منطق مکالمه
دو سال پیش که با بعضی دوستان نویسنده برنامهی رمانخوانی داشتیم، ادبیاتها را دستهبندی اقلیمی کردیم و بعد هم بحثی در گرفت بر سر این که برای سال آینده اولویت اول را به کدام بدهیم، که من پیشنهاد کردم فصل بهار را با ادبیات فرانسه آغاز کنیم، چون رمانتیک است و پر از عشق و عاشقی! حالا امسال خودم برنامهی مطالعاتی را با کتابی آغاز کردم که فاصلهاش با عشق و عاشقی فقط اندکی کمتر از فاصلهی من با خوشبختی است!
به هر حال، این روزها اینجانب مشغول دستوپنجه نرم کردن با «رورتی و منتقداناش» بودم. این کتاب هم، مثل قصهی علاقهی من به ریچارد رورتی، ماجرای مفصلی دارد. «رورتی و منتقداناش» (بلکول، 2000) در قالب مجموعهیی منتشر شده با عنوان «فیلسوفان و منتقدانشان» (تا به حال حدود ده جلد از این مجموعه دربارهی فیلسوفانی چون جان سرل، دنیل دنت، نوآم چامسکی، پیتر سینگر، و رونالد دورکین منتشر شده). طرح این مجموعه در واقع مبتنی بر گردآوری مقالاتی از فیلسوفان ناقد یک فیلسوف به همراه پاسخهای آن فیلسوف به انتقادهای مطرحشده است، یعنی یک مجموعه مقالات مکالمهیی.
بهگمانام، این ایده در ادامهی «مجموعه مقالات انتقادی» (Critical Reader) مطرح شده باشد که انتشارات بلکول در دهههای هشتاد و نود دنبال میکرد. خود من یکی از مجلدات آن مجموعه، «فوکو در بوتهی نقد»، را چند سال پیش ترجمه کردم که بهنظرم مجموعهی مهمی هم بود. ویراستار مجموعه، دیوید کوزنز هوی، در مقدمه توضیح داده بود که قرار بوده مقالات مجموعه همگی انتقادی باشند و بعد هم خود فوکو مقالاتی در پاسخ به آنها بنویسد و بعدن همه را در کنار هم منتشر کنند، که فوکو آنقدر در لذات سادومازوخیستی افراط کرد که ایدز اماناش نداد و راهی دیار عقبی شد، و در نتیجه کوزنز هوی هم چند تا مقالهی مثبتنگر تنگ کتاباش زد تا حقی از مرحوم فوکو ضایع نشود: حالا چهار پنج سالی از انتشار ترجمهی من میگذرد و تنها دو نکته از آن یادم مانده، یکی این که جستار «فوکو و شناختشناسی» از رورتی آغازی شد برای آن که اندیشهی او را جدیتر بگیرم، و دیگر هم مطابق معمول اشکالات ویرایشی که در بعضی جاها واقعن شرمآور است – مثل یکی دو جمله در مقالهی مشترک پل رابینو و هیوبرت دریفوس، که من آنها را کاملن وارونه ترجمه کردهام! (ترجمه کردن برای من واقعن کار زجرآوری است، ترجمه بهنظرم مثل بچهی ناقصالخلقهیی است که تازه بعد تولد باید دستوپا و چشموابرویاش را دوباره درست کنی، و دست آخر هم باز میبینی که یک جایاش میلنگد؛ آخرش میگویی به درک، همین است که هست، بالاخره بچهات است دیگر، نمیشود که از خانه بیروناش کنی، اما دیدن ریخت نه چندان نحساش هم بعد از انتشارش واقعن حوصله میخواهد، به همین خاطر حتیالامکان بعد از انتشار ترجمه دیگر اصلن نگاهاش نمیکنم، مگر این که بخواهم باز هم ویرایشاش کنم).
