شادباش
بازی کودکانه یی در ذهنام دارم. اغلب آدمها را به چهار دسته تقسیم میکنم: ا. خوشبین امیدوار 2. خوشبین ناامید 3. بدبین امیدوار 4. بدبین ناامید. برای هر دسته صفاتی هم قائل میشوم و چهرههای شاخصی را هم در آن میگنجانم. اغلب از دوستانام میپرسم که جزء کدام دسته اند و وقتی مثلا" یکیشان میگوید دستهی سوم (جالب این که همهی دوستان روشنفکرم در این دسته دور هم جمع میشوند!) قهقهه یی میزنم، میگویم خوشوقت ام به اطلاع تان برسانم که هیتلر و بن لادن هم در دستهی شما هستند! ... خودم را جزء دستهی دوم میدانم. خوشبین ام، چون باور دارم که خوشبینی یک وظیفهی انسانی است، و ناامید چون جایی برای امیدواری، برای من، نیست. خوشبین ام چون آدمی هستم ایدئالیست، ناامیدم چون آدمی هستم ایدئالیست. شاید چون آدمی هستم بهطرز ناخوشایندی اخلاقی، آن هم با این اصل که: به دست آوردن هرچیزی به هر قیمتی کاری غیراخلاقی است. پس اخلاقام ایجاب میکند که خوشبین باشم و تلاش کنم، و اخلاقام ایجاب میکند که ناامید باشم و تسلیم شوم
چه سخت بود برایام رسیدن به این حکمت که نبرد از روبهرو با تقدیر بیفایده است؛ چه سالها که بر سر جنگ با این تقدیر تباه کردم، چه رنجی تا پی بردم که با تقدیر باید بازی کرد، باید همراهیاش کرد و آنگاهاش به چالش کشید. چه دیر دریافتم این حکمت بودریاری را که: اگر دنیا تقدیری است، بیایید ما از او تقدیریتر باشیم
دانشکده که میرفتم، اغلب عصرها سری به نشر چشمهی قدیم میزدم؛ بالای سردرش این را نوشته بود: طبعی به هم رسان که بسازی به عالمی/ یا همتی که از سر عالم توان گذشت. نه آن طبع را داشتم نه این همت را. امسال هم سالی بود میانمایه، سال سرگردانی. حالا هم مثل هرچیز دیگری این سال به پایان میرسد، برای من خوشبین ناامید – که کوشیدم از خود، از تجربهی خود، روایت کبیری نسازم. دلخوشیهای همیشگیام را داشتم، ناخوشیهای همیشگیام را، و سرخوشیهای گهگاه ام را: کمی شادکامی و بسیاری تلخ کامی – امید که برای شما بیشتر شادکامی بوده، امید که سال نو هم اینگونه باشد. خوش باشید
چه سخت بود برایام رسیدن به این حکمت که نبرد از روبهرو با تقدیر بیفایده است؛ چه سالها که بر سر جنگ با این تقدیر تباه کردم، چه رنجی تا پی بردم که با تقدیر باید بازی کرد، باید همراهیاش کرد و آنگاهاش به چالش کشید. چه دیر دریافتم این حکمت بودریاری را که: اگر دنیا تقدیری است، بیایید ما از او تقدیریتر باشیم
دانشکده که میرفتم، اغلب عصرها سری به نشر چشمهی قدیم میزدم؛ بالای سردرش این را نوشته بود: طبعی به هم رسان که بسازی به عالمی/ یا همتی که از سر عالم توان گذشت. نه آن طبع را داشتم نه این همت را. امسال هم سالی بود میانمایه، سال سرگردانی. حالا هم مثل هرچیز دیگری این سال به پایان میرسد، برای من خوشبین ناامید – که کوشیدم از خود، از تجربهی خود، روایت کبیری نسازم. دلخوشیهای همیشگیام را داشتم، ناخوشیهای همیشگیام را، و سرخوشیهای گهگاه ام را: کمی شادکامی و بسیاری تلخ کامی – امید که برای شما بیشتر شادکامی بوده، امید که سال نو هم اینگونه باشد. خوش باشید