فلسفهگرایی ایرانی
ارزیابی من از فلسفهگرایی اخیر ایرانی اغلب از موضعی شدیدا" انتقادی بوده، اغلب این گرایش را زادهی توهم زیانباری دانستهام که یا کارکردهایی را به فلسفه نسبت میدهد که در حیطهی اختیارات و امکانات آن نیست، یا همچنان کارکردهای کهنهای برای آن قائل بوده که فلسفه امروزه از آنها دست شسته و در آن باره از خود سلب صلاحیت و مسئولیت کرده. به باور من: این انتظار که فلسفه بهشکل بارآوری پاسخگوی نیازهای اجتماعی، سیاسی، و حتا فرهنگی امروز ما باشد انتظاری بیهوده است و اصولا" نسل ما نیاز آنچنانی به فلسفهخوانی و فلسفهدانی (به معنای تخصصی کلمه) ندارد – این ادعا را من دست کم در بحثهای دامنهداری از دیدگاههای رورتی (فلسفه به چه کار ما میآید؟) و دریدا (دریدا در ایران) بارها تکرار کرده و آن را، بهزعم خود، با ذکر مثالهایی از کیفیت برخورد ژورنالیستی (سطحی و سرسری) خوانندگان ایرانی با مقولات مهم فلسفی، و کمیت انتشار آثار فیلسوفان معاصر غربی و ابعاد محدود استقبال از آنها، مدلل کردهام.
با این همه، اکنون بر این باور ام که در انتقادات تند خود از «فلسفهگرایی» یا به بیان دقیقتر «فلسفهزدگی» – philosophism – ایرانی نکتهی مهمی را از نظر دور داشتهام که باید به آن اذعان کنم. من فلسفهگرایی ایرانی را گرایشی بیش از حد عامدانه و التفاتی شمرده بودم و از این رو ارزیابی بهشدت بدبینانهای از آن داشتم اما، چنان که در حال حاضر میاندیشم، این گرایش بیش از آن که رویکردی کنشی بوده باشد رهیافتی واکنشی بوده، و این دقیقا" همان نکتهای است که در نظر گرفتناش موجب میشود، در عین حفظ انتقادات گذشته، اکنون ارزیابی کمتر بدبینانهای از فلسفهگرایی نسل خود داشته باشم.
در واقع، من آن زمان این نکته را نادیده گرفته بودم که این گرایش بیش از آن که اثباتی باشد سلبی بوده: روی آوردن نسل من به آشنایی با فلسفه و بهویژهی فیلسوفان معاصر بیش از آن که کنشی در راستای فراگیری خاص و تخصصی فن فلسفه باشد واکنشی در برابر تحمیل آرا و عقاید جزمی از سوی سیستم جامد تعلمیات رسمی و تبلیغات حکومتی بوده: استقبال این نسل از مباحث فلسفی بیش از آن که ریشه در موضوعی به نام علاقه و استعداد فلسفی داشته باشد، مفری، یا بهتر بگویم «بدیل» ی برای جستوجوی تفکری سوای افکار فرمایشی و غیرانتقادی رسمی است. من این نکته را نایده گرفته بودم که جستوجوی چنین بدیلی میتواند از انگیزههای اصلی گرایش نسل جوان ایرانی به آثار فلسفی بوده باشد، همچنان که (افزون بر علاقه و استعداد نسبی در مباحث فلسفی و درک اشتراکات فلسفهی معاصر با نظریات ادبی متاخر، بهعنوان انگیزههای اصلی)، این بدیلجویی از انگیزههای آغازین خود من در پرداختن به ترجمه و تالیف آثاری در حوزههای فلسفی هم بوده.
و با این حال، این بازارزیابی و این درخودنگری، با همهی روشنگری که دارد ، از دید من باز هم توجیهکنندهی فلسفهگرایی فعلی ما نیست. رهیافت نسل ما بیشک شایستهی تقدیر و تامل بوده اما نفس بدیلجویی، نفس این جستوجو، به معنای یافتن بهترین (بارآورترین) بدیل نیست. فلسفه شاید بتواند بدیل مناسبی در برابر تعصبات و تحکمات دستگاه اعتقادات (ایدئولوژی) رسمی باشد (روزگاری چنین بوده)، اما انتظار این که چنین بدیلی کارکردهای انتقادی – عملی وسیع و موثری در حیطهی امور اجتماعی، سیاسی، و حتا فرهنگی امروز ما داشته باشد چندان هم واقعبینانه نیست. از این رو، نسل ما اگر بپذیرد که «تفکر» محدود و منحصر به «فلسفه» نیست، شاید بتواند برای عرضهی اندیشهای اصیل و از آن خود بدیل بهتری بیابد، شاید بتواند این واکنش را کنشیتر کرده، بدیل تاریخ عقیدتی – سیاسی رسمی را در تفکری بارآورتر بجوید، بدیلی که واقعبینانهتر که بنگریم البته میتواند خود «تاریخ» باشد.