و اما کتاب «رورتی و منتقداناش». ویراستار کتاب رابرت برندام است. حالا این آقای برندام کیست؟ من هم مثل شما. فقط اینقدر میدانم که استاد فلسفه است و دکترایاش دربارهی پراگماتیسم و فلسفهی زبان را به راهنمایی استادش ریچارد رورتی از دانشگاه پرینستون گرفته، و تا آنجا که یادم میآید خود رورتی در مصاحبهیی، در پاسخ به این که جایگاه او و دونالد دیویدسون و هیلاری پاتنام در فلسفهی زبان پسا – کواینی کجا است، گفته بود که خودش و پاتنام را پیرو دیویدسون و پیگیر کار او میداند، معتقد است که خودش و پاتنام دستاورد خیرهکنندهیی در این مبحث نداشتهاند، و این دیویدسون و برندام بودهاند که آثار اصیلی در این عرصه خلق کردهاند. خلاصه، کتاب مورد بحث شامل یک مقدمه از برندام، یک مقاله از خود رورتی، و دوازده مقاله از دوازده فیلسوف (از جمله خود برندام) به همراه پاسخهای رورتی به تکتک آن دوازده تا است. فهرست مندرجات به این شرح است:
مقدمه (رابرت برندام)
عمومیت و حقیقت (ریچارد رورتی)
چرخش پراگماتیک ریچارد رورتی (یورگن هابرماس)
اعادهی حیثیت از حقیقت (دونالد دیویدسون)
دیدگاه ریچارد رورتی در باب واقعیت و توجیه (هیلاری پاتنام)
قضیهی رورتها (دنیل دنت)
بهسوی اعادهی حیثیت از عینیت (جان مکداول)
خواندن رورتی: پراگماتیسم و پیآمدهای آن (ژاک بوورسی)
واژگانهای پراگماتیسم: همنهادسازی طبیعتباوری و تاریخنگری (رابرت برندام)
شناختشناسی و آینهی طبیعت (مایکل ویلیامز)
شناختشناسی چه بود؟ (بری آلن)
آیا حقیقت هدف پژوهش است؟ (عقیل بیلگرامی)
آزادی، قساوت، و حقیقت: رورتی در برابر اورول (جیمز کاننت)
فلسفهی ذهن پسا – هستیشناختی: رورتی در برابر دیویدسون (بیورن رامبرگ)
آنطور که حتمن حدس میزنید این مجموعه عمدتن (اگر نگویم صرفن) به آن بخشی از اندیشهی رورتی اختصاص یافته که به فلسفهی زبان در سنت تحلیلی انگلیسی – آمریکایی مربوط میشود و بنابراین مشخصن به اثر بنیانشکن او «فلسفه و آینهی طبیعت» (1979) ارجاع دارد و همچنین به پارهیی از مقالاتی که در دههی هشتاد نوشته (و عمدتن در جلد اول مجموعه مقالات فلسفیاش «عینیت، نسبینگری، و حقیقت»،1991، گرد آمدهاند) و تا حدودی هم به مجلد مشهوری که رورتی با عنوان «چرخش زبانشناختی» (1967) مدون کرده و مقدمهی مهمی بر آن نوشته بود. مفاهیمی که در این مجموعه مورد بحث قرار گرفتهاند اصطلاحاتی انتزاعی از قبیل حقیقت یا صدق (truth)، شناختشناسی یا معرفتشناسی (epistemology)، عینیت (objectivity)، واقعیت (reality)، و توجیه (justification) اند و مقالات مجموعه هم عمدتن جایگاه رورتی در فلسفهی تحلیلی (یا به تعبیر خودش، پسا – تحلیلی) را به بحث میگذارند و از مواضع فلسفی او علنن و اکثرن بهشدت انتقاد میکنند.
