست؟ تکلیف او معلوم است، این فقط به توانایی او برای سرپیچی از قانون بر می­گردد، وگرنه قانون به ذات خود این اجازه را نمی­دهد، چون هر قانونی بازدارنده هم هست. سانسور هم به عنوان نوعی روال قانونی فقط با پیش­دستی و جلوگیری از وقوع جرم موجب می­شود خسارت کم­تری به مرتکب­شونده و نیز اجتماع انسانی حامی آن قانون وارد شود. قانون می­تواند بر خطا باشد، ناعادلانه و تبعیض­آمیز باشد، بر حق نباشد، به این­ها همه می­توان اعتراض کرد. اما در هر حال، همان­طور که گفتم، سانسور از جنس قانون است و جز آن باشد بی­قانونی و اتفاقن قابل­ مقابله­ی قانونی است. مثالی دیگر می­زنم. فلان کتاب فلان نویسنده به دلایلی مجوز انتشار نمی­گیرد؛ او به دادگاهی در این زمینه شکایت می­کند: الف) دادگاه حق را به او می­دهد – یعنی تصدیق می­کند که نوعی بی­قانونی اتفاق افتاده که باید اصلاح شود؛ ب) دادگاه حق را به او نمی­دهد – یعنی سانسور مطابق قانون بوده است. در هر حال مساله قانون است و قانونی است. خلط بحثی که ذکرش رفته اتفاقن این­جا است و این­گونه باید شفاف شود – و تمام اهمیت هم در این است که: کسی که مخالف سانسور است، در واقع با نوع یا نمونه­های خاصی از قوانین مخالفت دارد، همین و نه بیش­تر.

November 21, 2005

سوسور و سانسور

فردینان دو سوسور (1913 – 1857) زبان­شناس سوئیسی و پدر زبان­شناسی مدرن است. درس­گفتارهای او که سه سال بعد مرگ­اش، با عنوان "دوره­ی زبان­شناسی عمومی"، منتشر شد تاثیری تعیین­کننده و دوران­ساز داشته، و بنیان­گذاری این آموزه از سوی او سیلی از اندیشه­های بنیان­برانداز را در پی داشت – بدون او ساختارگرایی و پساساختارگرایی ممکن یا حتا قابل­تصور نبود. البته آموزه­ی او نیز از روند این بازاندیشی بی­رحمانه برکنار نماند؛ و با این حال، اصولی از آن آموزه تا به امروز هم استوار مانده.
از جمله­ اصول سوسوری و پسا - سوسوری دو اصل ساده و اساسی است. اول این که دال­ها یا نشانه­های زبان­شناختی هم "اختیاری" اند (یعنی هیچ نسبت ذاتی و ماهوی میان دال و مدلول یا مصداق آن وجود ندارد) و هم "افتراقی" (یعنی هویت خود را تنها در تفاوت با یک­دیگر می­یابند، یعنی که یک واژه به­عنوان دال یا نشانه ذاتن به هیچ مدلول و مصداق متعلق نیست) – "گربه" (واژه، نشانه، دال) می­تواند معرف سگ (موجود، مصداق، مدلول) باشد، و هویت "گربه" در تفاوت آن با "گریه" و "گرته" است. دوم این که، دال­ها و واژه­ها بر اساس دو الگوی "جانشینی" و "همنشنی" آرایش می­یابند و معنا یا دلالت را می­سازند – سه واژه­ی "این" و "گربه" و "است" بر اساس الگوی همنشینی عبارت (معنا، دلالت) "این گربه است" را می­سازند و واژه­ی "سگ" می­تواند بر اساس الگوی جانشینی در آن عبارت به­جای "گربه" بیاید و معنا و دلالت آن را تغییر دهد ...
خب، این تکرار مکررات از چه بابت بود؟ از این بابت که چند روز پیش در خبرها خواندم که دولت می­خواهد سیستم­های سانسور خودکاری را به کار بگیرد که صفحات اینترنتی را بر اساس کلمات کلیدی یا تک­واژه­ها مسدود ­کنند. این یعنی بازگشت به زبان­شناسی پیشا - سوسوری. یعنی این که فرض کنیم هر کلمه "ذاتن" یک معنای "ماهوی" دارد، و مهم نیست که یک واژه در یک متن به چه مصداقی اشاره دارد و با کدام واژه­های دیگر در رابطه­ی همنشینی و جانشینی معنایی و دلالتی خلق می­کند. مشکلات ملازم آن هم به­سادگی قابل­پیش­بینی است: اگر این­گونه باشد، انبوهی از نوشته­های عارفانه یا علمی به ظن مستهجن بودن سانسور خواهند شد.
آیا این گفته به­معنای مخالفت با سانسور است؟ ابدن. در این که من موافق سانسور ام شک نکنید. من به سانسور معتقد ام، دقیقن به این دلیل که به آزادی بیان معتقد ام. و این همان رابطه­ی اخلاق و آزادی است، مولفه­یی که معرف انسان و متمایزکننده­ی من از حیوان بوده: وظایف من در قبال خود و دیگران است که دایره­ی آزادی­های انسانی­ام را مشخص می­کند. انسان بی­سانسور انسان بی­اخلاق است، جهان بی­سانسور جهان بی­آزادی است. پس، من مخالفتی با اصل سانسور ندارم؛ فقط فکر می­کنم ضوابط آن باید مشخص و معتبر (مورد توافق انسان­ها) باشد. وانگهی سانسور همیشه در کار بوده و باید باشد. مساله این نیست که آیا باید چیزی را سانسور کنیم یا نه، مساله این است که چه چیزی را چگونه سانسور کنیم، وگرنه کسانی که بیان دیگران را بیش از همه سانسور می­کنند بیان خود را کم­تر از همه سانسور کرده­اند – تاریخ هم این را می­گوید.

