سال سرگردانی
سه دهه از عمر آدم میگذرد؛ باید بایستی و پشت سرت را نگاه کنی، دو دههی اول عمرت را شاید به دست خودت نساخته باشی، کودکی و نوجوانی ناشادی اگر داشتهای، شاید دیگر جوانی و کهنسالی سرخوشی هم نداشته باشی (کشف فروید)، و تازه میفهمی که زندگی، در کل، دیگر آن ارزشی را ندارد که زمانی داشت (کشف نیچه): زندگی تاریخی و تصادفی است.
گاهی فکر میکنم، راستی من با این زندگی بازیگوشانه چه کردهام؟ همین که، هرچه باشد، من با زندگی بازی کردهام، من"زندگی" کردهام، و همین برایام بس بود – طنازانه زیستن، جلوگیری از جدی شدن دیدم نسبت به شوخی زیبایی به نام زندگی.
این دههی آخر را اینطور مرور میکنم: چرخهی پیچیده یی از بلندپروازیهای بدبینانه که جایاش را به جاه طلبیهای خوشبینانه داد و درست در آستانهی ورطهیی واقع بینانه بند آمد. این دهه، دوره یی از تحصیل بیحاصل در رشتهی سینما، که تنها دستاوردش دوستیهایی پرشروشور و بینظیر بود، که به آخر رسید (تقدیری که با تواضع باید پذیرفت)؛ تدوین و ترجمهی آثاری در حیطهی فرهنگ و فلسفه، دوره یی باز هم به آخر رسیده که برای انتشار آخرین کتاباش شتابی ندارم (مژده برای شاکیان از نثر و نگاه پیام یزدانجو!) و بالاخره، دوره یی از کار ادبی، آغازی که کودک عقبماندهاش "شب بهخیر یوحنا" بود و پایانی که نوزاد زودرساش "فرانکولا" است (که البته ادبیات عشق همیشهام بود و هست و خواهد بود).
هرچه باشد، مهم نیست (و چهقدر که من عاشق این گفته ام)! پایانی هدفمند و آغازی بیهدف: دیروز از مرزی گذشتم: سی سالگی؛ امروز مفهومی را مرور کردم: سرگردانی؛ فردا: هم این.
گاهی فکر میکنم، راستی من با این زندگی بازیگوشانه چه کردهام؟ همین که، هرچه باشد، من با زندگی بازی کردهام، من"زندگی" کردهام، و همین برایام بس بود – طنازانه زیستن، جلوگیری از جدی شدن دیدم نسبت به شوخی زیبایی به نام زندگی.
این دههی آخر را اینطور مرور میکنم: چرخهی پیچیده یی از بلندپروازیهای بدبینانه که جایاش را به جاه طلبیهای خوشبینانه داد و درست در آستانهی ورطهیی واقع بینانه بند آمد. این دهه، دوره یی از تحصیل بیحاصل در رشتهی سینما، که تنها دستاوردش دوستیهایی پرشروشور و بینظیر بود، که به آخر رسید (تقدیری که با تواضع باید پذیرفت)؛ تدوین و ترجمهی آثاری در حیطهی فرهنگ و فلسفه، دوره یی باز هم به آخر رسیده که برای انتشار آخرین کتاباش شتابی ندارم (مژده برای شاکیان از نثر و نگاه پیام یزدانجو!) و بالاخره، دوره یی از کار ادبی، آغازی که کودک عقبماندهاش "شب بهخیر یوحنا" بود و پایانی که نوزاد زودرساش "فرانکولا" است (که البته ادبیات عشق همیشهام بود و هست و خواهد بود).
هرچه باشد، مهم نیست (و چهقدر که من عاشق این گفته ام)! پایانی هدفمند و آغازی بیهدف: دیروز از مرزی گذشتم: سی سالگی؛ امروز مفهومی را مرور کردم: سرگردانی؛ فردا: هم این.