خب، حالا احتمالن میتوانید حدس بزنید خواندن این مجموعهی 400 صفحهیی برای کسی مثل من که نه علاقهی آنچنانی به فلسفهی تحلیلی دارد و نه استعداد چندانی در درک علوم ریاضی، تا چه حد میتواند بهاری بوده باشد! به هر حال، سوای مقالهی هابرماس، که تا حدودی از دیگر علائق رورتی هم بحث میکند، در هیچیک از مقالات این مجموعه از دادوستدهای فکری و مکالمات مکتوب رورتی با متفکرانی چون هایدگر، دریدا، فوکو، هگل، نیچه، دیویی، جیمز، خود هابرماس، یا حتا ویتگنشتاین بهطور مشروح، و گاه حتا بهاجمال، بحث نمیشود – در کل از آن آثار و دیدگاههایی که رورتی را بهطرز بهتانگیزی بدنام و بلندآوازه کردهاند (دفاعیات او از نوپراگماتیسم، نامانگاری، بنیانستیزی، لیبرالیسم سیاسی، دموکراسی پسا - فلسفی، فرهنگ دموکراتیک آمریکایی، و ...) چندان نشانی نیست. پس، روی هم رفته، یا نرفته، برای خواندن این مجموعه بیش از آن که فیلسوفان نامبرده را بشناسید باید فیلسوفان تحلیلی، از راسل و کارناپ گرفته تا تارسکی و کواین، را بشناسید و البته تا حدودی هم با پیشینیهی پراگماتیسم آمریکایی آشنا باشید. با این همه، طبعن، مقالهی جیمز کاننت، که طولانیترین مقالهی این مجموعه هم هست، بیشتر به مذاق من خوش آمد و از آن خوشتر پاسخ رورتی به وی. از بین سایر مقالات هم مقالهی رامبرگ را بیشتر پسندیدم، که اتفاقن خود رورتی هم نظر مرا داشت و در پاسخاش بیشترین همدلی را با آن نشان داده بود! (جالب این که اغلب مولفان مجموعه از یک طرف با رورتی بحث میکنند و از یک طرف با همدیگر، یعنی در نقد رورتی یا در نقد ناقدان او از مقالات یکدیگر بههماندازهی دیدگاههای یکدیگر وام میگیرند و رورتی هم در پاسخهایاش همین رویه را ادامه میدهد؛ خلاصه قصه اغلب آنقدر پیچیده میشود که واقعن معلوم نیست که راوی کیست و طرف سخن رورتی یا دیگری چهکسی است – که البته مهم هم نیست: مهم این است که مکالمه است، همهمه نیست.)
اما این ذکر مصیبت از چه بابت بود؟ هیچ. فقط تذکاری بود به خودم و به آن دسته از دوستان که رورتی و امثال او، یا در کل فلسفه و از آن بیشتر فلسفهی امروز، را آسانیاب میدانند و فهم فلسفه را هم از لوازم هر نوع نویسندگی و روشنفکری و کار سیاسی و قس علیهذا. سال گذشته، در واکنش به معرفی «فلسفه و امید اجتماعی» رورتی در سایت فارسی بیبیسی توسط صاحب کتابچه و واکنش صاحب سیبستان به نوشتهی او نوشته بودم که باید از این سوءتفاهم جلوگیری کنیم که "رورتی در حیطهی فلسفه کاری ساده و سطحی میکند"؛ ادعا کرده بودم که " آثار فلسفی او در زمرهی دشوارترین و دقیقترین آثاری است که در سدهی گذشته در حیطهی فلسفهی اروپایی و آمریکایی پدید آمدهاند" و در ادامه آورده بودم که "حرف رورتی اصلن این نیست که فلسفه باید پیچیدهگویی را کنار بگذارد یا دشواری در اندیشه راهی نیابد، حرف او این است که ضرورتی ندارد که برای کسب ساده ترین آرمانها به دشوارترین اندیشهها دستاویز شویم، آزاد زیستن نیازی به در بند فلسفه بودن ندارد، و این باور برخاسته از اعتقاد اکید او به جدایی حوزهی خصوصی از حوزهی عمومی است. نه بیزار از پیچیدهگویی عنوانی درخور رورتی است و نه سهل و ممتنع گفتن روال فلسفی او است." یعنی که "فلسفه همچنان کاری دقیق و دشوار است، اما ویژگیهای خود را به سایر حوزهها تحمیل نمیکند، همچنان که تحقق بخشیدن به آمال و آرمانهای دیگر حوزهها را بر نمیتابد." باز هم سال گذشته، در سخنرانیام دربارهی دریدا، در «خانهی هنرمندان»، همین ادعا را در مورد دریدا هم مطرح کردم، و باز هم به خرج بعضی از دوستان (و دشمنان) نرفت! حال هم این را میگویم.
آه، بله، حق با شما است: با تکرار حرفهای کهنه سال نو نمیشود. باشد، پس طرحی تازه در میاندازیم: ریچارد رورتی آمریکایی است، تصور کنیم ایشان ایرانی بود و آقای برندام هم جوان لاغراندامی که نقدنامههایی را به محضر آقا و استاد برده تا لحاظ فرماید: در این حالت دو امکان بیشتر وجود نداشت، یا این ریچارد رورتی ایرانی استاد نوبسندهیی از نوع ابراهیم گلستان بود که در این صورت بهجای آن دوازده جوابیهی متین و بعضن تندوتیز، تندی یک دو جین توهین و تمسخر تدارک میدید و قال قضیه را میکند، و یا آقای هنرمندی از نوع مسعود کیمیایی میشد و با تیزی یک نوچه ترتیب همهی منتقدان و آن برندام بچهپررو را میداد. (یک امکان دیگر هم هست که در منطق ارسطویی و پیشاارسطویی و پساارسطویی میگنجد، اما در منطق ایرانی نه: این که ریچارد رورتی اینقدرها هم بیمنطق نباشد.)