November 14, 2005

فرار فرانسوی

من نه در فرانسه زندگی کرده­ام، نه حتا پای­ام به فرانسه رسیده. آشنایی­ام با مختصات کنونی این ممکلت در حد معلومات عمومی، دانسته­هایی از رسانه­های همگانی، و شاید اندکی فراتر از این باشد، پس اجازه­ی اظهارنظر تخصصی به خود نمی­دهم. فقط این را می­گویم که آن­چه در این میان بیش از همه بدآیند من بوده ذهنیت ارتجاعی اکثر ناله­نامه­ها نیست، ذهنیت اتفاقن مترقی اما ایدئال و رادیکال اغلب نقدنامه­هایی است که گریز ساده­انگارانه را بر رویارویی دشوار و پیچیده ترجیح می­دهند. سوای این، از باب تفنن نظری می­خواهم در دو نکته درنگ کنم.
اول. من شاید منطق مخالفت با شورش­های فرانسوی را اندکی درک کنم، اما منطق موافقت با آن را اصلن درک نمی­کنم. تقلیل کل انگیزه­های این شورش­ به آشوب­گری وحشیانه حماقت محض می­خواهد، اما تطهیر این آشوب­ها به نام تلاش برای کسب حق تمدن از آن هم مضحک­تر است؛ پیشاپیش محکوم کردن هر شورش فرودستان علیه فرادستان ابلهانه است، اما از پیش مشروع شمردن این شورش­ها هم اگر ابلهانه­تر نباشد، دست­کم بلاهتی در همان حد می­خواهد. نتیجه­ی منطقی این رویه فقط این خواهد شد که آشوب­ شعبان بی­مخ و دارودسته­ی محروم حاشیه­نشین­اش را هم اقدامی علیه بی­اعتنایی­ها و بی­عدالتی­های مصدق اشراف­زاده و مصدقی­های متمول و در متن قلمداد کنیم!
دوم. اکثر آشنایانی که از این آشوب­ها استقبال می­کنند اتفاقن دوست­داران دوآتشه­ی فرشته­ی صلح و دشمن بی­چون­وچرای عفریت جنگ اند – و انگار فقط وقتی که به کاری (ژستی با بدبینی روشنفکرانه یا افاضاتی با خوش­بینی عوامانه) بیاید. اما، آیا شر جنگ اساسن در خشونت ناضرور آن نیست؟ حتمن باید کودک یا زنی در این آشوب­ها کشته شود تا جنگ­ستیزی­ اینان گل کند؟ وگرنه، تعرض به حیثیت انسان­ها و تخریب اموال آن­ها چه رابطه­یی با صلح، چه فاصله­یی با جنگ، دارد؟ رک بگویم: همدلی­های همذات­پندارانه با این آشوب­ها آدم را به یاد شادمانی آشکار و پنهان اغلب روشنفکران ایرانی از 11 سپتامبر می­اندازد – همان رویه­یی که آشوری با بی­رحمی بایسته­یی آن را "کین­توزی جهان­سومی" خوانده است.

