(خواندنی ها (چلچراغ و سروش
اول، مطلبی که شاید برای خیلیها خیلی هم خواندنی نباشد، مصاحبه یی است که با هفتهنامهی چلچراغ کرده ام برای بر و بچز! سوای یکی دو تا اشکال در اطلاعات داده شده، شیوهی تنظیم مصاحبه برای خودم که جالب بود – البته تا این لحظه سایت چلچراغ به روز نشده، شاید از یکی دو روز دیگر بشود متن مصاحبه را آنلاین خواند
خواندنی دوم نقد دکتر دستجردی (1 و 2) بر آرای سروش در روزنامهی شرق است و پاسخهای متقابل دوستداران سروش در فضای اینترنتی. خب، نقد دستجردی در نگاه اول برای من هم جالب توجه بود، اما نه از آن رو که سوای ارزش، اهمیت و احترامی که برای کار سروش قائل ام همدلی چندانی با رویکردهای او و هواداراناش ندارم، بل بیشتر به این خاطر که هر تلاشی که در راستای به چالش کشیدن یک گفتمان مسلط باشد خودبهخود قابلتوجه و بعضا" قابلتامل میشود. البته این توجه طولی نکشید و، در حد شعور خود، نقد دستجردی را نومیدکننده یافتم، باز هم نه از آن رو که صغرا و کبرای بحثاش را درست نچیده، بل به این خاطر که اساسا" چنین نگاهی به این عرصه را نافذ نمیدانم -- نمونههای دیگری از کاربست همین گونه "منطق"، در بحث از موضوعاتی متعلق به پارادایمهای قیاسناپذیر دیگر، را میتوان در منتشرات متاخر شرق نیز شاهد بود
اما خواندنی سوم: از میان واکنشهای صورت گرفته به این نقد، سوای جوابیهی جالب و کوتاه خود سروش دربارهی یکی از حواشی نقد مذکور در روزنامهی شرق، نوشتهی علی اصغر سیدآبادی در سایت "هنوز" برایام جالب توجه بود. آنچه بیش از همه توجهام را جلب کرد جسارت سیدآبادی در انتقاد از برخورد سروش با رامین جهانبگلو بود که بار دیگر مرا یاد ماجرای مصاحبهام با روزنامهی "یاس نو" در باب روشنفکری دینی انداخت
شاید از دو سال پیش، سیدآبادی درگیر سلسله مصاحبههایی با روشنفکران دینی و عرفی بر سر مفهوم "روشنفکری دینی" شد. یکی از آن مصاحبهها هم با رامین جهانبگلو بود که این مفهوم را مفهومی متناقض و محال (دایرهی مربع) دانسته بود. بعد از خواندن همین مصاحبه بود که نکاتی انتقادی به ذهنام رسید و با سیدآبادی در میان گذاشتم و بنا شد که این نکات در قالب مصاحبه یی دیگر در همین سلسله مطرح شود، که شد. همزمان با این مصاحبه، سروش هم در جواب جهانبگلو سخنانی به زعم من آنچنان توهینآمیز به زبان آورد و منتشر کرد که از گردانندگان "یاس نو" خواستم از چاپ مصاحبهی من خودداری کنند -- به هر حال، انتقاد من از جهانبگلو نهایتا" در این حد بود که روشنفکری یک کارکرد است نه یک ماهیت، و بنابراین لازم نیست پانتئون یا برج عاجی بسازیم و بعضیها را ذاتا" لایق سکونت در آن بدانیم و بعضیها را ذاتا" نه. و در شرایطی که سروش این گونه متبخترانه و بگذارید بگویم عاری از ادب و اخلاق گفتوگو جهانبگلو را مخاطب قرار داده بود طبعا" نمیخواستم آتشبیار این معرکه باشم. با این همه، دوستان دلجویی کردند و قرار شد تا با افزودن مطلبی در حد یک پاراگراف، فاصلهی نقد خود بر جهانبگلو و برخورد سروش با وی را تبیین و حفظ کنم، و آنها هم اخلاقا" و قانونا" دخل و تصرفی در متن من نکنند. البته کار به آخر رسید و حاصل کار واقعا" بامزه بود. مسئولان روزنامه نه تنها بخشی از همان یک پاراگراف را هم سانسور کردند بل که افعال و ضمایر مفردی را که به کار برده بودم جمع بستند تا مبادا این خیال باطل در ذهن کسی نقش بندد که هر نوآمده یی میتواند به ساحت سروشی تعرض کند (بامزه تر این که، به دلیل تعجیل در جرح و تعدیل، بعضی جملات ضمایر مفرد و فعل جمع داشتند – بگذریم که اتفاقی بورخسی هم برای متن افتاده بود و بسیاری از جوابهای من شده بود سوالهای سیدآبادی و برعکس!) در هر حال، سیدآبادی در آن ماجرا نهایت حسن نیت را به خرج داد و بابت تقصیر دیگران هم زحمت مضاعفی را متحمل شد، و من هم چاره یی جز تسلیم نیافتم ... نوشتهی اخیرش را که خواندم خوشحال شدم؛ خوشحال ام که استقلال رای خود را حفظ میکند و اختلاف آرا را قدر میداند