به هر حال، این روزها اینجانب مشغول دستوپنجه نرم کردن با «رورتی و منتقداناش» بودم. این کتاب هم، مثل قصهی علاقهی من به ریچارد رورتی، ماجرای مفصلی دارد. «رورتی و منتقداناش» (بلکول، 2000) در قالب مجموعهیی منتشر شده با عنوان «فیلسوفان و منتقدانشان» (تا به حال حدود ده جلد از این مجموعه دربارهی فیلسوفانی چون جان سرل، دنیل دنت، نوآم چامسکی، پیتر سینگر، و رونالد دورکین منتشر شده). طرح این مجموعه در واقع مبتنی بر گردآوری مقالاتی از فیلسوفان ناقد یک فیلسوف به همراه پاسخهای آن فیلسوف به انتقادهای مطرحشده است، یعنی یک مجموعه مقالات مکالمهیی.
بهگمانام، این ایده در ادامهی «مجموعه مقالات انتقادی» (Critical Reader) مطرح شده باشد که انتشارات بلکول در دهههای هشتاد و نود دنبال میکرد. خود من یکی از مجلدات آن مجموعه، «فوکو در بوتهی نقد»، را چند سال پیش ترجمه کردم که بهنظرم مجموعهی مهمی هم بود. ویراستار مجموعه، دیوید کوزنز هوی، در مقدمه توضیح داده بود که قرار بوده مقالات مجموعه همگی انتقادی باشند و بعد هم خود فوکو مقالاتی در پاسخ به آنها بنویسد و بعدن همه را در کنار هم منتشر کنند، که فوکو آنقدر در لذات سادومازوخیستی افراط کرد که ایدز اماناش نداد و راهی دیار عقبی شد، و در نتیجه کوزنز هوی هم چند تا مقالهی مثبتنگر تنگ کتاباش زد تا حقی از مرحوم فوکو ضایع نشود: حالا چهار پنج سالی از انتشار ترجمهی من میگذرد و تنها دو نکته از آن یادم مانده، یکی این که جستار «فوکو و شناختشناسی» از رورتی آغازی شد برای آن که اندیشهی او را جدیتر بگیرم، و دیگر هم مطابق معمول اشکالات ویرایشی که در بعضی جاها واقعن شرمآور است – مثل یکی دو جمله در مقالهی مشترک پل رابینو و هیوبرت دریفوس، که من آنها را کاملن وارونه ترجمه کردهام! (ترجمه کردن برای من واقعن کار زجرآوری است، ترجمه بهنظرم مثل بچهی ناقصالخلقهیی است که تازه بعد تولد باید دستوپا و چشموابرویاش را دوباره درست کنی، و دست آخر هم باز میبینی که یک جایاش میلنگد؛ آخرش میگویی به درک، همین است که هست، بالاخره بچهات است دیگر، نمیشود که از خانه بیروناش کنی، اما دیدن ریخت نه چندان نحساش هم بعد از انتشارش واقعن حوصله میخواهد، به همین خاطر حتیالامکان بعد از انتشار ترجمه دیگر اصلن نگاهاش نمیکنم، مگر این که بخواهم باز هم ویرایشاش کنم).