November 06, 2005

م. ف. فرزانه

بیش از پنج دهه پیش، م. ف. فرزانه نویسنده­ی جوانی در میان شیفتگان صادق هدایت بود و هم­کلام او در سال­های آخر عمرش. نسل من فرزانه را با کتاب "آشنایی با صادق هدایت" (نشر مرکز، 1372) می­شناسد، کتابی که فقط مرجعی معتبر و استثنایی در شرح احوال و آرای هدایت نبود، کتابی بود "بالینی" که بارها باید خواند.
با گذشت دوازده سال، فرزانه بار دیگر دست به کار شده تا کتابی دیگر درباره­ی هدایت بنویسد: "صادق هدایت در تار عکنبوت" (نشر مرکز، 1384) که در واقع دنباله­ی "آشنایی با صداق هدایت" است. تا آن­جا که یادم می­آید، فرزانه در توجیه این دوباره­نویسی دو دلیل ­آورده: اول این که گمان می­کرده هنوز هم ناگفته­هایی درباره­ی هدایت دارد، و دوم این که تصور می­کند کتاب پیشین شخصیت خود او را بیش از حد زیر سایه­ی سنگین هدایت برده. به عنوان یک خواننده، من این هردو دلیل را درست و منطقی یافتم – در هر حال، کتابی خواندنی است که گوشه­هایی دیگر از معمای هدایت را به­موازات زوایایی از زندگی ادبی و عملی خود فرزانه روشن می­کند.
فرزانه، در جایی از درآمد "صادق هدایت در تار عنکبوت"، گلایه می­کند که در ایران کسی او را به عنوان نویسنده نمی­شناسد، و انگار که خود باید به میدان بیاید و از هویت به­ناحق نادیده­گرفته­اش دفاع کند. من این مدافعه را هم اقدامی ارزش­مند می­دانم هم حکایتی تلخ: آثار او که اغلب در فرانسه به چاپ رسیده­اند در ایران قابل­انتشار نیستند! با این همه، خوش­بختانه من این امکان را یافتم که یک رمان فرزانه، "خانه"، و یک مجموعه­ی داستان­اش، "دندان­ها" (شامل پنج "نوول") را بخوانم. هردو را به­شدت دوست داشتم، و دو داستان از مجموعه­ی اخیر ("دندان­ها" و "پاتیلی") را نشان­گر ذهنیتی نوگرا و، بی­اغراق بگویم، آثاری در حد شاهکار می­دانم ...
محرومیت ما از خواندن آثار او اسف­انگیز است، اما از این اسف­انگیزتر بی­اعتنایی ما به کار نوشتاری او است: فرزانه فقط اتفاقی در ادبیات مدرن ایران نیست، نویسنده­یی پیشرو و پرتوان هم هست.

Labels:

November 02, 2005

زیبایی

1
اغلب آن­چه را که اکتسابی باشد فضیلت می­شماریم؛ اما زیبایی استثنا است. زیبایی فضیلتی فی­نفسه است – فارغ از دارنده، در واقع به­نمایش­گذارنده، ­اش.
با این همه، امروزه زیبایی سراسر هم انتقالی نیست، بخش بزرگی از آن اکتسابی است (مد می­تواند معیارهای ما برای زیبایی را دگرگون کند). از این فراتر، زیبایی والاترین شکل خودسازی هم هست، و باز هم فراتر، اگر (همسو با فوکو) اخلاق را "بخشیدن بعدی زیبایی­شناختی به وجود خود" بیانگاریم، زیبایی امری اخلاقی است: محکوم کردن زیبایی به نام اخلاق فقط بی­فایده نیست، غیراخلاقی هم هست.


2
فنا و بقا بازی زیبایی است. زیبایی کمال جاودانگی است، از مرگ می­گریزد، اما همزمان از مرگ می­گوید، زیرا هر تصویر زیبایی، هر تصویری از زیبایی، برای جاودانه شدن در کمال خود، به قابی نیاز دارد و مرگ است که این قاب را به آن تصویر می­بخشد (رورتی). از سوی دیگر، مرگ آن چیزی نیست که ماهیت زیبایی را مشخص کند. زیبایی در تصادفی بی­ماهیت می­زید و بی­ماهیتی در مرگ خود جاودان می­شود: حقیقت "و" زیبایی هرگز نسبتی بر پایه­ی "واقعیت" ندارند: حقیقت زیبایی همیشه، همه­اش، ظاهر است – و این رازی است که مانکن­ها می­دانند.

3
زیبایی بازی بی­رحمانه­یی است، و فریبندگی برگ برنده، راهبردی برای برنده شدن، در این بازی: بازی زیبایی یک­سر نزد زنان است، و بازی والایی یک­سر نزد مردان (بودریار). وانگهی، "زیبایی" اغلب آن­چنان زنانه است که گویی مردان تنها برای برتری­جویی بر آن است که آرمان "والایی" را خلق کرده­اند. (طنز نیچه؟ اخلاق بردگان؟) بازی خیر و شر: هنر در والایی است، در آفرینش، در خلق خیر؛ اما زیبایی هم هنری است، همزاد شر: هنر شر (بودلر).

4
زیبایی چیزی سبک و سطحی است، که تاثیر سنگین و عمیقی دارد: "زیبایی یا تکان­دهنده است یا اصلن وجود ندارد" (برتون). برخلاف خوشگلی و خوش­آب­ورنگی، زیبایی نه تعریفی دارد نه توصیفی، تنها ترکیبی منحصر به فرد برای شخص من است – "زیبای سوررئالیستی" هم یک­چنین ترکیب نامنتظری بود: "زیبا می­تواند از تصادف چتری با چرخ خیاطی بر روی میز تشریح پدید آید!" (لوترئامون) و این دقیقن یعنی، "بکوش تا زیبایی در نگاه تو باشد نه در آن­چه می­نگری!" – حکم والایی­جوی ژید را این­گونه می­شود زیبایی­شناسانه کرد.
زیبایی کشف ماهیتی از پیش موجود نیست، خلق جلوه­یی جادویی است، پیشامدی خودآفرین، بیدار کردن بت­ها؛ خلق زیبایی از خواب خیزاندن خفته­ها است – "زیبای خفته"، من می­گویم که برخیز!

Labels:

:: نقل نوشته ها مجاز و انتشار آن ها منوط به اجازه ی نويسنده است ::