خواندنی دوم نقد دکتر دستجردی (1 و 2) بر آرای سروش در روزنامهی شرق است و پاسخهای متقابل دوستداران سروش در فضای اینترنتی. خب، نقد دستجردی در نگاه اول برای من هم جالب توجه بود، اما نه از آن رو که سوای ارزش، اهمیت و احترامی که برای کار سروش قائل ام همدلی چندانی با رویکردهای او و هواداراناش ندارم، بل بیشتر به این خاطر که هر تلاشی که در راستای به چالش کشیدن یک گفتمان مسلط باشد خودبهخود قابلتوجه و بعضا" قابلتامل میشود. البته این توجه طولی نکشید و، در حد شعور خود، نقد دستجردی را نومیدکننده یافتم، باز هم نه از آن رو که صغرا و کبرای بحثاش را درست نچیده، بل به این خاطر که اساسا" چنین نگاهی به این عرصه را نافذ نمیدانم -- نمونههای دیگری از کاربست همین گونه "منطق"، در بحث از موضوعاتی متعلق به پارادایمهای قیاسناپذیر دیگر، را میتوان در منتشرات متاخر شرق نیز شاهد بود
اما خواندنی سوم: از میان واکنشهای صورت گرفته به این نقد، سوای جوابیهی جالب و کوتاه خود سروش دربارهی یکی از حواشی نقد مذکور در روزنامهی شرق، نوشتهی علی اصغر سیدآبادی در سایت "هنوز" برایام جالب توجه بود. آنچه بیش از همه توجهام را جلب کرد جسارت سیدآبادی در انتقاد از برخورد سروش با رامین جهانبگلو بود که بار دیگر مرا یاد ماجرای مصاحبهام با روزنامهی "یاس نو" در باب روشنفکری دینی انداخت
شاید از دو سال پیش، سیدآبادی درگیر سلسله مصاحبههایی با روشنفکران دینی و عرفی بر سر مفهوم "روشنفکری دینی" شد. یکی از آن مصاحبهها هم با رامین جهانبگلو بود که این مفهوم را مفهومی متناقض و محال (دایرهی مربع) دانسته بود. بعد از خواندن همین مصاحبه بود که نکاتی انتقادی به ذهنام رسید و با سیدآبادی در میان گذاشتم و بنا شد که این نکات در قالب مصاحبه یی دیگر در همین سلسله مطرح شود، که شد. همزمان با این مصاحبه، سروش هم در جواب جهانبگلو سخنانی به زعم من آنچنان توهینآمیز به زبان آورد و منتشر کرد که از گردانندگان "یاس نو" خواستم از چاپ مصاحبهی من خودداری کنند -- به هر حال، انتقاد من از جهانبگلو نهایتا" در این حد بود که روشنفکری یک کارکرد است نه یک ماهیت، و بنابراین لازم نیست پانتئون یا برج عاجی بسازیم و بعضیها را ذاتا" لایق سکونت در آن بدانیم و بعضیها را ذاتا" نه. و در شرایطی که سروش این گونه متبخترانه و بگذارید بگویم عاری از ادب و اخلاق گفتوگو جهانبگلو را مخاطب قرار داده بود طبعا" نمیخواستم آتشبیار این معرکه باشم. با این همه، دوستان دلجویی کردند و قرار شد تا با افزودن مطلبی در حد یک پاراگراف، فاصلهی نقد خود بر جهانبگلو و برخورد سروش با وی را تبیین و حفظ کنم، و آنها هم اخلاقا" و قانونا" دخل و تصرفی در متن من نکنند. البته کار به آخر رسید و حاصل کار واقعا" بامزه بود. مسئولان روزنامه نه تنها بخشی از همان یک پاراگراف را هم سانسور کردند بل که افعال و ضمایر مفردی را که به کار برده بودم جمع بستند تا مبادا این خیال باطل در ذهن کسی نقش بندد که هر نوآمده یی میتواند به ساحت سروشی تعرض کند (بامزه تر این که، به دلیل تعجیل در جرح و تعدیل، بعضی جملات ضمایر مفرد و فعل جمع داشتند – بگذریم که اتفاقی بورخسی هم برای متن افتاده بود و بسیاری از جوابهای من شده بود سوالهای سیدآبادی و برعکس!) در هر حال، سیدآبادی در آن ماجرا نهایت حسن نیت را به خرج داد و بابت تقصیر دیگران هم زحمت مضاعفی را متحمل شد، و من هم چاره یی جز تسلیم نیافتم ... نوشتهی اخیرش را که خواندم خوشحال شدم؛ خوشحال ام که استقلال رای خود را حفظ میکند و اختلاف آرا را قدر میداند
Labels: Ctriticism