و اما کتاب «رورتی و منتقداناش». ویراستار کتاب رابرت برندام است. حالا این آقای برندام کیست؟ من هم مثل شما. فقط اینقدر میدانم که استاد فلسفه است و دکترایاش دربارهی پراگماتیسم و فلسفهی زبان را به راهنمایی استادش ریچارد رورتی از دانشگاه پرینستون گرفته، و تا آنجا که یادم میآید خود رورتی در مصاحبهیی، در پاسخ به این که جایگاه او و دونالد دیویدسون و هیلاری پاتنام در فلسفهی زبان پسا – کواینی کجا است، گفته بود که خودش و پاتنام را پیرو دیویدسون و پیگیر کار او میداند، معتقد است که خودش و پاتنام دستاورد خیرهکنندهیی در این مبحث نداشتهاند، و این دیویدسون و برندام بودهاند که آثار اصیلی در این عرصه خلق کردهاند. خلاصه، کتاب مورد بحث شامل یک مقدمه از برندام، یک مقاله از خود رورتی، و دوازده مقاله از دوازده فیلسوف (از جمله خود برندام) به همراه پاسخهای رورتی به تکتک آن دوازده تا است. فهرست مندرجات به این شرح است:
مقدمه (رابرت برندام)
عمومیت و حقیقت (ریچارد رورتی)
چرخش پراگماتیک ریچارد رورتی (یورگن هابرماس)
اعادهی حیثیت از حقیقت (دونالد دیویدسون)
دیدگاه ریچارد رورتی در باب واقعیت و توجیه (هیلاری پاتنام)
قضیهی رورتها (دنیل دنت)
بهسوی اعادهی حیثیت از عینیت (جان مکداول)
خواندن رورتی: پراگماتیسم و پیآمدهای آن (ژاک بوورسی)
واژگانهای پراگماتیسم: همنهادسازی طبیعتباوری و تاریخنگری (رابرت برندام)
شناختشناسی و آینهی طبیعت (مایکل ویلیامز)
شناختشناسی چه بود؟ (بری آلن)
آیا حقیقت هدف پژوهش است؟ (عقیل بیلگرامی)
آزادی، قساوت، و حقیقت: رورتی در برابر اورول (جیمز کاننت)
فلسفهی ذهن پسا – هستیشناختی: رورتی در برابر دیویدسون (بیورن رامبرگ)
آنطور که حتمن حدس میزنید این مجموعه عمدتن (اگر نگویم صرفن) به آن بخشی از اندیشهی رورتی اختصاص یافته که به فلسفهی زبان در سنت تحلیلی انگلیسی – آمریکایی مربوط میشود و بنابراین مشخصن به اثر بنیانشکن او «فلسفه و آینهی طبیعت» (1979) ارجاع دارد و همچنین به پارهیی از مقالاتی که در دههی هشتاد نوشته (و عمدتن در جلد اول مجموعه مقالات فلسفیاش «عینیت، نسبینگری، و حقیقت»،1991، گرد آمدهاند) و تا حدودی هم به مجلد مشهوری که رورتی با عنوان «چرخش زبانشناختی» (1967) مدون کرده و مقدمهی مهمی بر آن نوشته بود. مفاهیمی که در این مجموعه مورد بحث قرار گرفتهاند اصطلاحاتی انتزاعی از قبیل حقیقت یا صدق (truth)، شناختشناسی یا معرفتشناسی (epistemology)، عینیت (objectivity)، واقعیت (reality)، و توجیه (justification) اند و مقالات مجموعه هم عمدتن جایگاه رورتی در فلسفهی تحلیلی (یا به تعبیر خودش، پسا – تحلیلی) را به بحث میگذارند و از مواضع فلسفی او علنن و اکثرن بهشدت انتقاد میکنند.
خب، حالا احتمالن میتوانید حدس بزنید خواندن این مجموعهی 400 صفحهیی برای کسی مثل من که نه علاقهی آنچنانی به فلسفهی تحلیلی دارد و نه استعداد چندانی در درک علوم ریاضی، تا چه حد میتواند بهاری بوده باشد! به هر حال، سوای مقالهی هابرماس، که تا حدودی از دیگر علائق رورتی هم بحث میکند، در هیچیک از مقالات این مجموعه از دادوستدهای فکری و مکالمات مکتوب رورتی با متفکرانی چون هایدگر، دریدا، فوکو، هگل، نیچه، دیویی، جیمز، خود هابرماس، یا حتا ویتگنشتاین بهطور مشروح، و گاه حتا بهاجمال، بحث نمیشود – در کل از آن آثار و دیدگاههایی که رورتی را بهطرز بهتانگیزی بدنام و بلندآوازه کردهاند (دفاعیات او از نوپراگماتیسم، نامانگاری، بنیانستیزی، لیبرالیسم سیاسی، دموکراسی پسا - فلسفی، فرهنگ دموکراتیک آمریکایی، و ...) چندان نشانی نیست. پس، روی هم رفته، یا نرفته، برای خواندن این مجموعه بیش از آن که فیلسوفان نامبرده را بشناسید باید فیلسوفان تحلیلی، از راسل و کارناپ گرفته تا تارسکی و کواین، را بشناسید و البته تا حدودی هم با پیشینیهی پراگماتیسم آمریکایی آشنا باشید. با این همه، طبعن، مقالهی جیمز کاننت، که طولانیترین مقالهی این مجموعه هم هست، بیشتر به مذاق من خوش آمد و از آن خوشتر پاسخ رورتی به وی. از بین سایر مقالات هم مقالهی رامبرگ را بیشتر پسندیدم، که اتفاقن خود رورتی هم نظر مرا داشت و در پاسخاش بیشترین همدلی را با آن نشان داده بود! (جالب این که اغلب مولفان مجموعه از یک طرف با رورتی بحث میکنند و از یک طرف با همدیگر، یعنی در نقد رورتی یا در نقد ناقدان او از مقالات یکدیگر بههماندازهی دیدگاههای یکدیگر وام میگیرند و رورتی هم در پاسخهایاش همین رویه را ادامه میدهد؛ خلاصه قصه اغلب آنقدر پیچیده میشود که واقعن معلوم نیست که راوی کیست و طرف سخن رورتی یا دیگری چهکسی است – که البته مهم هم نیست: مهم این است که مکالمه است، همهمه نیست.)