از قضا، نسل ما این بخت خوش را داشته که، در کنار رویارویی با انبوه آثار «فلسفی»، با موجی از بازاندیشیهای ارزندهی «تاریخی» مواجه شود، اما بدبختانه تا کنون از مواجههی کنشمندانه با این موج مهیج طفره رفته: نسل ما همچنان دلبستهی آثار مولفان و مترجمانی مثل من مانده و به آثار مورخانی مثل آجودانی و میلانی بیاعتنا است. اما اگر آرمان و انگیزهی این نسل اندیشیدن و بازاندیشی در سرگذشت خود، بازیابی عقلانیت انتقادی و ارزشهای فرهنگی، و پیشروی بهسوی دموکراسی اجتماعی و سیاسی باشد، در برابر «فلسفهگرایی» بدیل بارآورتری به نام «تاریخنگری» پیش رو دارد.
با این همه، اکنون بر این باور ام که در انتقادات تند خود از «فلسفهگرایی» یا به بیان دقیقتر «فلسفهزدگی» – philosophism – ایرانی نکتهی مهمی را از نظر دور داشتهام که باید به آن اذعان کنم. من فلسفهگرایی ایرانی را گرایشی بیش از حد عامدانه و التفاتی شمرده بودم و از این رو ارزیابی بهشدت بدبینانهای از آن داشتم اما، چنان که در حال حاضر میاندیشم، این گرایش بیش از آن که رویکردی کنشی بوده باشد رهیافتی واکنشی بوده، و این دقیقا" همان نکتهای است که در نظر گرفتناش موجب میشود، در عین حفظ انتقادات گذشته، اکنون ارزیابی کمتر بدبینانهای از فلسفهگرایی نسل خود داشته باشم.
در واقع، من آن زمان این نکته را نادیده گرفته بودم که این گرایش بیش از آن که اثباتی باشد سلبی بوده: روی آوردن نسل من به آشنایی با فلسفه و بهویژهی فیلسوفان معاصر بیش از آن که کنشی در راستای فراگیری خاص و تخصصی فن فلسفه باشد واکنشی در برابر تحمیل آرا و عقاید جزمی از سوی سیستم جامد تعلمیات رسمی و تبلیغات حکومتی بوده: استقبال این نسل از مباحث فلسفی بیش از آن که ریشه در موضوعی به نام علاقه و استعداد فلسفی داشته باشد، مفری، یا بهتر بگویم «بدیل» ی برای جستوجوی تفکری سوای افکار فرمایشی و غیرانتقادی رسمی است. من این نکته را نایده گرفته بودم که جستوجوی چنین بدیلی میتواند از انگیزههای اصلی گرایش نسل جوان ایرانی به آثار فلسفی بوده باشد، همچنان که (افزون بر علاقه و استعداد نسبی در مباحث فلسفی و درک اشتراکات فلسفهی معاصر با نظریات ادبی متاخر، بهعنوان انگیزههای اصلی)، این بدیلجویی از انگیزههای آغازین خود من در پرداختن به ترجمه و تالیف آثاری در حوزههای فلسفی هم بوده.
و با این حال، این بازارزیابی و این درخودنگری، با همهی روشنگری که دارد ، از دید من باز هم توجیهکنندهی فلسفهگرایی فعلی ما نیست. رهیافت نسل ما بیشک شایستهی تقدیر و تامل بوده اما نفس بدیلجویی، نفس این جستوجو، به معنای یافتن بهترین (بارآورترین) بدیل نیست. فلسفه شاید بتواند بدیل مناسبی در برابر تعصبات و تحکمات دستگاه اعتقادات (ایدئولوژی) رسمی باشد (روزگاری چنین بوده)، اما انتظار این که چنین بدیلی کارکردهای انتقادی – عملی وسیع و موثری در حیطهی امور اجتماعی، سیاسی، و حتا فرهنگی امروز ما داشته باشد چندان هم واقعبینانه نیست. از این رو، نسل ما اگر بپذیرد که «تفکر» محدود و منحصر به «فلسفه» نیست، شاید بتواند برای عرضهی اندیشهای اصیل و از آن خود بدیل بهتری بیابد، شاید بتواند این واکنش را کنشیتر کرده، بدیل تاریخ عقیدتی – سیاسی رسمی را در تفکری بارآورتر بجوید، بدیلی که واقعبینانهتر که بنگریم البته میتواند خود «تاریخ» باشد.
از قضا، نسل ما این بخت خوش را داشته که، در کنار رویارویی با انبوه آثار «فلسفی»، با موجی از بازاندیشیهای ارزندهی «تاریخی» مواجه شود، اما بدبختانه تا کنون از مواجههی کنشمندانه با این موج مهیج طفره رفته: نسل ما همچنان دلبستهی آثار مولفان و مترجمانی مثل من مانده و به آثار مورخانی مثل آجودانی و میلانی بیاعتنا است. اما اگر آرمان و انگیزهی این نسل اندیشیدن و بازاندیشی در سرگذشت خود، بازیابی عقلانیت انتقادی و ارزشهای فرهنگی، و پیشروی بهسوی دموکراسی اجتماعی و سیاسی باشد، در برابر «فلسفهگرایی» بدیل بارآورتری به نام «تاریخنگری» پیش رو دارد.