اما این ذکر مصیبت از چه بابت بود؟ هیچ. فقط تذکاری بود به خودم و به آن دسته از دوستان که رورتی و امثال او، یا در کل فلسفه و از آن بیشتر فلسفهی امروز، را آسانیاب میدانند و فهم فلسفه را هم از لوازم هر نوع نویسندگی و روشنفکری و کار سیاسی و قس علیهذا. سال گذشته، در واکنش به معرفی «فلسفه و امید اجتماعی» رورتی در سایت فارسی بیبیسی توسط صاحب کتابچه و واکنش صاحب سیبستان به نوشتهی او نوشته بودم که باید از این سوءتفاهم جلوگیری کنیم که "رورتی در حیطهی فلسفه کاری ساده و سطحی میکند"؛ ادعا کرده بودم که " آثار فلسفی او در زمرهی دشوارترین و دقیقترین آثاری است که در سدهی گذشته در حیطهی فلسفهی اروپایی و آمریکایی پدید آمدهاند" و در ادامه آورده بودم که "حرف رورتی اصلن این نیست که فلسفه باید پیچیدهگویی را کنار بگذارد یا دشواری در اندیشه راهی نیابد، حرف او این است که ضرورتی ندارد که برای کسب ساده ترین آرمانها به دشوارترین اندیشهها دستاویز شویم، آزاد زیستن نیازی به در بند فلسفه بودن ندارد، و این باور برخاسته از اعتقاد اکید او به جدایی حوزهی خصوصی از حوزهی عمومی است. نه بیزار از پیچیدهگویی عنوانی درخور رورتی است و نه سهل و ممتنع گفتن روال فلسفی او است." یعنی که "فلسفه همچنان کاری دقیق و دشوار است، اما ویژگیهای خود را به سایر حوزهها تحمیل نمیکند، همچنان که تحقق بخشیدن به آمال و آرمانهای دیگر حوزهها را بر نمیتابد." باز هم سال گذشته، در سخنرانیام دربارهی دریدا، در «خانهی هنرمندان»، همین ادعا را در مورد دریدا هم مطرح کردم، و باز هم به خرج بعضی از دوستان (و دشمنان) نرفت! حال هم این را میگویم.
آه، بله، حق با شما است: با تکرار حرفهای کهنه سال نو نمیشود. باشد، پس طرحی تازه در میاندازیم: ریچارد رورتی آمریکایی است، تصور کنیم ایشان ایرانی بود و آقای برندام هم جوان لاغراندامی که نقدنامههایی را به محضر آقا و استاد برده تا لحاظ فرماید: در این حالت دو امکان بیشتر وجود نداشت، یا این ریچارد رورتی ایرانی استاد نوبسندهیی از نوع ابراهیم گلستان بود که در این صورت بهجای آن دوازده جوابیهی متین و بعضن تندوتیز، تندی یک دو جین توهین و تمسخر تدارک میدید و قال قضیه را میکند، و یا آقای هنرمندی از نوع مسعود کیمیایی میشد و با تیزی یک نوچه ترتیب همهی منتقدان و آن برندام بچهپررو را میداد. (یک امکان دیگر هم هست که در منطق ارسطویی و پیشاارسطویی و پساارسطویی میگنجد، اما در منطق ایرانی نه: این که ریچارد رورتی اینقدرها هم بیمنطق نباشد.)
Labels: Book Review, Rorty